zolfa
5th January 2013, 11:30 PM
http://www.maktabekamal.com/pe/images/stories/emag/wooden-cottage.jpg (http://www.maktabekamal.com/pe/media/mkmag/62-success-selfknowing/483-%D9%86%D8%AC%D8%A7%D8%B1-%D9%BE%DB%8C%D8%B1-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%DA%86%D9%87-%DA%A9%D8%B3%DB%8C-%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87-%D9%85%DB%8C%E2%80%8C%D8%B3%D8%A7%D8%AE%D8%AA.html )
نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده میکرد. یک روز او با صاحبکار خود موضوع را درمیان گذاشت. پس از روزهای طولانی کار کردن و زحمت کشیدن، حالا او به استراحت نیاز داشت و برای استفاده از این زمان استراحت میخواست تا از کار بازنشسته شود. صاحبکار او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند، اما نجار بر حرفش و تصمیمی که گرفته بود پافشاری کرد. سرانجام صاحب کار درحالی که با تأسف با این درخواست موافقت میکرد، از او خواست تا به عنوان آخرین کار، ساخت خانهای را به عهده بگیرد. نجار در حالت رودربایستی، پذیرفت در حالیکه دلش چندان به این کار راضی نبود. پذیرفتن ساخت این خانه برخلاف میل باطنی او صورت گرفته بود. برای همین بهسرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد و بهتندی و بیدقتی، به ساختن خانه مشغول شد و کار را سمبلبندی و تمام کرد.
او صاحبکار را از اتمام کار باخبر کرد. صاحبکار برای دریافت کلید این آخرین کار، به آنجا آمد. زمان تحویل کلید، صاحبکار آن را به نجار بازگرداند و گفت: «این خانه هدیهای است از طرف من به تو؛ به خاطر سالهای همکاری!»
نجار، یکه خورد و بسیار شرمنده شد. حرفی برای گفتن نداشت. سرش را پایین انداخت و آرام از آنجا دور شد...
نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده میکرد. یک روز او با صاحبکار خود موضوع را درمیان گذاشت. پس از روزهای طولانی کار کردن و زحمت کشیدن، حالا او به استراحت نیاز داشت و برای استفاده از این زمان استراحت میخواست تا از کار بازنشسته شود. صاحبکار او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند، اما نجار بر حرفش و تصمیمی که گرفته بود پافشاری کرد. سرانجام صاحب کار درحالی که با تأسف با این درخواست موافقت میکرد، از او خواست تا به عنوان آخرین کار، ساخت خانهای را به عهده بگیرد. نجار در حالت رودربایستی، پذیرفت در حالیکه دلش چندان به این کار راضی نبود. پذیرفتن ساخت این خانه برخلاف میل باطنی او صورت گرفته بود. برای همین بهسرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد و بهتندی و بیدقتی، به ساختن خانه مشغول شد و کار را سمبلبندی و تمام کرد.
او صاحبکار را از اتمام کار باخبر کرد. صاحبکار برای دریافت کلید این آخرین کار، به آنجا آمد. زمان تحویل کلید، صاحبکار آن را به نجار بازگرداند و گفت: «این خانه هدیهای است از طرف من به تو؛ به خاطر سالهای همکاری!»
نجار، یکه خورد و بسیار شرمنده شد. حرفی برای گفتن نداشت. سرش را پایین انداخت و آرام از آنجا دور شد...