ستاره 15
26th December 2012, 02:09 PM
(http://ghiasabadi.com/dualpa.html) رضا مرادی غیاث آبادی
یکی از باورداشتهای کهن که در بسیاری از نواحی ایران رواج داشته، موجودی به نام «دوآلپا/ دَوالپا» است. دَوال در لغت معنای تسمه، تازیانه و هر چیز رشتهای و باریک را میدهد. مردم اعتقاد داشتهاند که «دوآلپا» موجودی است با پاهای باریک و نرم و بسیار بلند که این پاها در بدو امر دیده نمیشوند. او در کنار راهها مینشیند و با اظهار عجز و ناله و یا با فریبگری و شیرینسخنی از همگان طلب یاری و همراهی میکند. تقاضا میکند که کسی او را بر پشت خودش سوار کند و به مقصد برساند.
مردم بر این باور بودهاند که اگر کسی فریب دوآلپا را بخورد و اجازه دهد تا بر پشتش سوار شود، دوآلپا پاهای مخفیاش را از شکمش بیرون میدهد و آنها را محکم به دور کمر و بدن شخص میپیچد و دیگر هرگز پیاده نمیشود. سپس دوآلپا از قربانی خود میخواهد تا تمام عمر در خدمت او باشد و او را به هر کجا و به هر راهی که میل دارد، ببرد. اگر کسی از این خواست دوآلپا تبعیت نکند، او پاهایش را آنقدر بر گردن و کمر شخص میپیچاند و میفشارد تا او را بُکُشد و سپس به دنبال قربانی دیگری برود.
آیا این فقط افسانه است یا اینکه دوآلپاها واقعیت دارند و آنها را میشناسیم؟
باور به دوآلپا- به مانند بسیاری از دیگر داستانهای مردمی- با اینکه پوستهای افسانهای و خرافی دارد، اما به طرز حیرتانگیزی ریشه در واقعیتها و رویدادهای جوامع انسانی داشته است. واقعیتی که بسا بیشتر از متون تاریخیای که مطابق میل و پسند صاحبان قدرت نوشته شده، قابل اعتماد و استناد است. داستان به ظاهر افسانهای دوآلپا محصول اندیشه و تجربههای جوامعی است که روزگار درازی را در ظلم و خفقان سپری کردهاند. ترکیب ظلم و خفقان موجب شده تا انسان رنجکشیده، علاوه بر اینکه در زیر فشارها و دردها میشکسته است، امکان بیان آن درد و رنجها را نداشته و به استعاره و تمثیل روی میآورده است.
داستان دوآلپا داستان رنج دیرین مردمان ایرانیست. قصه مردمانی که زیر شلاق و تازیانه تن به هر بهرهکشی دادهاند و حتی نتوانستهاند سرگذشت راستین زخمهای خود را بر زبان و قلم آورند.
اگر نیک به داستان دوآلپا بنگریم، پی به نکتههای دیگری نیز خواهیم برد. اشارهها و پندهایی که محصول تجربههای درازآهنگ پیشینیانی است که برای ما به یادگار نهادهاند:
- دوآلپا با زور و تهدید سوار بر کسی نمیشود، بلکه با «فریب» به خواست خود میرسد. در نتیجه، عامل اصلی قدرت و دوام دوآلپاها را باید در میان مردم و در «فریبخوردن» و «دلبستن» آنها جستجو کرد.
- اگر دوآلپا سوار بر قربانی خود شد، راهحل و دارویی برای خلاصی از او وجود ندارد. یا تمکین و یا مرگ. در نتیجه، راه مقابله با دوآلپا فقط «فریبنخوردن» و «دلنبستن» است و اینکه از ابتدا فرصت سوار شدن به او داده نشود. راه مقابله با دوآلپا فقط «پیشگیری» است و نه «درمان».
داستان دوآلپا محصولی است از تجربهٔ نسلهای متمادی بشری و بس عبرتانگیز و پندآموز. چنانکه در «جن» و «آل» و «بختک» و «مَئدِزما» نیز گونههایی دیگر از واقعیتهای نهفته وجود دارد. دوآلپا محبوبترین شخصیت ما ایرانیان است. شخصیتی که با ارادت زیادی که به او داشتهایم و داریم، همواره اجازه دادهایم تا بر پشت ما سوار شود و ما را به راهی که خود میخواهد، براند. ما حتی بدون آنکه خود بدانیم، همواره دوآلپایی بر پشت خود داشتهایم. ما نه تنها نفرتی از او نداریم، که همیشه آغوشی گشوده برایش داشتهایم و به کمترین اشارهاش خمیدهایم و فرصت سواری به او دادهایم.
شاید کهنترین دوآلپای شناختهشده در منابع ایرانی «ضحاک» باشد. همو که به موجب شاهنامه فردوسی «بدون جنگ و خونریزی» و به خواست مردم به پادشاهی رسید و نخستین کسی شد که در شاهنامه از او با عنوان «شاه ایران» یاد گردید.
به روایت شاهنامه فردوسی، ضحاک نمرده است؛ بلکه زنده است و فقط به بند کشیده شده است. اشاره شاهنامه به زنده بودن دائمی ضحاک، اشارهای ظریف و شیوا به زنده بودن دوآلپاهاست.
حال که این نوشته را میخوانیم، در ذهن خود دنبال مصداقهای دوآلپا میگردیم. و آن مصداقها را در میان کسانی جستجو میکنیم که از آنان متنفریم. اما اشتباه ما که منجر به زنده ماندن دائمی دوآلپاها در جامعه ایرانی شده است، دقیقاً همین جاست. دوآلپاها را نمیباید در جایی جستجو کرد که از آن متنفریم، بلکه در جایی میباید آنها را پیدا کرد که بدان علاقه و دلبستگی داریم. دوآلپا در همان جایی لانه دارد که سخن زیبا و دلپسندی را شنیدهایم و بدان دل بستهایم.
دوآلپا بخودی خود هیچ قدرت و توانی ندارد. موجودی عاجز و بیخطر و بیضرر است که به حال خود در کنار راه نشسته است. این ما «فریبخوردگان» هستیم که به او قدرت و توانایی اعطا میکنیم. مایی که به پندهای پیشینیان بیتوجه بودهایم. پیشینیانی که جان و هستی خود را بر سر آن نهادند تا این آموزه و میراث گرانقدرشان را به دست ما برسانند.
دوآلپا زنده است، چون ما خواستهایم که زنده باشد.
یکی از باورداشتهای کهن که در بسیاری از نواحی ایران رواج داشته، موجودی به نام «دوآلپا/ دَوالپا» است. دَوال در لغت معنای تسمه، تازیانه و هر چیز رشتهای و باریک را میدهد. مردم اعتقاد داشتهاند که «دوآلپا» موجودی است با پاهای باریک و نرم و بسیار بلند که این پاها در بدو امر دیده نمیشوند. او در کنار راهها مینشیند و با اظهار عجز و ناله و یا با فریبگری و شیرینسخنی از همگان طلب یاری و همراهی میکند. تقاضا میکند که کسی او را بر پشت خودش سوار کند و به مقصد برساند.
مردم بر این باور بودهاند که اگر کسی فریب دوآلپا را بخورد و اجازه دهد تا بر پشتش سوار شود، دوآلپا پاهای مخفیاش را از شکمش بیرون میدهد و آنها را محکم به دور کمر و بدن شخص میپیچد و دیگر هرگز پیاده نمیشود. سپس دوآلپا از قربانی خود میخواهد تا تمام عمر در خدمت او باشد و او را به هر کجا و به هر راهی که میل دارد، ببرد. اگر کسی از این خواست دوآلپا تبعیت نکند، او پاهایش را آنقدر بر گردن و کمر شخص میپیچاند و میفشارد تا او را بُکُشد و سپس به دنبال قربانی دیگری برود.
آیا این فقط افسانه است یا اینکه دوآلپاها واقعیت دارند و آنها را میشناسیم؟
باور به دوآلپا- به مانند بسیاری از دیگر داستانهای مردمی- با اینکه پوستهای افسانهای و خرافی دارد، اما به طرز حیرتانگیزی ریشه در واقعیتها و رویدادهای جوامع انسانی داشته است. واقعیتی که بسا بیشتر از متون تاریخیای که مطابق میل و پسند صاحبان قدرت نوشته شده، قابل اعتماد و استناد است. داستان به ظاهر افسانهای دوآلپا محصول اندیشه و تجربههای جوامعی است که روزگار درازی را در ظلم و خفقان سپری کردهاند. ترکیب ظلم و خفقان موجب شده تا انسان رنجکشیده، علاوه بر اینکه در زیر فشارها و دردها میشکسته است، امکان بیان آن درد و رنجها را نداشته و به استعاره و تمثیل روی میآورده است.
داستان دوآلپا داستان رنج دیرین مردمان ایرانیست. قصه مردمانی که زیر شلاق و تازیانه تن به هر بهرهکشی دادهاند و حتی نتوانستهاند سرگذشت راستین زخمهای خود را بر زبان و قلم آورند.
اگر نیک به داستان دوآلپا بنگریم، پی به نکتههای دیگری نیز خواهیم برد. اشارهها و پندهایی که محصول تجربههای درازآهنگ پیشینیانی است که برای ما به یادگار نهادهاند:
- دوآلپا با زور و تهدید سوار بر کسی نمیشود، بلکه با «فریب» به خواست خود میرسد. در نتیجه، عامل اصلی قدرت و دوام دوآلپاها را باید در میان مردم و در «فریبخوردن» و «دلبستن» آنها جستجو کرد.
- اگر دوآلپا سوار بر قربانی خود شد، راهحل و دارویی برای خلاصی از او وجود ندارد. یا تمکین و یا مرگ. در نتیجه، راه مقابله با دوآلپا فقط «فریبنخوردن» و «دلنبستن» است و اینکه از ابتدا فرصت سوار شدن به او داده نشود. راه مقابله با دوآلپا فقط «پیشگیری» است و نه «درمان».
داستان دوآلپا محصولی است از تجربهٔ نسلهای متمادی بشری و بس عبرتانگیز و پندآموز. چنانکه در «جن» و «آل» و «بختک» و «مَئدِزما» نیز گونههایی دیگر از واقعیتهای نهفته وجود دارد. دوآلپا محبوبترین شخصیت ما ایرانیان است. شخصیتی که با ارادت زیادی که به او داشتهایم و داریم، همواره اجازه دادهایم تا بر پشت ما سوار شود و ما را به راهی که خود میخواهد، براند. ما حتی بدون آنکه خود بدانیم، همواره دوآلپایی بر پشت خود داشتهایم. ما نه تنها نفرتی از او نداریم، که همیشه آغوشی گشوده برایش داشتهایم و به کمترین اشارهاش خمیدهایم و فرصت سواری به او دادهایم.
شاید کهنترین دوآلپای شناختهشده در منابع ایرانی «ضحاک» باشد. همو که به موجب شاهنامه فردوسی «بدون جنگ و خونریزی» و به خواست مردم به پادشاهی رسید و نخستین کسی شد که در شاهنامه از او با عنوان «شاه ایران» یاد گردید.
به روایت شاهنامه فردوسی، ضحاک نمرده است؛ بلکه زنده است و فقط به بند کشیده شده است. اشاره شاهنامه به زنده بودن دائمی ضحاک، اشارهای ظریف و شیوا به زنده بودن دوآلپاهاست.
حال که این نوشته را میخوانیم، در ذهن خود دنبال مصداقهای دوآلپا میگردیم. و آن مصداقها را در میان کسانی جستجو میکنیم که از آنان متنفریم. اما اشتباه ما که منجر به زنده ماندن دائمی دوآلپاها در جامعه ایرانی شده است، دقیقاً همین جاست. دوآلپاها را نمیباید در جایی جستجو کرد که از آن متنفریم، بلکه در جایی میباید آنها را پیدا کرد که بدان علاقه و دلبستگی داریم. دوآلپا در همان جایی لانه دارد که سخن زیبا و دلپسندی را شنیدهایم و بدان دل بستهایم.
دوآلپا بخودی خود هیچ قدرت و توانی ندارد. موجودی عاجز و بیخطر و بیضرر است که به حال خود در کنار راه نشسته است. این ما «فریبخوردگان» هستیم که به او قدرت و توانایی اعطا میکنیم. مایی که به پندهای پیشینیان بیتوجه بودهایم. پیشینیانی که جان و هستی خود را بر سر آن نهادند تا این آموزه و میراث گرانقدرشان را به دست ما برسانند.
دوآلپا زنده است، چون ما خواستهایم که زنده باشد.