نارون1
8th December 2012, 02:30 PM
نصرتاله دینمحمدی کرسفی
کارشناس ارشد زبان و ادب فارسی،
عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد خدابنده
و دبیر ادبیات دبیرستانهای خدابنده زنجان
چکیدة :
موضوع مقاله عبارت است از: «مهتاب و شبتاب» (تأملی در باب شعر «مهتاب» نیما یوشیج و مقایسة تطبیقی آن با حکایت تمثیلی «شبتاب» کلیلهودمنه).
در این مقاله نگاهی دیگرگونه به شعر «مهتاب» نیما یوشیج انداختهایم. گرچه این شعر، بارها از جانب صاحبنظران تفسیر شده، ولی به نظر میرسد از این زاویه، تاکنون نگاهی به آن نشده است.
با توجه به همانندیهای فراوانی که از حیث شخصیتها، دیالوگها و کردارهای اشخاص، حوادث، زمان، فضا و... بین شعر «مهتاب» نیما و حکایت تمثیلی «شبتاب» از کتاب کلیلهودمنه به چشم میخورد، مقایسهای تطبیقی به منظور پیدا کردن هرچه بیشتر مشابهتها و نقاط مشترک این دو اثر ادبی و تأثیر و تأثر آنها از همدیگر صورت گرفت.
با تکیه بر این مشترکات و همانندیها و با عنایت به توجهات نیما یوشیج به ادبیات (نظم و نثر) کلاسیک ایران، و استدلالهایی که در باب اندیشهها و باورداشتهای نیما ارائه شد و...، در این مقاله اثبات نمودیم که نیما در سرودن شعر «مهتاب»، تحتتأثیر حکایت تمثیلی «شبتاب» از کتاب کلیلهودمنه بوده است. به عبارت دیگر، میتوان گفت شعر «مهتاب» نیما، شکل بهروز شده و یا بازآفرینی شدة حکایت «شبتاب» است.
کلیدواژهها: شبتاب، مهتاب، بازآفرینی، توارد، تأثیر و تأثر، شخصیت، زمان، حوادث.
شمهای از آنچه در باب نیما یوشیج (علی اسفندیاری) میدانیم این است که: 1. او پدر «شعر نو» فارسی لقب گرفته است. 2
با نگاهی تازه به شعر، طبیعت، انسان، اجتماع و... مینگریست 3. از طبیعت در شعرهایش مایه میگرفت. 4. در سرودن اشعارش، علاوه بر شاعران مکاتب اروپایی، تحتتأثیر آثار شاعران و نویسندگان کلاسیک ایران نیز بوده است. و... یکی از کتابهایی که نیما مطالعه کرده، کتاب «کلیلهودمنه» اثر نصرالله منشی بوده است.
یکی از حکایتهای این کتاب، حکایت تمثیلی «شبتاب» است که نادانی بوزینهها، مشغولیت آنها به «شبتاب» و بیتوجهیشان به مرغ شاخسار، فریاد بیهودة مرغ و نصایح مشفقانة مرد راهگذر را با حوادث و حواشی جانبی به تصویر میکشد.
همین شخصیتپردازیها، صحنهسازیها، حادثهآفرینیها، دیالوگها، نتایج و... در شعر «مهتاب» نیما یوشیج نیز تکرار شده و به روز گردیده است. بررسی مشابهتهای این دو اثر ادبی به منظور پیدا کردن رگ و ریشه تأثیر و تأثرات صورت گرفته، مسئلة مورد کاوش ما در این مقاله است.
در این مقاله میخواهیم بدانیم آیا شعر «مهتاب» نیما یوشیج، سایهروشنی است، از حکایت تمثیلی «شبتاب» در کتاب معروف کلیلهودمنه؟ و آیا شعر «مهتاب» شمایل پردازششدهای از انعکاس تصویر خام اولیة «شبتاب» است که مخیلة آفرینشگرِ نیما پس از دریافت مواد اولیة آن، به بازآفرینیاش از لونی دیگر پرداخته است؟ آری بازآفرینی داستانهای کهن، کاری کارستان و شایان است؛ اما این بازآفرینیها همیشه آشکار نیست.
وقتی شعر «مهتاب» نیما یوشیج را با حکایت تمثیلی «شبتاب» از کتاب کلیلهودمنه مقایسه میکنیم تشابهات فراوانی میان این دو اثر ادبی خودنمایی میکند. به نظر نمیرسد این نزدیکی و مشابهتها چیزی از نوع «توارد» بوده باشد. یقیناً، نیما، تحتتأثیر این حکایت قرار گرفته است.
هدف گردآورنده، صرفاً معطوف به تفسیر شعر «مهتاب» نیست چرا که این کار قبلاً از جانب قلمفرسایان اندیشمند و توانایی همچون استاد تقی پورنامداریان (در کتاب «خانهام ابری است»)، استاد سیروس شمیسا (در کتاب «راهنمای ادبیات معاصر»)، آقای محمد ایوبی (در کتاب «گزیدة اشعار نیما یوشیج») و دیگر صاحبنظران انجام شده است.
ولی همة آنها، تفسیر صرف است و بیانگر اندیشهها و باورداشتهای صاحبانشان در باب شعر «مهتاب». تلاش نگارنده در این مقاله بر این است که با نگرشی تطبقی و نقد نفوذی، مقایسهای بین این دو اثر ادبی انجام دهد و تشابهاتی که بین شعر مهتاب نیما یوشیج و حکایت تمثیلی «شبتاب» از کتاب کلیلهودمنه وجود دارد، بررسی نماید.
تا از این رهگذر، اولاً رگ و ریشه و سرچشمة پیدایش شعر «مهتاب» شناسایی شود. درثانی، پردهای دیگر از روی این شعر نمادین کنار زده شود و با اشاره به اهداف و نیات درونی نیما در سرودن شعر «مهتاب» (به صودت خاص) و اغراض و اندیشههای او در سرودن سایر اشعار نمادینش (به صورت عام)، شناخت بیشتری نسبت به این شعر و همچنین خود نمیا حاصل آید. در ثالث به طور کلی نقبی زده باشیم بر اندیشههای سیاسی و اجتماعی نیما. و اغراض او از سرودن شعر «مهتاب» به صورت خاص.
و اثبات این امر که نیما به ادبیات کلاسیک ایران بیعنایت نبوده است و یکی از سرچشمههای مضامین و سوژههای دلخواه اشعار او را آثار شاعران و نویسندگان گذشته ایران است. امید است که در این اثنا، ادعای ما مبنی بر تأثیرپذیری نیما در سرودن شعر «مهتاب»، از حکایت «شبتاب» کلیلهودمنه اثبات شود.
این مقاله در چهار قسمت کلی تنظیم شده است: الف) کلیات، ب) مشابهتهای شعر مهتاب و حکایت شبتاب، ج) سخن آخر، د) نتیجهگیری. قسمت دوم از چهار بخش مذکور نیز به دو زیر شاخه فرعی تقسیم شده است: 1. همانندی شخصیتها، 2. تقارن زمانی و همسانی شرایط و فضای حاکم. قسمت اول این زیرشاخه نیز به پنج زیرشاخة فرعیتر بخشبندی گردیده است: 1. نیما یوشیج و مرغ حکایت شبتاب، هر دو فریادگران بیداری و آزادی، 2. همانندی خواب غفلت مردم و چشم باز و بیتوجه بوزینهها، 3. وجود غمخوار در هر دو اثر ادبی، 4. تقارن زمانی و همسانی شرایط و فضای حاکم، 5. همانندی حوادث.
الف) کلیات (متنهای اصلی شعر مهتاب و حکایت شبتاب)
اگر نوع ادبی، قالب سخن، درونمایه و نوع نگاه پدیدآورندگان این دو اثر ادبی را به یکسو نهیم، همانندیهای زیادی در زمینة شخصیتپردازی، زمینه و فضا و جو، حوادث و تجارب و دیالوگها، مونولوگها و... در آنها مشاهده میشود که در اینجا به پارهای از این مشابهتها اشاراتی خواهیم داشت و در ادامه موارد مشابهی از این نوع توصیفات که در میان شعرهای دیگر نیما یوشیج ترسیم شده است، عیناً نقل خواهد شد. در اینجا حکایت تمثیلی «شبتاب» و شعر نمادین و سیاسی و اجتماعی «مهتاب» را عیناً نقل میکنیم تا زمینة داوری ومقایسه فراهم آید.
حکایت شبتاب از کتاب کلیلهودمنه
«... چون شاه سیارگان به افق مغرب خرامید و جمال جهانآرای را به نقاب ظلام بپوشانید، سپاه زنگ به غیبت او بر لشگر روم چیره گشت و شبی چون کار عاصی روز محشر درآمد. باد شمال عنان گشاده و رکابگران کرده بر بوزنگان شبیخون آورد. بیچارگان از سرما رنجور شدند. پناهی میجستند، ناگاه یراعهای دیدند در طرفی افکنده. گمان بردند که آتش است. هیزم بر آن نهادند و میدمیدند. برابر ایشان مرغی بود بر درخت و بانگ میکرد که آن آتش نیست. البته بدو التفات نمیکردند.
در این میان مردی آنجا رسید، مرغ را گفت رنج مبر که به گفتار تو یار نباشد و تو رنجور گردی.... مرغ سخن وی نشنود و از درخت فرود آمد تا بوزنگان را حدیث یراعه بهتر معلوم کند. بگرفتند و سرش جدا کردند».1
اینک شعر «مهتاب» نیما یوشیج
میتراود مهتاب/ میدرخشد شبتاب/ نیست یکدم شکند خواب به چشم کس و لیک/ غم این خفتة چند/ خواب در چشم ترم میشکند/ نگران با من استاده سحر/ صبح میخواهد از من/ کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر/ در جگر لیکن خاری/ از ره این سفرم میشکند/ نازکآرای تن ساق گلی/ که به جانش کشتم و به جان دادمش آب/ ای دریغا به برم میشکند/ دستها میسایم تا دری بگشایم/ بر عبث میپایم/ که به در کس آید/ در و دیوار به هم ریختهشان/ بر سرم میکنشد میتراود مهتاب/ میدرخشد شبتاب/ مانده پای آبله از راه دراز/ بر دم دهکده مردی تنها/ کولهبارش بر دوش/ دست او بر در/ میگوید با خود/ غم این خفتة چند/ خواب در چشم ترم میشکند.2
ب) مشابهتهای شعر مهتاب و حکایت شبتاب
1. همانند شخصیتها
1/1. نیما یوشیج و مرغ حکایت شبتاب هر دو فریادگران بیداری و آزادی
اولین چیزی که در مقایسة این دو اثر ادبی، جلبتوجه میکند، همانندی شخصیتها و قهرمانان است. گرچه در شعر نباید به شناخت عناصر داستان پرداخت، لکن در جهت مقایسة هرچه بهتر و پیدا کردن رگ و ریشههای تأثیر و تأثر اینگونه آثار، میتوان به آنها اشاره نمود. شعر «مهتاب»، تابلوی نقاشی زندگی نیما و عصر و زمانة اوست. مردی که در شب زاده میشود،
در انتظار صبح، در دل شب میماند و میپاید، درنهایت با پای آبله میرود. نیما و مرغ داستان «شبتاب»، بسیار به هم میمانند. آن مرغ نیز مثل نیما تلاش میکند تا بوزینهها را به آتش واقعی راهنمون شود و از توجه به شبتاب و دمیدن بر آن، بازدارد. هر دو، چه نیما و چه مرغ شاخسار خود را مسئول بیداری میدانند.
همانگونه که دکتر شمیسا میگوید: موضوع شعر [مهتاب]، مانند شعر «آی آدمها» و چند شعر دیگر، بیانگر نگرانی و تلاش کسی برای نجات گروهی بیخبر است.3 محمد ایوبی هم در تفسیر شعر مهتاب مینویسد: «نیما در شعر «مهتاب» هم، بنا را بر رسالت هنرمند میگذارد و با نعرة شعر، کمر به بیداری خلق بسته و به آنان آگاهی میدهد.»4 نیما و مرغ حکایت شبتاب، در راه بیداری همنوعان خود، دین بزرگی بر گردن خویش احساس میکنند.
احساس مسئولیتی از آن دست که برای ادایش میتوان از جان مایه گذاشت. از همینروست که ضیاءالدین ترابی، نیما را شاعری متعهد و مسئول و شعر او را شعر اجتماعی معرفی میکند.5 همانگونه که در پایان زندگی آنها، این معنا را درمییابیم که هر دو (نیما و مرغ حکایت شبتاب)، خود را قربانی اعتقاد راستین و مسئولیت پیامبرگونة خود میسازند.
درد اجتماع و مردم، درد آزادیخواهی و بیدارسازی، درد امر به معروف (دعوت به بیداری و خیزش عمومی) و نهی از منکر (پرهیز از خواب غفلت)، درد یک روح بیدار و پاک و درد انتظار انفجار عقدههای آزادیخواهان از حلق خلق، در وجود هر دو جوانه میزند، میروید و میبالد. و این فهم و شعور زیادی، عامل مرگ تدریجی آنها شده و در فرجام کار، آن دو را قربانی خویش میسازد.
چرا که ندای بیداربخش هر دو از طرف مردم و بوزینهها بیلبیک میماند. مردم در خواباند و بوزینهها بیداران غافل. و این یعنی تحمل رنج و اندوهی به درازای یک عمر برای شاعر شعر «مهتاب» و مرغ حکایت «شبتاب».
خود نیما با اشاره به این موضوع میگوید: «عمدة مسئله، رنجور بودن و در مرتبة کمال خود، فهم کردن رنج دیگران است.»6 و این رنج کشیدن، آن هم به خاطر افرادی که توان یا لیاقت درک ارزش این همدردی و رنجیدگی را نداشته باشند، برای شخص صاحب رنج و دردمند، به منزلة مرگ تدریجی است. در اینجا نمونة این مرگ تدریجی، نصیب نیما یوشیج میشود که پس از پنج دهه نفسهزدن، نفسش بند میآید.
ولی تفاوت مرگ مرغ فریادگر و بیداربخش روی شاخسار با مرگ نیما در این است، که آن مرغ پس از نزدیک شدن به بوزینههاـ به امید آگاه کردنشانـ گرفتار آنها میشود و سر از تنش جدا میکنند. بنابراین هر دو (نیما و مرغ حکایت شبتاب) قربانی نهضت بیدارسازی میشوند. مرگ اینها، از یک زاویة دیگر، تراژدی مرگ سهراب را به ناخودآگاه ما یادآوری مینماید که به امید رهایی پدرش رستم از بند بندگی، خودش بندی خاک شد.
درخصوص اندیشههای نیما باید متذکر شد که او هنر شاعری خود را به خدمت مردم و بیان دردهای اجتماع بهکار میگیرد: «از دیدگاه او، شعر وسیلهای است برای بیان آلام و دردهای بشری و انسانی و اجتماعی.»7
نیما در جای دیگری میگوید: «شما هرقدر استاد ماهری باشید چه میکنید؟ و این استادی در کجا باید به کار بخورد؟ آیا برای خود شما یا برای کسانی دیگر؟ این است که شعر با مسائل اجتماعی و زندگی ارتباط دارد. حتماً هر شاعری که حس میکند و غیرتی دارد، تمایلی به زندگی مردم نشان میدهد.»8 بنابراین دردهای نیما، ریشه در اجتماع او داشت همانگونه که شمس لنگرودی میگوید: «آه، یک عکسالعملی طبیعی در مقابل یک واقعة نهایتاً بیرونی است که هرچه دردمندانهتر باشد، بیشتر اثر میگذارد.
محبوبیت شاعر هم بسته به این است که روح و جان چه طیفی از مردم را در نفوذ خود بگیرد.9 یکی از عوامل محبوبیت نیما نیز همین دلی است که برای دیگرانش شکسته است:
از اینرو، «از جهت مقبولیت عامه، بیگزاف نیما محبوبترین شاعر قرن اخیر ایران است.... اکنون پس از ثبت و ضبط نام نیما در سیاهة نخبگان ادبیات جهانی، از سوی کمیسیون ملی یونسکو، به بهانة یکصدمین سال تولد نیما در سال 1375، دیگر انکار اهمیت نیما بهعوان چهرة برتر شعر معاصر ممکن نیست.»10 خلاصه، نقشی که نیما در میان خفتگان شب بازی میکند همان نقشی است که مرغ داستان شبتاب برای آگاه ساختن بوزینهها ایفا میکند. بنابراین نقش نیما و مرغ (شخصیتهای این دو اثر ادبی) یکسان است.
بنابراین تمام تار و پود نیما یوشیج سرشار است از: 1. تنقر نسبت به سیاهی استبداد و جور و خفقان، 2. عشق به تنفس در هوای آزاد آزادی، 3. عشق به ایران و ایرانی، 4. دعوت به خیزش عمومی علیه موانع موجود در سر راه آزادی، 5. انتظار پایان شب استبداد و دمیدن صبح آزادی، 6. تلاقی یأس و امید، 7. مبارزة بیامان در دو جبهة شعر و سیاست، 8. تلاش برای بیداری مردم از خواب غفلت، 9. تلاش برای همگام کردن مرتجعان یا کهنگریاان شعر با خود، 10. جهانیسازی شعر فارسی و....
«نیما تمام عمر هنری خودش را در مبارزه گذرانده است. مبارزه نهتنها با عمال و کارگزاران حکومتی، بلکه با معاندین و... با سوپر مرتجعین هنری «و حتی با «سوپر مدرنیستها».11 نیما میخواهد همة ایرانیان را در دل شب، چراغ به دست ببیند نه شبکورانی فروخفته در انزوای پسکوچههای شب.
او خفتگان شب را به بیداری فرامیخواند و انتظار دارد بیداران شب، سیمای پلشت سیاهی را با سیلی خورشید وجودشان سرخ کنند. نیما میخواهد این قوم بیدار (ایرانیان) ستارهوار با طلوع خویش، ارمغان غروب شب و طلیعة آفتاب آزادی و نجات و خوشبختی را بر آسمان این مرز و بوم پرگهر بنشانند. او در دل شب سوت و کور، تا پایان شب عمرش، فریاد بیداری سر میدهد. ولی دم آتشین او، خوابی به چشم کس نمیشکند.
در مقابل، ارمغان بیداریهای شبانة عمر نیما و حاصل سیر و سفرهای خیالات و رؤیاپردازیهایش، همیشه خوابی است که در چشم ترش میشکند، و خاری است که در جگرش میشکند. نازکآرای تن ساق گل آرزوهایش در بر میشکند. و درنهایت در و دیوار به هم ریختة خفتگان شب، بر سرش میشکند.
آری چه شاه کلید نامیمونی است این فعل «شکستن» در شعر «مهتاب» واژة «میشکند»، پنج بار در این شعر کوتاه تکرار میشود و به گونه رعبانگیز و پرطنین، صدای شکستهای پیاپی درونی نیما را بیرونی میکند و مجسم میسازد. تمام شب عمر نیما با استرس بیداری سپری میشود. گرچه بانگ بلند «آی آدمهای او» از طرف ساحلنشینان بیپاسخ میماند. با این حال نیما هرگز دست از فریاد برنمیدارد و همچنان «آی» «آی» این غریق دریای شب، از آبهای دور و نزدیک و از لابهلای پیچة بادها به گوش میرسد.
در جای جای دیوانش تصویر بیداری او را میبینیم و فریاد بیداربخش او را میشنویم. در اینجا او را نهتنها به عنوان شاعر نوگرا و سمبولیست، بلکه بهعنوان یک مبارز انقلابی، وطندوست و ناسیونالیست سیاسی و اجتماعی میشناسیم. از حنجرة قلم او، صدای کمان آرش طنین میاندازد. او میخواهد قلمش کمانی باشد برای وسعتبخشی به مرزهای تنگ آزادی. در حماسة سیاسی او رد پایی از خشم و خشونت شاهنامه، اثر ورجاوید خداوندگار خرد (فردوسی حکیم) خودنمایی میکند. فردوسیوار، پاس بیداری میدهد و بانگ بیداری میزند.
سیروس طاهباز چه نیکو میگوید: «شما در نوشتههای نیما، اعم از شعر و نثر، یک کلمه دریوزگی نمیبینید. قضیه برعکس است. اینجا تمام خشم و خروش و نفرت است. گویی سلف بزرگوار او ناصرخسرو قبادیانی است هک میخروشد: من آنم که در پای خوکان نریزم/ مر این قیمتی در لفظ دری را.12 اشعار نیما درحقیقت آیینة زندگی خود او و جامعة عصر اوست.
همانگونه که دکتر عبدالحسین زرینکوب نیز فرموده است: «شک نیست که محیط ادبی از تأثیر محیط اجتماعی برکنار نتواند بود. افکار و عقاید و اندیشهها تابع احوال اجتماعی است.»13
بنابراین نیما یوشیج مثل هر شاعر دیگر محصول جامعة عصرش بود، همانگونه که خودش نیز با اشاره به این موضوع گفته است: «اشعار [والت ویتمن، شاعر نوپردازی آمریکایی] بنابر اوضاع اجتماعی و کارخانجاتی آمریکا، جبراً نه از روی دلخواه او، احساسات زندگانی پر از حرکت و جستوخیز دنیایی کار و ماشین را شامل شد.»14
نیما یوشیج به چلهنشینی یک عمرة خود در شعر مینشیند تا صفحات دیوانش را به جواهر بیداربخشی از جنس گوهرهای درفش کاویانی آراسته کند. او یک عمر فریاد میزند: «آی» نیما، از جنس «نای» مولاناست: پر از راز و ابهام، پر از نفیر و آه و فریاد، پر از گدازههایی زیر خاکستر، تشنة خوشحالان و خواهان سینة شرحهشرحه آنان، بیزار از خواب خامان و بدحالان، و ظن و گمان ایشان. لبریز است از عشق به این مرز و بوم و اهل آن. آتشی از جنس آتش عشق مولانا در تار و پود او افروخته شده و آرام و قرار از او زدوده است:
آتش عشق است کاندر نی فتاد/ جوشش عشق است کاندر میفتاد.15 همین عشق است که او را وادار به فریاد میکند: «عشق خواهد کین سخن بیرون بُوَد/ آینهْ غماز نبود چون بُوَد.»16 به قول کاووس حسنلی: «آتشی شعلهور در اندرون او [نیما] بود که جانش را گرم میکرد و گامش را استوار میداشت.»17 ولی تفاوت آن دو عاشق در نوع عشقشان بود.
عشق مولانا، آسمانی بود، عشق نیما زمینی و معطوف به جامعة ایران و انسان. در ادامه، تصاویر مشابهی از این دست را که نیما بارها به شکل سمبولیک از خودش به عنوان بیدار دردمند و منادی بیداری ارائه داده است، به صورت اجمالی میآوریم. بدیهی است تصاویری مثل (انسان) دست از جان شسته، ققنوس، مرغ غمگین روی دیوار، مرغ مجسمه خاموش روی عاج، ناقوس، مولا مرد دریانورد، شبپا، مرغ دردآلود آواره، مرغ دریای نغمهخوان، «کککی» نعرهکش، قایقبان اندیشهکنان، (شخص) منتظر زنگ کاروان و زندانی شب، مرد عریان راه دهکده، مرغ شباویز، میزبان تنها بر ساحل متروک و تصاویر بسیار متعدد دیگر از این نوع که در جای جای مجموعة اشعار نیما یوشیج ترسیم شده است، درحقیقت همة اینها تصویر نمادینة خود نیمای بیدار و هوشیار و دردمند است. این نمادها، حکایت از جامعة شبزدهای میکند که نیما را به بیداری واداشته است و همة این تصاویر، تکرار دیگرگونة همان نیمای شعر «مهتاب» است و نیمای شعر «مهتاب» نیز، شکل بهروزشدة مرغ روی شاخسار حکایت «شبتاب» است:
1. این ماجرای دست ز جان شستهای است کاو/ آمد که داد مردم بستاند از عدو/ اما چگونه داد و آنگه چه دشمنی... او کشتی شکستة ما را بر آب دید/ رفتش که وارهاند اما به خواب دید/ نقش امید را، با خواب بود طرح.../ او از خیال گمشده نقشی میآفرید/ با خود عبث به لب سخنانی میآورید/ در طول و عرض آن دهلیزها نمور.
(مجموعة کامل اشعار نیما یوشیج، صص 181-180)
2. روی این دیوار غم، چون دود رفته بر زبر/ دایماً بنشسته مرغی، پهن کرده بال و پر/ که سرش میجنبد از بس فکر غم دارد به سر/ ... هر کجا شاخی است بر جا مانده بیبرگ و نوا/ دارد این مرغ کدر بر رهگذار آن صدا/ ... او نوای هر غمش برده از این دنیا به در/ از دلی غمگین در این ویرانه میگیرد خبر/ گه نمیجنباند از رنجی که دارد بال و پر .../ میکشد این هیکل غم از غمی هر لحظه آه/ میکند در تیرگیهای نگاه من نگاه/ او مرا در این هوای تیره میجوید به راه/ آه سوزان میکشد هر دم در این ویرانه من/ گوشه بگرفتم منم، در بند خود، بیدانه من/ شمع چه؟ پروانه چه؟ هر شمع، هر پروانه من./ من به پیچاپیچ این لوس و سمج دیوارها/ بر سر خطی سیه چون شب نهاده دست و پا/ دست و پایی میزنم چون نیمهجانان بیصدا.../ ز انتظار صبح با هم حرفهایی میزنیم/ با غباری زردگونه، پیله بر تن میتنیم/ من به دست، او بانگ خود، چیزهایی میکنیم.
(همان منبع، صص 333-331)
3. ققنوس، مرغ خوشخوان، آوازة جهان/ آواره مانده از وزش بادهای سرد.../ حس میکند که آرزوی دگر مرغها چو او/ تیره است همچو دود، اگرچه امیدشان/ چون خرمنی ز آتش/ در چشم مینماید و صبح سفیدشان/ حس میکند که زندگی او چنان/ مرغان دیگر ار به سر آید/ در خواب و خورد او/ رنجی بُوَد کز آن نتوانند برد نام/ آن مرغ نغزخوان/ بر آن مکان ز آتش تجلیل یافته/ بسته است دمبهدم نظر و میدهد تکان/ چشمان تیزبین/ وز روی تپهها/ ناگاه، چون به جای پر و بال میزند/ بانگی بر آرد از ته دل سوزناک و تلخ/ که معنیاش نداند هر مرغ رهگذار...
(همان، ص 327-325)
4. مرغی نهفته بر در بام سرای ما/ مرغی دگر نشسته به شاخ درخت کاج/ میخواند این، به شورش، گویی برای ما/ خاموشیای است آن یک، دودی به روی عاج/ نه چشمها گشاده از اول بال از او نه وا/ سر تا به پای خشکی با جای و بیتکان/ منقارهایش آتش و پرهای او طلا/ شکل از مجسمه به نظر مینماید آن/ وین مرغ دیگر آن که همه کارش خواندن است/ از پای تا به سر همه میلرزد او به تن/ نه رغبتش به سایة آن کاج ماندن است/ نه طاقتش به رستن از آن جای دلشکن/ لیکن بر آن دو چون بری آرامتر نگاه/ خواننده مردهای است نه چیز دیگر جز این/ مرغی که مینماید خشکی به جایگاه/ سرزندهای است با کشش زندگی قرین/ مرغی نهفته بر سر بام سرای ما/ مبهم حکایت عجبیساز میدهد/ از ما برستهای است ولی در هوای ما/ بر ما در این حکایت، آواز میدهد.
(همان، صص 345-344)
5. بانگ بلند دلکش ناقوس/ در خلوت سحر/ بشکافته است خرمن خاکستر هوا/ وز راه هر شکافته با زخمههای خود/ دیوارهای سرد سحر را/ هر لحظه میدرد... او میپرد به هر دم با نکتهای که در/ طنین او به جاست... دینگدانگ... چه صداست/ ناقوس!/ کی مرده؟ کی به جاست؟/ بس وقت شد چو سایه که بر آب/ وز او هزار حادثه بگسست/ وین خفته برنکرد سر از خواب/ لیکن کنون بگو که چه افتاد/ کز خفتگان یکی نه به خواب است؟ ناقوسی دلنواز/ جا برده گرم در دل سرد سحر به ناز/ آوای او به هر طرفی راه میبرد/ سوی هر آن فراز که دانی/ اندر هر آن نشیب که خوانی/ در رخنههای تیرة ویرانههای ما/ در هر کجا که مرده به داغی است/ یا دل افسرده مانده چراغی است/ تأثیر میکند/ او روز و روزگار بهی را/ (گمگشته در سرشت شبی سرد/ تفسیر میکنند/ وز هر رگش ز هوش برفته/ هر نغمه کان بهدر آید/ با لذت از زمانی شادی پرورد/ آن نغمه میسراید. او با نوای گرمش دارد/ حرفی که میدهد همه را با همه نشان/ تا با هم آورد/ دلهای خسته را/ دل برده است و هوش ز مردم کشان کشان/ او در نهاد آنان/ جان میدهد به قوت جاننوای خود/ تا بیخبر ننمایند/ بر یأس بیثمر نفزایند/ در تار و پود بافتة خلق میدود/ با هر نوای نغزش رازی نهفته را تعبیر میکند/ از هر نواش این نکته گشته فاش/ کاین کهنه دستگاه تغییر میکند...
(همان، صص 507-504)
6. من نمیدانم پاس چه نظر/ میدهد قصه مردی بازم/ سوی دریایی دیوانة سفر/ من همین دانم کان مولا مرد/ راه میبرد به دریای گران آن شب نیز/ همچنانی که به شبهای دگر/ واندر امید که صیدیش به دام/ ناو میراند به دریا آرام/... او ز رفت آمدن موج به جان شوریده/ آمد اندیشه به کارش باریک/ گفت با خود چه شبی!/ با همة خندة مهتابش بر من تاریک.
(همان، صص 523-522)
7. ماه میتابد، رود است آرام/ بر سر شاخة «اوجا» [درخت نارون قرمز]18 «تیرنگ» [قرقاول]19/ دم بیاویخته، در خواب فرو رفته، ولی در «آیش» [زمین نوبتی]20/ کار «شب پا» [نگهبان مزرعه برنج]21 نه هنوز است تمام/ میدمد گاه به شاخ/ گاه میکوبد بر طبل، به چوب/ وندر آن تیرگی وحشتزا/ نه صدایی است به جز این، کز اوست/ هول غالب، همهچیزی مغلوب/ میرود دوکی این هیکل اوست/ میرود سایهای، این است گراز/ خوابآلوده، به چشمان خسته، هر دمی با خود میگوید باز: چه شب موذی و گرمی و دراز!/ تاه مرده است زنم/ گرسنه مانده دوتایی بچههام/ نیست در «کُپة» [ظرف چوبی]22 ما مشت برنج/ بکنم با چه زبانش آرام؟! باز میکوبد او بر سر طبل/ در هوایی به مهاندود شده/ گرد مهتاب بر آن بنشسته/ وز همه رهگذر جنگل و روی «آیش»/ میپرد پشه و پشه است که دسته بسته/ مثل این است که کوفتن طبل و دمیدن در شاخ/ میدهد وحشت و سنگینی شب را تسکین/ هرچه در دیدة او ناهنجار/ هرچهاش در بر سخت و سنگین...
(همان، صص 612-611)
8. جیب سحر شکافته ز آوای خود خروس/ میخواند، بر تیز پای دلکش آوای خود سوار/ سوی نقاط دور/ میراند/ بر سوی درهها که در آغوش کوهها/ خواب و خیال روشن صبحاند/ بر سوی هر خراب و هر آباد/ هر دشت و هر دمن/ او را صدا بزن!
(همان، ص 628)
9. در دل این شب، مردی است که او بیدار است/ مردمی کز بر دیوار به مردان و زنان مینگرند/ و به طفلان بسی خُرد که فرسودة کارند بدین خردیسال/ شادمان میگذرند/ حق به حقدار رسیده استـ به هم میگویندـ/ هر کسی راست هر آن چیز که بود/ دست میکاود یعنی بیزحمت روز/ در درون شب سرد.
(همان، ص 671)
10. هنگام که گریه میدهد ساز/ این دود سرشت ابر بر پشت/ هنگام که نیل چشم دریا/ از خشم به روی میزند مشت/ ... لیکن چه گریستن، چه طوفان؟/ خاموش شبی است هرچه تنهاست/ مردی در راه میزند لی/ و آواش فسرده برمیآید.
(همان، ص 679)
11. مرغ آمین دردآلودی است کاواره بماند/ رفته تا آن سوی این بیدار خانه/ بازگشته رغبتش دیگر ز رنجوری نه سوی آب و دانه/ نوبت روز گشایش را/ در پی چاره بمانده/ میشناسد آن نهان بین نهانان (گوش پنهان جهان دردمندها)/ جور دیده مردمان را/ با دایی هر دم آمین گفتنش، آن آشنا پرورد/ میدهد پیوندشان درهم/ میکند از یأس خسرانبار آنان کم/ مینهد نزدیک بههم، آرزوهای نهان را/ بسته در راه گلویش او/ داستان مردمش را/ رشته در رشته کشیده (فارغ از هر عیبکاو را بر زبان گیرند) بر سر منقار دارد رشتة سردرگمش را/ او نشان از روز بیدار ظفرمندی است/ با نهان تنگنای زندگانی دست دارد/ غز عروق زخمدار این غبارآلوده ره تصویر بگرفته/ از درون استغاثههای رنجوران/ در شباهنگی چنین دلتنگ، میآید نمایان/ وندر آشوب نگاهش خیره بر این زندگانی/ که ندارد لحظهای از آن رهایی میدهد پوشیده، خود را بر فراز بام مردم آشنایی/ رن میبندد/ شکل میگیرد/ گرم میخندد/ بالهای پهن خود را بر سر دیوارشان میگستراند.
(همان، صص 742-741)
12. در پیش کومهام/ در صحنة تمشک/ بیخود ببسته است/ مهتاب بیطراوت لانه/ یک مرغ دل نهادة دریادوست با نغمههای دریایی/ بیخود سکوت خانه سرایم را/ کرده است چون خیالش ویرانه.
(همان، ص 781)
13. دیری است نعره میکشد از بیشة خموش/ «کککی» که مانده گم/ از چشمها نهفته پریوار/ زندان بر او شده است علفزار/ بر او که او قرار ندارد/ هیچ آشنا گذار ندارد/ اما به تن درست و تنومند/ «کککی» که مانده گم/ دیری است نعره میکشد از بیشهْ خموش.
(همان، ص 783)
14. بر سر قایقش اندیشهکنان قایقبان/ دایماً میزند از رنج سفر بر سر دریا فریاد/ اگرم کشمکش موج سوی ساحل راهی میداد/ سخت طوفانزده روی دریاست/ ناشکیباست به دل قایقبان/ شب پر از حادثه، دهشتافزاست/ بر سر ساحل هم لیکن اندیشهکنان قایقبان/ ناشکیباتر برمیشود از او فریاد/ کاش بازم ره بر خطة دریای گران میافتاد.
(همان، ص 784)
15. شب همه شب شکسته خواب به چشم/ گوش بر زنگ کاروانستم/ با صداهای نیمزنده ز دور/ همعنان گشته، همزبان هستم/ جاده اما ز همهکس خالی است/ ریخته بر سر آوار آوار/ این منم مانده به زندان شب تیره که باز/ شب همه شب/ گوش بر زنگ کاروان است.
(همان، ص 787)
16. ... هیس، آهسته/ قدم از هر قدم دارد بیم/ به ره دهکدة مردی عریان/ دست در دست یکی طفل یتیم هیس! آهسته شب تیره هنوز/ میمکد.
(همان، ص 502)
17. به شب آویخته مرغ شباویز/ مدامش کار رنجآفزاست، چرخیدن./ اگر بیسود میچرخد/ وگر از دستکار شب، در این تاریکجا، مطرود میچرخد.../ به چشمش هرچه میچرخدـ چو او بر جایـ/ زمین با جایگاهش تنگ/ و شب، سنگین و خونآلود، برده از نگاهش رنگ/ و جادههای خاموش ایستاد/... ولی در باغ میگویند/ به شب آویخته مرغ شباویز/ به پا، ز آویخته ماندن، بر این بام کبوداندود میچرخد.
(همان، ص 739)
18. پاسها از شب گذشته است/ میهمانان جای را کردهاند خالی، دیرگاهی است/ میزبان در خانهاش تنها نشسته/ در نی آجین جای خود بر ساحل متروک میسوزد اجاق او/ اوست مانده/ اوست خسته/ مانده زندانی به لبهایش/ بیفراوان حرفها، اما/ با نوای نای خود در این شب تاریک پیوسته/ چون سراغ از هیچ زندانی نمیگیرند/ میزبان در خانهاش تنها نشسته.
(همان، ص 785)
1/2. همانندی خواب غفلت مردم و چشم باز و بیتوجه بوزینهها
مردم هیچگاه، آنگونه که نیما میخواهد، او را درنمییابند و در طول پنج دهة عمر او که با نماد «شب» از آن یاد میشود، مردم همیشه در خواباند و شب عمر او به پایان میرسد، ولی خبری از بیداری آنها به میان نمیاید و غم آن خفتگان، خواب در چشم ترش میشکند و «صبح» را به همدردی او وامیدارد
در حکایت «شبتاب» هم، بوزینهها هیچ توجهی به «مرغ» ندارند و فریاد مرغ به خودش بازمیگردد. در هر دو اثر، مردم و بوزینهها، سرشان در لاکشان خزیده است و توجهی به فراخوان فریادگر آزادی نمیکنند. هیچ احساس مسئولیتی در قبال سرنوشت خویش ندارند. آنجا بوزینهها از شدت سرما و از روی غفلت و نادانی در آتش میدمند و اینجا مردم در دل تاریکی شب استبداد و جهل، در خواب به سر میبرند. و این هر دو، یک معناست در دو تعبیر و اصولاً مردمی که پیامبر و هدایتگر زمان خویش را نشناسند و از او تبعین نکنند بیشباهت به بوزینهها نخواهند بود. «ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بأنفسهم.»23
از این روی مردمی که در شعر «مهتاب» به آنها اشاره رفته، با بوزینههای حکایت «شبتاب» در یک طراز قرار میگیرند. و این هردو یعنی مردم و بوزینهها سرمازدگان زمانهاند و از شدت سوز غفلت و نادانی در لاک خود خزیدهاند و توجهی به آن کسی که صدایشان میزند، ندارند و هرگز به خاطر غفلت خویش و سوز و گداز منادی بیداری، ککشان نمیگزد. خود نیما هم از این امر رنج میبرد و میگفت: «به رفیق همسایه باز این را گوشزد کنید. بعد خودش روزی خواهد دانست که «آه و فغان، آخ مردم، آخ رنج میکشم» او چقدر زیادی بوده است. و چرا مردم شعر او را بیجان میدمیدهاند.»24
بنابراین وجه تشابه دیگر شخصیتهای شعر مهتاب (مردم به خوابرفته) و بوزینههای حکایت شبتاب، غفلت آنها و عدم تشخیص حق از باطل و خیر از شر و بیتوجهیشان به هرگونه ارشاد دلسوزانه است. نیما یوشیج خواب غفلت و بیخبری مردم را در اشعار زیادی به تصویر کشیده است. اینک نمونههای مشابه پیدا شده برای این مودر را ذکر میکنیم که از دیوان اشعارش استخراج شده است:
1. ... مانند آن رهگذری نغمه میسرود/ او گوش و هوش، جمله بر آن نغمه بسته بود/ از دور این سرود میآمدش به گوش: ای مرغ در قفس ز کجا یاد میکنی/ یاد از کدام شاخة شمشاد میکنی؟/ شهر طرب گسست هر جلوهاش که بود/ زانجا کسی نخواهد آوای کس شنود.
(مجموعة کامل اشعار نیما یوشیج، صص 184-183)
2. خروس ساده، خوش میخواند روزی
به فرسنگی ز ده میرفتش آواز
به خاتون گفت خادم، از راه مهر
چه میخواند ببین این مایة ناز
خروسک با چنین آوا که دارد
شب مهمانی او را میکشی باز؟
به لبخندی جوابش داد خاتون:
بود مهمان کر و چشمان او باز؟
شکم تا سفره میخواهند مردم
بخواند یا نه با خون است دمساز
زبان باطن است این خواندن او
جهان حرص با آن نیست همراز
(همان، ص 208)
3. ... مردمان، مردگان زنده به رو/ رفته با خوابهای زندانگاه/ چشم باز است از یکی ز ایشان/ لیک بیحال بسته است نگاه.
(همان، ص 495)
4. ... ناقوس!/ کی مرده؟/ کی بهجاست؟/ بس وقت شد چو سایه که بر آب/ وز او هزار حادثه بگسست/ وین خفته بر نکرد سر از خواب/ لیکن کنون بگو که چه افتاد/ کز خفتگان یکی نه به خواب است؟/ بازارهای گرم مسلمان/ آیا شده است سرد؟... یا زین شب محیل/ صبحی است خنده بسته به آب؟ یا شبی است کاو/ رو در گریز از در صبحی است/ در راه این دراز بیابان؟
(همان، صص 505-504)
5. شهر دیری است که رفته است به خواب/ شهر خاموشی پرورد/ شهر منکوب بهجا/ و از او نیست هک نیست/ نفسی نیز آوا/ مانده با مقصد متروکش او/ مرده را میماند/ که در او نیست که نیست/ نه جلایی با جان/ نه تکانی در تن/ و به هم ریختة پیکرة لاغر اوست/ بر تنش پیراهن.
(همان، ص 698)
6. جادهها خاموش است/ از هر گوشة شب هست در جنگل/ تیرگی (صبح از پیاش تازان)/ رخنهای بیهوده میجوید.
(همان، ص 700)
7. کوره راه شب را/ بر عبث راه گذر میجوید/ هیچکس نیست، بس افسوس که نیست/ کسی آن گونه که میباید از خواب گرانش بیدار/ وز ره یأس عجیبی (که نه یأس من و توست)/ چون من و تو به کنار/ در دل این شب کاین نامه مرا در دست است/ مانده در جادة خاموش چراغ/ هر کجا خاموشی است.
(همان، ص 725)
8. شب است/ جهان با آن، چنان چون مردهای در گور...
(همان، ص 740)
9. ... تعبیر یافتش همه اندیشهها به خواب/ نقشی که بسته بود فروشد همه بر آب/ اسب مراد را کردند یال و دُم/ تا دید، دید هرچه غمآلوده و عبوس/ جغدی نشسته بر زبر بام و درفسوس.
(همان، ص 181)
10. در درون شهر کوران دردها دارم ز بینایی/ ... زندگانی تیرهای هست از شبی و روشنی از صبح فامی/ جلوهای هرگونهاش از گونهای دیگر.
(همان، ص 374)
1/3. وجود غمخوار در هر دو اثر ادبی
در شعر «مهتاب»، «صبح» در حالت تشخیص (personification) همدم و غمخوار نیماست: «شاعر، ... سحر را ایستاده تصویر کرده است. درست مثل خودش و این حالتی است متناسب برای فرد نگران که بیتاب است و طاقت نشستن ندارد.25 صبح از نیما میخواهد با دم مسیحایی خود، خوابزندگان شب را بیدار سازد. ولی هیچ نشانهای از بیداری مردم در کار نیست. به این سبب صبح هم از بیداری مردم ناامید است و به یاری نیما میشتابد و از نیما میخواهد که از نفس مسیحیایی و زندگیبخش سحر، ارمغانی برای خفتگان شب ببرد تا شاید از خواب بیدار شوند.
در داستان «شبتاب» نیز، مرد راهگذر، یاریگر و غمخوار مرغ است. و از او میخواهد که برای بیداری بوزینهها سعی نکند. چرا که گوششان بدهکار فریاد مرغ نخواهد بود. بنابراین «صبح» نگران حال نیما و غمگین از درازای شب و آرزومند بیداری مردم است، و میداند که رشتة این شب و خواب مردم دراز است. و مردم راهگذر هم نگران حال مرغ و ناامید از بیداری بوزینههاست. با این تفاوت که در شعر «مهتاب» کورسوی امید در اعماق همة ناامیدیها در دل نیما و «صبح» روشن است. ولی در حکایت «شبتاب»، مرغ به تأثیر فریادش بر بوزینهها امیدوار است و مرد رهگذر ناامید. درنتیجه، همدردی «صبح» با نیما، بیشباهت به دلسوزی مرد راهگذر به حال مرغ نیست.
1/4. تقارن زمانی و همسانی شرایط و فضای حاکم
همانگونه که در متن نقل شده از کلیلهودمنه پیداست، زمان وقوع حوادث حکایت تمثیلی «شبتاب»، شب است. شبی سیاهتر از کار عاصی روز محشر. آیا شب شعر «مهتاب»، سایة شوم همان شب حکایت تمثیلی شبتاب نیست؟: «میتراود مهتاب، میدرخشد شبتاب، نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک...». ظلمت شب شعر «مهتاب»، قرینة ظلمت شب حکایت «شبتاب» است و از آن نیز دیجورتر، دلگیرتر، و پروهمتر. شبی ست که تاریکیاش آنچنان سایه گسترده است که نور ماه با تمام سبک سیریاش، مثل پای شاعر، آبله گرفته و نمیتواند بتابد. بلکه میتراود. همانند زه آبی از کوزة سفالی ماه تراوش میکند. بنابراین سایه روشنای نور ماه، مثل سپیدی دندانهای مردهایست در عمق دخمهای تاریک وهمآلود.
دکتر تقیپور نامداریان میگوید: «فعل «تراویدن» برای «مهتاب» اشارهای ضمنی به تراکم ظلمت شب دارد که سبب میشود نور مهتاب مثل آب که از کوزه، به زحمت و دشواری از جلد ظلمت بگذرد.26 حال در این میانه، آنچه چهرهپردازی میکند جز شبتاب نیست.
آه! با نور شبتاب، کدامین چشمانداز را میتوان به نظاره نشست؟ بنابراین زمان این دو اثر ادبی، شب است. و سردی آن دو شب دیجور، عامل گمراهی، غفلت و نادانی و زایل شدن قدرت تشخیص بوزینهها و همچنین خواب غفلت مردم است. از جانب دیگر میتوان شب را نماد «خفقان و استبداد و ظلم و ستم حاکم بر جامعه» گرفت. و «تراوش مهتاب» و «درخشش شبتاب» را به روشنگری و بیداربخشی نیما یوشیج تفسیر کرد که با تمام فروزندگی و آگاهیبخشیاش، از زدودن آثار شب و غفلت و خواب ناشی از آن، عاجز و ناتوان میگردد.
چرا که تاریکی شب، آنچنان غالب است که نور ظلمتشکن ماه با تمام سرعت و حدت و فلکفرساییاش برای زدودن آن همه تیرگی شب کم میآورد و مثل نور اندک شبتاب در آن گم میشود. بنابراین نیما به نور اندک شبتاب و همچنین نور ضعیف و تراوش شده ماه میماند که نمیتواند سیاهی خواب غفلت را از اندیشههای مردم پاک کند و آنها را بیدار نماید. بیداری مردم نیاز به طلوع خورشید آزادی دارد و طلیعة آزادی در گرو بیداری مردم است. بنابراین نیما یوشیج یک عمر در دل شب، در انتظار این دو لازم و ملزوم (بیداری مردم و طلوع آفتاب آفزادی) به ستارهشماری مینشیند. در سایر اشعار نیما نیز تصویر شب چشمگیر است.
هم توصیف شب، هم انتظار پایان شب و هم لحظهشماری برای دمیدن صبح، اشعار زیر نمونههایی از آنهاست:
1. در این هوا از آن، دنیای او خفه/ تاریکیای که از دل هر نور ره زده/ دیوارها سمج همه بر گرد هم رده/ سقفی بر آنچنان سنگ لحد فرو.
(مجموعة کامل اشعار نیما یوشیج، ص 181)
2. ... شب در دل سیاهش اما بهانه داشت/ هولی به راه میشد و صدها نشانه داشت/ میسوخت اختری چون کورهای به دود/ سنگین به جای هرچه و فرصت چنان که بود/ مرموز و بس دراز بر او روی مینمود/ گویی که گشته است هر لحظه، ساعتی...
(همان، صص 192-191)
3. ... تیرگیهای شب دیجور را هم زیر و رو/ میشکافم من به بنیاد نهاد آن فرو/ من نیام در کار تنها، یک جهان باشد به کار/ باشدم هر غم نشانی زین جهان داغدار/ اندر این ظلمت گشاده سوی من چشم نهان/ هیبت دریای سنگین میخروشد این زمان/ من خیال روشنیهای شبی طولانیام/ سرد، اما داستان گرم زندگانیم.
(همان، ص 338)
4. ... وای بر من! در شبی تاریک از اینسان/ بر سر این کله جنبان/ چه کسی آیا ندانسته گذارد پا؟/ از تکان کلهها آیا سکوت این شب سنگین/ کاندر آن لحظه مطرودی فسون تازه میبافد/ کی که بشکافته؟/ یک ستاره از فساد خاک وارسته/ روشنایی کی دهد آیا؟
(همان، صص 347-346)
5. ... زندگانی تیرهای هست از شبی و روشنی از صبح فامی/ جلوة هرگونهاش از گونهای دیگر/ ... در شبی اینگونه طوفانزا/ که جهان را شد ز هم بگسسته گویی یکسره رگها/ هم از این رو بود/ که به امید تو/ من به دل امید بودم/ دم به دم بر هر امید زنده خود میفزودم.
(همان، ص 374)
6. ... من فرو خواهم شدن در گود تاریک نهان بیشههای دور/ بین مرگ و زندگانی در دل سنگین رؤیای شبی تیره/ که خفه گشته است در آن مردمان را بانگ.
(همان، ص 378)
7. ... استاده و لیک در نهانی/ سوداگر شب به چشم گریان/ چون مرده جانور ز دنب آویزان.
(همان، ص 426)
8. ... نیست دیگر سر مویی به ره این افق گمشده نور/ شب دریده به دو چشم آن مطرود/ در سیاهی نگاهش همه غرق/ میمکند آب دهانش از کین/ مینشیند به کمین/ بر لبش هست همه/ به یکی خرد ستاره حتی/ هر زمانی نفرین/ میمکد روشنیاش را از دور/ به خیالی که ز روز است رمق.
(همان، ص 502)
9. ... آن شب از جمله شبان/ یک شب خلوت بود/ چهرهپردازی بودش به ره بالا ماه/ از به هم ریخته ابری که رویش روپوش/ باد را بود درنگ/ بود دریا خاموش/ مرد مسکین و رفیق شب هول/ ... گفت با خود: «چه شبی!/ با همه خندة مهتابش بر من تاریک/ ... در دل این شب تاریک نگهبانم/ کیست ... بر ساحل وامانده نمیسوزد، دل مرده چراغی هماکنون از دور/ ... گفت با او: «به تن آورده همه زحمت ره را هموار.../ در دل این شب سنگین که در او/ گرد مهتابش دُردی به تک مینایی است؟/
(همان، صص 527-522)
10. ماه میتابد، رود است آرام/ بر سر شاخة «اوجا»، «تیرنگ»/ ... وندر آن تیرگی وحشتزا/ ... هول غالب، همهچیزی مغلوب/ ... چه شب موذی و گرمی و دراز!.../ چه شب موذی و گرمی و سمج/ چه شبو موذی و سنگین! آری.../ هیچ طوری نشده، باز شب است/ همچنان کاول شب، رود آرام/ میرسد نالهای از جنگل دور/ جا که میسوزد دل مُرده چراغ/ کار هر چیز تمام است بریده است دوام.
(همان، صص 618-611)
11. در تمام طول شب/ کاین سیاه سالخورد انبوده دندانهاش میریزد/ و ز درون تیرگیهای مزور/ سایههای قبرهای مردگان و خانههای زندگان درهم میآمیزد/ و آن جهانافسا، نهفته در فسون خود/ ... میدهد تحویل از گوش تو خواب تو به چشم تو/ پادشاه فتح بر تختش لمیده است.
(همان، صص 632-631)
12. در شب تیره چون گوری که کند شیطانی/ وندر آن دام دلافسایش را/ دهد آهسته صفا/ ز یک وز یک، ز یک زایی/ لحظهای نیست که بگذارم آسوده به جا.
(همان، ص 665)
13. در بستهام، شب است/ با من، شب من، تاریک همچو گور/ با آنکه دور از او نهچنانم/ او از من است دور/ خاموش میگذاردم من با شبی چنین/ هر لحظهای چراغ/ میکاهمش ز روغن/ میسایمش ز تن/ تا در هم نگیرد جز او کسی سراغ من/ تا از ققطار رفتة تاریک لحظهها/ روشن به دست آیدم آن لحظه کاندر آن/ چون بوی در دماغ گل او جای برده است.../ نجوای محرمانه میآغازد/ تاریک خانة من با من/ ... و شب، عبوس و سرد/ بر ما به کار مینگرد. ... و من بر هر نشانی باریک/ آنگاه مانده با شب، آری/ خو بستهام به خانة تاریک/ چون آتشی به خرمن خاکستر سیاه.
(همان، صص 730-728)
14. شب همه شب شکسته خواب به چشم/ گوش بر زنگ کاروانستم/ ... جاده اما ز همهکس خالی است/ ریخته بر سر آوار، آوار/ این منم مانده به زندان شب تیره که باز/ شب همه شب/ گوش بر زنگ کاروانستم.
(همان، ص 787)
15. در شب سرد زمستانی/ کوره خورشید همچون کوره گرم چراغ من نمیسوزد. ... من چراغم را در آمد رفتن همسایهام افروختم در یک شب تاریک/ و شب سرد زمستان بود.
(همان، ص 734)
1/5. همانندی حوادث
در هر دو اثر ادبی حوادث مشابهی صورت میگیرد. در شعر مهتاب، شاعر از یک طرف با دیدن اوضاع تلخ و وخامتبار حاکم بر جامعه، سیاهی ظلم و ستم، خفقان و استبداد رایج و نبود نور آزادی، و از جانب دیگر با مشاهدة خواب غفلت و بیخبری مردم، آرام و قرارش به یکسو میرود.
و بر خود میداند که برای بیداری مردم از این خواب عمیق، فریاد بیداری سر دهد. او فریاد خاموشش را از نای شعرش بیرون میآورد. ولی برخلاف انتظارش، هیچکس کمترین توجهی به او ندارد. حال نیما چنان رقتآور میشود که حتی صبح نیز از روی ترحم به غمخواری او میرود. خلاصه اینکه با شکستن گل امید، خار ناامیدی بر جان شاعر نیما میروید. این خار سرکش، بوتة عمر نیما را از رویش و پویش و بالش بازمیدارد.
در حکایت مثیلی «شبتاب» هم، همین حوادث و اتفاقات رخ میدهد. مرغ روی شاخة درخت، ناآگاهی بوزینهها را در نداشتن تشخیص «شبتاب» ار آتش واقعی میبیند و مثل نیما نمیتواند آرام و بیخیال بنشیند. نتیجة احساس مسئولیتش این میشود که مدام فریاد میزند که: «آن [شبتاب]، آتش نیست.» ولی بوزینه توجهی به او ندارند. مرد راهگذر هم با مشاهدة تلاش بیفایده مرغ، به حال او دلش میسوزد و به او میگوید که برای آگاه کردن بوزینهها بیهوده تلاش نکند. ولی اصرار مرغ برای بیدار کردن بوزینهها و نزدیکی او به ایشان، سرش را بر باد میدهد. بنابراین حوادث مشابهی در هر دو اثر ادبی اتفاق میافتد و نیما و مرغ داستان از یک نقطة واحد آغاز به پویش میکنند. حوادث مشابهی را از سر میگذرانند و سرانجام سرنوشت مشابهی گریبانگیرشان میشود و قربانی بیدار بخشی خودشان میشوند.
ج) سخن آخر
یکی از ویژگیهای شاعری نیما، توجه او به آثار شعرای کلاسیک ایران و مطالعة آثار آنهاست. همانگونه که خودش گفته است: «من خودم یکی از طرفداران پابرجای ادبیات قدیم فارسی و عربی هستم و سرگرمی من با آنهاست.»27 شاپور جورکش هم حافظ و نظامی را مقتدای نیما میداند.28
نیما، نهتنها به مطالعة آثار گذشتگان میپرداخت، بلکه از آنها بسیار تأثیر میپذیرفت و متناسب با شرایط اجتماع و اقتضای زمانه و نوع ساختار فکری و سبک و سییاق ادبی، تخیلی و عاطفی خویش، آن بنمایهها را به شعر آزاد نیمایی تبدیل میکرد. برای اثبات این سخن، تنها مقایسة منظومة «افسانة» نیما با «نینامة» مولانا و مقایسة شعر «آی آدمهای» او، با این بیت حافظ: «شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل/ کجا دانند حال ما، سبکباران ساحلها»29، کافی است.
از میان آثار قدیم، کتاب کلیلهودمنه یکی از کتابهایی است که از زمانهای قدیم تاکنون، مورد مطالعه و استفادة شاعران و نویسندگان زیادی قرار گرفته است. دکتر عبدالحسین زرینکوب در این زمینه مینویسد: «حکایت کلیلهودمنه که اقوال و اعمال آدمیان را به حیوانات نسبت میدهد، از دیرباز و شاید قبل از آنکه این کتاب به زبان پهلوی نقل شود، در یونان به صورت داستانهای «ازوپ» مورد تقلید گشت و بعدها نیز در بعضی از امثال لافونتن، به صورت مستقیم مورد اقتباس قرار گرفت. اسلوب بدیع و جذاب آن نیز که عبارت از درج حکایت در طی حکایت دیگر است، از قدیم مورد تقلید گشت.»30
به یقین نیما یوشیج نیز کتاب کلیلهودمنه را مطالعه نموده و متناسب با اندیشههای اجتماعی و سیاسی خود، بهرههای لازم را از حکایتهای آن برده است و در سرودن شعرهایش، بهویژه اشعار رواییاش از حکایتهای آن سود جسته است. چرا که در کتاب کلیلهودمنه، طبیعت با تمام عناصر خود حضور دارد. و همة این عناصر چه حیوانات، نباتات و جمادات در حالت تشخیص (personification)، صفات آدمی پیدا کردهاند و به زبان انسانها با همدیگر در تعامل، گفتوگو، همیاری و همکاری، دوستی، جنگ و جدال و خلاصه مشغول حکایتسازی و قصهپردازی هستند. از اینرو نیما یوشیج فرصت را برای استفاده از شخصیتها، حوادث، مونولوگها، دیالوگها، فضاآفرینیها و خلاصه بهرهبرداری از عناصر قصههای این کتاب، برای پردازش شعرهای نمادین و اجتماعی و سیاسی خود مغتنم میشمارد.
چون که «ذهن نیما، جویای اشکال عینی و طبیعیست تا از آن طریق به ارائة جلوههای ذهنی و مفاهیم نمادین اجتماعی و سیاسی خویش بپردازد.31 و مفاهیم نمادینـ اجتماعی و سیاسی را ترسیم نماید. «نیما معانی را در درون طبیعت پیدا کرد. بنابراین پیوند میان واقعیت یا عین با معنی در شعر نیما پیوند جانشینی است. یعنی زندگی و طبیعت در بیان، همنشین با معنی نیست، جانشین معنی است.
سیر روحی شاعران گذشته در جریان تکوین شعر، سیری بود از ذهن به عین و از عین به ذهن. نیما این سیر را معکوس کرد. سیر روحی او در جریان تکوین شعر، سیری بود از عین به ذهن و از ذهن به عین.»32 از این روی، حکایت تمثیلی «شبتاب» کتاب کلیلهودمنه سوژة بسیار مناسب عینی و ملموس و طبیعی بود، تا نیما یوشیج با تأثیرپذیری از عناصر آن، شعر «مهتاب» را در مخیلة خود پرورش دهد و شب زمانهاش را در بوم آن شعر نقاشی نماید.
پس نیما خودآگاه و یا ناخودآگاه، تحتتأثیر حکایت «شبتاب» قرار میگیرد.
آنگاه که حکایت «شبتاب» در ناخودآگاه او میدود، رنگ و لعاب نیمایی به خود میگیرد و از آن پس با پوششی از نماد و با درونمایة اجتماعی و سیاسی، به شکل شعر «مهتاب» پدیدار میشود.
قیصر امینپور مینویسد: «در شعر آزاد، مضمون شعر مستقیماً از زندگی و طبیعت مایه گرفته است و این شعرها از کلیت و گسترش عاطفی بیشتری برخوردار است که غالباً جنبه اجتماعی و انسانی دارد نه رمانتیک و شخصی.»33 همانگونه که سعید حمیدیان نیز گفته است: «جانوران، در نمادهای نیما به فراوانی گوناگونی به کار آمدهاند.
از همین تعداد نمادهای جانوری، همتنوع بسیار برمیآید و هم خلاقیت و نوجویی شاعر که البته پس از گذر از مرحلة تقلید و ورود به دورة تکامل و نوگرایی، به هیچ روی، در پی پیروی از پیشینیان و پختهخواری از آنان نیست...
آنچه مهم است اینکه نیما با این نمادها، گذشته از آن که به شعر اجتماعیـ سیاسی پیش از خود بُعد هنری و تخیلی ناشناختهای بخشید، بُعد عاطفی موجود در شعر مشروطیت را نیز که بیشتر بر مدار عواطف کند و واکنشهای شدید و خیزاب گونهای از خشم و کین یا تمسخر و چهبسا ساده و پایاب میگشت، به عواطفی پیچیدهتر، پوشیدهتر، ژرفتر و متینتر، یا به عبارتی همان ترکیب شیر و شکری عاطفه با تخیل بدل کرد.»34
سخن آخر اینکه نیما یوشیج شعر «مهتاب» را در سال 1327 میسراید. یأس و ناامیدی نیما با شعر «روی جدارهای شکسته» درسال 1326 آغاز شده بود. در سال 1327 با سرودن شعر «مهتاب» به اوج میرسد. این ناامیدی نیما در سال 1328 با سرودن شعر «سوی شهر خاموش» رو به تقلیل مینهد.35 بنابراین شعر «مهتاب»، مربوط به یکی از سیاهترین دورهها در تاریخ و ادبیات ایران است. انور خامهای در ارتباط با شعرهای سرشار از نومیدی نیما در سال 1327و همچنین دربارة اوضاع سیاسی اجتماعی این سالها مینویسد: «لازم به گفتن نیست که در این دوران، بدبنی نیما همزمان با یک دورة اختناق و افول آزادی در سطح جامعة ایران بوده است. در این سالها ارتجاع به تدریج سیطرة خود را مستحکم ساخت.
انتخابات تحمیلی دورة پانزدهم زیر سرنیزة دربار، ارتش و دولت قوام صورت گرفت. نفوذ استعمارگران آمریکایی بر نفوذ انگلستان افزوده گشت، دولت شوروی میکوشید با جلب موافقت انگلیسیها، نفت شمال ایران را تصاحب کنند و درنتیجه عمال این کشور که روزگاری دعوی آزادیخواهی داشتند خود را به دامان دستپروردگان استعمار فرتوت انگلیس مانند سیدضیاءالدین افکنده و به اصطلاح «جبهة متحد ضد دیکتاتوری» تشکیل داده بودند.
درنتیجه آزادیخواهان واقعی نومید و پراکنده برای حفظ کالبد پوسیدهای که از مشروطیت باقی مانده بود دست و پا میزدند که آن هم با حادثة 15 بهمن 1327 (ترور بینتیجة شاه در دانشگاه) به کلی از میان رفت و بگیر و ببند جانشین آن گردید... با پدید آمدن نخستین مظاهر جنبش ضد استعماری ایران به رهبری دکتر محمد مصدق، نشانههای خوشبینی و امیدواری از نو در اشعار نیما مشاهده میشود.»36
محمد ضیاء هشترودی هم گفته است: در آن روزهای تاریک، که کشور ما روشنایی را از دور میدید و هنوز دماغ زمان پر نشده بود از این هوشیاری که شعر هم ممکن است همانطور که پیش از اینها ممکن بود، خونی به پوست بگیرد و رنگ و روی تازهتری پیدا کند، یک نفر دست تنها آزمایش میکرده این حرفها بود دربارة قطعة «ای شب» که باید رابط بین قدیم و جدید قلمداد شود.37
د) نتیجه
مقایسهای که بین شعر «مهتاب» نیما یوشیج و حکایت تمثیلی «شبتاب» از کتاب کلیلهودمنه انجام گرفت، وجوه مشترک این دو اثر ادبی را به تصویر کشید. این همانندیها حکایت از نوع تأثیر و تأثر دارد. و تأثیرپذیری نیما یوشیج از آثار و اشعار کلاسیک ایران مسبوق به سابقه است.
همانگونه که اشاره شد، خودش نیز به طرفداری از آثار گذشتگان اشاره کرده است. با توجه به همانندیهای زیاد بین این دو اثر ادبی و استدلالهایی که در این مقاله به عمل آمد، به این نتیجه میرسیم که قطعاً نیما یوشیج در سرودن شعر «مهتاب»، از حکایت «شبتاب» کلیلهودمنه بهره جسته است.
او پس از دریافت شمایل کلی حکایت مذکور، آن را در مخیلهاش پرورش داده و بنا به مقتضای زمانه به آن رنگ و لعاب سیاسی و اجتماعی داده و متناسب با سبک و سیاق فکری، زبانی، تخیلی و عاطفی خود به تصویرش کشیده است. به عبارت دیگر میتوان گفت: شعر «مهتاب» نیما یوشیج، شکل بهروز شده و یا بازآفرینی شدة حکایت «شبتاب» کلیلهودمنه است.
پینوشتها
1. کلیلهودمنه، چ دهم 1371، ص 116.
2. مجموعة کامل اشعار، 1386، ص 663.
3. راهنمای ادبیات معاصر، 1383، ص 155.
4. گزیدة اشعار نیما یوشیج، ایوبی، چاپ اول، ص 55.
5. پیرامون شعر، 1375، ص 19.
6. دربارة شعر و شاعری، 1368، ص 312.
7. در خلوت روشن، 1384، ص 65.
8. ارزش احساسات و پنج مقاله در شعر و نمایش، 1355، ص 109.
9. بازتاب زندگی ناتمام، 1385، ص 15.
10. ادبیات معاصر ایران، 1384، ص 356.
11. کماندار بزرگ کوهساران، 1387، ص 342.
12. همان منبع، ص 434.
13. نقد ادبی، 1378، ج 1 و 2، ص 41.
14. ارزش احساسات و پنج مقاله در شعر و نمایش، 1351، ص 47.
15. مثنوی معنوی، چاپ اول 1372، ص 5.
16. همان، ص 6.
17. گونههای نوآوری در شعر معاصر ایران، 1386، ص 37.
18. فرهنگ واژگان و ترکیبات اشعار نیما یوشیج، 1374، ص 27.
19. همان منبع، ص 71.
20. همان منبع، ص17.
21. همان منبع، ص197.
22. همان منبع، ص245.
23. قرآن کریم، 1375، ص 366.
24. حرفهای همسایه، 1351، ص 92.
25. ادبیات معاصر ایران (شعر)، 1386، ص 378.
26. خانهام ابری است، 1378، ص 330.
27. یادداشتها و مجموعة اندیشه، خرداد 1348 (به نقل از: از نیما تا روزگار ما، جلد سوم، ص 582).
28. بوطیقای شع نو، 1385، ص 113.
29. دیوان حافظ شیرازی، 1378، ص 2.
30. نقد ادبی، 1378، ج 1 و 2، ص 115.
31. خانهام ابری است، 1378، ص 323.
32. سنت و نوآوری در شعر معاصر، تابستان 1384، ص 475.
33. همان منبع، ص 473.
34. داستان دگردیسی، تابستان 1381، ص 147.
35. جویبار لحظهها، 1382، جلد 5، ص 382.
36. خانهام ابری است، 1378، ص 335.
37. یادداشتها و مجموعة اندیشه (پنجمین دفتر از مجموعة آثار نیما) خرداد ماه 1348، (به نقل از: از نیما تا روزگار ما، جلد سوم، ص 582).
منابع و مآخذ
1. قرآن کریم، ترجمة الهی قمشهای، تهران، انتشارات رشیدی، 1375.
2. آرینپور، یحیی، از نیما تا روزگار ما، انتشارات زوار، چ4، 1382 (حاوی یادداشتها و مجموعة اندیشه).
3. امین، سیدحسن، گزیدة اشعار نیما یوشیج، تهران، نشر میترا، چ 1، 1383.
4. امینپور، قیصر، سنت و نوآوری در شعر معاصر، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چ 2، 1384.
5. ایوبی، محمد، گزیدة اشعار نیما یوشیج، تهران، انتشارات قطره، چ 1.
6. پورنامداریان، تقی، خانهام ابری است، تهران، انتشارات سروش، چ 2، 1378.
7. ترابی، ضیاءالدین، پیرامون شعر، تهران، نشر حوزة هنری، چ 1، 1375.
8. حلالالدین بلخی (مولانا)، مثنوی معنوی، مطابق چاپ نیکلسون، انتشارات بهنود، 1372.
9. جورکش، شاپور، بوطیقای شعر نو، تهران، انتشارات ققنوس، چ 2، 1385.
10. حسنلی، کاووس، گونههای نوآوری در شعر معاصر ایران، تهران، نشر ثالث، چ 2، 1386.
11. حمیدیان، سعید، داستان دگردیسی، تهران، انتشارات نیلوفر، چ 1، 1381.
12. روزبه، محمدرضا، ادبیات معاصر ایران، تهران، نشر روزگار، چ 3، 1386.
13. زرینکوب، عبدالحسین، نقد ادبی، انتشارات امیرکبیر، چ 6، 1378.
14. شادخواست، مهدی، در خلوت روشن، تهران، انتشارات عطایی، چ1، 1384.
15. شمیسا، سیروس، راهنمای ادبیات معاصر، نشر میترا، چ 1، 1383.
16. طاهباز، سیروس، کماندار بزرگ کوهساران، تهران، نشر ثالث، چ 2، 1387.
17. عبدعلی، محمد، فرهنگ واژگان و ترکیبات اشعار نیما یوشیج، تهران، انتشارات فکر روز، 1374.
18. لنگرودی، شمس، بازتاب زندگی ناتمام، تهران، انتشارات آهنگ دیگر، چ 1، 1385.
19. قزوینی (علامه) و دکتر قاسم غنی، دیوان حافظ شیرازی، تهران، نشر محمد، 1378.
20. نصرالله منشی، کلیلهودمنه، تصحیح مینوی، انتشارات دانشگاه تهران، چ 3، 1373.
21. نیما یوشیج (علی اسفندیاری)، ارزش احساسات و پنج مقاله در شعر و نمایش، انتشارات توس، 1351.
22. ــــــــــ ،حرفهای همسایه، تهران، انتشارات دنیا، 1351.
23. ــــــــــ ،مجموعة کامل اشعار، گردآوری سیروس طاهباز، انتشارات نگاه، 1386.
24. ــــــــــ ، دربارة شعر و شاعری، سیروس طاهباز، انتشارات دفترهای زمانه، 1368.
25. یاحقی، محمدجعفر، جویبار لحظهها، تهران، انتشارات نیل، چ 5، 1382.
کارشناس ارشد زبان و ادب فارسی،
عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد خدابنده
و دبیر ادبیات دبیرستانهای خدابنده زنجان
چکیدة :
موضوع مقاله عبارت است از: «مهتاب و شبتاب» (تأملی در باب شعر «مهتاب» نیما یوشیج و مقایسة تطبیقی آن با حکایت تمثیلی «شبتاب» کلیلهودمنه).
در این مقاله نگاهی دیگرگونه به شعر «مهتاب» نیما یوشیج انداختهایم. گرچه این شعر، بارها از جانب صاحبنظران تفسیر شده، ولی به نظر میرسد از این زاویه، تاکنون نگاهی به آن نشده است.
با توجه به همانندیهای فراوانی که از حیث شخصیتها، دیالوگها و کردارهای اشخاص، حوادث، زمان، فضا و... بین شعر «مهتاب» نیما و حکایت تمثیلی «شبتاب» از کتاب کلیلهودمنه به چشم میخورد، مقایسهای تطبیقی به منظور پیدا کردن هرچه بیشتر مشابهتها و نقاط مشترک این دو اثر ادبی و تأثیر و تأثر آنها از همدیگر صورت گرفت.
با تکیه بر این مشترکات و همانندیها و با عنایت به توجهات نیما یوشیج به ادبیات (نظم و نثر) کلاسیک ایران، و استدلالهایی که در باب اندیشهها و باورداشتهای نیما ارائه شد و...، در این مقاله اثبات نمودیم که نیما در سرودن شعر «مهتاب»، تحتتأثیر حکایت تمثیلی «شبتاب» از کتاب کلیلهودمنه بوده است. به عبارت دیگر، میتوان گفت شعر «مهتاب» نیما، شکل بهروز شده و یا بازآفرینی شدة حکایت «شبتاب» است.
کلیدواژهها: شبتاب، مهتاب، بازآفرینی، توارد، تأثیر و تأثر، شخصیت، زمان، حوادث.
شمهای از آنچه در باب نیما یوشیج (علی اسفندیاری) میدانیم این است که: 1. او پدر «شعر نو» فارسی لقب گرفته است. 2
با نگاهی تازه به شعر، طبیعت، انسان، اجتماع و... مینگریست 3. از طبیعت در شعرهایش مایه میگرفت. 4. در سرودن اشعارش، علاوه بر شاعران مکاتب اروپایی، تحتتأثیر آثار شاعران و نویسندگان کلاسیک ایران نیز بوده است. و... یکی از کتابهایی که نیما مطالعه کرده، کتاب «کلیلهودمنه» اثر نصرالله منشی بوده است.
یکی از حکایتهای این کتاب، حکایت تمثیلی «شبتاب» است که نادانی بوزینهها، مشغولیت آنها به «شبتاب» و بیتوجهیشان به مرغ شاخسار، فریاد بیهودة مرغ و نصایح مشفقانة مرد راهگذر را با حوادث و حواشی جانبی به تصویر میکشد.
همین شخصیتپردازیها، صحنهسازیها، حادثهآفرینیها، دیالوگها، نتایج و... در شعر «مهتاب» نیما یوشیج نیز تکرار شده و به روز گردیده است. بررسی مشابهتهای این دو اثر ادبی به منظور پیدا کردن رگ و ریشه تأثیر و تأثرات صورت گرفته، مسئلة مورد کاوش ما در این مقاله است.
در این مقاله میخواهیم بدانیم آیا شعر «مهتاب» نیما یوشیج، سایهروشنی است، از حکایت تمثیلی «شبتاب» در کتاب معروف کلیلهودمنه؟ و آیا شعر «مهتاب» شمایل پردازششدهای از انعکاس تصویر خام اولیة «شبتاب» است که مخیلة آفرینشگرِ نیما پس از دریافت مواد اولیة آن، به بازآفرینیاش از لونی دیگر پرداخته است؟ آری بازآفرینی داستانهای کهن، کاری کارستان و شایان است؛ اما این بازآفرینیها همیشه آشکار نیست.
وقتی شعر «مهتاب» نیما یوشیج را با حکایت تمثیلی «شبتاب» از کتاب کلیلهودمنه مقایسه میکنیم تشابهات فراوانی میان این دو اثر ادبی خودنمایی میکند. به نظر نمیرسد این نزدیکی و مشابهتها چیزی از نوع «توارد» بوده باشد. یقیناً، نیما، تحتتأثیر این حکایت قرار گرفته است.
هدف گردآورنده، صرفاً معطوف به تفسیر شعر «مهتاب» نیست چرا که این کار قبلاً از جانب قلمفرسایان اندیشمند و توانایی همچون استاد تقی پورنامداریان (در کتاب «خانهام ابری است»)، استاد سیروس شمیسا (در کتاب «راهنمای ادبیات معاصر»)، آقای محمد ایوبی (در کتاب «گزیدة اشعار نیما یوشیج») و دیگر صاحبنظران انجام شده است.
ولی همة آنها، تفسیر صرف است و بیانگر اندیشهها و باورداشتهای صاحبانشان در باب شعر «مهتاب». تلاش نگارنده در این مقاله بر این است که با نگرشی تطبقی و نقد نفوذی، مقایسهای بین این دو اثر ادبی انجام دهد و تشابهاتی که بین شعر مهتاب نیما یوشیج و حکایت تمثیلی «شبتاب» از کتاب کلیلهودمنه وجود دارد، بررسی نماید.
تا از این رهگذر، اولاً رگ و ریشه و سرچشمة پیدایش شعر «مهتاب» شناسایی شود. درثانی، پردهای دیگر از روی این شعر نمادین کنار زده شود و با اشاره به اهداف و نیات درونی نیما در سرودن شعر «مهتاب» (به صودت خاص) و اغراض و اندیشههای او در سرودن سایر اشعار نمادینش (به صورت عام)، شناخت بیشتری نسبت به این شعر و همچنین خود نمیا حاصل آید. در ثالث به طور کلی نقبی زده باشیم بر اندیشههای سیاسی و اجتماعی نیما. و اغراض او از سرودن شعر «مهتاب» به صورت خاص.
و اثبات این امر که نیما به ادبیات کلاسیک ایران بیعنایت نبوده است و یکی از سرچشمههای مضامین و سوژههای دلخواه اشعار او را آثار شاعران و نویسندگان گذشته ایران است. امید است که در این اثنا، ادعای ما مبنی بر تأثیرپذیری نیما در سرودن شعر «مهتاب»، از حکایت «شبتاب» کلیلهودمنه اثبات شود.
این مقاله در چهار قسمت کلی تنظیم شده است: الف) کلیات، ب) مشابهتهای شعر مهتاب و حکایت شبتاب، ج) سخن آخر، د) نتیجهگیری. قسمت دوم از چهار بخش مذکور نیز به دو زیر شاخه فرعی تقسیم شده است: 1. همانندی شخصیتها، 2. تقارن زمانی و همسانی شرایط و فضای حاکم. قسمت اول این زیرشاخه نیز به پنج زیرشاخة فرعیتر بخشبندی گردیده است: 1. نیما یوشیج و مرغ حکایت شبتاب، هر دو فریادگران بیداری و آزادی، 2. همانندی خواب غفلت مردم و چشم باز و بیتوجه بوزینهها، 3. وجود غمخوار در هر دو اثر ادبی، 4. تقارن زمانی و همسانی شرایط و فضای حاکم، 5. همانندی حوادث.
الف) کلیات (متنهای اصلی شعر مهتاب و حکایت شبتاب)
اگر نوع ادبی، قالب سخن، درونمایه و نوع نگاه پدیدآورندگان این دو اثر ادبی را به یکسو نهیم، همانندیهای زیادی در زمینة شخصیتپردازی، زمینه و فضا و جو، حوادث و تجارب و دیالوگها، مونولوگها و... در آنها مشاهده میشود که در اینجا به پارهای از این مشابهتها اشاراتی خواهیم داشت و در ادامه موارد مشابهی از این نوع توصیفات که در میان شعرهای دیگر نیما یوشیج ترسیم شده است، عیناً نقل خواهد شد. در اینجا حکایت تمثیلی «شبتاب» و شعر نمادین و سیاسی و اجتماعی «مهتاب» را عیناً نقل میکنیم تا زمینة داوری ومقایسه فراهم آید.
حکایت شبتاب از کتاب کلیلهودمنه
«... چون شاه سیارگان به افق مغرب خرامید و جمال جهانآرای را به نقاب ظلام بپوشانید، سپاه زنگ به غیبت او بر لشگر روم چیره گشت و شبی چون کار عاصی روز محشر درآمد. باد شمال عنان گشاده و رکابگران کرده بر بوزنگان شبیخون آورد. بیچارگان از سرما رنجور شدند. پناهی میجستند، ناگاه یراعهای دیدند در طرفی افکنده. گمان بردند که آتش است. هیزم بر آن نهادند و میدمیدند. برابر ایشان مرغی بود بر درخت و بانگ میکرد که آن آتش نیست. البته بدو التفات نمیکردند.
در این میان مردی آنجا رسید، مرغ را گفت رنج مبر که به گفتار تو یار نباشد و تو رنجور گردی.... مرغ سخن وی نشنود و از درخت فرود آمد تا بوزنگان را حدیث یراعه بهتر معلوم کند. بگرفتند و سرش جدا کردند».1
اینک شعر «مهتاب» نیما یوشیج
میتراود مهتاب/ میدرخشد شبتاب/ نیست یکدم شکند خواب به چشم کس و لیک/ غم این خفتة چند/ خواب در چشم ترم میشکند/ نگران با من استاده سحر/ صبح میخواهد از من/ کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر/ در جگر لیکن خاری/ از ره این سفرم میشکند/ نازکآرای تن ساق گلی/ که به جانش کشتم و به جان دادمش آب/ ای دریغا به برم میشکند/ دستها میسایم تا دری بگشایم/ بر عبث میپایم/ که به در کس آید/ در و دیوار به هم ریختهشان/ بر سرم میکنشد میتراود مهتاب/ میدرخشد شبتاب/ مانده پای آبله از راه دراز/ بر دم دهکده مردی تنها/ کولهبارش بر دوش/ دست او بر در/ میگوید با خود/ غم این خفتة چند/ خواب در چشم ترم میشکند.2
ب) مشابهتهای شعر مهتاب و حکایت شبتاب
1. همانند شخصیتها
1/1. نیما یوشیج و مرغ حکایت شبتاب هر دو فریادگران بیداری و آزادی
اولین چیزی که در مقایسة این دو اثر ادبی، جلبتوجه میکند، همانندی شخصیتها و قهرمانان است. گرچه در شعر نباید به شناخت عناصر داستان پرداخت، لکن در جهت مقایسة هرچه بهتر و پیدا کردن رگ و ریشههای تأثیر و تأثر اینگونه آثار، میتوان به آنها اشاره نمود. شعر «مهتاب»، تابلوی نقاشی زندگی نیما و عصر و زمانة اوست. مردی که در شب زاده میشود،
در انتظار صبح، در دل شب میماند و میپاید، درنهایت با پای آبله میرود. نیما و مرغ داستان «شبتاب»، بسیار به هم میمانند. آن مرغ نیز مثل نیما تلاش میکند تا بوزینهها را به آتش واقعی راهنمون شود و از توجه به شبتاب و دمیدن بر آن، بازدارد. هر دو، چه نیما و چه مرغ شاخسار خود را مسئول بیداری میدانند.
همانگونه که دکتر شمیسا میگوید: موضوع شعر [مهتاب]، مانند شعر «آی آدمها» و چند شعر دیگر، بیانگر نگرانی و تلاش کسی برای نجات گروهی بیخبر است.3 محمد ایوبی هم در تفسیر شعر مهتاب مینویسد: «نیما در شعر «مهتاب» هم، بنا را بر رسالت هنرمند میگذارد و با نعرة شعر، کمر به بیداری خلق بسته و به آنان آگاهی میدهد.»4 نیما و مرغ حکایت شبتاب، در راه بیداری همنوعان خود، دین بزرگی بر گردن خویش احساس میکنند.
احساس مسئولیتی از آن دست که برای ادایش میتوان از جان مایه گذاشت. از همینروست که ضیاءالدین ترابی، نیما را شاعری متعهد و مسئول و شعر او را شعر اجتماعی معرفی میکند.5 همانگونه که در پایان زندگی آنها، این معنا را درمییابیم که هر دو (نیما و مرغ حکایت شبتاب)، خود را قربانی اعتقاد راستین و مسئولیت پیامبرگونة خود میسازند.
درد اجتماع و مردم، درد آزادیخواهی و بیدارسازی، درد امر به معروف (دعوت به بیداری و خیزش عمومی) و نهی از منکر (پرهیز از خواب غفلت)، درد یک روح بیدار و پاک و درد انتظار انفجار عقدههای آزادیخواهان از حلق خلق، در وجود هر دو جوانه میزند، میروید و میبالد. و این فهم و شعور زیادی، عامل مرگ تدریجی آنها شده و در فرجام کار، آن دو را قربانی خویش میسازد.
چرا که ندای بیداربخش هر دو از طرف مردم و بوزینهها بیلبیک میماند. مردم در خواباند و بوزینهها بیداران غافل. و این یعنی تحمل رنج و اندوهی به درازای یک عمر برای شاعر شعر «مهتاب» و مرغ حکایت «شبتاب».
خود نیما با اشاره به این موضوع میگوید: «عمدة مسئله، رنجور بودن و در مرتبة کمال خود، فهم کردن رنج دیگران است.»6 و این رنج کشیدن، آن هم به خاطر افرادی که توان یا لیاقت درک ارزش این همدردی و رنجیدگی را نداشته باشند، برای شخص صاحب رنج و دردمند، به منزلة مرگ تدریجی است. در اینجا نمونة این مرگ تدریجی، نصیب نیما یوشیج میشود که پس از پنج دهه نفسهزدن، نفسش بند میآید.
ولی تفاوت مرگ مرغ فریادگر و بیداربخش روی شاخسار با مرگ نیما در این است، که آن مرغ پس از نزدیک شدن به بوزینههاـ به امید آگاه کردنشانـ گرفتار آنها میشود و سر از تنش جدا میکنند. بنابراین هر دو (نیما و مرغ حکایت شبتاب) قربانی نهضت بیدارسازی میشوند. مرگ اینها، از یک زاویة دیگر، تراژدی مرگ سهراب را به ناخودآگاه ما یادآوری مینماید که به امید رهایی پدرش رستم از بند بندگی، خودش بندی خاک شد.
درخصوص اندیشههای نیما باید متذکر شد که او هنر شاعری خود را به خدمت مردم و بیان دردهای اجتماع بهکار میگیرد: «از دیدگاه او، شعر وسیلهای است برای بیان آلام و دردهای بشری و انسانی و اجتماعی.»7
نیما در جای دیگری میگوید: «شما هرقدر استاد ماهری باشید چه میکنید؟ و این استادی در کجا باید به کار بخورد؟ آیا برای خود شما یا برای کسانی دیگر؟ این است که شعر با مسائل اجتماعی و زندگی ارتباط دارد. حتماً هر شاعری که حس میکند و غیرتی دارد، تمایلی به زندگی مردم نشان میدهد.»8 بنابراین دردهای نیما، ریشه در اجتماع او داشت همانگونه که شمس لنگرودی میگوید: «آه، یک عکسالعملی طبیعی در مقابل یک واقعة نهایتاً بیرونی است که هرچه دردمندانهتر باشد، بیشتر اثر میگذارد.
محبوبیت شاعر هم بسته به این است که روح و جان چه طیفی از مردم را در نفوذ خود بگیرد.9 یکی از عوامل محبوبیت نیما نیز همین دلی است که برای دیگرانش شکسته است:
از اینرو، «از جهت مقبولیت عامه، بیگزاف نیما محبوبترین شاعر قرن اخیر ایران است.... اکنون پس از ثبت و ضبط نام نیما در سیاهة نخبگان ادبیات جهانی، از سوی کمیسیون ملی یونسکو، به بهانة یکصدمین سال تولد نیما در سال 1375، دیگر انکار اهمیت نیما بهعوان چهرة برتر شعر معاصر ممکن نیست.»10 خلاصه، نقشی که نیما در میان خفتگان شب بازی میکند همان نقشی است که مرغ داستان شبتاب برای آگاه ساختن بوزینهها ایفا میکند. بنابراین نقش نیما و مرغ (شخصیتهای این دو اثر ادبی) یکسان است.
بنابراین تمام تار و پود نیما یوشیج سرشار است از: 1. تنقر نسبت به سیاهی استبداد و جور و خفقان، 2. عشق به تنفس در هوای آزاد آزادی، 3. عشق به ایران و ایرانی، 4. دعوت به خیزش عمومی علیه موانع موجود در سر راه آزادی، 5. انتظار پایان شب استبداد و دمیدن صبح آزادی، 6. تلاقی یأس و امید، 7. مبارزة بیامان در دو جبهة شعر و سیاست، 8. تلاش برای بیداری مردم از خواب غفلت، 9. تلاش برای همگام کردن مرتجعان یا کهنگریاان شعر با خود، 10. جهانیسازی شعر فارسی و....
«نیما تمام عمر هنری خودش را در مبارزه گذرانده است. مبارزه نهتنها با عمال و کارگزاران حکومتی، بلکه با معاندین و... با سوپر مرتجعین هنری «و حتی با «سوپر مدرنیستها».11 نیما میخواهد همة ایرانیان را در دل شب، چراغ به دست ببیند نه شبکورانی فروخفته در انزوای پسکوچههای شب.
او خفتگان شب را به بیداری فرامیخواند و انتظار دارد بیداران شب، سیمای پلشت سیاهی را با سیلی خورشید وجودشان سرخ کنند. نیما میخواهد این قوم بیدار (ایرانیان) ستارهوار با طلوع خویش، ارمغان غروب شب و طلیعة آفتاب آزادی و نجات و خوشبختی را بر آسمان این مرز و بوم پرگهر بنشانند. او در دل شب سوت و کور، تا پایان شب عمرش، فریاد بیداری سر میدهد. ولی دم آتشین او، خوابی به چشم کس نمیشکند.
در مقابل، ارمغان بیداریهای شبانة عمر نیما و حاصل سیر و سفرهای خیالات و رؤیاپردازیهایش، همیشه خوابی است که در چشم ترش میشکند، و خاری است که در جگرش میشکند. نازکآرای تن ساق گل آرزوهایش در بر میشکند. و درنهایت در و دیوار به هم ریختة خفتگان شب، بر سرش میشکند.
آری چه شاه کلید نامیمونی است این فعل «شکستن» در شعر «مهتاب» واژة «میشکند»، پنج بار در این شعر کوتاه تکرار میشود و به گونه رعبانگیز و پرطنین، صدای شکستهای پیاپی درونی نیما را بیرونی میکند و مجسم میسازد. تمام شب عمر نیما با استرس بیداری سپری میشود. گرچه بانگ بلند «آی آدمهای او» از طرف ساحلنشینان بیپاسخ میماند. با این حال نیما هرگز دست از فریاد برنمیدارد و همچنان «آی» «آی» این غریق دریای شب، از آبهای دور و نزدیک و از لابهلای پیچة بادها به گوش میرسد.
در جای جای دیوانش تصویر بیداری او را میبینیم و فریاد بیداربخش او را میشنویم. در اینجا او را نهتنها به عنوان شاعر نوگرا و سمبولیست، بلکه بهعنوان یک مبارز انقلابی، وطندوست و ناسیونالیست سیاسی و اجتماعی میشناسیم. از حنجرة قلم او، صدای کمان آرش طنین میاندازد. او میخواهد قلمش کمانی باشد برای وسعتبخشی به مرزهای تنگ آزادی. در حماسة سیاسی او رد پایی از خشم و خشونت شاهنامه، اثر ورجاوید خداوندگار خرد (فردوسی حکیم) خودنمایی میکند. فردوسیوار، پاس بیداری میدهد و بانگ بیداری میزند.
سیروس طاهباز چه نیکو میگوید: «شما در نوشتههای نیما، اعم از شعر و نثر، یک کلمه دریوزگی نمیبینید. قضیه برعکس است. اینجا تمام خشم و خروش و نفرت است. گویی سلف بزرگوار او ناصرخسرو قبادیانی است هک میخروشد: من آنم که در پای خوکان نریزم/ مر این قیمتی در لفظ دری را.12 اشعار نیما درحقیقت آیینة زندگی خود او و جامعة عصر اوست.
همانگونه که دکتر عبدالحسین زرینکوب نیز فرموده است: «شک نیست که محیط ادبی از تأثیر محیط اجتماعی برکنار نتواند بود. افکار و عقاید و اندیشهها تابع احوال اجتماعی است.»13
بنابراین نیما یوشیج مثل هر شاعر دیگر محصول جامعة عصرش بود، همانگونه که خودش نیز با اشاره به این موضوع گفته است: «اشعار [والت ویتمن، شاعر نوپردازی آمریکایی] بنابر اوضاع اجتماعی و کارخانجاتی آمریکا، جبراً نه از روی دلخواه او، احساسات زندگانی پر از حرکت و جستوخیز دنیایی کار و ماشین را شامل شد.»14
نیما یوشیج به چلهنشینی یک عمرة خود در شعر مینشیند تا صفحات دیوانش را به جواهر بیداربخشی از جنس گوهرهای درفش کاویانی آراسته کند. او یک عمر فریاد میزند: «آی» نیما، از جنس «نای» مولاناست: پر از راز و ابهام، پر از نفیر و آه و فریاد، پر از گدازههایی زیر خاکستر، تشنة خوشحالان و خواهان سینة شرحهشرحه آنان، بیزار از خواب خامان و بدحالان، و ظن و گمان ایشان. لبریز است از عشق به این مرز و بوم و اهل آن. آتشی از جنس آتش عشق مولانا در تار و پود او افروخته شده و آرام و قرار از او زدوده است:
آتش عشق است کاندر نی فتاد/ جوشش عشق است کاندر میفتاد.15 همین عشق است که او را وادار به فریاد میکند: «عشق خواهد کین سخن بیرون بُوَد/ آینهْ غماز نبود چون بُوَد.»16 به قول کاووس حسنلی: «آتشی شعلهور در اندرون او [نیما] بود که جانش را گرم میکرد و گامش را استوار میداشت.»17 ولی تفاوت آن دو عاشق در نوع عشقشان بود.
عشق مولانا، آسمانی بود، عشق نیما زمینی و معطوف به جامعة ایران و انسان. در ادامه، تصاویر مشابهی از این دست را که نیما بارها به شکل سمبولیک از خودش به عنوان بیدار دردمند و منادی بیداری ارائه داده است، به صورت اجمالی میآوریم. بدیهی است تصاویری مثل (انسان) دست از جان شسته، ققنوس، مرغ غمگین روی دیوار، مرغ مجسمه خاموش روی عاج، ناقوس، مولا مرد دریانورد، شبپا، مرغ دردآلود آواره، مرغ دریای نغمهخوان، «کککی» نعرهکش، قایقبان اندیشهکنان، (شخص) منتظر زنگ کاروان و زندانی شب، مرد عریان راه دهکده، مرغ شباویز، میزبان تنها بر ساحل متروک و تصاویر بسیار متعدد دیگر از این نوع که در جای جای مجموعة اشعار نیما یوشیج ترسیم شده است، درحقیقت همة اینها تصویر نمادینة خود نیمای بیدار و هوشیار و دردمند است. این نمادها، حکایت از جامعة شبزدهای میکند که نیما را به بیداری واداشته است و همة این تصاویر، تکرار دیگرگونة همان نیمای شعر «مهتاب» است و نیمای شعر «مهتاب» نیز، شکل بهروزشدة مرغ روی شاخسار حکایت «شبتاب» است:
1. این ماجرای دست ز جان شستهای است کاو/ آمد که داد مردم بستاند از عدو/ اما چگونه داد و آنگه چه دشمنی... او کشتی شکستة ما را بر آب دید/ رفتش که وارهاند اما به خواب دید/ نقش امید را، با خواب بود طرح.../ او از خیال گمشده نقشی میآفرید/ با خود عبث به لب سخنانی میآورید/ در طول و عرض آن دهلیزها نمور.
(مجموعة کامل اشعار نیما یوشیج، صص 181-180)
2. روی این دیوار غم، چون دود رفته بر زبر/ دایماً بنشسته مرغی، پهن کرده بال و پر/ که سرش میجنبد از بس فکر غم دارد به سر/ ... هر کجا شاخی است بر جا مانده بیبرگ و نوا/ دارد این مرغ کدر بر رهگذار آن صدا/ ... او نوای هر غمش برده از این دنیا به در/ از دلی غمگین در این ویرانه میگیرد خبر/ گه نمیجنباند از رنجی که دارد بال و پر .../ میکشد این هیکل غم از غمی هر لحظه آه/ میکند در تیرگیهای نگاه من نگاه/ او مرا در این هوای تیره میجوید به راه/ آه سوزان میکشد هر دم در این ویرانه من/ گوشه بگرفتم منم، در بند خود، بیدانه من/ شمع چه؟ پروانه چه؟ هر شمع، هر پروانه من./ من به پیچاپیچ این لوس و سمج دیوارها/ بر سر خطی سیه چون شب نهاده دست و پا/ دست و پایی میزنم چون نیمهجانان بیصدا.../ ز انتظار صبح با هم حرفهایی میزنیم/ با غباری زردگونه، پیله بر تن میتنیم/ من به دست، او بانگ خود، چیزهایی میکنیم.
(همان منبع، صص 333-331)
3. ققنوس، مرغ خوشخوان، آوازة جهان/ آواره مانده از وزش بادهای سرد.../ حس میکند که آرزوی دگر مرغها چو او/ تیره است همچو دود، اگرچه امیدشان/ چون خرمنی ز آتش/ در چشم مینماید و صبح سفیدشان/ حس میکند که زندگی او چنان/ مرغان دیگر ار به سر آید/ در خواب و خورد او/ رنجی بُوَد کز آن نتوانند برد نام/ آن مرغ نغزخوان/ بر آن مکان ز آتش تجلیل یافته/ بسته است دمبهدم نظر و میدهد تکان/ چشمان تیزبین/ وز روی تپهها/ ناگاه، چون به جای پر و بال میزند/ بانگی بر آرد از ته دل سوزناک و تلخ/ که معنیاش نداند هر مرغ رهگذار...
(همان، ص 327-325)
4. مرغی نهفته بر در بام سرای ما/ مرغی دگر نشسته به شاخ درخت کاج/ میخواند این، به شورش، گویی برای ما/ خاموشیای است آن یک، دودی به روی عاج/ نه چشمها گشاده از اول بال از او نه وا/ سر تا به پای خشکی با جای و بیتکان/ منقارهایش آتش و پرهای او طلا/ شکل از مجسمه به نظر مینماید آن/ وین مرغ دیگر آن که همه کارش خواندن است/ از پای تا به سر همه میلرزد او به تن/ نه رغبتش به سایة آن کاج ماندن است/ نه طاقتش به رستن از آن جای دلشکن/ لیکن بر آن دو چون بری آرامتر نگاه/ خواننده مردهای است نه چیز دیگر جز این/ مرغی که مینماید خشکی به جایگاه/ سرزندهای است با کشش زندگی قرین/ مرغی نهفته بر سر بام سرای ما/ مبهم حکایت عجبیساز میدهد/ از ما برستهای است ولی در هوای ما/ بر ما در این حکایت، آواز میدهد.
(همان، صص 345-344)
5. بانگ بلند دلکش ناقوس/ در خلوت سحر/ بشکافته است خرمن خاکستر هوا/ وز راه هر شکافته با زخمههای خود/ دیوارهای سرد سحر را/ هر لحظه میدرد... او میپرد به هر دم با نکتهای که در/ طنین او به جاست... دینگدانگ... چه صداست/ ناقوس!/ کی مرده؟ کی به جاست؟/ بس وقت شد چو سایه که بر آب/ وز او هزار حادثه بگسست/ وین خفته برنکرد سر از خواب/ لیکن کنون بگو که چه افتاد/ کز خفتگان یکی نه به خواب است؟ ناقوسی دلنواز/ جا برده گرم در دل سرد سحر به ناز/ آوای او به هر طرفی راه میبرد/ سوی هر آن فراز که دانی/ اندر هر آن نشیب که خوانی/ در رخنههای تیرة ویرانههای ما/ در هر کجا که مرده به داغی است/ یا دل افسرده مانده چراغی است/ تأثیر میکند/ او روز و روزگار بهی را/ (گمگشته در سرشت شبی سرد/ تفسیر میکنند/ وز هر رگش ز هوش برفته/ هر نغمه کان بهدر آید/ با لذت از زمانی شادی پرورد/ آن نغمه میسراید. او با نوای گرمش دارد/ حرفی که میدهد همه را با همه نشان/ تا با هم آورد/ دلهای خسته را/ دل برده است و هوش ز مردم کشان کشان/ او در نهاد آنان/ جان میدهد به قوت جاننوای خود/ تا بیخبر ننمایند/ بر یأس بیثمر نفزایند/ در تار و پود بافتة خلق میدود/ با هر نوای نغزش رازی نهفته را تعبیر میکند/ از هر نواش این نکته گشته فاش/ کاین کهنه دستگاه تغییر میکند...
(همان، صص 507-504)
6. من نمیدانم پاس چه نظر/ میدهد قصه مردی بازم/ سوی دریایی دیوانة سفر/ من همین دانم کان مولا مرد/ راه میبرد به دریای گران آن شب نیز/ همچنانی که به شبهای دگر/ واندر امید که صیدیش به دام/ ناو میراند به دریا آرام/... او ز رفت آمدن موج به جان شوریده/ آمد اندیشه به کارش باریک/ گفت با خود چه شبی!/ با همة خندة مهتابش بر من تاریک.
(همان، صص 523-522)
7. ماه میتابد، رود است آرام/ بر سر شاخة «اوجا» [درخت نارون قرمز]18 «تیرنگ» [قرقاول]19/ دم بیاویخته، در خواب فرو رفته، ولی در «آیش» [زمین نوبتی]20/ کار «شب پا» [نگهبان مزرعه برنج]21 نه هنوز است تمام/ میدمد گاه به شاخ/ گاه میکوبد بر طبل، به چوب/ وندر آن تیرگی وحشتزا/ نه صدایی است به جز این، کز اوست/ هول غالب، همهچیزی مغلوب/ میرود دوکی این هیکل اوست/ میرود سایهای، این است گراز/ خوابآلوده، به چشمان خسته، هر دمی با خود میگوید باز: چه شب موذی و گرمی و دراز!/ تاه مرده است زنم/ گرسنه مانده دوتایی بچههام/ نیست در «کُپة» [ظرف چوبی]22 ما مشت برنج/ بکنم با چه زبانش آرام؟! باز میکوبد او بر سر طبل/ در هوایی به مهاندود شده/ گرد مهتاب بر آن بنشسته/ وز همه رهگذر جنگل و روی «آیش»/ میپرد پشه و پشه است که دسته بسته/ مثل این است که کوفتن طبل و دمیدن در شاخ/ میدهد وحشت و سنگینی شب را تسکین/ هرچه در دیدة او ناهنجار/ هرچهاش در بر سخت و سنگین...
(همان، صص 612-611)
8. جیب سحر شکافته ز آوای خود خروس/ میخواند، بر تیز پای دلکش آوای خود سوار/ سوی نقاط دور/ میراند/ بر سوی درهها که در آغوش کوهها/ خواب و خیال روشن صبحاند/ بر سوی هر خراب و هر آباد/ هر دشت و هر دمن/ او را صدا بزن!
(همان، ص 628)
9. در دل این شب، مردی است که او بیدار است/ مردمی کز بر دیوار به مردان و زنان مینگرند/ و به طفلان بسی خُرد که فرسودة کارند بدین خردیسال/ شادمان میگذرند/ حق به حقدار رسیده استـ به هم میگویندـ/ هر کسی راست هر آن چیز که بود/ دست میکاود یعنی بیزحمت روز/ در درون شب سرد.
(همان، ص 671)
10. هنگام که گریه میدهد ساز/ این دود سرشت ابر بر پشت/ هنگام که نیل چشم دریا/ از خشم به روی میزند مشت/ ... لیکن چه گریستن، چه طوفان؟/ خاموش شبی است هرچه تنهاست/ مردی در راه میزند لی/ و آواش فسرده برمیآید.
(همان، ص 679)
11. مرغ آمین دردآلودی است کاواره بماند/ رفته تا آن سوی این بیدار خانه/ بازگشته رغبتش دیگر ز رنجوری نه سوی آب و دانه/ نوبت روز گشایش را/ در پی چاره بمانده/ میشناسد آن نهان بین نهانان (گوش پنهان جهان دردمندها)/ جور دیده مردمان را/ با دایی هر دم آمین گفتنش، آن آشنا پرورد/ میدهد پیوندشان درهم/ میکند از یأس خسرانبار آنان کم/ مینهد نزدیک بههم، آرزوهای نهان را/ بسته در راه گلویش او/ داستان مردمش را/ رشته در رشته کشیده (فارغ از هر عیبکاو را بر زبان گیرند) بر سر منقار دارد رشتة سردرگمش را/ او نشان از روز بیدار ظفرمندی است/ با نهان تنگنای زندگانی دست دارد/ غز عروق زخمدار این غبارآلوده ره تصویر بگرفته/ از درون استغاثههای رنجوران/ در شباهنگی چنین دلتنگ، میآید نمایان/ وندر آشوب نگاهش خیره بر این زندگانی/ که ندارد لحظهای از آن رهایی میدهد پوشیده، خود را بر فراز بام مردم آشنایی/ رن میبندد/ شکل میگیرد/ گرم میخندد/ بالهای پهن خود را بر سر دیوارشان میگستراند.
(همان، صص 742-741)
12. در پیش کومهام/ در صحنة تمشک/ بیخود ببسته است/ مهتاب بیطراوت لانه/ یک مرغ دل نهادة دریادوست با نغمههای دریایی/ بیخود سکوت خانه سرایم را/ کرده است چون خیالش ویرانه.
(همان، ص 781)
13. دیری است نعره میکشد از بیشة خموش/ «کککی» که مانده گم/ از چشمها نهفته پریوار/ زندان بر او شده است علفزار/ بر او که او قرار ندارد/ هیچ آشنا گذار ندارد/ اما به تن درست و تنومند/ «کککی» که مانده گم/ دیری است نعره میکشد از بیشهْ خموش.
(همان، ص 783)
14. بر سر قایقش اندیشهکنان قایقبان/ دایماً میزند از رنج سفر بر سر دریا فریاد/ اگرم کشمکش موج سوی ساحل راهی میداد/ سخت طوفانزده روی دریاست/ ناشکیباست به دل قایقبان/ شب پر از حادثه، دهشتافزاست/ بر سر ساحل هم لیکن اندیشهکنان قایقبان/ ناشکیباتر برمیشود از او فریاد/ کاش بازم ره بر خطة دریای گران میافتاد.
(همان، ص 784)
15. شب همه شب شکسته خواب به چشم/ گوش بر زنگ کاروانستم/ با صداهای نیمزنده ز دور/ همعنان گشته، همزبان هستم/ جاده اما ز همهکس خالی است/ ریخته بر سر آوار آوار/ این منم مانده به زندان شب تیره که باز/ شب همه شب/ گوش بر زنگ کاروان است.
(همان، ص 787)
16. ... هیس، آهسته/ قدم از هر قدم دارد بیم/ به ره دهکدة مردی عریان/ دست در دست یکی طفل یتیم هیس! آهسته شب تیره هنوز/ میمکد.
(همان، ص 502)
17. به شب آویخته مرغ شباویز/ مدامش کار رنجآفزاست، چرخیدن./ اگر بیسود میچرخد/ وگر از دستکار شب، در این تاریکجا، مطرود میچرخد.../ به چشمش هرچه میچرخدـ چو او بر جایـ/ زمین با جایگاهش تنگ/ و شب، سنگین و خونآلود، برده از نگاهش رنگ/ و جادههای خاموش ایستاد/... ولی در باغ میگویند/ به شب آویخته مرغ شباویز/ به پا، ز آویخته ماندن، بر این بام کبوداندود میچرخد.
(همان، ص 739)
18. پاسها از شب گذشته است/ میهمانان جای را کردهاند خالی، دیرگاهی است/ میزبان در خانهاش تنها نشسته/ در نی آجین جای خود بر ساحل متروک میسوزد اجاق او/ اوست مانده/ اوست خسته/ مانده زندانی به لبهایش/ بیفراوان حرفها، اما/ با نوای نای خود در این شب تاریک پیوسته/ چون سراغ از هیچ زندانی نمیگیرند/ میزبان در خانهاش تنها نشسته.
(همان، ص 785)
1/2. همانندی خواب غفلت مردم و چشم باز و بیتوجه بوزینهها
مردم هیچگاه، آنگونه که نیما میخواهد، او را درنمییابند و در طول پنج دهة عمر او که با نماد «شب» از آن یاد میشود، مردم همیشه در خواباند و شب عمر او به پایان میرسد، ولی خبری از بیداری آنها به میان نمیاید و غم آن خفتگان، خواب در چشم ترش میشکند و «صبح» را به همدردی او وامیدارد
در حکایت «شبتاب» هم، بوزینهها هیچ توجهی به «مرغ» ندارند و فریاد مرغ به خودش بازمیگردد. در هر دو اثر، مردم و بوزینهها، سرشان در لاکشان خزیده است و توجهی به فراخوان فریادگر آزادی نمیکنند. هیچ احساس مسئولیتی در قبال سرنوشت خویش ندارند. آنجا بوزینهها از شدت سرما و از روی غفلت و نادانی در آتش میدمند و اینجا مردم در دل تاریکی شب استبداد و جهل، در خواب به سر میبرند. و این هر دو، یک معناست در دو تعبیر و اصولاً مردمی که پیامبر و هدایتگر زمان خویش را نشناسند و از او تبعین نکنند بیشباهت به بوزینهها نخواهند بود. «ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بأنفسهم.»23
از این روی مردمی که در شعر «مهتاب» به آنها اشاره رفته، با بوزینههای حکایت «شبتاب» در یک طراز قرار میگیرند. و این هردو یعنی مردم و بوزینهها سرمازدگان زمانهاند و از شدت سوز غفلت و نادانی در لاک خود خزیدهاند و توجهی به آن کسی که صدایشان میزند، ندارند و هرگز به خاطر غفلت خویش و سوز و گداز منادی بیداری، ککشان نمیگزد. خود نیما هم از این امر رنج میبرد و میگفت: «به رفیق همسایه باز این را گوشزد کنید. بعد خودش روزی خواهد دانست که «آه و فغان، آخ مردم، آخ رنج میکشم» او چقدر زیادی بوده است. و چرا مردم شعر او را بیجان میدمیدهاند.»24
بنابراین وجه تشابه دیگر شخصیتهای شعر مهتاب (مردم به خوابرفته) و بوزینههای حکایت شبتاب، غفلت آنها و عدم تشخیص حق از باطل و خیر از شر و بیتوجهیشان به هرگونه ارشاد دلسوزانه است. نیما یوشیج خواب غفلت و بیخبری مردم را در اشعار زیادی به تصویر کشیده است. اینک نمونههای مشابه پیدا شده برای این مودر را ذکر میکنیم که از دیوان اشعارش استخراج شده است:
1. ... مانند آن رهگذری نغمه میسرود/ او گوش و هوش، جمله بر آن نغمه بسته بود/ از دور این سرود میآمدش به گوش: ای مرغ در قفس ز کجا یاد میکنی/ یاد از کدام شاخة شمشاد میکنی؟/ شهر طرب گسست هر جلوهاش که بود/ زانجا کسی نخواهد آوای کس شنود.
(مجموعة کامل اشعار نیما یوشیج، صص 184-183)
2. خروس ساده، خوش میخواند روزی
به فرسنگی ز ده میرفتش آواز
به خاتون گفت خادم، از راه مهر
چه میخواند ببین این مایة ناز
خروسک با چنین آوا که دارد
شب مهمانی او را میکشی باز؟
به لبخندی جوابش داد خاتون:
بود مهمان کر و چشمان او باز؟
شکم تا سفره میخواهند مردم
بخواند یا نه با خون است دمساز
زبان باطن است این خواندن او
جهان حرص با آن نیست همراز
(همان، ص 208)
3. ... مردمان، مردگان زنده به رو/ رفته با خوابهای زندانگاه/ چشم باز است از یکی ز ایشان/ لیک بیحال بسته است نگاه.
(همان، ص 495)
4. ... ناقوس!/ کی مرده؟/ کی بهجاست؟/ بس وقت شد چو سایه که بر آب/ وز او هزار حادثه بگسست/ وین خفته بر نکرد سر از خواب/ لیکن کنون بگو که چه افتاد/ کز خفتگان یکی نه به خواب است؟/ بازارهای گرم مسلمان/ آیا شده است سرد؟... یا زین شب محیل/ صبحی است خنده بسته به آب؟ یا شبی است کاو/ رو در گریز از در صبحی است/ در راه این دراز بیابان؟
(همان، صص 505-504)
5. شهر دیری است که رفته است به خواب/ شهر خاموشی پرورد/ شهر منکوب بهجا/ و از او نیست هک نیست/ نفسی نیز آوا/ مانده با مقصد متروکش او/ مرده را میماند/ که در او نیست که نیست/ نه جلایی با جان/ نه تکانی در تن/ و به هم ریختة پیکرة لاغر اوست/ بر تنش پیراهن.
(همان، ص 698)
6. جادهها خاموش است/ از هر گوشة شب هست در جنگل/ تیرگی (صبح از پیاش تازان)/ رخنهای بیهوده میجوید.
(همان، ص 700)
7. کوره راه شب را/ بر عبث راه گذر میجوید/ هیچکس نیست، بس افسوس که نیست/ کسی آن گونه که میباید از خواب گرانش بیدار/ وز ره یأس عجیبی (که نه یأس من و توست)/ چون من و تو به کنار/ در دل این شب کاین نامه مرا در دست است/ مانده در جادة خاموش چراغ/ هر کجا خاموشی است.
(همان، ص 725)
8. شب است/ جهان با آن، چنان چون مردهای در گور...
(همان، ص 740)
9. ... تعبیر یافتش همه اندیشهها به خواب/ نقشی که بسته بود فروشد همه بر آب/ اسب مراد را کردند یال و دُم/ تا دید، دید هرچه غمآلوده و عبوس/ جغدی نشسته بر زبر بام و درفسوس.
(همان، ص 181)
10. در درون شهر کوران دردها دارم ز بینایی/ ... زندگانی تیرهای هست از شبی و روشنی از صبح فامی/ جلوهای هرگونهاش از گونهای دیگر.
(همان، ص 374)
1/3. وجود غمخوار در هر دو اثر ادبی
در شعر «مهتاب»، «صبح» در حالت تشخیص (personification) همدم و غمخوار نیماست: «شاعر، ... سحر را ایستاده تصویر کرده است. درست مثل خودش و این حالتی است متناسب برای فرد نگران که بیتاب است و طاقت نشستن ندارد.25 صبح از نیما میخواهد با دم مسیحایی خود، خوابزندگان شب را بیدار سازد. ولی هیچ نشانهای از بیداری مردم در کار نیست. به این سبب صبح هم از بیداری مردم ناامید است و به یاری نیما میشتابد و از نیما میخواهد که از نفس مسیحیایی و زندگیبخش سحر، ارمغانی برای خفتگان شب ببرد تا شاید از خواب بیدار شوند.
در داستان «شبتاب» نیز، مرد راهگذر، یاریگر و غمخوار مرغ است. و از او میخواهد که برای بیداری بوزینهها سعی نکند. چرا که گوششان بدهکار فریاد مرغ نخواهد بود. بنابراین «صبح» نگران حال نیما و غمگین از درازای شب و آرزومند بیداری مردم است، و میداند که رشتة این شب و خواب مردم دراز است. و مردم راهگذر هم نگران حال مرغ و ناامید از بیداری بوزینههاست. با این تفاوت که در شعر «مهتاب» کورسوی امید در اعماق همة ناامیدیها در دل نیما و «صبح» روشن است. ولی در حکایت «شبتاب»، مرغ به تأثیر فریادش بر بوزینهها امیدوار است و مرد رهگذر ناامید. درنتیجه، همدردی «صبح» با نیما، بیشباهت به دلسوزی مرد راهگذر به حال مرغ نیست.
1/4. تقارن زمانی و همسانی شرایط و فضای حاکم
همانگونه که در متن نقل شده از کلیلهودمنه پیداست، زمان وقوع حوادث حکایت تمثیلی «شبتاب»، شب است. شبی سیاهتر از کار عاصی روز محشر. آیا شب شعر «مهتاب»، سایة شوم همان شب حکایت تمثیلی شبتاب نیست؟: «میتراود مهتاب، میدرخشد شبتاب، نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک...». ظلمت شب شعر «مهتاب»، قرینة ظلمت شب حکایت «شبتاب» است و از آن نیز دیجورتر، دلگیرتر، و پروهمتر. شبی ست که تاریکیاش آنچنان سایه گسترده است که نور ماه با تمام سبک سیریاش، مثل پای شاعر، آبله گرفته و نمیتواند بتابد. بلکه میتراود. همانند زه آبی از کوزة سفالی ماه تراوش میکند. بنابراین سایه روشنای نور ماه، مثل سپیدی دندانهای مردهایست در عمق دخمهای تاریک وهمآلود.
دکتر تقیپور نامداریان میگوید: «فعل «تراویدن» برای «مهتاب» اشارهای ضمنی به تراکم ظلمت شب دارد که سبب میشود نور مهتاب مثل آب که از کوزه، به زحمت و دشواری از جلد ظلمت بگذرد.26 حال در این میانه، آنچه چهرهپردازی میکند جز شبتاب نیست.
آه! با نور شبتاب، کدامین چشمانداز را میتوان به نظاره نشست؟ بنابراین زمان این دو اثر ادبی، شب است. و سردی آن دو شب دیجور، عامل گمراهی، غفلت و نادانی و زایل شدن قدرت تشخیص بوزینهها و همچنین خواب غفلت مردم است. از جانب دیگر میتوان شب را نماد «خفقان و استبداد و ظلم و ستم حاکم بر جامعه» گرفت. و «تراوش مهتاب» و «درخشش شبتاب» را به روشنگری و بیداربخشی نیما یوشیج تفسیر کرد که با تمام فروزندگی و آگاهیبخشیاش، از زدودن آثار شب و غفلت و خواب ناشی از آن، عاجز و ناتوان میگردد.
چرا که تاریکی شب، آنچنان غالب است که نور ظلمتشکن ماه با تمام سرعت و حدت و فلکفرساییاش برای زدودن آن همه تیرگی شب کم میآورد و مثل نور اندک شبتاب در آن گم میشود. بنابراین نیما به نور اندک شبتاب و همچنین نور ضعیف و تراوش شده ماه میماند که نمیتواند سیاهی خواب غفلت را از اندیشههای مردم پاک کند و آنها را بیدار نماید. بیداری مردم نیاز به طلوع خورشید آزادی دارد و طلیعة آزادی در گرو بیداری مردم است. بنابراین نیما یوشیج یک عمر در دل شب، در انتظار این دو لازم و ملزوم (بیداری مردم و طلوع آفتاب آفزادی) به ستارهشماری مینشیند. در سایر اشعار نیما نیز تصویر شب چشمگیر است.
هم توصیف شب، هم انتظار پایان شب و هم لحظهشماری برای دمیدن صبح، اشعار زیر نمونههایی از آنهاست:
1. در این هوا از آن، دنیای او خفه/ تاریکیای که از دل هر نور ره زده/ دیوارها سمج همه بر گرد هم رده/ سقفی بر آنچنان سنگ لحد فرو.
(مجموعة کامل اشعار نیما یوشیج، ص 181)
2. ... شب در دل سیاهش اما بهانه داشت/ هولی به راه میشد و صدها نشانه داشت/ میسوخت اختری چون کورهای به دود/ سنگین به جای هرچه و فرصت چنان که بود/ مرموز و بس دراز بر او روی مینمود/ گویی که گشته است هر لحظه، ساعتی...
(همان، صص 192-191)
3. ... تیرگیهای شب دیجور را هم زیر و رو/ میشکافم من به بنیاد نهاد آن فرو/ من نیام در کار تنها، یک جهان باشد به کار/ باشدم هر غم نشانی زین جهان داغدار/ اندر این ظلمت گشاده سوی من چشم نهان/ هیبت دریای سنگین میخروشد این زمان/ من خیال روشنیهای شبی طولانیام/ سرد، اما داستان گرم زندگانیم.
(همان، ص 338)
4. ... وای بر من! در شبی تاریک از اینسان/ بر سر این کله جنبان/ چه کسی آیا ندانسته گذارد پا؟/ از تکان کلهها آیا سکوت این شب سنگین/ کاندر آن لحظه مطرودی فسون تازه میبافد/ کی که بشکافته؟/ یک ستاره از فساد خاک وارسته/ روشنایی کی دهد آیا؟
(همان، صص 347-346)
5. ... زندگانی تیرهای هست از شبی و روشنی از صبح فامی/ جلوة هرگونهاش از گونهای دیگر/ ... در شبی اینگونه طوفانزا/ که جهان را شد ز هم بگسسته گویی یکسره رگها/ هم از این رو بود/ که به امید تو/ من به دل امید بودم/ دم به دم بر هر امید زنده خود میفزودم.
(همان، ص 374)
6. ... من فرو خواهم شدن در گود تاریک نهان بیشههای دور/ بین مرگ و زندگانی در دل سنگین رؤیای شبی تیره/ که خفه گشته است در آن مردمان را بانگ.
(همان، ص 378)
7. ... استاده و لیک در نهانی/ سوداگر شب به چشم گریان/ چون مرده جانور ز دنب آویزان.
(همان، ص 426)
8. ... نیست دیگر سر مویی به ره این افق گمشده نور/ شب دریده به دو چشم آن مطرود/ در سیاهی نگاهش همه غرق/ میمکند آب دهانش از کین/ مینشیند به کمین/ بر لبش هست همه/ به یکی خرد ستاره حتی/ هر زمانی نفرین/ میمکد روشنیاش را از دور/ به خیالی که ز روز است رمق.
(همان، ص 502)
9. ... آن شب از جمله شبان/ یک شب خلوت بود/ چهرهپردازی بودش به ره بالا ماه/ از به هم ریخته ابری که رویش روپوش/ باد را بود درنگ/ بود دریا خاموش/ مرد مسکین و رفیق شب هول/ ... گفت با خود: «چه شبی!/ با همه خندة مهتابش بر من تاریک/ ... در دل این شب تاریک نگهبانم/ کیست ... بر ساحل وامانده نمیسوزد، دل مرده چراغی هماکنون از دور/ ... گفت با او: «به تن آورده همه زحمت ره را هموار.../ در دل این شب سنگین که در او/ گرد مهتابش دُردی به تک مینایی است؟/
(همان، صص 527-522)
10. ماه میتابد، رود است آرام/ بر سر شاخة «اوجا»، «تیرنگ»/ ... وندر آن تیرگی وحشتزا/ ... هول غالب، همهچیزی مغلوب/ ... چه شب موذی و گرمی و دراز!.../ چه شب موذی و گرمی و سمج/ چه شبو موذی و سنگین! آری.../ هیچ طوری نشده، باز شب است/ همچنان کاول شب، رود آرام/ میرسد نالهای از جنگل دور/ جا که میسوزد دل مُرده چراغ/ کار هر چیز تمام است بریده است دوام.
(همان، صص 618-611)
11. در تمام طول شب/ کاین سیاه سالخورد انبوده دندانهاش میریزد/ و ز درون تیرگیهای مزور/ سایههای قبرهای مردگان و خانههای زندگان درهم میآمیزد/ و آن جهانافسا، نهفته در فسون خود/ ... میدهد تحویل از گوش تو خواب تو به چشم تو/ پادشاه فتح بر تختش لمیده است.
(همان، صص 632-631)
12. در شب تیره چون گوری که کند شیطانی/ وندر آن دام دلافسایش را/ دهد آهسته صفا/ ز یک وز یک، ز یک زایی/ لحظهای نیست که بگذارم آسوده به جا.
(همان، ص 665)
13. در بستهام، شب است/ با من، شب من، تاریک همچو گور/ با آنکه دور از او نهچنانم/ او از من است دور/ خاموش میگذاردم من با شبی چنین/ هر لحظهای چراغ/ میکاهمش ز روغن/ میسایمش ز تن/ تا در هم نگیرد جز او کسی سراغ من/ تا از ققطار رفتة تاریک لحظهها/ روشن به دست آیدم آن لحظه کاندر آن/ چون بوی در دماغ گل او جای برده است.../ نجوای محرمانه میآغازد/ تاریک خانة من با من/ ... و شب، عبوس و سرد/ بر ما به کار مینگرد. ... و من بر هر نشانی باریک/ آنگاه مانده با شب، آری/ خو بستهام به خانة تاریک/ چون آتشی به خرمن خاکستر سیاه.
(همان، صص 730-728)
14. شب همه شب شکسته خواب به چشم/ گوش بر زنگ کاروانستم/ ... جاده اما ز همهکس خالی است/ ریخته بر سر آوار، آوار/ این منم مانده به زندان شب تیره که باز/ شب همه شب/ گوش بر زنگ کاروانستم.
(همان، ص 787)
15. در شب سرد زمستانی/ کوره خورشید همچون کوره گرم چراغ من نمیسوزد. ... من چراغم را در آمد رفتن همسایهام افروختم در یک شب تاریک/ و شب سرد زمستان بود.
(همان، ص 734)
1/5. همانندی حوادث
در هر دو اثر ادبی حوادث مشابهی صورت میگیرد. در شعر مهتاب، شاعر از یک طرف با دیدن اوضاع تلخ و وخامتبار حاکم بر جامعه، سیاهی ظلم و ستم، خفقان و استبداد رایج و نبود نور آزادی، و از جانب دیگر با مشاهدة خواب غفلت و بیخبری مردم، آرام و قرارش به یکسو میرود.
و بر خود میداند که برای بیداری مردم از این خواب عمیق، فریاد بیداری سر دهد. او فریاد خاموشش را از نای شعرش بیرون میآورد. ولی برخلاف انتظارش، هیچکس کمترین توجهی به او ندارد. حال نیما چنان رقتآور میشود که حتی صبح نیز از روی ترحم به غمخواری او میرود. خلاصه اینکه با شکستن گل امید، خار ناامیدی بر جان شاعر نیما میروید. این خار سرکش، بوتة عمر نیما را از رویش و پویش و بالش بازمیدارد.
در حکایت مثیلی «شبتاب» هم، همین حوادث و اتفاقات رخ میدهد. مرغ روی شاخة درخت، ناآگاهی بوزینهها را در نداشتن تشخیص «شبتاب» ار آتش واقعی میبیند و مثل نیما نمیتواند آرام و بیخیال بنشیند. نتیجة احساس مسئولیتش این میشود که مدام فریاد میزند که: «آن [شبتاب]، آتش نیست.» ولی بوزینه توجهی به او ندارند. مرد راهگذر هم با مشاهدة تلاش بیفایده مرغ، به حال او دلش میسوزد و به او میگوید که برای آگاه کردن بوزینهها بیهوده تلاش نکند. ولی اصرار مرغ برای بیدار کردن بوزینهها و نزدیکی او به ایشان، سرش را بر باد میدهد. بنابراین حوادث مشابهی در هر دو اثر ادبی اتفاق میافتد و نیما و مرغ داستان از یک نقطة واحد آغاز به پویش میکنند. حوادث مشابهی را از سر میگذرانند و سرانجام سرنوشت مشابهی گریبانگیرشان میشود و قربانی بیدار بخشی خودشان میشوند.
ج) سخن آخر
یکی از ویژگیهای شاعری نیما، توجه او به آثار شعرای کلاسیک ایران و مطالعة آثار آنهاست. همانگونه که خودش گفته است: «من خودم یکی از طرفداران پابرجای ادبیات قدیم فارسی و عربی هستم و سرگرمی من با آنهاست.»27 شاپور جورکش هم حافظ و نظامی را مقتدای نیما میداند.28
نیما، نهتنها به مطالعة آثار گذشتگان میپرداخت، بلکه از آنها بسیار تأثیر میپذیرفت و متناسب با شرایط اجتماع و اقتضای زمانه و نوع ساختار فکری و سبک و سییاق ادبی، تخیلی و عاطفی خویش، آن بنمایهها را به شعر آزاد نیمایی تبدیل میکرد. برای اثبات این سخن، تنها مقایسة منظومة «افسانة» نیما با «نینامة» مولانا و مقایسة شعر «آی آدمهای» او، با این بیت حافظ: «شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل/ کجا دانند حال ما، سبکباران ساحلها»29، کافی است.
از میان آثار قدیم، کتاب کلیلهودمنه یکی از کتابهایی است که از زمانهای قدیم تاکنون، مورد مطالعه و استفادة شاعران و نویسندگان زیادی قرار گرفته است. دکتر عبدالحسین زرینکوب در این زمینه مینویسد: «حکایت کلیلهودمنه که اقوال و اعمال آدمیان را به حیوانات نسبت میدهد، از دیرباز و شاید قبل از آنکه این کتاب به زبان پهلوی نقل شود، در یونان به صورت داستانهای «ازوپ» مورد تقلید گشت و بعدها نیز در بعضی از امثال لافونتن، به صورت مستقیم مورد اقتباس قرار گرفت. اسلوب بدیع و جذاب آن نیز که عبارت از درج حکایت در طی حکایت دیگر است، از قدیم مورد تقلید گشت.»30
به یقین نیما یوشیج نیز کتاب کلیلهودمنه را مطالعه نموده و متناسب با اندیشههای اجتماعی و سیاسی خود، بهرههای لازم را از حکایتهای آن برده است و در سرودن شعرهایش، بهویژه اشعار رواییاش از حکایتهای آن سود جسته است. چرا که در کتاب کلیلهودمنه، طبیعت با تمام عناصر خود حضور دارد. و همة این عناصر چه حیوانات، نباتات و جمادات در حالت تشخیص (personification)، صفات آدمی پیدا کردهاند و به زبان انسانها با همدیگر در تعامل، گفتوگو، همیاری و همکاری، دوستی، جنگ و جدال و خلاصه مشغول حکایتسازی و قصهپردازی هستند. از اینرو نیما یوشیج فرصت را برای استفاده از شخصیتها، حوادث، مونولوگها، دیالوگها، فضاآفرینیها و خلاصه بهرهبرداری از عناصر قصههای این کتاب، برای پردازش شعرهای نمادین و اجتماعی و سیاسی خود مغتنم میشمارد.
چون که «ذهن نیما، جویای اشکال عینی و طبیعیست تا از آن طریق به ارائة جلوههای ذهنی و مفاهیم نمادین اجتماعی و سیاسی خویش بپردازد.31 و مفاهیم نمادینـ اجتماعی و سیاسی را ترسیم نماید. «نیما معانی را در درون طبیعت پیدا کرد. بنابراین پیوند میان واقعیت یا عین با معنی در شعر نیما پیوند جانشینی است. یعنی زندگی و طبیعت در بیان، همنشین با معنی نیست، جانشین معنی است.
سیر روحی شاعران گذشته در جریان تکوین شعر، سیری بود از ذهن به عین و از عین به ذهن. نیما این سیر را معکوس کرد. سیر روحی او در جریان تکوین شعر، سیری بود از عین به ذهن و از ذهن به عین.»32 از این روی، حکایت تمثیلی «شبتاب» کتاب کلیلهودمنه سوژة بسیار مناسب عینی و ملموس و طبیعی بود، تا نیما یوشیج با تأثیرپذیری از عناصر آن، شعر «مهتاب» را در مخیلة خود پرورش دهد و شب زمانهاش را در بوم آن شعر نقاشی نماید.
پس نیما خودآگاه و یا ناخودآگاه، تحتتأثیر حکایت «شبتاب» قرار میگیرد.
آنگاه که حکایت «شبتاب» در ناخودآگاه او میدود، رنگ و لعاب نیمایی به خود میگیرد و از آن پس با پوششی از نماد و با درونمایة اجتماعی و سیاسی، به شکل شعر «مهتاب» پدیدار میشود.
قیصر امینپور مینویسد: «در شعر آزاد، مضمون شعر مستقیماً از زندگی و طبیعت مایه گرفته است و این شعرها از کلیت و گسترش عاطفی بیشتری برخوردار است که غالباً جنبه اجتماعی و انسانی دارد نه رمانتیک و شخصی.»33 همانگونه که سعید حمیدیان نیز گفته است: «جانوران، در نمادهای نیما به فراوانی گوناگونی به کار آمدهاند.
از همین تعداد نمادهای جانوری، همتنوع بسیار برمیآید و هم خلاقیت و نوجویی شاعر که البته پس از گذر از مرحلة تقلید و ورود به دورة تکامل و نوگرایی، به هیچ روی، در پی پیروی از پیشینیان و پختهخواری از آنان نیست...
آنچه مهم است اینکه نیما با این نمادها، گذشته از آن که به شعر اجتماعیـ سیاسی پیش از خود بُعد هنری و تخیلی ناشناختهای بخشید، بُعد عاطفی موجود در شعر مشروطیت را نیز که بیشتر بر مدار عواطف کند و واکنشهای شدید و خیزاب گونهای از خشم و کین یا تمسخر و چهبسا ساده و پایاب میگشت، به عواطفی پیچیدهتر، پوشیدهتر، ژرفتر و متینتر، یا به عبارتی همان ترکیب شیر و شکری عاطفه با تخیل بدل کرد.»34
سخن آخر اینکه نیما یوشیج شعر «مهتاب» را در سال 1327 میسراید. یأس و ناامیدی نیما با شعر «روی جدارهای شکسته» درسال 1326 آغاز شده بود. در سال 1327 با سرودن شعر «مهتاب» به اوج میرسد. این ناامیدی نیما در سال 1328 با سرودن شعر «سوی شهر خاموش» رو به تقلیل مینهد.35 بنابراین شعر «مهتاب»، مربوط به یکی از سیاهترین دورهها در تاریخ و ادبیات ایران است. انور خامهای در ارتباط با شعرهای سرشار از نومیدی نیما در سال 1327و همچنین دربارة اوضاع سیاسی اجتماعی این سالها مینویسد: «لازم به گفتن نیست که در این دوران، بدبنی نیما همزمان با یک دورة اختناق و افول آزادی در سطح جامعة ایران بوده است. در این سالها ارتجاع به تدریج سیطرة خود را مستحکم ساخت.
انتخابات تحمیلی دورة پانزدهم زیر سرنیزة دربار، ارتش و دولت قوام صورت گرفت. نفوذ استعمارگران آمریکایی بر نفوذ انگلستان افزوده گشت، دولت شوروی میکوشید با جلب موافقت انگلیسیها، نفت شمال ایران را تصاحب کنند و درنتیجه عمال این کشور که روزگاری دعوی آزادیخواهی داشتند خود را به دامان دستپروردگان استعمار فرتوت انگلیس مانند سیدضیاءالدین افکنده و به اصطلاح «جبهة متحد ضد دیکتاتوری» تشکیل داده بودند.
درنتیجه آزادیخواهان واقعی نومید و پراکنده برای حفظ کالبد پوسیدهای که از مشروطیت باقی مانده بود دست و پا میزدند که آن هم با حادثة 15 بهمن 1327 (ترور بینتیجة شاه در دانشگاه) به کلی از میان رفت و بگیر و ببند جانشین آن گردید... با پدید آمدن نخستین مظاهر جنبش ضد استعماری ایران به رهبری دکتر محمد مصدق، نشانههای خوشبینی و امیدواری از نو در اشعار نیما مشاهده میشود.»36
محمد ضیاء هشترودی هم گفته است: در آن روزهای تاریک، که کشور ما روشنایی را از دور میدید و هنوز دماغ زمان پر نشده بود از این هوشیاری که شعر هم ممکن است همانطور که پیش از اینها ممکن بود، خونی به پوست بگیرد و رنگ و روی تازهتری پیدا کند، یک نفر دست تنها آزمایش میکرده این حرفها بود دربارة قطعة «ای شب» که باید رابط بین قدیم و جدید قلمداد شود.37
د) نتیجه
مقایسهای که بین شعر «مهتاب» نیما یوشیج و حکایت تمثیلی «شبتاب» از کتاب کلیلهودمنه انجام گرفت، وجوه مشترک این دو اثر ادبی را به تصویر کشید. این همانندیها حکایت از نوع تأثیر و تأثر دارد. و تأثیرپذیری نیما یوشیج از آثار و اشعار کلاسیک ایران مسبوق به سابقه است.
همانگونه که اشاره شد، خودش نیز به طرفداری از آثار گذشتگان اشاره کرده است. با توجه به همانندیهای زیاد بین این دو اثر ادبی و استدلالهایی که در این مقاله به عمل آمد، به این نتیجه میرسیم که قطعاً نیما یوشیج در سرودن شعر «مهتاب»، از حکایت «شبتاب» کلیلهودمنه بهره جسته است.
او پس از دریافت شمایل کلی حکایت مذکور، آن را در مخیلهاش پرورش داده و بنا به مقتضای زمانه به آن رنگ و لعاب سیاسی و اجتماعی داده و متناسب با سبک و سیاق فکری، زبانی، تخیلی و عاطفی خود به تصویرش کشیده است. به عبارت دیگر میتوان گفت: شعر «مهتاب» نیما یوشیج، شکل بهروز شده و یا بازآفرینی شدة حکایت «شبتاب» کلیلهودمنه است.
پینوشتها
1. کلیلهودمنه، چ دهم 1371، ص 116.
2. مجموعة کامل اشعار، 1386، ص 663.
3. راهنمای ادبیات معاصر، 1383، ص 155.
4. گزیدة اشعار نیما یوشیج، ایوبی، چاپ اول، ص 55.
5. پیرامون شعر، 1375، ص 19.
6. دربارة شعر و شاعری، 1368، ص 312.
7. در خلوت روشن، 1384، ص 65.
8. ارزش احساسات و پنج مقاله در شعر و نمایش، 1355، ص 109.
9. بازتاب زندگی ناتمام، 1385، ص 15.
10. ادبیات معاصر ایران، 1384، ص 356.
11. کماندار بزرگ کوهساران، 1387، ص 342.
12. همان منبع، ص 434.
13. نقد ادبی، 1378، ج 1 و 2، ص 41.
14. ارزش احساسات و پنج مقاله در شعر و نمایش، 1351، ص 47.
15. مثنوی معنوی، چاپ اول 1372، ص 5.
16. همان، ص 6.
17. گونههای نوآوری در شعر معاصر ایران، 1386، ص 37.
18. فرهنگ واژگان و ترکیبات اشعار نیما یوشیج، 1374، ص 27.
19. همان منبع، ص 71.
20. همان منبع، ص17.
21. همان منبع، ص197.
22. همان منبع، ص245.
23. قرآن کریم، 1375، ص 366.
24. حرفهای همسایه، 1351، ص 92.
25. ادبیات معاصر ایران (شعر)، 1386، ص 378.
26. خانهام ابری است، 1378، ص 330.
27. یادداشتها و مجموعة اندیشه، خرداد 1348 (به نقل از: از نیما تا روزگار ما، جلد سوم، ص 582).
28. بوطیقای شع نو، 1385، ص 113.
29. دیوان حافظ شیرازی، 1378، ص 2.
30. نقد ادبی، 1378، ج 1 و 2، ص 115.
31. خانهام ابری است، 1378، ص 323.
32. سنت و نوآوری در شعر معاصر، تابستان 1384، ص 475.
33. همان منبع، ص 473.
34. داستان دگردیسی، تابستان 1381، ص 147.
35. جویبار لحظهها، 1382، جلد 5، ص 382.
36. خانهام ابری است، 1378، ص 335.
37. یادداشتها و مجموعة اندیشه (پنجمین دفتر از مجموعة آثار نیما) خرداد ماه 1348، (به نقل از: از نیما تا روزگار ما، جلد سوم، ص 582).
منابع و مآخذ
1. قرآن کریم، ترجمة الهی قمشهای، تهران، انتشارات رشیدی، 1375.
2. آرینپور، یحیی، از نیما تا روزگار ما، انتشارات زوار، چ4، 1382 (حاوی یادداشتها و مجموعة اندیشه).
3. امین، سیدحسن، گزیدة اشعار نیما یوشیج، تهران، نشر میترا، چ 1، 1383.
4. امینپور، قیصر، سنت و نوآوری در شعر معاصر، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چ 2، 1384.
5. ایوبی، محمد، گزیدة اشعار نیما یوشیج، تهران، انتشارات قطره، چ 1.
6. پورنامداریان، تقی، خانهام ابری است، تهران، انتشارات سروش، چ 2، 1378.
7. ترابی، ضیاءالدین، پیرامون شعر، تهران، نشر حوزة هنری، چ 1، 1375.
8. حلالالدین بلخی (مولانا)، مثنوی معنوی، مطابق چاپ نیکلسون، انتشارات بهنود، 1372.
9. جورکش، شاپور، بوطیقای شعر نو، تهران، انتشارات ققنوس، چ 2، 1385.
10. حسنلی، کاووس، گونههای نوآوری در شعر معاصر ایران، تهران، نشر ثالث، چ 2، 1386.
11. حمیدیان، سعید، داستان دگردیسی، تهران، انتشارات نیلوفر، چ 1، 1381.
12. روزبه، محمدرضا، ادبیات معاصر ایران، تهران، نشر روزگار، چ 3، 1386.
13. زرینکوب، عبدالحسین، نقد ادبی، انتشارات امیرکبیر، چ 6، 1378.
14. شادخواست، مهدی، در خلوت روشن، تهران، انتشارات عطایی، چ1، 1384.
15. شمیسا، سیروس، راهنمای ادبیات معاصر، نشر میترا، چ 1، 1383.
16. طاهباز، سیروس، کماندار بزرگ کوهساران، تهران، نشر ثالث، چ 2، 1387.
17. عبدعلی، محمد، فرهنگ واژگان و ترکیبات اشعار نیما یوشیج، تهران، انتشارات فکر روز، 1374.
18. لنگرودی، شمس، بازتاب زندگی ناتمام، تهران، انتشارات آهنگ دیگر، چ 1، 1385.
19. قزوینی (علامه) و دکتر قاسم غنی، دیوان حافظ شیرازی، تهران، نشر محمد، 1378.
20. نصرالله منشی، کلیلهودمنه، تصحیح مینوی، انتشارات دانشگاه تهران، چ 3، 1373.
21. نیما یوشیج (علی اسفندیاری)، ارزش احساسات و پنج مقاله در شعر و نمایش، انتشارات توس، 1351.
22. ــــــــــ ،حرفهای همسایه، تهران، انتشارات دنیا، 1351.
23. ــــــــــ ،مجموعة کامل اشعار، گردآوری سیروس طاهباز، انتشارات نگاه، 1386.
24. ــــــــــ ، دربارة شعر و شاعری، سیروس طاهباز، انتشارات دفترهای زمانه، 1368.
25. یاحقی، محمدجعفر، جویبار لحظهها، تهران، انتشارات نیل، چ 5، 1382.