kadaj
23rd December 2012, 02:26 PM
سر ِرفتن نداشت اما رفت
تا به پایان ِبهترش برسد
آنقَدَر قصه درد پایان داشت
که نمی خواست آخرش برسد
***
خسته از راه دور می آمد
مرد میدان جنگ بر دوشش
قصه یک خاکریز تنها که
نعش خمپاره ها در آغوشش
***
کودکی با عروسکی غمگین
توی آغوش جنگ افتاده
جنگ اغوش گرم و ناامنی
که به هُرم گلوله تن داده
***
کسی انگار هیچوقت ندید،
توی این سالهای بغض آلود،
مادر و انتظار ِبیهوده
کسی انگار هیچوقت نبود
***
می چکید از ستاره ها هر شب
داغهایی که تازه تر بودند
توی این شهر خرم و آباد،
چشمهایی همیشه تر بودند
***
سفره از اتفاق پر شده بود
نوعروس ِلباسهای سیاه،
زیر خمپاره و منورها
مرد خود را نشسته چشم به راه
***
در دلش شور و شوق زندگی و
بی خبر قصه جنگ می آورد
سفره از خون و خاک وآینه بود،
جای گلها تفنگ می آورد
***
سوت خمپاره در کل و آژیر،
در شب ِمتن اتفاق افتاد
آینه از خودش بهم پاشید
در پریشانی ِاتاق افتاد
***
آن شب از زایمان ِدرد آمد،
آسمان باز روسپید شده
بغض راوی شکست و با خود گفت:
سوژه در داستان شهید شده
تا به پایان ِبهترش برسد
آنقَدَر قصه درد پایان داشت
که نمی خواست آخرش برسد
***
خسته از راه دور می آمد
مرد میدان جنگ بر دوشش
قصه یک خاکریز تنها که
نعش خمپاره ها در آغوشش
***
کودکی با عروسکی غمگین
توی آغوش جنگ افتاده
جنگ اغوش گرم و ناامنی
که به هُرم گلوله تن داده
***
کسی انگار هیچوقت ندید،
توی این سالهای بغض آلود،
مادر و انتظار ِبیهوده
کسی انگار هیچوقت نبود
***
می چکید از ستاره ها هر شب
داغهایی که تازه تر بودند
توی این شهر خرم و آباد،
چشمهایی همیشه تر بودند
***
سفره از اتفاق پر شده بود
نوعروس ِلباسهای سیاه،
زیر خمپاره و منورها
مرد خود را نشسته چشم به راه
***
در دلش شور و شوق زندگی و
بی خبر قصه جنگ می آورد
سفره از خون و خاک وآینه بود،
جای گلها تفنگ می آورد
***
سوت خمپاره در کل و آژیر،
در شب ِمتن اتفاق افتاد
آینه از خودش بهم پاشید
در پریشانی ِاتاق افتاد
***
آن شب از زایمان ِدرد آمد،
آسمان باز روسپید شده
بغض راوی شکست و با خود گفت:
سوژه در داستان شهید شده