PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : قشنگ ترین و بانمک ترین خاطرتون رو تعریف کنید :)



جوان ایرانی
22nd December 2012, 07:32 PM
سلام به همگی
خاطرات یکی از تصور های غیر قابل انکار ماست که شاید تداعی اونها زیباترین لحظات رو براتون فراهم کنه [cheshmak]
حالا میخوام قشنگ ترین خاطره از نظر خودتون رو تعریف کنید
یا بانمک ترین خاطره ایی که دارید[golrooz][golrooz][golrooz]

M@hdi42
22nd December 2012, 08:35 PM
خاطره زیاده.

یه بار تو کلاس ادبیات بودیم . مقطع دبیرستان بود. منم سرم تو درس بود وبه دبیر گوش میدادم.مکان قرار گیری هم بگم که کلا کلاس 3 ستون داشت و هر ستون 4 ردیف نیمکت. منم ستون سمت چپ ومیز یکی مونده به اخر. دبیر یکهو گفت اون چهار نفر اخر ساکت باشن. ما هم مونده بودیم چون کسی چیزی نگفته بود. دوسه بار همینطور گفت وبار چهرام بلند شدم و نیمکتو بلند کردم و کوبیدم زمین و کتاب ادبیات رو کوبیدم رو پنجره وازکلاس رفتم . بعد بقیه بچه ها هم در حمایت از بنده ازکلاس اومدن بیرون . اون لحظه به خودم خیلی افتخار کردم که چقدر طرفدار دارم[nishkhand]

!!! MORTIMER
22nd December 2012, 10:02 PM
زمان دبیرستان آهنگی با این مضمون که : تو خودت قند و نباتی ، شکلاتی شکلاتی و....... زیر زبون بچه ها بود ومنم سر کلاس برا آق معلمم خوندم. اونم منو زد .sh_omomi35 smilee_new1 (11)

سونای
22nd December 2012, 10:36 PM
با نمک اینکه
من چون شبا زیاد سرم توو آسمونه اصولا .....گیرم[nishkhand]
یه چند تا شو میگم

یبار:
بالا پشت بوم بودم بعد یدفعه دیدم یکی داره رو دیوار همسایمون راه میره و من هم یخ شده بودم و همشم تو ذهنم این جمله ی بابام رو که بچه بودم بهم گفته بودن "دزد هم آدمه" و من خیلییییییییییییییی تعجب کرده بودم رو تکرار میکردم که نترسم
بعد همینطور واستاده بودم بعد ایشون هم یدفعه منو دیدن! من هول کردم گفتم سلام[nishkhand] اما ایشون جواب ندادن! و فقط منو نگاه کردن داشتن عقب عقب میرفتن که من گفتم نه پاتونو اونجا نزارین میفتین اونور هم باغچه کاکتوسه!!!داغون میشین! بیاین ازین طرف برید بیرون من نردبون دارم!
بعد ایشون هم مات شده بودن و البته از نردبون پایین نرفتن خیلی حرفه ای پریدن پایین! و من سریع خم شدم گفتم آخ خوبین؟ ایشون هم یکم مکث کردن منو نگاه کردن اما باز چیزی نگفتن فقط دستشونو بردن بالا ! منم گفتم خداحافظ [nishkhand]و توی کوچه همینطور منو نگاه میکردن و عقب عقب میرفتن[nishkhand]

یبار هم با دختر خالم توی حیاطمون داشتیم رصد میکردیم تلسکوپ دست ساز بود و سنگین نمیشد بریم بالا
خلاصه کارمون تموم شد قرار شد بریم خونه اونا که بقل خونمون هست و یه منطقه ی دیگه ی آسمونو ببینیم
دختر خالم رفت بیرون دیدم پشت دیوار قایم شده گفتم چیه؟ حالا همینطور داشتیم شوخی میکردیم با هم
گفت یکی بالای در مستانه ایناست! بعد نمیدونم چرا به ذهنمون نمیرسید که ایشون .... هستن و موندیم که نگاه کنن برن! چون اون خونه خالی بود کسی ساکن نبود! خلاصه رفتیم خونه خالم یه نیم ساعتی شد یه دفعه صدای جییییییییییییییغ یکی دیگه از همسایه هامون اومد!
بعد همه ریختن بیرون حدود 3 شب بود! بعد ما گفتیم که e! ما دیدیم ولی گفتیم شاید همینجوری داره نگاه میکنه آخه خونه مستانه اینا رو داشت نگاه میکرد! بعد دیگه اونقد نمیدونم چرا ترسیده بودیم که حاضر نبودیم جز در وسط افراد خانواده جایی واستیم[nishkhand] همه هم مارو سرزنش کردن که چرا نگفتین به کسی!
یکی هم :
باز من داشتم البته اینبار از خونه خالم میرفتم خونه خودمون
خداحافظی کردم در کوچه رو باز کردم دیدم یکی داره سیم کابل تلفنارو میبـــُره
بعد من فکر کردم خب از مخابرات هستن
دیدما!! جا خوردن!!! اما من فکر کردم که درو بد باز کردم که ایشون ترسیدن
بعد گفتم سلام خسته نباشید[nishkhand][khejalat][nadidan]
و رفتم خونه بقلی
فردا صبح دیدیم مکافاتی شده.......
بعد هم داداشم کلی غر زد که یعنی 11 شب از مخابرات میان!!!!
منم گفتم خب حواسم نبود دیگه!

نمیدونم چرا درس عبرت برام نمیشه!!!![nadanestan][nishkhand]
[golrooz]

v.m 2020
22nd December 2012, 10:56 PM
من همه داستانام با نمکه فقط باید بیاین سر کلاسم بشینید

somayehfaridi
22nd December 2012, 11:09 PM
با نمک اینکه
من چون شبا زیاد سرم توو آسمونه اصولا .....گیرم[nishkhand]
یه چند تا شو میگم

یبار:
بالا پشت بوم بودم بعد یدفعه دیدم یکی داره رو دیوار همسایمون راه میره و من هم یخ شده بودم و همشم تو ذهنم این جمله ی بابام رو که بچه بودم بهم گفته بودن "دزد هم آدمه" و من خیلییییییییییییییی تعجب کرده بودم رو تکرار میکردم که نترسم
بعد همینطور واستاده بودم بعد ایشون هم یدفعه منو دیدن! من هول کردم گفتم سلام[nishkhand] اما ایشون جواب ندادن! و فقط منو نگاه کردن داشتن عقب عقب میرفتن که من گفتم نه پاتونو اونجا نزارین میفتین اونور هم باغچه کاکتوسه!!!داغون میشین! بیاین ازین طرف برید بیرون من نردبون دارم!
بعد ایشون هم مات شده بودن و البته از نردبون پایین نرفتن خیلی حرفه ای پریدن پایین! و من سریع خم شدم گفتم آخ خوبین؟ ایشون هم یکم مکث کردن منو نگاه کردن اما باز چیزی نگفتن فقط دستشونو بردن بالا ! منم گفتم خداحافظ [nishkhand]و توی کوچه همینطور منو نگاه میکردن و عقب عقب میرفتن[nishkhand]

یبار هم با دختر خالم توی حیاطمون داشتیم رصد میکردیم تلسکوپ دست ساز بود و سنگین نمیشد بریم بالا
خلاصه کارمون تموم شد قرار شد بریم خونه اونا که بقل خونمون هست و یه منطقه ی دیگه ی آسمونو ببینیم
دختر خالم رفت بیرون دیدم پشت دیوار قایم شده گفتم چیه؟ حالا همینطور داشتیم شوخی میکردیم با هم
گفت یکی بالای در مستانه ایناست! بعد نمیدونم چرا به ذهنمون نمیرسید که ایشون .... هستن و موندیم که نگاه کنن برن! چون اون خونه خالی بود کسی ساکن نبود! خلاصه رفتیم خونه خالم یه نیم ساعتی شد یه دفعه صدای جییییییییییییییغ یکی دیگه از همسایه هامون اومد!
بعد همه ریختن بیرون حدود 3 شب بود! بعد ما گفتیم که e! ما دیدیم ولی گفتیم شاید همینجوری داره نگاه میکنه آخه خونه مستانه اینا رو داشت نگاه میکرد! بعد دیگه اونقد نمیدونم چرا ترسیده بودیم که حاضر نبودیم جز در وسط افراد خانواده جایی واستیم[nishkhand] همه هم مارو سرزنش کردن که چرا نگفتین به کسی!
یکی هم :
باز من داشتم البته اینبار از خونه خالم میرفتم خونه خودمون
خداحافظی کردم در کوچه رو باز کردم دیدم یکی داره سیم کابل تلفنارو میبـــُره
بعد من فکر کردم خب از مخابرات هستن
دیدما!! جا خوردن!!! اما من فکر کردم که درو بد باز کردم که ایشون ترسیدن
بعد گفتم سلام خسته نباشید[nishkhand][khejalat][nadidan]
و رفتم خونه بقلی
فردا صبح دیدیم مکافاتی شده.......
بعد هم داداشم کلی غر زد که یعنی 11 شب از مخابرات میان!!!!
منم گفتم خب حواسم نبود دیگه!

نمیدونم چرا درس عبرت برام نمیشه!!!![nadanestan][nishkhand]
[golrooz]
یعنی باور کنم که حق سکوت نمیگرفتید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟[khanderiz][nishkhand]

سونای
22nd December 2012, 11:15 PM
یعنی باور کنم که حق سکوت نمیگرفتید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟[khanderiz][nishkhand]

[khande] نه حق سکوت نمیگرفتم هیچ بعدش هم کلی سرزنش میشدم!!![afsoorde][nishkhand][golrooz]

✿elnaz✿
22nd December 2012, 11:20 PM
با نمک اینکه
من چون شبا زیاد سرم توو آسمونه اصولا .....گیرم[nishkhand]
یه چند تا شو میگم

یبار:
بالا پشت بوم بودم بعد یدفعه دیدم یکی داره رو دیوار همسایمون راه میره و من هم یخ شده بودم و همشم تو ذهنم این جمله ی بابام رو که بچه بودم بهم گفته بودن "دزد هم آدمه" و من خیلییییییییییییییی تعجب کرده بودم رو تکرار میکردم که نترسم
بعد همینطور واستاده بودم بعد ایشون هم یدفعه منو دیدن! من هول کردم گفتم سلام[nishkhand] اما ایشون جواب ندادن! و فقط منو نگاه کردن داشتن عقب عقب میرفتن که من گفتم نه پاتونو اونجا نزارین میفتین اونور هم باغچه کاکتوسه!!!داغون میشین! بیاین ازین طرف برید بیرون من نردبون دارم!
بعد ایشون هم مات شده بودن و البته از نردبون پایین نرفتن خیلی حرفه ای پریدن پایین! و من سریع خم شدم گفتم آخ خوبین؟ ایشون هم یکم مکث کردن منو نگاه کردن اما باز چیزی نگفتن فقط دستشونو بردن بالا ! منم گفتم خداحافظ [nishkhand]و توی کوچه همینطور منو نگاه میکردن و عقب عقب میرفتن[nishkhand]

یبار هم با دختر خالم توی حیاطمون داشتیم رصد میکردیم تلسکوپ دست ساز بود و سنگین نمیشد بریم بالا
خلاصه کارمون تموم شد قرار شد بریم خونه اونا که بقل خونمون هست و یه منطقه ی دیگه ی آسمونو ببینیم
دختر خالم رفت بیرون دیدم پشت دیوار قایم شده گفتم چیه؟ حالا همینطور داشتیم شوخی میکردیم با هم
گفت یکی بالای در مستانه ایناست! بعد نمیدونم چرا به ذهنمون نمیرسید که ایشون .... هستن و موندیم که نگاه کنن برن! چون اون خونه خالی بود کسی ساکن نبود! خلاصه رفتیم خونه خالم یه نیم ساعتی شد یه دفعه صدای جییییییییییییییغ یکی دیگه از همسایه هامون اومد!
بعد همه ریختن بیرون حدود 3 شب بود! بعد ما گفتیم که e! ما دیدیم ولی گفتیم شاید همینجوری داره نگاه میکنه آخه خونه مستانه اینا رو داشت نگاه میکرد! بعد دیگه اونقد نمیدونم چرا ترسیده بودیم که حاضر نبودیم جز در وسط افراد خانواده جایی واستیم[nishkhand] همه هم مارو سرزنش کردن که چرا نگفتین به کسی!
یکی هم :
باز من داشتم البته اینبار از خونه خالم میرفتم خونه خودمون
خداحافظی کردم در کوچه رو باز کردم دیدم یکی داره سیم کابل تلفنارو میبـــُره
بعد من فکر کردم خب از مخابرات هستن
دیدما!! جا خوردن!!! اما من فکر کردم که درو بد باز کردم که ایشون ترسیدن
بعد گفتم سلام خسته نباشید[nishkhand][khejalat][nadidan]
و رفتم خونه بقلی
فردا صبح دیدیم مکافاتی شده.......
بعد هم داداشم کلی غر زد که یعنی 11 شب از مخابرات میان!!!!
منم گفتم خب حواسم نبود دیگه!

نمیدونم چرا درس عبرت برام نمیشه!!!![nadanestan][nishkhand]
[golrooz]
واای خیلیییی باحال بود [khandeshadid]
میگم تو برو تو گشت نیرو انتظامی کارکن لااقل درآمدی هم درمیاری
دفه دیگه یکی دیگرو دیدی سلام منم بهش برسون
بنده خدا ها رو به سکته میندازی

سونای
22nd December 2012, 11:32 PM
واای خیلیییی باحال بود [khandeshadid]
میگم تو برو تو گشت نیرو انتظامی کارکن لااقل درآمدی هم درمیاری
دفه دیگه یکی دیگرو دیدی سلام منم بهش برسون
بنده خدا ها رو به سکته میندازی

[nishkhand][nadidan][khejalat][nishkhand]
چشم عزیزم[cheshmak]
داداشم میگه حالا هر وقت ازین طرفا رد میشن میگن این کوچه یه دختره هست مشکل ذهنی داره[khejalat]
آخه خدایی در موقعیتش قرار نگرفتین! شما هم همینطور برخورد میکنین...[khanderiz][golrooz]

سونای69
22nd December 2012, 11:35 PM
یک روز سر کلاس ریاضی دوم دبیرستان،دبیرمون پرسید کی تقویم داره؟
دوستم گفت من دارم .
بعد دبیرمون گفت نگاه کن ببین یکشنبه 3 آبان چندمه شه؟ یعنی کل کلاس [taajob]شده بودیم .

یکی دیگه
ترم 3 بودیم با بچه های ترم بالایی یه واحدی به نام شیمی آلی داشتیم .جلسه اول بود استاد رو ندیده بودیم ، فقط میدونستیم که کت وشلوار میپوشه و یه کیف سامسونت هم دستشه.20-30 نفر تو کلاس نشسته بودیم یهویی یه نفر با همون مشخصات وارد شد منم به هوایه اینکه استاده بلند شدم ... بقیه هم به هوای من.... یعنی قیافه پسره دیدنی بود نمیدونست بچه ها برای چی بلند شدن. منم که کلا [nishkhand]

somayehfaridi
22nd December 2012, 11:45 PM
دقیق یادم نیست کجا و کی بوده، فقط یادمه که یه جمع دانشجویی بود مثل اردو یا بازدید،
یه جایی تو راه اتوبوس نگه داشت و مام پیاده شدیم، احتمالا برا نماز یا نهار و ...، بیرون بغل یه ساختمونی یه تانکر آب بزرگی بود واسه آب خوردن،
رو دیواری که تانکر بغل اون بود در یک زمینه آبی و خط سفید رنگ یه چیزی نوشته شده بود، خطشم نستعلیق بود و جَو اون دیوار کاملا شاعرانه بود (!).
منم شروع کردم به خوندن اون شعری که رو یوار با خط نستعلیق نوشته شده بود: تا نَکَرد و جِداره است و ....................، به «و» که رسیدم دیدم عــــه!! بقیه شعره با قبلش هماهنگ نیست و یه وزن نفس گیری داره (!!!)
شروع کردم از اول اون شعرو خوندم: تا نَکَرد و جِداره است و .............. دوباره همون اتفاق افتاد(!!!) و ادامه اون شعر (که الان دیگه یادم نیست چی بود و نقطه چین گذاشتم) با قسمت قبلیش، وزن و آهنگش یکی نبود (!!!).
خدای من .. (!!!) این دیگه چجور شاعری بوده، نابغه زمان بوده لابد (اینا حرفایی بود که پشت سر نویسنده زدم).
ول کن نبودم باید اون شعرو سَر وزن میاوردم، اینه که عینکمو برداشتم، با پشت دستام چشامو مالیدم، یه چند تا پلک هم زدم (همونکه سهراب میگه چشمها را باید شست و جور دیگر باید دید، من واقعا حرف سهرابو عملا اینجا درک کردم، عجب چیزی گفته سهراب. حالا من نَشستما فقط با پشت دست چشامو مالیدم، ببین اگه میشستم چی میشد دیگه (!!!!)) و شروع کردم برای سومین بار اون شعرو خوندم و دیدم که نوشته:
تانکِر دو جِداره است و ........... [taajob][taajob] یعنی هرچی ستاره و سیاره و شهابسنگ بود دور سرم چرخیدن (مثل کارتونا)
در واقع در مورد اون تانکر آب نوشته بوده، منم پیش خودم اونقدر ضایعععععععععععععععع شددددددددددمممممممممممممم ولی دیگه به رو خودم نیاوردم، آخه نمیدونید که خیلی شاعرانه نوشته بود [nishkhand]

✿elnaz✿
23rd December 2012, 03:49 PM
[nishkhand][nadidan][khejalat][nishkhand]
چشم عزیزم[cheshmak]
داداشم میگه حالا هر وقت ازین طرفا رد میشن میگن این کوچه یه دختره هست مشکل ذهنی داره[khejalat]
آخه خدایی در موقعیتش قرار نگرفتین! شما هم همینطور برخورد میکنین...[khanderiz][golrooz]
نبابا به این شجاعی
با پسر شجاع نسبتی داری؟[nishkhand]

right.kimber
23rd December 2012, 04:16 PM
زمانی که بچه بودم، یه شب اتفاقی رفتم مسجد. همون شب کسی نبود که اقامه بگه برای همین منو فرستادن جلو که اقامه رو بگم.
تا قبل از اینکه پیش نماز بره برای قنوت خوب اقامه گفتم، اما زمانی که رفت قنوت، من اشتباهی گفتم رکوع، جالب اینجا بود که همه رفتن رکوع بعد که متوجه شدن اشتباه کردن، برگشتن و رفتن برای قنوت.منم دیدم اوضاع خرابهhttp://www.persianblog.ir/editor/images/smilies/2.gif، همونجا میکروفون رو گذاشتم زمین و فرار کردم http://www.persianblog.ir/editor/images/smilies/9.gif

behi joon
25th December 2012, 09:21 PM
شب یلدا همه جمع شده بودیم خونه پدربزرگم بعدش گفتیم برا یادگاری یه عکس دسته جمعی بگیریم واسه همین همه رفتیم رو تختی که تو حیاتشون بود.حدود 30 نفر نشستیم رو تخت تختم خیلی محترمانه شکست و......

Sa.n
26th December 2012, 05:21 PM
پارسال بود دوستم دفترچه خاطراتش رو آورده بود مدرسه و به هیچ کس نشون نمی داد با کلی اصرار التماس بالاخره راضی شد نشونم بده شروع کردم خوندن ولی گفت صفحه 12 رو نخون من هم بد جنس شدم و اون صفحه رو جوری تا زدم که معلوم باشه دفتره لنکه دفتر خودم بود آخه از یه جا خریده بودیم
من هم دفتر رو گذاشتم رو میزم
زنگ که خورد ادبیات داشتیم معلم صدام زد قرار بود سجع بخونم من هم اشتباهی دفتر چه خاطرات این بنده خودا رو برداشتم از قرار معلوم همون صفحه ای که تا زدم بازشد من هم باذق و شوق شروع کردم به خوندن من اصلا نمی دونستم که اون دفتر دوستم فکر می کردم مال خودمه البته اگر اون موقع هول نمی شدم متوجه تفاوت دست خط خودم و دوستم می شدم اما قبلش معلممون به خاطر نمره درخشانم سرزنشم کرد و کلی دعوام کرد من هم حول شده بودم
شروع کردم به خوندن :
دیگه به خواهر کوچیک ترم داره حسودیم میشه ! آخه چرا خدایا مامان اون رو نوازش می کنه من رو نمی کنه ! چرا بابا برای اون 2 تا آب نبات چوبی می خره برای من یکی . مامان همیشه بااون مهربونه و هر کاری که میگه رو انجام میده اما حتی توی تمرینای جذر به من کمک هم نمی کنه

تازه فهمیده بودم داستان از چه قراره صورتم سرخ شده بود داشتم از خجالت می مردم
همه بچه های کلاس داشتن می خندیدن
معلممون گفت : ساغر خانوم این بود اون سجعی که قرار بود از آرایه ی تشخیص و تشبیح و تلخیص ازش استفاده کنی تو که شعر نویسیت خوب بود چی شد و..
خلاصه بیچاره دوستم گریه ش گرفته بود این معلم ادبیاتمون هم که 2 نمره از هر دومون کم کرد و من آخر سال شدم 18به جای 20
اما هر موقع یادش می افتم خندم می گیره

هستی..
12th March 2013, 09:33 PM
توی دوره ی دبیرستان یه دبیر داشتیم خیلی ادیت میکرد و گیر سه پیچ ببود به همه اگه کسی پشت سرش وارد کلاس میشد ابدا اون روز توی کلاس راهش نمیداد و به علاوه جلسه بعدی هم باید جریمه تحویل دبیره میداد چشتون روز بد نبینه ما یه روز از بدشانسی بعد از دبیر رفتیم سرکلاس اون تا ما رو دم در کلاس دید گفت بیرون ما هم که میدونستیم این بشر وقتی سوار خر شیطون بشه پایین بیا نیست حرفی نزدیم و رفتیم بیرون کلاس ولی از اونجایی که دبیرمون خر شیطون رو سوار شده بود و شیطون بیچاره بیکار شده بود و دید ما از کلاس پرت شدیم بیرون و عین خودش بیکاریم یه دفعه ای اومد سراغ ما و یه فکر شیطونی کوچولو با دیدن گلدونای توی حیاط مدرسه به سرمون زد.در کلاس اون روز بسته بود ما هم گلدونا رو برداشتیم و یکی یکی جلوی در کلاس صف دادیم زنگ تموم شد و از قضا دبیر طبق معمول اول همه از کلاس اومد بیرون و چون جلوی پاشو ندید پاش گیر کرد به گلدونا و افتاد و حالش گرفته شد ما هم ککمون نگزید..بعد از اون کار دیگه هر وقت کسی بعد از دبیر میومد سرکلاس بدون چون و چرا میذاشت بچه ها بیان توی کلاس[nishkhand]

^*زهرا*^
12th March 2013, 10:09 PM
وقتی 9 سالم بودیبار تو قم سیل اومد جوری که مرز پیاده رو با خیابون معلوم نبود. از این باغچه هایی که توش درخت میکارن لبه خیابون ، حتی آب سطح اونم پوشونده بود منم از مدرسه برمیگشتم دیدم کل راهو سیل گرفته برگشت سخته گفتم سوار اتوبوس بشم تا زودتربرسم چشمتون روز بدنبینه چون آب سطح باغچه ها رو پوشونده بود اومدم برم سمت خیابون که تا خرخره رفتم زیر آب همون لحظه اتوبوس اومد منم مثل موش آب کشیده درحالی همه چپ چپ بهم نگاه میکردن رسیدم خونه!!![nishkhand]

- - - به روز رسانی شده - - -

وقتی 9 سالم بودیبار تو قم سیل اومد جوری که مرز پیاده رو با خیابون معلوم نبود. از این باغچه هایی که توش درخت میکارن لبه خیابون ، حتی آب سطح اونم پوشونده بود منم از مدرسه برمیگشتم دیدم کل راهو سیل گرفته برگشت سخته گفتم سوار اتوبوس بشم تا زودتربرسم چشمتون روز بدنبینه چون آب سطح باغچه ها رو پوشونده بود اومدم برم سمت خیابون که تا خرخره رفتم زیر آب همون لحظه اتوبوس اومد منم مثل موش آب کشیده درحالی همه چپ چپ بهم نگاه میکردن رسیدم خونه!!![nishkhand]

^*زهرا*^
12th March 2013, 10:14 PM
یه خاطره از طرف دختر عمه م میگم : یبار داشت میرفت دانشگاه تو یه روز سرد زمستونی در حالی که خیابانها به خطر برف روز قبل یخ زده بود بنده خدا رسید به چهار راه خیابون یه دفعه پاش سر خورد محکم خورد زمین حالا فکر کنین آدمایی که تو چراغ قرمز ایستاده بودن با چه حالتی از ماشین پیاده شدن و غش غش بهش میخندیدن مسافرهای اتوبوس و کاسبا و ....... . تا یه هفته هم یادشون نرفته بود چون سری بعد که سوار اتوبوس شد خانم بغل دستیش بهش گفت eeeeeeee ........ تو همونی هستی که خوردی زمین؟؟؟؟؟ دختر تو چیزیت نشد؟؟؟؟؟؟[khande]

- - - به روز رسانی شده - - -

یه خاطره از طرف دختر عمه م میگم : یبار داشت میرفت دانشگاه تو یه روز سرد زمستونی در حالی که خیابانها به خطر برف روز قبل یخ زده بود بنده خدا رسید به چهار راه خیابون یه دفعه پاش سر خورد محکم خورد زمین حالا فکر کنین آدمایی که تو چراغ قرمز ایستاده بودن با چه حالتی از ماشین پیاده شدن و غش غش بهش میخندیدن مسافرهای اتوبوس و کاسبا و ....... . تا یه هفته هم یادشون نرفته بود چون سری بعد که سوار اتوبوس شد خانم بغل دستیش بهش گفت eeeeeeee ........ تو همونی هستی که خوردی زمین؟؟؟؟؟ دختر تو چیزیت نشد؟؟؟؟؟؟[khande]

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد