PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : خبر شب خاموشی عشق 3 ساله



plarak12
18th December 2012, 08:09 PM
آن شب سپهر ديده او پر پر ستاره بود

داغ نهفته در جگرش بي شماره بود

در قاب خون گرفته چشمان خسته اش
عكس سر بريده و يك حلق پاره بود

شيرين و تلخ ، خاطره هاي سه سال پيش

اين سر نبود بين طبق يادواره بود

طفلك تمام درد تنش را زياد برد
حرفي نداشت عاشق و گرم نظاره بود

با دست خسته معجر خود را كنار زد
حتي كلام و درد دلش با اشاره بود

زخم نهان به روسري اش را عيان نمود
انگار جاي خالي يك گوشواره بود

دستش توان نداشت كه سر را بغل كند
دستي كه وقت خواب علي گاهواره بود


در لابلاي تاول پاهاي كوچكش
هم جاي خار هم اثر سنگ خاره بود

ناگاه لب گشود و تلاطم شروع شد
درياي حرفهاي دلش بي كناره بود

كوچك ترين يتيم خرابه شهيد شد
اما هنوز حرف دلش نيمه كاره بود

مصطفی متولی







http://up.download.ir/di-BAAP.jpg



از بوی سیب سرخ طبق مرده جان گرفت

زخمی ترین یتیم خرابه توان گرفت

باران چشم های رقیه شروع شد
از بس که گریه کرد دل آسمان گرفت

ترفند گریه هاش به داد پدر رسید
سر را ز دست بی ادب خیزران گرفت

روپوش را ز روی طبق تا کنار زد
لب را که دید طفلک لکنت زبان گرفت

بابا ...یکی دو بار بریده بریده گفت
با هر نفس نفس که یکی در میان گرفت

می گفت گوشواره فدای سرت ولی
دیدم عقیق دست تو را ساربان گرفت

حالا گرسنگی به سراغم که آمده
آغوشم از محاسن تو بوی نان گرفت

آخر طلوع داغ تو کنج تنور بود
در شام زخم های تو خورشیدمان گرفت
علی ناظمی

plarak12
18th December 2012, 08:46 PM
ای سر که امشب اینجا ماه ِ خرابه هستی
در طشت خون گرفته پیش سه ساله هستی
قاری ِ روی ِ نیزه جا در تنور کردی
از زیر ِ بارش سنگ با من عبور کردی
زردی دود داری بوی تنور ای سر
داری هوای من را از راه دور ای سر
بر دست کوچکم تا بند ِ اسیری افتاد
از ضرب دست نامرد دندان شیری افتاد *
دست ضمخت را که با لاله نسبتی نیست
من را ببر عزیزم دیگر که فرصتی نیست
بابا ببین چه کردند با شبهِ مادر تو
از دست رفته حالا چشمان دختر تو
موی مرا کشید و با چکمه او لگد زد
بر مادر ِ تو بابا بسیار حرف بد زد
هرچند بی تو عمه هر جا مرا سپر شد
این پهلوی شکسته بابا شکسته تر شد
یک هاله ابر تیره پوشانده روی من را **
دیدی تو لاله های ِ در زیر ِ پیرهن را ؟؟
دستم توان ندارد تا گیرمت به آغوش
خون می چکد هنوزم از زخم مانده بر گوش
می خواستم که آتش بردارم از سر اما ..
هنگام ِ تازیانه میسوخت معجر اما ..
کوتاهی ِ لباسم از آتش ِ حرم بود
چشمان ِ بی حیا بر اطفال ِ محترم بود
در پیش پایم انداخت بر خاک پاره نانی
دیدم عروسکم را در دست ِ طفل ِ شامی
دست پدر گرفتند در دست و با اشاره
من را هدف گرفتند با سنگ ها دوباره
ای سر تو هم ندیدی وقتی کنارِ نیزه
از سنگ ها زمین خورد آن تک سوار ِ نیزه
با سنگها که افتاد وقتی سر ِ عمویم
از طعنه های دشمن می رفت آبرویم
خورشید نیزه امشب از طشت سر زدی تو
سمت ِ شکسته بال ِ ویرانه پر زدی تو
افتاد پایم از کار یک کهکشان دردم
من سینه خیزتا صبح دور سرت بگردم
زنجیرهای بیرحم راه نفس گرفته
بعد از تو این قناری جا در قفس گرفته
بابا پرم شکسته پرواز خواهم از تو
پایان رسیده ام من آغاز خواهم از تو...
وحید مصلحی

✿elnaz✿
18th December 2012, 10:50 PM
می شماری کودکان را

انگار،

یک نفر کم است!

تمنا می کنی که خودت بیاوری اش

اما،

یکی از سربازان فریاد می زند،

با صدایی بلند

می آوری اش؛ هر طور که شده!

و تو بغض می کنی،

از شرمندگیِ نگاهِ سرِ بریده

و مدتی می گذرد

و صدای ضجه های کودکانه

کم کم می گیرد

تمام صبوری ات را

نگاه می کنی

با تازیانه کبودش کرده

و نای راه رفتن ندارد

و با سیلــــی

نقش زمین می شود

موهایش را گرفته و می کشد؛

آوردمش...!!


السلام علیک یا بنت الحسین....

به قلم سید محمد رضی زاده

elmamoz
19th December 2012, 12:53 AM
می‏چکند از نگاه‏ها، پنهان *** اشک‏ها، یادگار دریایند
آسمان هم به گریه می‏آید *** وقتی از چشم «کودکی»، آیند
کودکی مانده در دل غربت *** خفته امّا درون ویرانه
آن که روزی نگاه زیبایش *** شد حدیث هزار پروانه
جرم او را کسی نمی‏دانست *** جرم پروانه را نمی‏دانند
آن‏چه مردم شنیده می‏گویند *** رسمِ جانانه را، نمی‏دانند
چشم‏ها را گشوده، می‏نالید *** در فضای غریبِ ویرانه
مثل شمعی که اشک می‏ریزد *** در سکوت حزینِ یک خانه
ناله‏هایش، اگرچه می‏گفتند:
«غربت خانه کرده بی‏تابش» *** دور می‏زد درون تاریکی
لحظه لحظه، نگاه بی‏خوابش *** جست‏وجوهای او، نشان می‏داد
انتظار کسی، به جان دارد!
سر به بالا گرفته، می‏پرسید:
عمّه، این خانه، آسمان دارد؟! *** آسمان را گرفت در آغوش
مثل یک عقده در گلو، افسرد! *** آرزوی قشنگِ «بابا» هم!
در همان آخرین نگاهش، مُرد *** حضرت قاسم علیه‏السلام یادگار برادر

انوبانی نی
19th December 2012, 11:29 AM
افسوس که به جای افکارش زخمهایش را نشان دادند
وبزرگترین دردش را تشنگی به حساب اوردند

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد