PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعر نگاهی خلاصه وار به داستان منطق الطیر (مقامات طیور)



ستاره 15
18th December 2012, 11:01 PM
http://www.blogfa.com/layouts/mblue/leftc.gif


اين كتاب كه شرح مراحل سير و سلوك عرفاني و اتصال به حضرت دوست است، از زيباترين شاهكارهاي ادبيات عرفاني فارسي است. مطلب حاضر، نگاهي تحليلي به اين مثنوي دارد.
داستان‌هاي رمزي جايگاه ويژه‌اي در ادبيات جهاني دارد. از اسطوره‌هاي يوناني، آتني و مصري تا حكايات چين و هند مملو از اين داستان‌هاي رمزي است. در ادبيات فارسي پيش و پس از اسلام نيز حكما و شعراي زيادي اسرار و مفاهيم بلند و انديشه‌هاي متعالي خويش را در قالب رمز و داستان بيان كرده‌اند. سلامان و ابسال - به روايت بوعلي، سهروردي و جامي -لغت موران، عقل سرخ، صفيرسيمرغ، آواز پر جبرائيل و قصه الغربه الغربيه سهروردي و...از اين دست است.
يكي از مهم‌ترين داستان‌هاي رمزي، منطق الطير عطار نيشابوري است كه داراي4696 بيت1 است. اين كتاب در حيطه ادبيات عرفاني و تعليمي زبان فارسي است و از يك سو ريشه در رساله‌الطير ابن سينا و غزالي دارد و از ديگرسو الگوي مناسبي براي بزرگاني چون مولوي و جامي است.
عطار در اين كتاب پس از بيان مطلب، حكاياتي جذاب در جهت تفهيم مطلب بيان مي‌كند؛ حكاياتي كه اگر چه بعضي از آنها در افواه مردم بوده يا در كتب گذشتگان مكتوب است اما به وسيله عطار بازآفريني شده و با حذف يا اضافه‌اي مختصر در مسير انتقال مفهوم قرار مي‌گيرد. نام كتاب نيز متأثر از انديشه‌هاي عرفاني2 و برگرفته از آيه شريفه 16 سوره مباركه نمل است.3
عطار چنين روايت كند كه: پرندگان كه در بين خود پادشاهي ندارند، جهت يافتن پادشاه مرغان (سيمرغ) - به‌دنبال راهنما مي‌گردند. هرپرنده‌اي كه خود را شايسته رهبري مي‌داند پا به ميدان مي‌گذارد اما در معرفي خود نكاتي را مي‌گويد كه با پاسخ هدهد ،پرندگان ديگر پي به حقيقت او مي‌برند و برجاي مي‌نشيند:
بلبل شيدا در‌آمد مست مست / وز كمال عشق نه نيست و نه هست
شد ز اسرار معاني نعره زن / كرد مرغان را زفان بند از سخن
گفت بر من ختم شد اسرار عشق / جمله شب مي‌كنم تكرار عشق
من چنان در عشق گل مستغرقم / كز وجود خويش محو مطلقم...
و هدهد چنين پاسخ مي‌دهد:
هدهدش گفت ‌اي به‌صورت مانده باز / پيش از اين در عشق رعنايي مناز
عشق روي گل بسي خارت نهاد / كارگر شد بر تو و كارت نهاد
گل اگر چه هست بس صاحب جمال / حسن او در هفته‌اي گيرد زوال
در‌گذر از گل كه گل هر نو‌بهار / بر تو مي‌خندد نه در تو شرم دار
و به همين ترتيب بلبل مغرور، طاووس خود‌بين، بط كم‌ظرفيت، كبك سرمست و سركش، هماي غرق در غرور و مشغول در امور داني، باز ظاهر‌پرست و لاف زن، بوتيمار مدعي، بوف زرپرست و دنيا‌طلب و صعوه (گنجشك)4 سالوس‌صفت يك به يك خود را عرضه مي‌كنند و پاسخ دقيق و راه‌گشاي هدهد را مي‌شنوند و پي به ضعف خود مي‌برند:
جمله مرغان چو بشنيدند حال / سربه‌سر كردند از هدهد سؤال
كاي سبق برده ز ما در رهبري / ختم كرده بهتــري و مهتـــري
ما همه مشتي ضعيف و ناتوان / بي ‌پر و بي بال و نه تن در توان
كي رسيم آخر به سيـمرغ رفيـع / گر رسد از ما كسي باشد بديع
نسبت ما چيست با او بـــاز گوي / زانكه نتوان شد به عميا رازجوي...
و در آخر پس از گفت‌وگوي مرغان و پاسخ هدهد، پرندگان به رهبري هدهد پا به ميدان مي‌گذارند و پس از طي هفت وادي صعب‌ طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحيد، حيرت و فقر و فناكه با ريزش فراوان پرندگان همراه است، تعداد قليلي(سي مرغ)با حالي زار و رنجور از مسيري كه پيموده‌اند به بارگاه سيمرغ راه مي‌يابند و بقاي خود را در فناي در ذات او مي‌يابند.
نكات رمزي داستان
هر قسمت از اين داستان - كه سرشار از استعاره و مجاز و رمز و لطافت است - شرح حال سالكاني است كه براي رسيدن به كمال درصدد يافتن راهنما و دليل راه براي عبور از مسير سخت دنيا و جاذبه‌هاي آن هستند كه در ذيل به‌صورت مختصر نكاتي ارائه مي‌شود:
الف) مرغان: درواقع، همان سالكان طريق حق از اصناف گوناگون هستند كه در ابتداي راه غرق در حجب و تعينات دنيايي هستند. نگاهي به ابتداي داستان كه هركس مدعي رهبري گروه است، نشان‌دهنده اصناف گوناگون سالكان و رذايلي است كه در دل آنها نهفته است. نكته لطيفي كه در طلب گروهي پرندگان نهفته است، ميل و گرايش فطري بشر به پرستش و موجود مطلق است. عطار در اين داستان گرايش‌هاي فطري بشر - كه ريشه در تعاليم ناب قرآني دارد- را با شيوايي و لطافت تمام و با زبان رمز بيان مي‌كند.
ب) هدهد: هادي و راهنماي سالكان است. پير و مرشدي راه‌پيموده كه از سختي و مشكلات راه آگاهي تام دارد. از رفعت حق مي‌گويد. بشير و نذيري است كه از كمال، جمال و حسن از يك سو و جلال و جبروت از سوي ديگر خبرها دارد. با سخنانش سالكان را دل مي‌برد و نيز خطرات را گوشزد مي‌كند:
تو بدان كانگه كه سيمرغ از نقاب / آشكارا كرد رخ چون آفتاب
سايه خود كرد بر عالم نثار / گشت چندين مرغ هر دم آشكار...
عطار در ادامه، بحث و حلول و عينيت يافتن خالق و مخلوق را مطرح كرده و آشكارا آن را رد مي‌كند:
مرد مستغرق حلولي كي بود / اين سخن كار فضولي كي بود
چون بدانستي كه خال كيستي / فارغي گر مُردي و گر زيستي
ج)عذرآوردن پرندگان: پرندگان پس از شنيدن حكاياتي ازجمله داستان شورآفرين شيخ سمعان/ صنعان پا به ميدان مي‌گذارند و باشور و شوق فراوان دست از جان شسته، در طلب معشوق به راه مي‌افتند و به فرا‌خور حال و مقام، تلاش و كوشش و نظر حضرت حق...تا جايي سير مي‌كنند اما خطرات راه، سختي‌ها، جاذبه‌هاي مسير و اهداف مقدماتي و مياني - كه در حكم دلگرمي براي ادامه مسير است - كم‌همتي و سستي و... بسياري از آنان را از رسيدن به مقصد اعلي بازمي‌دارد و هر كس با سخني به ظاهر شرعي و عقلاني همت كوتاه خود را توجيه مي‌كند:
ديگري گفـتش گنــه دارم بسي / با گنه چون ره برد آنجـا كسي
چون مگس آلوده باشد بي‌خلاف / كي رسد سيمرغ را در كوه قاف
چون ز ره سر تافت مرد پر گنه / كي تـواند يافـت قـــرب پـــادشه
پير و راهنماي سالكان بسيار تلاش مي‌كند تا آنها را دستگيري كند و از نااميدي و سستي بازدارد:
گفت ‌اي غافل مـشو نوميد از او / لطف مي‌خواه و كرم جاويد از او
گر نبودي مرد تايب را قبول / كي بدي هر شب براي او نزول
گر گنه كردي، در توبه ‌است باز / توبه كن، كين در نخواهد شد فراز
گر به صدق آيي در اين ره تو دمي / صـد فتوحت پيش بازآيد همـي
عذر‌هاي ديگري كه سالكان مي‌آورند انواع رذايلي است كه در جانشان رسوب و رسوخ كرده است:
ديگري گفتش كه نفسم دشمن است / چون روم ره، چون كه هم ره رهزنست
ديگري گفتش كه ابليس از غرور / راه بر من مي‌زند وقت حضور
ديگري گفتش كه كن زر دوستم / عشق زر چون مغز شد در پوستم...
د)هفت وادي: عطار، سير سالكان را به هفت وادي طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحيد، حيرت و فقر و فنا تقسيم مي‌كند.وادي اول «طلب» است و تعب و سختي و بلا را در خود دارد و سالك بايد با خون دل و رياضت، از اين وادي جان به در برد:
چون فرود آيي به وادي طلب / پيشت ‌آيد هر زماني صد تعب
جد و جهد اينجات بايد سال‌ها / زانكه اينجا قلب گردد كارها...
به سلامت جستن سالك از اين ميدان مشكل، هم مي‌تواند نويد‌بخش و راهگشا باشد و هم غرورآور و فريبنده و اين توكل و تضرع و علم و شناخت سالك است كه در اين وادي به كمك او مي‌آيد. وادي دوم عشق است.
نكته لطيفي كه نبايد از آن غافل شد، اين است كه عطار عشق را مبتني بر طلب و طلب را مبتني بر شناخت مي‌داند؛ زيرا هدهد سالكان را از راه و مقصد آگاه مي‌كند. عظمت معشوق شوري در دل‌ها مي‌افكند و طلب را مي‌جنباند. سپس سلطان عشق نزول اجلال مي‌فرمايد و سالك شيدا مسير را با پاي دل و با عشق سوزان و اشك روان مي‌پيمايد.
سپس سالك پاي در وادي «معرفت» مي‌نهد. تفاوت معرفت در اين مرحله با شناخت قبل از عشق اين است كه شناخت قبل از عشق اجمالي است و كورسويي است كه مسافتي نه چندان طولاني را مي‌نماياند اما عشق و سوز مقدمه معرفت و شناخت تفصيلي است.
اشق در وادي معرفت گام برمي‌دارد و عجايب ناگفتني را شهود مي‌كند. رويت بذر معرفت را آبياري مي‌كند و معرفت حضوري در جان سالك ريشه مي‌دواند.
از نظر عطار ،سالك در اين مرحله با اسما و صفات حق بيشتر آشنا شده و گاه بعضي از اين اسما و صفات در وجود سالك به فعليت مي‌رسد و او مظهر بعضي اسماي فعلي حضرت حق مي‌شود و اسرار را تا حدودي در‌مي‌يابد:
سر ذراتش همه روشن شود/ گلخن دنيا بر او گلشن شود
مغز بيند از درون نه پوست او / خود نبيند ذره‌اي جز دوست او
هرچه بيند روي او بيند مدام / ذره ذره كوي او بيند مدام
در اين مرحله است كه بعضي خوارق عادات از سالك سر مي‌زند. سپس سالك همه عالم را فروغ يك تجلي او ديده و هيمنه حضرت كبريايي را مسلط بر عالم مي‌بيند و از همه كس و همه چيز قطع اميد مي‌كند و قدم در وادي «استغنا» مي‌گذارد. اينجاست كه خوارق عادت كنار مي‌رود و سالك به پختگي مي‌رسد و كتمان سِر پيش مي‌گيرد:
بعد از اين وادي استغنا بود / نه درو دعوي و نه معني بود
مي‌جهد از بي‌نيازي صرصري / مي‌زند بر هم به يك دم كشوري
سالك در اين مرحله بي‌نيازي حق و نياز خلق را به‌ حق‌اليقين شهود مي‌كند و «توحيد» ذاتي و صفاتي و افعالي را درك مي‌كند:
بعـد از ايـن وادي توحيد آيدت / منزل تفـريد و تجريد آيدت
روي‌ها چون زين بيابان در كنند / جمله سر در يك گريبان بركنند
اينجاست كه سالك در تحير و «حيرت» شيرين‌تر از هزار بيداري، مات و مبهوت مي‌ماند. سپس به وادي«فقر و فنا» راهش مي‌دهند و ديده جانش به عالي‌ترين مراتب كشف اخفي باز مي‌شود و تمام مراتب عالم را رابط و حضرت احديت را مستقل مي‌يابد، فاني در حق شده و باقي به او مي‌شود.
هـ )سيمرغ: وجود سيمرغ در ادبيات حماسي و عرفاني و تأملات متفكران ما و نيز ادبيات پيش از اسلام سابقه دارد. در شاهنامه بنا بر قراين، نقش مربي و راهنما يا حضرت جبرائيل – عليه‌السلام - را بازي مي‌كند، زال را بزرگ كرده و تربيت مي‌كند و در هنگام نياز به كمك قهرمانان مي‌شتابد.
شيخ اشراق نيز در رساله موجز خود صفير سيمرغ به نحوي سخن مي‌گويد كه سيمرغ قابل انطباق با انسان كامل است.5
اما سيمرغ در منطق‌الطير همان معشوق كل است. آنچه عطار از ويژگي‌هاي سيمرغ بيان مي‌كند وجودي مستقل، مستغني بالذات و جامع جميع كمالات است كه انطباق بر حضرت حق را به ذهن متبادر مي‌كند:
گـر نگشتي نقـش پر او عـيان / اين همه غوغا نبودي در جهان
اين همه آثار صنع از فر اوست / جمله انمودار نقش پر اوست
چون نه سر پيداست وصفش را نه بن / نيست لايق بيش از اين سخن
پي‌نوشت‌ها:
1)منطق‌الطير، به اهتمام دكتر سيد صادق گوهرين، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ هشتم، 1371
2)همان، مقدمه ص 20
3)وَ وَرٍِثَ سُليمانَ داوودَ قال يا ايها الناسُ عُلِمناهُ منطقَ الطير...
4)فرهنگ معين
5)صفير سيمرغ، شيخ شهاب‌الدين سهروردي، تهران، انتشارات مولي،

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد