PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعر مجموعه رباعیات ایرج زبردست



*FATIMA*
13th January 2013, 11:19 PM
ما وقت نگاه را دمی دانستیم
از دانش چشم ها کمی دانستیم
کژتابی دست ها و بی مهری سنگ
ما آینه بودیم و نمی دانستیم









ای صبح نه آبی نه سپیدیم هنوز
در شهر امید ناامیدیم هنوز
دیدی که چه کرد دست شب با من و تو ؟
در باز و به دنبال کلیدیم هنوز











من : دهکده ها نبض حقایق هستند
او : مردم ده با تو موافق هستند
ناگاه صدای خیس رعدی پیچید :
باران که بیاید همه عاشق هستند







تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
13th January 2013, 11:24 PM
تا پاکی و سادگی مرا پیش ببر
تا کلبه بی ریای درویش ببر
ای لهجه خیس ابرها ، ای باران
دستان مرا بگیر و با خویش ببر










آهم که هزار شعله در بردارد
صد سلسله کوه را ز جا بردارد
من رعدم و می ترسم اگر آه کشم
سرتاسر آسمان ترک بردارد











آن روز هوا هوای بی صبری شد
خورشید اسیر ظلمتی جبری شد
روزی که دلم هوای باریدن داشت
تا آه کشیدم آسمان ابری شد






تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
13th January 2013, 11:27 PM
باران : تب هر طرف ببارم دارم
دهقان : غم تا به کی بکارم دارم
درویش نگاهی به خود انداخت و گفت :
من هرچه که دارم از ندارم دارم










در خواب چراغ تا سحر دستم بود
در خواب کلید هرچه در دستم بود
زیباتر از این خواب ندیدم خوابی
بیدار شدم دست تو در دستم بود











ما خلوت رخوت زده مردابیم
تصویر سراب تشنگی در آبیم
عالم کفنی به وسعت بی خبری است
ای خواب تو بیداری و ما در خوابیم






تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
13th January 2013, 11:31 PM
تا گریه طلسم درد را می شکند
دل ، حرمت آه سرد را می شکند
دریای هزار موج طوفان خیز است
اشکی که غرور مرد را می شکند










آئینه باورم مرا خنجر زد
آن نیمه دیگرم مرا خنجر زد
تاریخ ، هزار دیده هابیل گریست
وقتی که برادرم مرا خنجر زد











تا بال و پر عمر به رنگ هوس است
از اوج سرازیر شدن یک نفس است
آن لحظه که بال زندگی می شکند
در چشم پرنده آسمان هم قفس است






تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
13th January 2013, 11:38 PM
صد بار به سنگ کینه بستند مرا
از خویش غریبانه گسستند مرا
گفتند همیشه بی ریا باید زیست
آئینه شدم باز شکستند مرا










در عشق اگر عذاب دنیا بکشی
با اشک به دیده طرح دریا بکشی
تا خلوت من هزار غربت باقی ست
تنها نشدی که درد تنها بکشی











امروز بیا ترانه خوانی بکنیم
با سبزه و آب همزبانی بکنیم
عید است و غبار غم گرفته ست دلم
ای اشک بیا خانه تکانی بکنیم






تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
13th January 2013, 11:45 PM
تا عشق تو داغ بر جبین می ریزد
چشمم همه اشک آتشین می ریزد
هجران تو را اگر شبی آه کشم
خاکستر ماه بر زمین می ریزد










یک عمر به هر بهانه زخمم می زد
با خنجر و تازیانه زخمم می زد
یک سو غم دوست بود و یک سو غم نان
با تیغ دودم زمانه زخمم می زد











امشب دلم از آمدنت سرشار است
فانوش به دست کوچه دیدار است
آن گونه تو را در انتظارم که اگر
این چشم بخوابد آن یکی بیدار است






تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
13th January 2013, 11:50 PM
ما ریشه لحظه های بی بنیادیم
ما خاک عبور ناکجا آبادیم
ما فلسفه گذشتن از خویشتنیم
بادیم و اسیر هرچه بادا بادیم










چون روح ، وجود تو معمایی بود
آمیزه ای از جنون و تنهایی بود
روزی که تو را خاک در آغوش کشید
زانو زدن مرگ تماشایی بود











دست نفست ستاره ها را چیده است
شب با دف ماه تا سحر رقصیده است
همچون سحر از عطر اذان سرشاری
انگار لب تو را خدا بوسیده است






تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
13th January 2013, 11:54 PM
درویش همیشه بی نیاز آینه است
صدقای سرود شهر راز آینه است
با سنگ دلان سنگ در دست بگو
آئینه اگر شکست باز آینه است










روح سحری ناز دمیدن داری
مثل غزلی تازه شنیدن داری
ای قصه روزهای من بودم و تو
آنقدر ندیدمت که دیدن داری











شد کوچه به کوچه جستجو عاشق او
شد با شب و گریه رو به رو عاشق او
پایان حکایتم شنیدن دارد
من عاشق او بودم و او عاشق او ...






تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
13th January 2013, 11:57 PM
ای کاش حدیث کوچ باور می شد
دیواره هر قفس پر از در می شد
من مانده ام و خیال پروازی سبز
ای کاش دلم شبی کبوتر می شد










با خویش همیشه دشمنی ای دل من
چون سایه به دنبال منی ای دل من
هرچند که از سنگ تو را ساخته اند
یک روز تو هم می شکنی ای دل من











چون غربت آفتاب خونین کفنم
با سرخ ترین واژه ها هم سخنم
این شعر تمام حرف هایم را گفت
دلتنگ ترین شاعر این شهر منم






تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
14th January 2013, 12:01 AM
دل ، عشق پر از رنگ و ریا دوست نداشت
یک لحظه تو را ز من جدا دوست نداشت
ای آینه دار خلوتم باور کن
اندازه من کسی تو را دوست نداشت










با جمله رندان جهان هم کیشم
خیام ترانه های پر تشویشم
انگار شراب از آسمان می بارد
وقتی که به چشمان تو می اندیشم










دیریست که آتش از تنم می ریزد
صد خنجره خون از سخنم می ریزد
با بار غمی که روی دوشم مانده ست
بر کوه اگر تکیه زنم می ریزد






تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
14th January 2013, 12:05 AM
خورشید نشانی ز چراغم نگرفت
باران خبری از دل داغم نگرفت
عمری به دلم وعده رفتن دادم
افسوس که مرگ هم سراغم نگرفت










بر تارک هفت آسمان چون تاج است
در حادثه حلاج تر از حلاج است
آن سایه که ایستاده فانوس به دست
نوریست که خورشید به او محتاج است











در حنجره ام شور صدا نیست رفیق
یک لحظه دلم ز غم جدا نیست رفیق
بگذار که قصه را به پایان ببرم
آخر غم من یکی دو تا نیست رفیق






تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
14th January 2013, 12:09 AM
پیراهن خیس ابر تن پوش من است
صد باغ تبر خورده در آغوش من است
این زندگی کبود - این تلخ بنفش
زخمی است که سال هاست بر دوش من است










ای مثل غرور ساده آینه فاش
کاری نکنی شکستگی آید و کاش
دیدار تو با آینه حرفی دارد
هم با همه باش و هم جدا از همه باش










پاییز ... / درخت ... / باد ... / بی برگ و بری
شب ... / صاعقه ... / مه / پرنده و دربدری
کابوس چنان است که در باغ زمان
هر شاخه به دست خویش داری تبری






تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
14th January 2013, 12:13 AM
من با تو صدای عصمت هابیلم
دور از حسد و شقاوت قابیلم
پیغمبر سر نهاده بر شانه وحی
خنجر بکشی هزار اسماعیلم










لبهای تو سوره سوره تفسیر خداست
چشمان تو بی ریاتر از آینه هاست
ای سبزترین سبزترین سبزترین
سیمای تو سین هشتم سفره ماست











تب ، یک تب ناگهان شکستم می داد
چون شمع ، سری شعله پرستم می داد
می سوختم آن چنان که آتش تا صبح
فریاد زنان آب به دستم می داد






تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
14th January 2013, 12:16 AM
چون جاده به زخم رفتن آراست مرا
یک سینه تپش نفس نفس کاست مرا
این بود تمام ماجرای من و او
می خواستمش ولی نمی خواست مرا










تا عشق ترانه خوان چشمان غم است
راه من و تو همیشه پرپیچ و خم است
ای حسرت روزهای بی برگشتم
صد بار که عاشقت شوم باز کم است











آئینه روزگار لبخند خداست
آرامش سبزه زار لبخند خداست
از عطر نگاه باغها دانستم
نام دگر بهار لبخند خداست






تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
14th January 2013, 12:20 AM
اشراق تماشایی باور باشی
از عرش خدا نیز فراتر باشی
صد کعبه نماز می گزارند تو را
یک لحظه اگر به جای مادر باشی










چون باد هوای کوی و برزن داریم
پیراهنی از عبور بر تن داریم
هر جاده قدم قدم تو را می گوید
ما آمدنی به رنگ رفتن داریم











من در شب تیره غیرت فانوسم
با لهجه تبدار جنون مأنوسم
چون تیغ که در دامن خون می رقصد
یک روز لب حادثه را می بوسم






تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
14th January 2013, 12:24 AM
شب در خم گیسوی تو عابر می شد
با هر نفست بهار ظاهر می شد
ای فلسفه شگفت ، افلاطون هم
با دیدن چشمان تو شاعر می شد










زد بانگ کسی که جاده ها را می زیست :
ای بی خبر از عاقبت راه نایست
آن سوی قدم ها که نمی دانم کیست
پیوسته کسی هست که می گوید: نیست











دل ، این دل پر حسرت و غم هدیه به تو
شمع و شب و دفتر و قلم هدیه به تو
می خواستم از درد جدایی بنوی ...
این نامه ناتمام هم هدیه به تو






تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
14th January 2013, 12:27 AM
یک نامه پر از ماه و تو را دارم
در پاکت گل گذاشتم دادم باد
ای علت سبز خاک هر جا هستی
هر روز تو روز دوستت دارم باد










لبخند زدی بهار با آن آمد
یک باغ پر از نرگس و ریحان آمد
: ای دست بلند آسمان در دستت
من نام تو را خواندم و باران آمد











هستی نفس ساعت سرگردانی ست
در ثانیه ها دلهره پنهانی ست
تسبیح قیامت است در دست زمان
هر دانه آن جمجمه انسانی ست






تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
14th January 2013, 12:31 AM
آنقدر کنار سایه اش تنها زیست
تا رفت و نفهمید کسی دردش چیست
: برف و تن شهر و باد شلاق به دست
حالا همه جا حرف کسی هست که نیست










تکرار تو را دید ، مرا دید ، چه شد ؟
با این همه آسیاب چرخید چه شد ؟
: هر روز در امتداد هر روز دگر
در باز شد و کسی نفهمید چه شد











در سنگ ، تب جامه دریدن هم هست
در کوه ، پر و بال پریدن هم هست
رازی ست میان جاده و مرد سفر
در هر نرسیدنی رسیدن هم هست






تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
14th January 2013, 12:35 AM
تا کشف و شهود ، رمز معنا شدن است
هر قطره پر از مجال دریا شدن است
درویش به خلسه رفته می داند و بس
هر گم شدنی کلید پیدا شدن است










شب ، روشنی ناب تو را می بیند
آرامش مهتاب تو را می بیند
تعبیر دو عالم چه زلال است اینجا
بیداری من خواب تو را می بیند











بر دوش نگاه ، نعش دیدار شدم
سر تا به قدم زخمی آوار شدم
تا خواست نفس نقش عدم را بکشد
من خواب تو را دیدم و بیدار شدم






تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

*FATIMA*
14th January 2013, 12:38 AM
بگذار که خلسه گاه دیدار شوم
از هر چه ندیدنی ست ، سرشار شوم
ای صبح به دیده ام مکش سرمه نور
من خواب نبوده ام که بیدار شوم










خاموش به کوی روشن ماه برو
تا خلوت عارفان اگاه برو
حیران تماشای رسیدن ها باش
بی چشم ببین و بی قدم راه برو











آنقدر چو جاده ها دویدم خود را
تا از کس دیگری شنیدم خود را
من گمشده شهر تماشا بودم
ای چشم تو را بستم و دیدم خود را






تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد