ستاره 15
25th December 2012, 11:22 AM
گاهي بعضيها با ما جور در ميآيند، اما همراه نميشوند، گاهي نيز آدمهايي را مييابيم كه با ما همراه ميشوند اما جور در نميآيند. برخي وقتها ما آدمهايي را دوست داريم كه دوستمان نميدارند، همان گونه كه آدمهايي نيز يافت ميشوند كه دوستمان دارند، اما ما دوستشان نداريم. به آناني كه دوست نداريم اتفاقي در خيابان بر ميخوريم و همواره بر ميخوريم، اما آناني را كه دوست ميداريم همواره گم ميكنيم و هرگز اتفاقي در خيابان به آنان بر نميخوريم!
برخي ما را سر كار ميگذارند، برخي بيش از اندازه قطعه گم شده دارند و چنان تهياند و روحشان چنان گرفتار حفرههاي خالي است كه تمام روح ما نيز كفاف پر كردن يك حفره خالي درون آنان را ندارد. برخي ديگر نيز بيش از اندازه قطعه دارند و هيچ حفرهاي، هيچ خلائي ندارند تا ما برايشان پُركنيم. برخي ميخواهند ما را ببلعند و برخي ديگر نيز هرگز ما را نميبينند و نمييابند و برخي ديگر بيش از اندازه به ما خيره مي شوند...گاه ما براي يافتن گمشده خويش، خود را ميآراييم، گاه براي يافتن «او» به دنبال پول، علم، مقام، قدرت و همه چيز ميرويم و همه چيز را به كف ميآوريم و اما «او» را از كف ميدهيم. گاهي اويي را كه دوست ميداري احتياجي به تو ندارد زيرا تو او را كامل نميكني. تو قطعه گمشده او نيستي، تو قدرت تملك او را نداري. گاه نيز چنين كسي تو را رها ميكند و گاهي نيز چنين كسي به تو مي آموزد كه خود نيز كامل باشي، خود نيز بي نياز از قطعه هاي گم شده. او شايد به تو بياموزد كه خود به تنهايي سفر را آغاز كني ، راه بيفتي، حركت كني. او به تو مي آموزد و تو را ترك مي كند، اما پيش از خداحافظي ميگويد: "شايد روزي به هم برسيم ..."، ميگويد و ميرود، و آغاز راه برايت دشوار است. اين آغاز، اين زايش، برايت سخت دردناك است. بلوغ دردناك است، وداع با دوران كودكي دردناك است، كامل شدن دردناك است، اما گريزي نيست. و تو آهسته آهسته بلند ميشوي، و راه ميافتي وميروي، و در اين راه رفتن دست و بالت بارها زخمي ميشود، اما آبديده ميشوي و ميآموزي كه از جادههاي ناشناس نهراسي، از مقصد بي انتها نهراسي، از نرسيدن نهراسي و تنها بروي و بروي و بروي.
شل (شلدون) آلن سيلوراستاين (Sheldon Alan Silverstein)
شاعر، نويسنده، کاريکاتوريست و خواننده امريكايي
برخي ما را سر كار ميگذارند، برخي بيش از اندازه قطعه گم شده دارند و چنان تهياند و روحشان چنان گرفتار حفرههاي خالي است كه تمام روح ما نيز كفاف پر كردن يك حفره خالي درون آنان را ندارد. برخي ديگر نيز بيش از اندازه قطعه دارند و هيچ حفرهاي، هيچ خلائي ندارند تا ما برايشان پُركنيم. برخي ميخواهند ما را ببلعند و برخي ديگر نيز هرگز ما را نميبينند و نمييابند و برخي ديگر بيش از اندازه به ما خيره مي شوند...گاه ما براي يافتن گمشده خويش، خود را ميآراييم، گاه براي يافتن «او» به دنبال پول، علم، مقام، قدرت و همه چيز ميرويم و همه چيز را به كف ميآوريم و اما «او» را از كف ميدهيم. گاهي اويي را كه دوست ميداري احتياجي به تو ندارد زيرا تو او را كامل نميكني. تو قطعه گمشده او نيستي، تو قدرت تملك او را نداري. گاه نيز چنين كسي تو را رها ميكند و گاهي نيز چنين كسي به تو مي آموزد كه خود نيز كامل باشي، خود نيز بي نياز از قطعه هاي گم شده. او شايد به تو بياموزد كه خود به تنهايي سفر را آغاز كني ، راه بيفتي، حركت كني. او به تو مي آموزد و تو را ترك مي كند، اما پيش از خداحافظي ميگويد: "شايد روزي به هم برسيم ..."، ميگويد و ميرود، و آغاز راه برايت دشوار است. اين آغاز، اين زايش، برايت سخت دردناك است. بلوغ دردناك است، وداع با دوران كودكي دردناك است، كامل شدن دردناك است، اما گريزي نيست. و تو آهسته آهسته بلند ميشوي، و راه ميافتي وميروي، و در اين راه رفتن دست و بالت بارها زخمي ميشود، اما آبديده ميشوي و ميآموزي كه از جادههاي ناشناس نهراسي، از مقصد بي انتها نهراسي، از نرسيدن نهراسي و تنها بروي و بروي و بروي.
شل (شلدون) آلن سيلوراستاين (Sheldon Alan Silverstein)
شاعر، نويسنده، کاريکاتوريست و خواننده امريكايي