vahid5835
22nd December 2012, 10:37 AM
http://ariyanet.net/wp-content/themes/News-world-2/thumbopen.php?src=http%3A%2F%2Fariyanet.net%2Fwp-content%2Fuploads%2F2012%2F10%2F5-1391080110131.jpg&w=240&h=137&zc=1&a=t&q=100 (http://ariyanet.net/1322/%d8%b2%d9%86%d8%a7%d9%86-%da%a9%d8%a7%d8%b1%d8%aa%d9%86%e2%80%8c%d8%ae%d9%8 8%d8%a7%d8%a8-%d8%ac%d9%88%d8%a7%d9%86%e2%80%8c%d8%aa%d8%b1-%d8%b4%d8%af%d9%87%e2%80%8c%d8%a7%d9%86%d8%af.html )
http://ariyanet.net/wp-content/uploads/2012/10/5-1391080110131.jpg (http://ariyanet.net/1322/%d8%b2%d9%86%d8%a7%d9%86-%da%a9%d8%a7%d8%b1%d8%aa%d9%86%e2%80%8c%d8%ae%d9%8 8%d8%a7%d8%a8-%d8%ac%d9%88%d8%a7%d9%86%e2%80%8c%d8%aa%d8%b1-%d8%b4%d8%af%d9%87%e2%80%8c%d8%a7%d9%86%d8%af.html/5-139108011013-2)
میترسم و حق دارم که بترسم! بعد از نیم ساعت سرگردانی در کوچه پسکوچههای خلوت و طولانی حوالی میدان اعدام سابق، دم غروب به بنبستی رسیدهام که ته آن خانهای کلنگی و تاریک جا خوش کرده است و به محض در زدنم، مرا میبلعد تا جزئی از حیاطش شوم و آنجا ۱۰-۱۲ زن معتاد کارتن خواب دورهام کنند تا با خشم و تنفر و شک، از حمله مردم به سرپناهشان بگویند و التماس کنند کاری کنم که اهالی محل، تنها گوشه امن دنیا را که متعلق به آنها مانده است، روی سرشان خراب نکنند تا ناچار نشوند از ترس یخ زدن در خیابان یا به هوای بشقابی غذای گرم یا جای خواب، به هر حقارتی تن بدهند.
«نگذار آواره بشویم. من کارتن خواب بودم. ۱۰ سال هم معتاد بودم. از خودم بدم میآمد، اما حالا ترک کردم. اینجا از بقیه زنها مراقبت میکنم.» لیلی آستینهایش را بالا میزند. منظورش از «اینجا» خانهای است که یکی از سازمانهای مردم نهاد به عنوان سرپناه برای زنان معتاد کارتن خواب در ضلع شرقی میدان اعدام اجاره کرده است تا زنهای معتاد شبهایشان را در آن بگذرانند و حالا من و عکاس در حیاطش، روی خرده شیشهها، ایستادهایم تا شرح هجوم همسایههایی را که نمیخواهند سرپناه زنها در محلهشان باشد به این مرکز بشنویم.
لیلی اصرار دارد دستهایش را ببینم. ساعدها و مچ دستهای او دیگر جا برای زخم خوردن ندارند. بیش از سی جای زخم افقی و عمودی را که گوشت اضافه آوردهاند نشانم میدهد. خانه لیلی پیشتر پارکها و زیر پلها بوده است، کوچههای تاریک، خرابهها و خانههایی که بهای ماندن در آنها زیر پا گذاشتن حیثیتش بوده است.
لیلی شرمش میآید بیشتر بگوید. سرش را پایین میاندازد. بیش از ۳۰ بار خواسته خودش را از شر دنیا خلاص کند، اما نتوانسته است. همیشه آدمهایی پیدا شدهاند که معتقد بودهاند نجات دادن جان آدمی که قصد جانش را کرده، ثواب دارد و ثواب کردهاند و بعد دوباره او را با مچهای بخیه خوردهاش رها کردهاند گوشه خیابان و به قول او به هم گفتهاند: «بیچاره! از آن زنهای معتاد کارتن خواب بود.»
بغضش صدایش را خش دار کرده است: «حالا که بعد از این همه سال، جایی، سازمانی، انجمنی، به فکرمان افتاده که حداقل جای خواب و یک وعده غذای گرم داشته باشیم، همسایهها نمیگذارند. این دومین بار بود که حمله کردند. حدود ساعت شش و نیم غروب شنیدم در میزنند.»
لیلی اول خیال کرده بود لابد یکی از زنهای کارتن خواب است که پناه آورده، اما همهمهها را که شنید فهمید دوباره همسایهها به قصد دعوا آمدهاند. «در را باز نکردم. زنگ زدم به پلیس. نیامدند. مردم در را از پاشنه در آوردند. بیل و کلنگ و تیشه دستشان بود. شیشهها را شکستند. زنها را زدند. فحشمان دادند. گفتند باید از محلهشان برویم.» لیلی یکی از دستها را گذاشته روی شکم بزرگ و برآمدهاش و با ۲ انگشت دست دیگر، سیگارش را نگه داشته. «به یکی از مردها گفتم من هم جای دخترتم. نزن! لگد زد توی شکمم.»
منیره میآید و پی حرفش را میگیرد: «خیابان خوابی یعنی تا صبح هی بیخودی راه بری تا کسی نفهمه جایی نداری بری. آنقدر راه بری تا پاهات تاول بزنه. پاهای من هم تاول زده. زن تنهایی که شب جا نداره باید پناه ببره به جایی که دلش نمیخواد.» منیره بیشتر نمیگوید. انگشتهای کشیده او و سیگاری که بینشان جا خوش کرده، سوژه عکاس شده است.
سیگارش را پرت میکند کف خیابان: «خیلی دلم میخواد خانوادهام قبولم کنند، اما…جایی ندارم.»
منیره حق دارد از خیابان خواب شدن بترسد و حتی اگر این همه زیبا هم نبود باید میترسید مثل شهربانویی که ، یک دنیا قصه ترسناک از خیابان خوابی دارد و بیشتر وقتش را در پارک و زندانها گذرانده است.
وقتی کارتن خواب باشی، هر روز باید از مردم کتک بخوری، یکی کیفت رو میدزده، یکی شناسنامهات رو، یکی پولت رو، یکی آبروت رو، چیزی برایم نمانده ، نه آبرو، نه هویت، نه خانواده و…»
و حالا…
از محلههای خلوت و خالی اطراف میدان اعدام که به خیابان اصلی میرسم هوا تاریک شده است، منتظر تاکسی ایستادهام اما بیشتر خودروهای گذری با هر شکل و مدلی سرعتشان را نرسیده به من و زنهای مسافر دیگر که گوشه خیابان ایستادهاند کم میکنند، به زمین نگاه میکنم تا چهرهام را از نگاه رهگذرانی که هنگام گذشتن از کنارم زیر لب زمزمه میکنند و میخندند، پنهان کنم.
در تاکسی را که میبندم، وارد حریم امن شدهام و چه خوب است که مقصدی برای رسیدن دارم و چه خوب است که از آن کوچههای تاریک فرار میکنم و چه خوب است که غذایی گرم و سرپناهی مطمئن دارم و چه خوب است که نشئه یا خمار نیستم.
سن کارتنخوابی زنان در کلانشهر بی در و پیکری به نام تهران به سرعت رو به کاهش است؛ حالا شاید در تاریکی شب نگاهمان به دختران کم سن و سالی هم بیفتد که از روی ناچاری جز پارکها، زیر پلها، ساختمانهای نیمهکاره و داخل جویها، سرپناه دیگری ندارند تا در آن شب را به صبح برسانند؛ سرپناهی که خودشان خوب میدانند چندان هم امن نیست
دور میشوم و حتی پشت سرم را هم نگاه نمیکنم، اما میدانم در یکی از آن کوچههای خلوت،در خانهای کلنگی و متروک، زنهایی هستند که از ترس، شبها تا صبح خوابشان نمیبرد.
حوالی میدان اعدام ، مشت نمونه خروار از وضع امنیت زنها در شهرمان است و شهری که بعضاً برای زنان سالمش امن نیست برای زنهای کارتون خوابش لابد زمهریری مرگبار است و چطور میشود انتظار داشت در آن، زنانی معلق در خماری و نشئگی و درد گرسنگی و سرما و کتک خوردن، قصد کنند اعتیاد و رفتارهای ضداجتماعی را ترک کنند ؟ آیا آنها حق دارند از ما انتقام بگیرند؟
********************* با خودم می اندیشم:
اگر تا چندی پیش تنها تصور ما از یک بیخانمان، مردی با مو و ریش بلند و نامرتب، ظاهری چرک و کثیف و لباسهای کهنه و پاره بود، حالا باید به این تصویر، پیرزنهای رنجور و تنها یا زنان معتاد بیخانمان را هم اضافه کنیم، اما این پایان این ماجرای غمانگیز نیست.
سن کارتنخوابی زنان در کلانشهر بی در و پیکری به نام تهران به سرعت رو به کاهش است؛ حالا شاید در تاریکی شب نگاهمان به دختران کم سن و سالی هم بیفتد که از روی ناچاری جز پارکها، زیر پلها، ساختمانهای نیمهکاره و داخل جویها، سرپناه دیگری ندارند تا در آن شب را به صبح برسانند؛ سرپناهی که خودشان خوب میدانند چندان هم امن نیست.
بیخانمانی فقط درد زنان بیخانمان شهر ما نیست، زنان و دخترانی که ناچار این نوع زندگی را انتخاب کردهاند، خوب میدانند که باید تاوان سختی در این راه بپردازند.
این همان موضوعی است که مدیرعامل سازمان رفاه و خدمات اجتماعی شهرداری تهران از آن به عنوان زنگ خطری برای کاهش سن آسیبهای اجتماعی زنان در پایتخت تعبیر میکند و میگوید: زنان معتاد کارتنخواب در پایتخت رو به افزایش هستند.
نیمه دوم سال که از راه میرسد، داستان تکراری و نخنمای بیخانمانها و کارتنخوابهای شهرمان با چاشنی آماری از بیخانمانهای جمعآوری شده از سوی شهرداری توسط دستگاههای مسوول اعلام میشود بدون این که طرح این مسئله به ارائه راهکاری بینجامد که در نهایت باعث تغییر محسوسی در وضع زندگی کارتنخوابهای شهرمان شود.
حالا دیگر برای کارتنخوابهای شهر ما تابستان یا زمستان فرقی نمیکند؛ در گرمای تابستان یا سرمای زمستان، آنها همیشه هستند هر چند مسوولان سازمانهای متولی فقط هنگام سرمای هوا به یادشان میافتند.
انگار آنها هم پذیرفتهاند که همیشه باید کارتن خواب باقی بمانند، ما مثل همیشه امیدواریم هنوز هم ارادهای برای سامان دادن به وضع رقتانگیز بیخانمانهای شهرمان وجود داشته باشد.
اما با خواندن خبر ذیل در خبرگزاریها، دانستم که امیدواری ما سرابی بیش نیست!!!
دکتر محمد نفریه، معاونت اجتماعی و پیشگیری از آسیبهای سازمان بهزیستی، گفت: گزارشهایی که ادعا میکنند آمار زنان خیابانی و کارتن خواب با رشد قابل توجهی همراه بوده، بر پایه کدام تحقیق و پژوهش علمی و اجتماعی صورت گرفته است و نباید بر اساس اطلاعات بی پایه و غیر واقعی، جوسازی کرد…
انگار دوست داریم و میخواهیم وقایع حقیقی را زیر سوال ببریم تا شاید بتوانیم سرپوشی بر عمق فاجعه بگذاریم!!!
کتمان تا به کجا؟!!!
اما…
ما سادهلوحانه، حقیقی نبودن آمار را پذیرفتیم!!
ولی با کثرت مظاهر حقیقی وجود این زنان در جامعه چه کنیم؟!
حداقل چارهای برای این اندک زنان کارتون خواب (!!)بیندیشید!
تبیان
http://ariyanet.net/wp-content/uploads/2012/10/5-1391080110131.jpg (http://ariyanet.net/1322/%d8%b2%d9%86%d8%a7%d9%86-%da%a9%d8%a7%d8%b1%d8%aa%d9%86%e2%80%8c%d8%ae%d9%8 8%d8%a7%d8%a8-%d8%ac%d9%88%d8%a7%d9%86%e2%80%8c%d8%aa%d8%b1-%d8%b4%d8%af%d9%87%e2%80%8c%d8%a7%d9%86%d8%af.html/5-139108011013-2)
میترسم و حق دارم که بترسم! بعد از نیم ساعت سرگردانی در کوچه پسکوچههای خلوت و طولانی حوالی میدان اعدام سابق، دم غروب به بنبستی رسیدهام که ته آن خانهای کلنگی و تاریک جا خوش کرده است و به محض در زدنم، مرا میبلعد تا جزئی از حیاطش شوم و آنجا ۱۰-۱۲ زن معتاد کارتن خواب دورهام کنند تا با خشم و تنفر و شک، از حمله مردم به سرپناهشان بگویند و التماس کنند کاری کنم که اهالی محل، تنها گوشه امن دنیا را که متعلق به آنها مانده است، روی سرشان خراب نکنند تا ناچار نشوند از ترس یخ زدن در خیابان یا به هوای بشقابی غذای گرم یا جای خواب، به هر حقارتی تن بدهند.
«نگذار آواره بشویم. من کارتن خواب بودم. ۱۰ سال هم معتاد بودم. از خودم بدم میآمد، اما حالا ترک کردم. اینجا از بقیه زنها مراقبت میکنم.» لیلی آستینهایش را بالا میزند. منظورش از «اینجا» خانهای است که یکی از سازمانهای مردم نهاد به عنوان سرپناه برای زنان معتاد کارتن خواب در ضلع شرقی میدان اعدام اجاره کرده است تا زنهای معتاد شبهایشان را در آن بگذرانند و حالا من و عکاس در حیاطش، روی خرده شیشهها، ایستادهایم تا شرح هجوم همسایههایی را که نمیخواهند سرپناه زنها در محلهشان باشد به این مرکز بشنویم.
لیلی اصرار دارد دستهایش را ببینم. ساعدها و مچ دستهای او دیگر جا برای زخم خوردن ندارند. بیش از سی جای زخم افقی و عمودی را که گوشت اضافه آوردهاند نشانم میدهد. خانه لیلی پیشتر پارکها و زیر پلها بوده است، کوچههای تاریک، خرابهها و خانههایی که بهای ماندن در آنها زیر پا گذاشتن حیثیتش بوده است.
لیلی شرمش میآید بیشتر بگوید. سرش را پایین میاندازد. بیش از ۳۰ بار خواسته خودش را از شر دنیا خلاص کند، اما نتوانسته است. همیشه آدمهایی پیدا شدهاند که معتقد بودهاند نجات دادن جان آدمی که قصد جانش را کرده، ثواب دارد و ثواب کردهاند و بعد دوباره او را با مچهای بخیه خوردهاش رها کردهاند گوشه خیابان و به قول او به هم گفتهاند: «بیچاره! از آن زنهای معتاد کارتن خواب بود.»
بغضش صدایش را خش دار کرده است: «حالا که بعد از این همه سال، جایی، سازمانی، انجمنی، به فکرمان افتاده که حداقل جای خواب و یک وعده غذای گرم داشته باشیم، همسایهها نمیگذارند. این دومین بار بود که حمله کردند. حدود ساعت شش و نیم غروب شنیدم در میزنند.»
لیلی اول خیال کرده بود لابد یکی از زنهای کارتن خواب است که پناه آورده، اما همهمهها را که شنید فهمید دوباره همسایهها به قصد دعوا آمدهاند. «در را باز نکردم. زنگ زدم به پلیس. نیامدند. مردم در را از پاشنه در آوردند. بیل و کلنگ و تیشه دستشان بود. شیشهها را شکستند. زنها را زدند. فحشمان دادند. گفتند باید از محلهشان برویم.» لیلی یکی از دستها را گذاشته روی شکم بزرگ و برآمدهاش و با ۲ انگشت دست دیگر، سیگارش را نگه داشته. «به یکی از مردها گفتم من هم جای دخترتم. نزن! لگد زد توی شکمم.»
منیره میآید و پی حرفش را میگیرد: «خیابان خوابی یعنی تا صبح هی بیخودی راه بری تا کسی نفهمه جایی نداری بری. آنقدر راه بری تا پاهات تاول بزنه. پاهای من هم تاول زده. زن تنهایی که شب جا نداره باید پناه ببره به جایی که دلش نمیخواد.» منیره بیشتر نمیگوید. انگشتهای کشیده او و سیگاری که بینشان جا خوش کرده، سوژه عکاس شده است.
سیگارش را پرت میکند کف خیابان: «خیلی دلم میخواد خانوادهام قبولم کنند، اما…جایی ندارم.»
منیره حق دارد از خیابان خواب شدن بترسد و حتی اگر این همه زیبا هم نبود باید میترسید مثل شهربانویی که ، یک دنیا قصه ترسناک از خیابان خوابی دارد و بیشتر وقتش را در پارک و زندانها گذرانده است.
وقتی کارتن خواب باشی، هر روز باید از مردم کتک بخوری، یکی کیفت رو میدزده، یکی شناسنامهات رو، یکی پولت رو، یکی آبروت رو، چیزی برایم نمانده ، نه آبرو، نه هویت، نه خانواده و…»
و حالا…
از محلههای خلوت و خالی اطراف میدان اعدام که به خیابان اصلی میرسم هوا تاریک شده است، منتظر تاکسی ایستادهام اما بیشتر خودروهای گذری با هر شکل و مدلی سرعتشان را نرسیده به من و زنهای مسافر دیگر که گوشه خیابان ایستادهاند کم میکنند، به زمین نگاه میکنم تا چهرهام را از نگاه رهگذرانی که هنگام گذشتن از کنارم زیر لب زمزمه میکنند و میخندند، پنهان کنم.
در تاکسی را که میبندم، وارد حریم امن شدهام و چه خوب است که مقصدی برای رسیدن دارم و چه خوب است که از آن کوچههای تاریک فرار میکنم و چه خوب است که غذایی گرم و سرپناهی مطمئن دارم و چه خوب است که نشئه یا خمار نیستم.
سن کارتنخوابی زنان در کلانشهر بی در و پیکری به نام تهران به سرعت رو به کاهش است؛ حالا شاید در تاریکی شب نگاهمان به دختران کم سن و سالی هم بیفتد که از روی ناچاری جز پارکها، زیر پلها، ساختمانهای نیمهکاره و داخل جویها، سرپناه دیگری ندارند تا در آن شب را به صبح برسانند؛ سرپناهی که خودشان خوب میدانند چندان هم امن نیست
دور میشوم و حتی پشت سرم را هم نگاه نمیکنم، اما میدانم در یکی از آن کوچههای خلوت،در خانهای کلنگی و متروک، زنهایی هستند که از ترس، شبها تا صبح خوابشان نمیبرد.
حوالی میدان اعدام ، مشت نمونه خروار از وضع امنیت زنها در شهرمان است و شهری که بعضاً برای زنان سالمش امن نیست برای زنهای کارتون خوابش لابد زمهریری مرگبار است و چطور میشود انتظار داشت در آن، زنانی معلق در خماری و نشئگی و درد گرسنگی و سرما و کتک خوردن، قصد کنند اعتیاد و رفتارهای ضداجتماعی را ترک کنند ؟ آیا آنها حق دارند از ما انتقام بگیرند؟
********************* با خودم می اندیشم:
اگر تا چندی پیش تنها تصور ما از یک بیخانمان، مردی با مو و ریش بلند و نامرتب، ظاهری چرک و کثیف و لباسهای کهنه و پاره بود، حالا باید به این تصویر، پیرزنهای رنجور و تنها یا زنان معتاد بیخانمان را هم اضافه کنیم، اما این پایان این ماجرای غمانگیز نیست.
سن کارتنخوابی زنان در کلانشهر بی در و پیکری به نام تهران به سرعت رو به کاهش است؛ حالا شاید در تاریکی شب نگاهمان به دختران کم سن و سالی هم بیفتد که از روی ناچاری جز پارکها، زیر پلها، ساختمانهای نیمهکاره و داخل جویها، سرپناه دیگری ندارند تا در آن شب را به صبح برسانند؛ سرپناهی که خودشان خوب میدانند چندان هم امن نیست.
بیخانمانی فقط درد زنان بیخانمان شهر ما نیست، زنان و دخترانی که ناچار این نوع زندگی را انتخاب کردهاند، خوب میدانند که باید تاوان سختی در این راه بپردازند.
این همان موضوعی است که مدیرعامل سازمان رفاه و خدمات اجتماعی شهرداری تهران از آن به عنوان زنگ خطری برای کاهش سن آسیبهای اجتماعی زنان در پایتخت تعبیر میکند و میگوید: زنان معتاد کارتنخواب در پایتخت رو به افزایش هستند.
نیمه دوم سال که از راه میرسد، داستان تکراری و نخنمای بیخانمانها و کارتنخوابهای شهرمان با چاشنی آماری از بیخانمانهای جمعآوری شده از سوی شهرداری توسط دستگاههای مسوول اعلام میشود بدون این که طرح این مسئله به ارائه راهکاری بینجامد که در نهایت باعث تغییر محسوسی در وضع زندگی کارتنخوابهای شهرمان شود.
حالا دیگر برای کارتنخوابهای شهر ما تابستان یا زمستان فرقی نمیکند؛ در گرمای تابستان یا سرمای زمستان، آنها همیشه هستند هر چند مسوولان سازمانهای متولی فقط هنگام سرمای هوا به یادشان میافتند.
انگار آنها هم پذیرفتهاند که همیشه باید کارتن خواب باقی بمانند، ما مثل همیشه امیدواریم هنوز هم ارادهای برای سامان دادن به وضع رقتانگیز بیخانمانهای شهرمان وجود داشته باشد.
اما با خواندن خبر ذیل در خبرگزاریها، دانستم که امیدواری ما سرابی بیش نیست!!!
دکتر محمد نفریه، معاونت اجتماعی و پیشگیری از آسیبهای سازمان بهزیستی، گفت: گزارشهایی که ادعا میکنند آمار زنان خیابانی و کارتن خواب با رشد قابل توجهی همراه بوده، بر پایه کدام تحقیق و پژوهش علمی و اجتماعی صورت گرفته است و نباید بر اساس اطلاعات بی پایه و غیر واقعی، جوسازی کرد…
انگار دوست داریم و میخواهیم وقایع حقیقی را زیر سوال ببریم تا شاید بتوانیم سرپوشی بر عمق فاجعه بگذاریم!!!
کتمان تا به کجا؟!!!
اما…
ما سادهلوحانه، حقیقی نبودن آمار را پذیرفتیم!!
ولی با کثرت مظاهر حقیقی وجود این زنان در جامعه چه کنیم؟!
حداقل چارهای برای این اندک زنان کارتون خواب (!!)بیندیشید!
تبیان