PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : توحيد مفضل



kamanabroo
3rd April 2009, 09:56 AM
در اينجا قصد داريم نكاتي آموزنده از سخنان امام صادق ع را كه به مفضل درخصوص آسمان و زمين و آفرينش و وحدت خدا بيان كرده اند ، مطالبي بيان كنيم.

kamanabroo
3rd April 2009, 09:57 AM
روایت کرده است : محمد بن سنان ، از مفضل بن عمر که گفت : روزى بعد از عصر نشسته بودم در روضه که میان قبر حضرت رسول صلى الله علیه و آله و منبر آن حضرت است ، و من تفکر مى کردم در آنچه حق تعالى مخصوص ‍ گردانیده است به آن سید ما محمد صلى الله علیه و آله را، از شرف و فضایل و آنچه بخشیده و عطا کرده است ، و مشرف ساخته است او را به آن از آنچه نمى داند آنها را جمهور امت و جاهلند و نمى دانند آن چه را حق تعالى به او عطا کرده است از فضیلت و عظم منزلت و بزرگى مرتبت ، در این فکر بودم که ناگاه ((ابن ابى العوجاء))(34) که یکى از ملاحده آن زمان بود و نشست در جائى که من کلام او را مى شنیدم ، چون قرار گرفت مردى از اصحاب او آمد و نزدیک او نشست ، پس ابن ابى العوجاء اشاره کرد به ضریح مقدس حضرت رسالت پناه صلى الله علیه و آله و گفت : ((به تحقیق که صاحب این قبر به کمال مراتب عزت رسید و جمیع خصلتهاى شرف که در او مجتمع گردید و در همه احوال منزلت او به تضاعف مى انجامید)).

رفیقش گفت که : ((او فیلسوفى بود که دعواى مرتبه ها بلند و منزلت ارجمند کرد، و براى اثبات آن معجزه چند آورد که بر عقل ها غالب آمده و فهم ها در آن کم شده و خردها در دریاهاى تفکر فرو رفتند و باز مانده برگشتند و چون استجابت کردند دعوت او را عقلاء و فصحاء و خطباء داخل شدند مردم در دین او فوج فوج ، پس مقرون گردانید نام خود را به نام خداى خود در اذان که ندا مى کنند به آن بر صومعه ها و مسجدها در جمیع شهرها و مواضعى که دعوت او به آنها رسیده است . و آوازه در آنجا بلند شده است ، و حجت او ظاهر گردیده است در کوه و دشت و دریا و صحرا و در هر شب و روز پنج نوبت تکرار مى کنند در اذان و اقامه تا آن که نامش هر ساعت تازه گردد و پیغمبرش ‍ پنهان نماند.))

ابن ابى العوجاء گفت : بگذار نام محمد صلى الله علیه و آله را که عقل من در آن حیران است و فکر من در کار او درمانده است و سخن بگو در اصلى که محمد صلى الله علیه و آله خود را به او بلند کرده است .))

پس سخن در وجود صانع عالم تعالى شاءنه گفتند و حرف را به جائى رسانیدند که این عالم را صانعى و این کارخانه را مدبرى نیست ، بلکه همه چیز به طبع خود متکون مى شوند بى مدبّرى و صانعى و پیوسته چنین بوده و چنین خواهد بود.

kamanabroo
3rd April 2009, 09:58 AM
اعتراض مفضل بر ابن ابى العوجاء

مفضل : چون این سخنان واهى را از آن ملعون شنیدم ، از غایت خشم و غیظ ضبط خود را نتوانستم کرد (خطاب به او) گفتم : اى دشمن خدا! ملحد شدى در دین خدا و انکار کردى پروردگارى را که تو را آفریده است . در نیکوترین ترکیبى و صورت بخشیده است تو را به تمام ترین صورتى و تو را در احوال مختلفه گردانیده است تا به این حد رسانیده . اگر تفکر نمائى در نفس خود و رجوع نمایى به حس خود، هر آینه خواهى یافت که دلایل پروردگارى و آثار صنعت بارى تعالى شاءنه در تو قائم است و شواهد وجود و قدرت و براهین علم و حکمتش در تو واضح و لایح است .))

ابن ابى العوجاء گفت : اى مرد! اگر تو از متکلمانى با تو به آن طور سخن بگویم ، اگر بر ما حجتى تمام کنى ما پیروى تو بکنیم . و اگر از ایشان نیستى با تو سخن گفتن سودى ندارد، و اگر از اصحاب جعفر بن محمد صادقى او خود با ما چنین مخاطبه نمى کند و به این نوع دلیل با ما مجادله نمى کند، و از سخنان ما زیاده از آن چه تو شنیدى مکرر شنیده است و دشنام نداده ، در خطاب ما و او از اندازه سخن به در نرفته و در جواب ما! و او صاحب حلم و رزانت و خداوند عقل و متانت است . او را طیش و سفاهت و غضب از جا به در نمى آورد گوش مى دهد سخنان ما را و مى شنود حجت هاى ما را تا آن که ما آنچه در خاطر داریم مى گوییم و گمان مى کنیم که حجت خود را بر او تمام کردیم ، آنگاه باطل مى کند حجت هاى ما را به اندک سخنى و حجت بر ما تمام مى کند به مختصرترین کلامى ، و نمى توانیم سخنان معجز نشان او در مقام جواب برآئیم ، اگر تو از اصحاب اویى به طور شایسته او با ما سخن بگو.))

مفضل گفت : از مسجد بیرون آمدم اندوهناک و متفکر در آنچه مبتلا شده اند به آن اسلام و مسلمانان از کفر این گروه ملحد بى دین ، و شبهات ایشان در انکار صانع آسمان و زمین ، پس رفتم به خدمت مولاى خود امام جعفر صادق - صلوات الله علیه -، چون مرا شکسته خاطر یافت ، پرسید که چیست تو را؟

چون سخن آن ملحدان و دهریان را به خدمتش عرض کردم فرمود که : بیان خواهم کرد براى تو از حکمت حضرت صانع جل و علا در خلق عالم و درندگان و حیوانات و مرغان و حشرات و هر صاحب روحى از چهارپایان و گیاه ها و درختان میوه دار و غیر میوه دار و سبزى هاى ماءکول و غیر ماءکول آنچه عبرت گیرند از آن عبرت گیرندگان و زیاده گردد به سبب آن معرفت مؤ منان ، و متحیر گردند در آن ملحدان و کافران ، فردا بامداد نیز به نزد ما بیا.

مفضل گفت : از این مژده عدیم المثال (35) شاد و خوش حال به منزل خود مراجعت نمودم و براى آن وعده دلنواز شب بر من دراز گشت .

kamanabroo
14th April 2009, 06:37 PM
مفضل گفت : چون صبح شد، بامداد به خدمت آن نقاوه امجاد شتافتم و بعد از رخصت داخل شدم ، و در خدمتش ‍ ایستادم . پس داخل حجره دیگر شد و مرا به خلوت طلبید چون در خدمتش نشستم ، حضرت فرمود: اى مفضل ! گویا امشب تو دراز گذشت براى انتظار وعده ما؟

گفتم : بلى اى مولاى من !

گفت : اى مفضل ! خدا بود و هیچ چیز پیش از او نبود، و او باقى است و وجود او را نهایت نیست ، و او است مستحق حمد و ستایش بر آنچه الهام کرد ما را، و مخصوص او است شکر و سپاس بر آنچه عطا کرد و مخصوص گردانید ما را به اعلاى علوم و ارفع معالى (36) ، و برگزید ما را بر جمیع خلق به علم خود، و گردانید ما را گواه بر ایشان به حکمت خود.

پس رخصت طلبیدم که آنچه بفرمائید بنویسم .

مخفى ماندن اسباب و علل هستى براى شکاکان

فرمود که اى مفضل ! آنانى که شک مى کنند در وجود صانع عالم ، جاهلند به اسباب و اغراض که در خلق عالم به عمل آمده ، و قاصر است فهم هاى ایشان از دریافت حکمت ها که بارى تعالى مرعى داشته در آفریدن اصناف مخلوقات در دریا و صحرا و کوه و دشت .

پس به سبب کوتاهى دانش خود طریق انکار پیموده اند و به جهت ضعف بصیرت خود راه تکذیب و عناد گشوده اند تا آن که منکر شده اند که موجودات را خالقى هست و دعوى مى کنند که عالم را مدبرى نیست ، و آنچه واقع مى شود از روى صنعت و تقدیر و حکمت و تدبیر نیست .

حق تعالى بلندتر است از آنچه ایشان وصف مى کنند و خدا لعنت کند ایشان را (که ) راه حق واضح به کدام سو مى روند.(37)

پس ایشان در ضلالت و کورى حیرت خود مانند کورى چندند که داخل شوند در سرائى که در نهایت استحکام و نیکوئى بنا شده باشد و فاخرترین فرشها در آن گسترده باشند و آنچه در کار باشد از انواع ماءکول و مشروب و پوشیدنى و سایر چیزهایى که آدمى به آن محتاج است در آن مهیا کرده باشند، و هر چیزى را در محل خود و جاى مناسب خود قرار داده باشند به اندازه نیکو و تدبیر درست ، پس آن کوران در آن سراى رفع البنیان به جانب راست و چپ تردد کنند و داخل بیوت آن شوند با دیده هاى بسته که نه بناى سرا را مشاهده نمایند و نه آنچه در آنجا براى اهلش مهیا کرده اند و بسا باشد که کورانه پا زنند بر ظرفى یا چیزى که در موضع خود گذاشته شده و غایت احتیاج به او داشته باشند و ندانند که به چه جهت در آن موضع گذاشته اند و براى چه مهیا کرده اند و به این سبب به خشم آیند و غضبناک شوند و مذمت کنند سرا و بنا کننده سرا را.

kamanabroo
14th April 2009, 06:37 PM
مذمت پیروان مانى

بعینه همین است حال این گروه که منکرند از حسن تقدیر معبود و کمال تدبیر عالم وجود زیرا که چون اذهان ایشان در نیافته است اسباب و علل فواید اشیاء را مى گردند در این عالم امکان ، نادان و حیران نمى فهمند، آنچه در این سرا به کار رفته از اتقان خلقت ، و حسن صنعت و درستى نظام ، و چون یکى از ایشان مطلع گردد بر چیزى که سبب آن را نداند و عقلش به حکمت آن نرسد مبادرت مى نماید به مذمت آن و وصف مى کند آن را به خطا و قلت تدبیر چنانچه اصحاب ((مانى (39) )) نقاش ، و ملاحده فسقه (40) که از دین به در رفته اند و اشباه ایشان از اهل ضلال که به خیال محال ترک بندگى خداوند ذى الجلال کرده اند.

پس لازم است بر کسى که خداوند بر او انعام کرده باشد به معرفت خود و هدایت کرده باشد به سوى دین خود و توفیق داده باشد او را که تاءمل کند در تدبیرى که در خلایق به کار رفته و دریابد که براى چه آفریده شد و تعبیر و تقریر نماید به براهینى که دلالت مى کند بر صانع ایشان آن که بسیار حمد کند خدا را و مولاى خود را بر این نعمت عظمى و تضرع کند به درگاه خدا که او را ثابت بدارد بر این موهبت کبرى ، و زیاده گرداند هدایت او را زیرا که حق تعالى مى فرماید:

لئن شکرتم لاءزیدنکم و لئن کفرتم ان عذابى لشدید.(41)

یعنى : اگر شکر کنید البته زیاده مى کنم نعمت شما را، و اگر کفران نعمت ما کنید به درستى که عذاب من سخت است .

بیوگرافى مانى

مترجم گوید که : ((مانى ملعون در زمان شاپور بن اردشیر به هم رسید، و دینى احداث کرد میان مذاهب گبران و ترسایان که نه این بود و نه آن ، و به پیغمبرى حضرت مسیح (علیه السلام ) قائل نبود،(42) و به نبوت حضرت موسى (علیه السلام ) قائل نبود و مى گفت : عالم مرکب است از دو اصل قدیم یکى نور و دیگرى ظلمت و هر خیر و خوبى که در عالم هست از نور مى دانست و هر شر و بدى را به ظلمت نسبت مى داد و مى گفت درندگان و موذیات و عقارب و حیات را ظلمت آفریده ، به سبب آنکه حکمت خلق را نمى دانست و گمان مى کرد که خلق اینها عبث است و در اینها منفعتى نیست و حکیم نمى باید اینها را خلق کند. و در کلام معجز نظام امام (علیه السلام ) بطلان این قول ظاهر خواهد شد.))

kamanabroo
14th April 2009, 06:38 PM
هیاءت هستى و شکل گیرى اجزاء آن

پس حضرت فرمود: اى مفضل ! اول عبرتها و دلیلها بر صانع عالم تعالى شاءنه ، تهیه و نظام این عالم است و تاءلیف اجزاء آن و نسق آن بر وجه کمال زیرا که اگر تاءمل کنى در عالم به فکر خود و تمیز کنى به عقل خود، خواهى یافت این عالم را مانند سرائى که بنا کرده اند و هر چه بندگان خدا را به آن احتیاج است مهیا کرده اند، پس آسمان رفیع مانند سقف این خانه است و زمین وسیع مانند بساطى است که براى ایشان گسترانده اند و ستاره ها(ئى ) که به حسن انتظام بر هم چیده اند مانند چراغها است که بر این طاق مقرنس آویخته اند و جواهر که در جبال و تلال مخزون است مانند ذخیره ها است که براى ایشان مهیا ساخته اند، و هر چیزى را براى مصلحتى قرار داده . و انسان به منزله کسى است که این خانه را به او بخشیده اند و آنچه در آن هست به او واگذاشته اند، و انواع نباتات را براى او مقرر داشته اند، و انواع حیوانات را به جهت مصالح او آفریده اند.

پس این انتظام امور و اتّساق احوال ، دلیل واضح است بر آن که عالم مخلوق است به تقدیر و حکمت و نظام و مصلحت و آن که خالق همه یکى است که این اصناف مخلوقات را با یکدیگر الفت داده و بعضى را به بعضى مربوط و محتاج گردانیده - جل قدسه ، و تعالى جده ، و کرم وجهه ، و لا اله غیره ، تعالى عما یقول الجاحدون و جل و عظم عما ینتحله الملحدون .

kamanabroo
14th April 2009, 06:38 PM
مترجم گوید که : ((این دلیل که در آخر کلام امام (علیه السلام ) به آن اشاره شد، اقوى دلایل توحید است ، زیرا که چون انتظام اجزاى عالم و ارتباط آنها به یکدیگر و احتیاج هر یک به دیگرى معلوم شد، ظاهر شد که همه لازم یکدیگرند و به برهان ثابت شده است که متلازمان یا مى باید احدهما علت دیگرى باشند، یا هر دو معلول یک علت باشند. و چون اجزاى عالم همه ممکنند و به علت محتاجند باید که همه به یک علت منتهى شوند.

و ایضا عقل به وجدان خود حکم مى کند که علت یک نظام شخصى ، یک کس مى باشد و اگر در خانه دو کدخدا باشد، احوال خانه مختل مى شود،(43) چه جاى این عالم کبیر.

و ایضا عالم کبیر نظیر عالم صغیر است که انسان باشد و هر چه در عالم کبیر است ، در عالم صغیر نظیر آن هست ، و چنانچه عالم بدیهةً حکم مى کند که در بدن انسان دو نفس مدبر نمى تواند بود، هم چنین حکم مى کند که در این عالم دو مدبر نمى تواند بود و در تطبیق اجزاى عالم صغیر بر عالم کبیر کتابها نوشته شده ، و این ترجمه گنجایش ‍ ذکر آنها را ندارد.

kamanabroo
14th April 2009, 06:39 PM
خلقت انسان و تکوّن جنین در رحم

پس امام (علیه السلام ) فرمود که : ابتدا مى کنم اى مفضل به یاد کردن خلقت انسان ، پس عبرت گیر از آن .

اول عبرتها تدبیرى است که حق تعالى در جنین مى فرماید: در رحم در حالى که او محجوب است در سه ظلمت :

تاریکى شکم ، تاریکى رحم ، و تاریکى بچه دان در هنگامى که او را چاره نیست در طلب غذایى و نه در دفع اذیتى و بلائى ، و نه در جلب منفعتى ، و نه در دفع مضرتى ، پس جارى مى شود به سوى او از خون حیض آن مقدار که غذاى او شود چنانچه آب غذا مى باشد براى نباتات .

kamanabroo
14th April 2009, 06:40 PM
كیفیت ولادت جنین

و پیوسته این غذا به او مى رسد تا خلقش تمام مى شود و بدنش مستحکم مى شود، و پوستش قوت مباشرت هوا به هم رساند، و از سردى و گرمى متضرر نشود، و دیده اش تاب دیدن روشنائى به هم رساند، چون چنین شد مادرش ‍ را در درد زائیدن از جا برمى آورد و او را بى تاب مى کند تا از او متولد مى شود.

غذاى نوزاد

و چون از مضیق رحم به وسعتگاه جهان در آمد و به نوع دیگر از غذا محتاج شد، مدبر حقیقى همان خون کثیف را که در رحم ، غذاى او بود به شیر لطف مبدل مى گرداند، و کسوت گلگون خون را از او کنده ، لباس سفید شیر را بر او مى پوشاند و مزه و رنگ و صفاتش متبدل مى شود زیرا که در این حالت این غذا براى بدن او از غذاى سابق موافق تر است .

و در همان ساعت که به این نوع از غذا محتاج مى شود، به حکم حکیم قدیر غذاى شیر براى او مهیاست و به الهام الهى زبان بیرون مى آورد، و لبها را مى جنباند و طالب غذا مى شود(44) ، در آن وقت دو پستان مادر براى او مانند دو مشک کوچک آویخته که هر وقت که طلب غذا کند براى او مهیا باشد، پس مادام که بدنش تر و نازک است و امعایش باریک و اعضایش نرم و لطیف است تاب غذاهاى غلیظ ندارد به این شیر اغتذا مى نماید.

kamanabroo
14th April 2009, 06:40 PM
روئیدن دندان کودک

و چون نشو و نما کرد و بزرگتر و قویتر شد و محتاج شد به غذائى که در آن صلابتى باشد تا بدنش محکم شود و اعضایش قوت گیرد، مى رویاند از براى او آسیاهاى خرد کننده از دندانهاى تیز که بخاید غذاهاى صلب را و نرم کند که آسان باشد بر او فرو بردن آنها و بر این احوال نمو مى کند تا به حد بلوغ مى رسد.

روئیدن مو در صورت مردان و حکمت آن

پس اگر مرد است مو به روى او مى رویاند که علامت مردان و موجب عزت ایشان است که به آن از حد طفلان و شباهت زنان بیرون مى رود.(45) و اگر زن باشد رویش را از مو پاک مى نماید تا حسن و نضارت و طراوتش باقى ماند و موجب میل مردان به سوى او گردد و به این جهت نسل انسان منقرض نگردد و نوع ایشان محفوظ باشد.

kamanabroo
14th April 2009, 06:41 PM
اختلاف اغذیه آدمى در دوره هاى مختلف و علت آن

عبرت گیر اى مفضل ! در این انواع تدبیر که علیم قدیر در این احوال مختلفه براى ایشان به عمل مى آورد آیا ممکن است که اینها بى مدبرى به عمل آید، اگر خون در رحم به جنین نمى رسید خشک مى شد مانند گیاهى که از بى آبى خشک شود.

و اگر در هنگام کمال او درد زائیدن او را از رحم تنگ بیرون نمى کرد، همیشه در رحم مانند زنده که در گور باشد مى ماند.

و اگر بعد از ولادت ، شیر از براى او به هم نمى رسید، یا از گرسنگى مى میرد، یا غذائى مى خورد که ملایم بدن او نباشد و بدنش به آن اصلاح نیابد.

و اگر هنگام احتیاج به غذاى غلیظ، دندان براى او نمى روئید، خائید غذا او را ممکن نبود و فرو بردن او را دشوار بود و اگر آن شیر همیشه غذاى او مى بود، بدنش محکم نمى شد و اعمال شاقه از او به عمل نمى آمد.

و ایضا بایست مادر همیشه مشغول تربیت او باشد و از تربیت سایر اولاد باز ماند.

برنیامدن ریش و راز آن

و اگر ریش به روى او نمى روئید، همیشه بر هیئت کودکان و زنان مى ماند و او را جلالتى و وقارى که مردان را مى باشد به هم نمى رسید.

مفضل گفت : اى مولاى من ! دیده ام بعضى از مردان را که بر آن حالت مى مانند و ریش برنمى آورند تا پیر مى شوند، چه حکمت است در این ؟

حضرت فرمود که : این به واسطه آنچه است که دستهاى ایشان پیش فرستاده و خدا ظلم کننده نیست بندگان خود را.(46)

مترجم گوید که : ((شاید)) مراد آن باشد که کرده هاى پدران ایشان سبب آن مى شود که در اولاد ایشان این آثار ظاهر گردد، براى عبرت مردم . و حق تعالى اولاد او را عوضى کرامت فرماید با آن که بر خداوند بعد از نعمت ایجاد، حسن صورت لازم نیست و از عدم آن جورى لازم نمى آید.

و محتمل است که مراد آن باشد که چون حق تعالى به علم کامل خود مى دانست که از ایشان احوال قبیحه صادر خواهد شد، ایشان را بر این حالت خلق کرد.

kamanabroo
14th April 2009, 06:42 PM
اثبات خدا

پس فرمود که : کیست آن که مترصد احوال انسان است و او را در هر حال و به آنچه مناسب اوست مى رساند مگر آن خداوندى که او را از سراى عدم به ساحت وجود آورده و متکفل مصالح او گردیده ؟ اگر اشیاء به اهمال و بى مدبرى بر این نظام و نسق تواند بود، باید که تدبیر و تقدیر باعث اختلال امور گردد.

و این سخن در غایت رسوائى و بطلان است و دلیل جهل گوینده آن است ، و هر (ذى ) عقل مى داند که از خلاف تدبیر، انتظام نمى آید و تدبیر موجب اختلال امور نمى شود، خدا بلندتر است از آنچه ملحدان مى گویند (به ) بلندى بسیار.(47)

توضیح دلالت نظام امور بر وجود صانع

مترجم گوید: که این سخن به دو وجه تقریر مى توان کرد:

اول : آن که هر گاه اشیاء به اسبابشان منوط و مربوط نباشد و چنین نظامى بدون تدبیر به عمل تواند آمد، پس جایز است که تدبیر موجب دفع انتظام و مزید اختلال گردد.

و این مخالف مقتضاى عقول کافه خلق است که بناى امور خود را بر تدابیر مى گذارند و موجب انتظام احوال خویش مى دانند.

دوم : آن که عقل حاکم است به آن که آثار امور متضاد، و متناقصه مخالف یکدیگر مى باید باشد چنانچه آتش و آب چون در صفات ضد یکدیگرند، آثارشان مخالف یکدیگر است ، پس هر گاه عدم تدبیر موجب انتظام گردد، باید تدبیر که نقیض آن است مورث اختلال باشد.

چرا نوزاد هنگام تولد فاقد عقل و قوه تشخیص است ؟

پس امام (علیه السلام ) فرمود که : اگر فرزند، دانا و عاقل متولد مى شد، هر آینه دنیا در نظرش بسیار غریب مى نمود و حیران مى ماند به جهت آن که بناگاه امرى چند مى دید که نمى دانست ، و وارد مى شد بر او غرایبى که مانند آن مشاهده نکرده بود از اختلاف صور عالم و مرغان و چهارپایان و غیر آنها و ساعت به ساعت و روز به روز.

و عبرت بگیر براى این ، از حال کسى که او را اسیر کنند و از شهرى به شهرى برند و او عاقل باشد مانند واله و حیران او را وحشتى مى باشد با آن که اوضاع شبیه به آنها بسیار دیده است و کسى را که در کودکى و نادانى اسیر کنند سخن و ادب زودتر مى آموزد از کسى که در دانائى و بزرگى او را اسیر کنند.

و ایضا اگر عاقل متولد شود، مذلتى در خود خواهد یافت از آن که نتواند به راه رفتن و او را بر دوش گیرند و در خرقه ها پیچند و در گهواره خوابانند و بر رویش جامه افکنند، و حال آن که ناچار است براى او این امور براى رقت بدن و رطوبتى که در اعضاى او است در هنگام متولد شدن .

و ایضا اگر دانا و کامل متولد مى شد، آن شیرینى و وقعى که کودکان را در دلها مى باشد او را نخواهد بود لهذا اول که به دنیا مى آید نادان و غافل است از آنچه اهل دنیا در آن هستند و اشیاء را ملاقات مى کند با ذهن ضعیفى و معرفت ناقص و روز به روز اندک اندک در دیدن هر چیز و ورود هر حال معرفتش زیاد مى شود، و به امور غریبه الفت مى گیرد، و بر احوال مختلف معتاد مى شود، و به تدریج از حد تاءمل و حیرت به مرتبه اى مى رسد که به عقل خود تصرف و تدبیر و چاره امور معاش خود مى کند و عبرت مى گیرد از احوالى که مشاهده مى نماید و به سهو و غفلت مبتلا گردد و به اطاعت و معصیت مکلف مى شود.

و ایضا اگر در حین ولادت عقلش کامل و اعضایش قوى مى بود و در کار خود مستقل مى بود، حلاوت تربیت اولاد زایل مى شد و مصلحتى که پدر و مادر را در تربیت فرزندان هست به عمل نمى آمد. و حکمتى که در این تربیت است که بعد از احتیاج پدر و مادر به تربیت ایشان مکافات حقوق آباء و امهات بکنند برطرف مى شد، و پدران و فرزندان به یکدیگر الفت نمى گرفتند زیرا که فرزندان از تربیت و محافظت ایشان مستغنى مى بودند، پس در همان ساعت که از مادر متولد مى شدند از ایشان جدا مى شدند، و کسى پدر و مادر خود را نمى شناخت و نمى توانست احتراز کرد از نکاح و خواستگارى مادر و خواهر و محرمان خود و کمتر قباحتى بلکه شنیع تر و قبیح تر از همه آنست که اگر با عقل از شکم مادر بیرون آید خواهد دید چیزى که حلال و نیکو نیست دیدن آن ، یعنى عورت مادر. آیا نمى بینى چگونه هر امرى از امور خلقت را باز داشته با نهایت صواب و حکمت و خالى گردانیده خرد و بزرگ امور خود را از شوائب خطا و زلل .

منفعت گریه اطفال

بشناس اى مفضل منفعت گریه اطفال را و بدان که در دماغ اطفال رطوبتى هست که اگر بماند علتها و دردهاى عظیم در ایشان احداث مى نماید مانند کورى و امثال آن ،، پس گریه این رطوبت را از سر ایشان فرود مى آورد و باعث صحت بدن و سلامتى ابصار ایشان مى گردد، پس چنانچه طفل به گریه منتفع مى گردد و بر پدر و مادر منفعت آن پنهان است و ایشان سعى مى کنند که او را ساکت گردانند و به هر حیله مى خواهند او را خاموش کنند که از گریه باز ایستد به سبب آن که نمى دانند که گریه براى او اصلح است و عاقبتش نیکوتر است . هم چنین جایز است که در بسیارى از چیزها منفعت ها باشد که ملحدان که مذمت تدبیر خالق مى کنند ندانند و اگر بدانند و بفهمند این معنى را حکم نخواهند کرد بر چیزى از چیزهاى عالم که در آن منفعتى نیست به سبب آن که حکمت آن را ندانند زیرا که بسیارى از آنها را که منکران نمى دانند عارفان مى دانند و بسى از آنها که علم مخلوق از آن قاصر است و علم حق تعالى به آن احاطه کرده است .

فایده و حکمت سرازیر شدن آب دهان اطفال

و اما آبى که از دهان اطفال جارى مى شود و اکثر اوقات سبب دفع رطوبتى مى گردد که در بدن ایشان بماند، هر آینه احداث دردهاى عظیم در ایشان نماید چنانچه مى بینى کسى را که رطوبت بر او غالب مى شود یا دیوانه و مخبّط مى شود یا به فلج و لغوه و اشباه آن مبتلا مى گردد.

پس خداوند علیم در کودکى مقرر گردانیده که این رطوبت از دهان ایشان دفع شود تا موجب صحت ایشان در بزرگى گردد. و تفضل کرده است بر خلق خود به آنچه جاهلند به حکمت آن و لطف کرده است بر ایشان به آنچه نمى دانند آن را.

و اگر بشناسند نعمتهاى او را بر خود، هر آینه تفکر در آنها مشغول گرداند ایشان را از ارتکاب معصیت او، منزه است خداوندى که بزرگ و کامل است نعمتهاى او بر مستحقین و غیر ایشان از خلق بى پایان ، و بلندتر است از آنچه مى گویند مبطلان و ملحدان بلندى بسیار.

kamanabroo
14th April 2009, 06:43 PM
آفرینش آلات توالد و تناسل

اکنون نظر کن اى مفضل که قدیر ذوالمنن چگونه آلات مجامعت را در مرد و زن آفریده بر وجهى که مناسب حکمت آن است ، پس مرد را آلتى داده که منتشر و بلند مى شود با نطفه و به سبب آن به قعر رحم مى رسد چون مى باید که آب خود را در دیگرى بریزد و براى زن ظرف عمیقى آفریده که آب مرد و زن هر دو در آنجا جمع مى شود و گنجایش ‍ فرزند داشته باشد در آن ظرف و مصون و محفوظ باشد تا هنگامى که بدنش مستحکم شود و بیرون خرامد آیا این از تدبیر حکیم لطیف نیست سبحانه و تعالى عما یشرکون ؟

حکمت در خلقت هر یک از اعضاى بدن و فواید آنها

تفکر کن : اى مفضل در همه اعضاى بدن و تدبیر آنها که هر یک براى غرضى و حاجتى آفریده شده اند. دست ها براى کار کردن و پاها براى راه رفتن ، چشمها براى دیدن ، و دهان از براى غذا خوردن ، و معده براى هضم کردن ، و جگر براى جدا کردن اخلاط بدن ، و منافذ بدن براى بیرون رفتن فضلات تا هنگام دفع ، و فرج براى حصول نسل و همچنین جمیع اعضا اگر تاءمل کنى در آنها و نظر و فکر خود را به کار فرمائى مى دانى که هر یک براى کارى خلق شده اند و براى مصلحتى مهیا گردیده اند.

پندار واهى

مفضل گفت : گفتم اى مولاى من ! گروهى مى گویند که اینها از فعل طبیعت است .

حضرت فرمود که : بپرس از ایشان که آیا این طبیعت که شما مى گوئید علم و قدرت دارد بر این افعال یا نه ؟ پس اگر گویند که علم و قدرت دارد، پس به خدا قائل شده اند و او را ((طبیعت )) نام کرده اند، زیرا که معلوم است طبیعت را شعورى و اراده اى نیست .

و اگر گویند که طبیعت را علم و اراده نیست ، پس معلوم است که این افعال محکمه متقنه از طبیعت بى شعور صادر نمى شود چنانچه دانستى ولیکن عادت الهى جارى شده است که اشیاء را با اسباب جارى نماید و جاهلان بر این اسباب نظر افکنده اند و از مسبب الاسباب غافل شده اند.

چگونگى هضم غذا

تفکر کن : اى مفضل در تدبیر حکیم قدیر در رسیدن غذا به جمیع بدن ، به درستى که اول غذا وارد معده مى شود و معده آن را طبخ مى دهد، هضم مى کند و خالص آن را به جگر مى فرستد در عروق باریکى چند که در میان معده و جگر هستند، و این عروق مانند پالایشند براى غذا که نرسد از ثقل غذا چیزى به جگر که باعث جراحت آن گردد زیرا که جگر نازک است و تاب غذاى خشن و غلیظ را ندارد، پس جگر صافى غذا را قبول مى کند و در آنها به لطف تدبیر حکیم خبیر مستحیل به خون و بلغم و صفرا و سودا میشود و از جگر راهها و مجارى به سوى سایر بدن هست که خون از آن مجارى و عروق به سایر بدن مى رسد مانند مجارى که در زمین براى آب مهیا کنند تا به همه زمین جارى گردد و آنچه خبائث و زیادتى هاست جارى مى شود و به سوى اوعیه اى که براى آنها خلق شده است و آنچه از صفرا است به سوى زهره (49) مى رود و سودا به سوى سپرز مى رود، و رطوبت ها به سوى مثانه جارى مى شود.

پس تاءمل کن حکمت تدبیر حق تعالى را در ترکیب بدن و گذاشتن هر یک از اعضاء در جاى خود و مهیا کردن اوعیه و ظرفها در آن براى فضول اغذیه و اخلاط تا آن که این زیادتى ها و کثافتها در بدن پهن نشوند که مورث فساد بدن و دردها شوند.(50)

پس صاحب برکت و نعمت است خداوندى که نیکو کرده است تقدیر را و محکم گردانیده است تدبیر را و او را است حمد و ستایش چنانچه اهل و مستحق آن است .

مرحله آغازین رشد بدن و کیفیت تکوّن آن در رحم

مفضل گفت که : گفتم : وصف نما براى من نشو و نمو بدن را در همه احوال تا به حد تمام و کمال رسد.

حضرت امام (علیه السلام ) فرمود که : اول این تدبیر تصویر جنین در جائى که دیده اى نمى بیند و دستى بدان نمى رسد و در چنین جائى تدبیر آن را مى کند تا او را از رحم بیرون مى آورد با خلقت تمام و اعضاى مستوى و حال آن که در او مخلوق شده آنچه قوام و صلاح بدن در آن است از اعضاء و جوارح و احشاء و کارکنان بدن و آنچه در اصل ترکیب بدن ضرور است از استخوان و گوشت و پیه و مغز و پى و رگها و غضروفها، پس چون به سوى جهان بیرون آمد مى بینى چگونه نمو مى کند با همه اعضاء بر یک شکل و هیئت و یک نسبت که هر نسبتى که هر عضوى با سایر اعضاء داشته در کودکى در بزرگى تفاوت نمى کند تا آن که به حد اشدّ که نهایت قوت بدن است برسد. اگر عمرش به آن حد برسد یا آن که پیش از آن حد مدت عمر خود را تمام کند آیا مى تواند بود چنین امرى مگر از لطف حکمت و تدبیر خداوند قدیر.

kamanabroo
14th April 2009, 06:44 PM
شرافت انسان بر دیگر حیوانات

اى مفضل ! نظر کن در آنچه حق تعالى مخصوص گردانیده است به آن انسان را در خلقتش براى تشریف و تفضیل او بر سایر حیوانات زیرا که چنان خلق شده که راست مى تواند ایستاد و درست مى تواند نشست که کارها را به دستها و جوارح خود به عمل آورد و تواند کارها را چنانچه خواهد به تقدیم رساند اگر به روش چهارپایان به رو در افتاده بود هیچ یک از اعمال او مباشر نمى توانست شد.

حواس پنجگانه در انسان و اسرار آفرینش آن

اکنون نظر کن اى مفضل به سوى این حواس که مخصوص شده است به آنها انسان در خلقت خود و شرف یافته به آنها بر غیر خود چگونه دیده ها را در سر او قرار داده است مانند چراغها که در بالاى مناره برافروزند تا تواند همه اشیاء را مطالعه نماید، و دیده را در اعضاى پائین تر قرار نداده مانند دستها و پاها که آفتها به آن برسد یا در مباشرت اول اعمال به آن جوارح علتى در آنها حادث شود و در اعضاى وسط بدن قرار نداد مانند شکم و پشت که دشوار باشد به کار فرمودن آن در دیدن اشیاء و چون هیچ موضعى از براى این حاسّه مناسب تر از سر نبود در آنجا قرار داد که از همه اعضاء بلندتر است و آن را صومعه گردانیده براى حواس پنجگانه که محسوسات پنجگانه را درک نماید و ادراک هیچ یک از محسوسات از او فوت نشود.

پس چشم را آفرید که رنگها را دریابد. اگر دیده نمى بود که رنگها را احساس نماید، خلق رنگها بى فایده بود.

و سمع را از براى ادراک صداها آفریده . اگر صدا مى بود و گوش نمى بود که بشنود، آفریدن صدا بى نفع بود.

و هم چنین است سایر حواس . اگر محسوسات مى بودند و حواس نبودند، خلق آنها بى فایده بود و از آن جانب نیز چنین است .

و اگر دیده مى بود و صاحب رنگ که دیده مى شود نمى بود، دیده را فایده نبود.

و اگر گوش مى بود و شنیدنى نمى بود، گوش بى فایده بود.

پس نظر کن که چگونه هر چیزى را براى چیزى آفریده و براى هر حاسّه محسوسى و براى هر محسوسى حاسّه مقرر ساخته .

و ایضا در هر حسى امرى چند مقرر گردانیده که متوسط باشند میان حاسه و محسوس که احساس بدون آنها حاصل نمى شود مانند روشنى و هوا براى دیدن و شنیدن . اگر روشنى نباشد که رنگ براى دیده ظاهر شود دیده ادراک آن نمى کند. و اگر هوا نباشد که صدا را به سامعه برساند، سامعه ادراک صدا را نمى کند. آیا مخفى مى ماند بر کسى که صحیح باشد نظرش و بکار فرماید فکرش را آن که مانند آنچه من وصف کرده ام از تهیه حواس و محسوسات که هر یک با دیگرى مطابق و موافق است و آن چه احساس حواس بر آنها موقوف است همه مهیاست نمى باشد مگر به عمد و تقدیر از خداوند لطیف و خبیر.

kamanabroo
2nd May 2009, 10:28 PM
فقدان بینایى و خلل هاى آن

تفکر کن اى مفضل ! در حال کسى که نابیناست چه خللها در امور او به هم مى رسد زیرا که پیش پاى خود را نمى داند، و پیش روى خود را نمى بیند، و میان رنگها فرق نمى کند، و صورت نیک و بد را تمیز نمى کند، و اگر بر گودالى مشرف شود احتراز نمى تواند کرد. و اگر دشمنى بر روى وى شمشیر کشد امتناع نمى تواند نمود و هیچ صنعتى از او متمشّى نمى شود مانند کتابت و درودگرى و زرگرى حتى آن که اگر نه تندى فهم او باشد، به منزله سنگى خواهد بود که افتاده باشد.

فواید سامعه

و همچنین کسى که سامعه ندارد، بسیارى از امور او مختل است زیرا که از لذت مخاطبه و محاوره و نغمات دل ربا و الحان راحت افزا محروم است ، و در محاورت او کار بر مردم بسیار دشوار است ، و دلتنگ مى شوند از مکالمه او. و نمى شنود از اخبار و احادیث مردم سخنى گویا حاضرى است مانند غایبان ، و زنده اى است مانند مردگان و کسى که عقل ندارد مانند چهارپایان است ، بلکه بسیارى از مصالح که چهارپایان مى دانند، دیوانگان نمى دانند.

آیا نمى بینى که چگونه اعضاء و جوارح و عقل و حواس و مشاعر انسان هر چه او را ضرور است و از فقدان آن خلل به احوال او راه مى یابد؛ همه در خلقت حاصل است ؟ اینها همه دلیل است بر این که به تقدیر و تدبیر عالم خبیر آفریده شده است .

راز محروم ماندن بعضى افراد از بینایى و شنوایى

مفضل گوید: پس چرا بعضى از مردم این جوارح ایشان مفقود مى باشد و آن اختلالها که فرمودید در احوال ایشان به هم مى رسد؟

حضرت فرمودند که : این براى تاءدیب و موعظه است براى آن کسى که مبتلا مى شود و غیر آن ، چنانچه پادشاهان تاءدیب مى کنند مردم را که ایشان ترک اعمال قبیحه بکنند و دیگران نیز از احوال ایشان پند گیرند، و مردم این را از ایشان مى پسندند و انکار برایشان نمى کنند و در این باب تصویب راءى ایشان مى نمایند.

و باز حق تعالى این گروه را که به این بلاها مبتلا گردانیده اگر صبر کنند و به سوى خدا انابت نمایند بعد از مرگ آن قدر ثواب کرامت فرماید که در جنب آن ثواب ها بسیار سهل و حقیر مى شمارند این بلاها را حتى آن که اگر ایشان را بعد از مرگ مردد گردانند میان آن که به دنیا برگردند، صحیح باشند یا مبتلا، هر آینه اختیار بلا را خواهند کرد براى آن که مثوبات ایشان مضاعف گردد.

kamanabroo
2nd May 2009, 10:31 PM
حکمت خلق برخى از اعضاء به صورت فرد یا جفت

فکر کن اى مفضل ! در اعضایى که طاق و جفت آفریده شده اند چه حکمت و تدبیر در آنها مرعى داشته ، پس ‍ ((سر)) را یکى آفریده ، زیرا که مصلحتى نیست در آن که آدمى را دو سر بوده باشد نمى بینى که اگر با سر آدمى سر دیگر تصور کنى هر آینه زیاد خواهد بود بر او بدون احتیاجى به سوى آن زیرا که حواسى که آدمى به آن محتاج است در یک سر مجتمع مى تواند بود.

و ایضا اگر چنین باشد اگر به یک سر سخن گوید، سر دیگر معطل خواهد بود و حاجتى به او نخواهد بود. و اگر از هر دو سر یک سخن گوید یکى بى فایده و زاید خواهد بود و اگر به یکى سخن گوید به غیر سخنى که به دیگرى گوید بر شنونده دشوار خواهد شد که متوجه کدام یک شود و اختلاف در فهم به هم خواهد رسید.

و دستها را جفت آفریده ؛ زیرا که خیرى نیست در آن که آدمى یک دست داشته باشد زیرا که خلل مى رساند به آنچه مزاولت آنها نماید از اعمال ، نمى بینى که نجار و بنا اگر یک دست ایشان شل شود نمى توانند که صناعت خود را به عمل آورند، و اگر به تکلف و مشقت به عمل آورند مانند کسى که دو دست دارد هر دستى معاونت دست دیگر مى کند به عمل نمى توانند آورد.

قدرت تکلم و عضوهاى مربوط به صدا

بسیار تفکر کن اى مفضل ! در صدا و سخن و آلتها که قادر منان براى آنها در انسان مقرر ساخته است ، پس حنجره مانند لوله اى است از براى بیرون آمدن آواز، زبان و دندانها و لبها آلتى چندند براى قطیع حروف و ظهور نغمات ، نمى بینى کسى را که دندانهایش ریخته است ((سین )) را چنانچه مى باید نمى تواند گفت ، و کسى که لبش افتاده باشد ((فا)) را درست نمى تواند ادا کند و کسى که زبانش سنگین شده ((راء)) را درست نمى تواند اظهار کرد. و شبیه ترین چیزها به ادوات اخراج حروف و اصوات ناى انبانى است که باد حنجره شبیه است به ناى ، و شش شبیه است به انبانى که باد در آن مى کنند، و عضلاتى که شش را مى گیرند تا صدا بیرون آید مانند انگشتان است که بر آن انبان مى گذارند تا داخل شود باد در ناى ، و لبها و دندانها که حروف نغمات را تقطیع مى کنند مانند انگشتان است که پیاپى بر دهان مى گذارند تا صداى آن به الحان مختلفه بیرون آید.

و هر چند محل خروج صدا را ما تشبیه کردیم به ناى انبانى براى شناسانیدن ، اما در حقیقت آن را باید تشبیه به ادوات صوت کرد زیرا که آن مقدم است بر این . و این منافع که مذکور شد از آن برخاسته و آن خلقت صانع است و این مخلوق که از آن صنعت خالق برداشته ، پس خبر داد تو را به منافعى که این اعضاء را هست در صنعت کلام و اخراج حروف .

فواید دیگر این اعضا

و در این اعضاء با این منافعى که مذکور شد منافع دیگر است ، پس حنجره براى آن که نسیم از خارج به شش برسد و ترویح کند دل را و بادزنى باشد براى آن به آن نفس که پیاپى پیوسته بر آن وارد مى شود که اگر اندک زمانى آن نسیم حبس شود و به دل نرسد البته آدمى هلاک مى شود.

و به زبان مزه هاى مختلف مى چشد و میان آنها تمیز مى کند که کدام تلخ است و کدام ترش و شیرین و کدام آب شور است و کدام شیرین و کدام گندیده و کدام پاکیزه و با این منافع ، زبان یاورى است و فرو بردن طعام و آب .

و دندانها خورد مى کند غذا را که آسان شود فرو بردن آن . و دندانها با این منفعتها پشتیبانى است براى لبها که از اندرون دهان نگاه مى دارد آنها را که سست نشوند و نیاویزند.

خلل هایى که فقدان برخى آلات مذکور پدید مى آورد

عبرت گیر براى این از حال کسى که دندانهایش افتاده است ، نمى بینى که لبهایش سست و متحرک است و به لبها مى مکد آب را که به تدریج به گلو داخل شود که اگر به یک دفعه داخل شود در گلو بند مى شود یا اندرون را مجروح مى گرداند، و با این منافع لبها به مثابه دو در است که بر دهان بسته مى شوند و هرگاه خواهند مى گشایند و هرگاه خواهند مى بندند، پس دانستى که به آنچه وصف کردیم براى تو بر هر یک از این اعضاء چندین منفعت عظیم مترتب مى شود چنانچه یک آلت براى چندین عمل به کار آید مانند تیشه نجارى که براى تراشیدن چوب و کندن زمین و غیر آن به کار مى رود.

دستگاه فهم و ادراک

و اگر دماغ و مغزى که در سر است براى تو گشوده شود، خواهى دید آن را که پیچیده شده است به حجابى چند بعضى بر بالاى بعضى براى آن که نگاه دارند آن را از عوارضى که موجب اختلال آن مى گردد و براى آن که آن را محافظت کنند که متحرک و مضطرب نشود. و استخوان کاسه سر به منزله کلاه خودى است براى محافظت آن که اگر صدمه بر سر واقع شود یا بر جائى سائیده شود ضررى به آن نرسد. و به روى پوست سر موئى رویانیده که به مثابه پوستینى باشد براى آن و آن را از سرما و گرما محافظت نموده است ، پس کى محافظت کرده است دماغ را چنین محافظتى مگر آن را آفریده و منبع حواس آدمى گردانیده و سزاوار محافظت و حراست است به سبب علو منزلت و بلندى درجه و علو مرتبت که نسبت به سایر اجزاى بدن دارد.

قرارگاه چشم

تاءمل کن اى مفضل پلک را بر چشم چگونه به منزله پرده به روى آن قرار داده که آویخته شود و کنار آن را که شفر مى نامند مانند رسنها و حلقه ها تعبیه کرده که هر وقت که خواهند پرده را بیاویزند و هر گاه خواهند بالا کشند و دیده را در میان غارى قرار داده و به آن پرده و موهاى مژه که بر آن رویانیده محافظت نموده .

kamanabroo
2nd May 2009, 10:38 PM
زوائد خوراکى ها

عبرت بگیر اى مفضل : بر نعمتهاى عظیم که حق تعالى را بر آدمى هست در خوردن و آشامیدن و فضلات به آسانى از او دفع شدن .

آیا نمى بینى که از نیکوئى تقدیر خانه که آدمى بنا مى کند آن است که بیت الخلاء در پنهان ترین جاهاى خانه باشد؟

و هم چنین خالق قدیم و مدبر حکیم در خانه بدن محل خروج فضله را که به منزلت بیت الخلاى بدن است در پنهان ترین اعضاء قرار داده است و از پیش و پس نمایان نیست ، بلکه پنهان گردانیده در موضع پنهانى از بدن که پوشیده و مستور است . آنها والیتان با گوشتى که در آنهاست او را پوشانیده ، پس هر گاه آدمى محتاج شود به دفع فضله و کثافت بنشیند به آن نحو مخصوص ، آن سوراخ ظاهر مى شود براى آن که فضله و کثافت دفع شود، پس بسى صاحب نعمت و برکت است آن خداوندى که پیاپى است رحمت هاى او و احصا نمى شود نعمت هاى او.

لطف اختلاف اوضاع دندان ها

فکر کن اى مفضل : در این آسیاها که در دهان آدمى آفریده ، بعضى را تیز کرده براى قطع کردن و بریدن و جدا کردن طعام ، و بعضى را پهن آفریده براى خائیدن و خورد کردن طعام ، چون به هر دو نوع احتیاج بود هر دو را آفریده و آنهائى که براى بریدن است در پیش دهان قرار داده ، و آنها که براى خورد کردن است در عقب آنها قرار داده که از اینها میوه و گوشت و سایر مطعومات را قطع کند و چون داخل دهان گردد به آن آسیاها خورد شود.

حکمت در نمو مو و ناخن

تاءمل کن و عبرت بگیر در آفریدن مو و ناخنها که چون نمو مى کنند و دراز مى شوند و بسیار مى شوند و باید تخفیف داد به تدریج ، پس به این سبب آنها را بى حس گردانیده که از بریدن ، الم نیابد و متاءثر نشود، و اگر چنین نمى بود آدمى میان دو امر بَدوَنا ملایم مردد مى شد یا آن که مى گذاشت که دراز شوند و گران بودند بر او و اگر تخفیف مى داد درد و الم مى یافت .

مفضل گفت : چرا حق تعالى چنان نیافرید اینها را که بر یک اندازه باشند و بلند نشوند؟

حضرت فرمود که : خدا را در بلند شدن و بریدن آنها نعمت ها هست که اکثر مردم قدر آنها را ندانند و شکر خداى را بر آنها نمى کنند.

بدان که دردها و الم هاى بدن بیرون مى رود به بیرون آمدن موها از مسامات آنها و به دراز شدن ناخنها از سر انگشتان و به این سبب امر کرده اند آدمى را به نوره مالیدن و سر تراشیدن و ناخن گرفتن در هر هفته تا مو و ناخن زودتر بلند شوند و به بیرون آمدن آن دردها از بدن بیرون رود، و چون بلند شوند و نبریدند دیرتر دراز مى شوند و دردها و مواد آنها در بدن محتبس مى شوند و باعث بیمارى ها و علت ها مى گردند.

حکمت تخصیص روئیدن مو به برخى اعضا

و ایضا مو را در جائى چند که ضرر دارد نرویانیده ، اگر مو در دیده روئیده مى شد مورث کورى مى شد، و اگر در میان دهان مى روئید آشامیدن و خوردن بر این کس ناگوار مى شد. و اگر در میان کف مى روئید احساس اشیاء را به لمس نمى توانست کرد. و بعضى از اعمال به آسانى متمشى نمى شد. و اگر در ذکر مرد مى روئید، لذت جماع از مرد و زن فوت مى شد، پس نظر کن که هر جا که مصلحت در روئیدن نیست نروئیده و این نه مخصوص به انسان است ، بلکه در بهایم و درندگان و سایر حیوانات که نسل مى آورند مى بینى بدن هاى ایشان را که همه اعضاء را مو گرفته به غیر از این مواضع که ذکر شد به سبب این وجوه که مذکور شد از مو خالى است .

د بر پیروان مانى

پس تاءمل کن در خلقت قدیر حکیم که راه خطا و غلط و اعتراض به هیچ وجه در آن نیست و همگى بر وفق صواب و حکمت است . و اصحاب ((مانى )) ملعون که در خلقت قادر بى چون خواسته اند که راه خطا پیدا کنند! عیب کرده اند موئى را که پشت زهار و زیر بغل مى روید و نمى دانند که روئیدن این موها به علت رطوبتى است که بر این مواضع ریخته مى شود و در آنها مو مى روید مانند گیاهى که در جائى که آب جمع مى شود از زمین مى روید، نمى بینى که این مواضع پنهان تر و مناسب ترند براى قبول این فضله از مواضع دیگر؟

و باز در روئیدن این موها منفعت دینى هست انسان را که او را مکلف ساخته اند به ازاله اینها که مثاب گردد و اشتغال آن به این اشغال بدنى مانع گردد که او را از طغیان و فسادى که لازم فارغ بودن آدمى است از اشتغال زیرا که مانع مى شود او را بسیارى از غرور و ارتکاب معاصى و شرور.

حکمت در دوام جریان آب دهان

تاءمل کن : در آب دهان و منفعتى که در آن هست زیرا که حق تعالى چنین مقرر گردانیده که همیشه جارى باشد. در دهان که تر کند کام و گلو را. اگر این رطوبت نمى بود آنها فاسد و بى طراوت مى شدند، اگر این رطوبت با غذا هضم نمى شد، در گلو گوارا نمى شد و این رطوبت مرکبى است از براى غذا که آن را به معده مى رساند.

و ایضا این رطوبت به زهره مى رسد و موجب صلاح حال انسان است زیرا که اگر زهره خشک شود آدمى هلاک مى شود. و به تحقیق که گفته اند گروهى از جاهلان متکلمان و ضعفاء العقول فلاسفه به جهت قلت تمیز و قصور علم که : اگر شکم آدمى به هیئت قبا مى بود که هر گاه طبیب خواهد بگشاید و اندرون آن را مشاهده نماید و دست داخل کند و معالجه کند آنچه را که خواهد، هر آینه اصلح بود از آن که بسته اند و از دیده پنهان است و دست به آن نمى رسد و دردهاى اندرون را نمى توان شناخت مگر به دلیل هاى غامض و علامتهاى مشتبه مانند نظر کردن و قاروره و بوئیدن عرق و اشباه اینها از علاماتى که غلط و اشتباه در آنها بسیار مى شود، و بسا باشد که اشتباه باعث کشتن مریض گردد.

و جواب این شبهه آن است که جاهلان باید بدانند که اگر چنین مى بود و اطلاع بر امراض و معالجه آنها به این آسانى مى بود، هر آینه مردم را ترس از مرگ و بیمارى نبود و علم به بقاى خود به هم مى رسانیدند و به سلامت و صحت خود مغرور مى گردیدند و موجب طغیان و فساد ایشان مى شد.

و مفسده دیگر این که پیوسته رطوبات شکم مترشح مى بود و هر جائى که مى نشست و مى خوابید ملوث مى گردانید و جامه اش همیشه تر و کثیف مى شد و عیش بر او فاسد مى گردید.

و مفسده دیگر این که معده و جگر و دل افعالى که از اینها صادر مى شود به حرارت غریزى مى شود که حق تعالى در جوف آدم محتبس گردانیده اگر در شکم فرج ها و رخنه ها مى بود که توان گشود و اندرون شکم را دید و دست را داخل جوف توان کرد، هر آینه برودت هوا به جوف مى رسید و با حرارت غریزى مخلوط مى شد و عمل احشاى جوف باطل مى گردید و آدمى هلاک مى شد. پس بدان که هر چه اوهام به سوى آن مى رود به غیر نحوى که خالق حکیم اشیاء را بر آن طریقه آفریده خطا و باطل است .

شهوت ها و لطف در خلقت آنها

فکر کن اى مفضل ! در افعالى که حق تعالى در آدمى مقرر ساخته از خوردن ، و خواب رفتن ، و جماع کردن ، و آنچه در هر یک از اینها تدبیر فرموده . به درستى که براى هر یک از اینها در نفس آدمى محرکى قرار داده که مقتضى ارتکاب آن است و تحریص آدمى بر آن مى نماید، پس گرسنگى مقتضى طعام خوردن است که زندگى و قوام بدن به آن است . و ماندگى و بى خوابى محرک بر خواب است که راحت بدن و استراحت قوتهاى بدنى به آن است . و شهوت ، محرک بر جماع است که دوام نسل و بقاى نوع انسانى به آن است . و اگر گرسنگى نبود و غذا خوردن براى آن بود که آدمى مى داند که بدن به آن محتاج است و در طبع آدمى حالتى نبود که آدمى را مضطر گرداند به خوردن ، هر آینه در بسیارى از اوقات کسالت و سستى مى ورزید از خوردن غذا تا بدنش به تحلیل مى رفت و هلاک مى شد، چنانچه گاهى آدمى محتاج مى شود به دوائى براى اصلاح بدن خود و مدافعه مى نماید تا منجر شود به امراض ‍ مهلکه و مرگ .

و هم چنین اگر خواب رفتن به آن بود که مى دانست که بدن و قواى آن براى استراحت به آن محتاج اند، هر آینه ممکن بود که از روى تثاقل یا حرص در اعمال مدافعه نماید تا بدنش بکاهد.

و اگر حرکت جماع براى محض هم رسانیدن فرزند بود، بعید نبود که سستى ورزد و نکند تا نسل کم شد یا منقطع گردد زیرا که هستند بعضى مردم که رغبت به فرزند و اعتنائى به شاءن آن ندارند.

پس نظر کن که مدبر علیم براى هر یک از این افعال که صلاح و قوام بدن به آنهاست محرکى از نفس طبیعت براى آن مقرر گردانیده که آن را بر آن تحریص نماید و به فعل آن مضطر گرداند.

بدان که در آدمى چهار قوه است :

اول : ((جاذمه )) که قبول غذا مى کند و وارد معده مى گرداند.

دوم : ((ماسکه )) که طعام را نگاه دارد در معده و غیر آن تا طبیعت فعل خود را در آن به عمل آورد.

سوم : ((هاضمه )) که غذا را در معده طبخ مى دهد. و خالص آن را جدا مى کند و در جمیع بدن پهن مى کند.

چهارم : ((دافعه )) که دفع مى کند آنچه از ثقیل غذا مى ماند بعد از اخذ هاضمه خالص آن را به قدر حاجت منحدر مى سازد.

پس تفکر کن در تدبیر این چهار قوت که در بدن و کارهاى آنها براى آن که بدن به همه محتاج است و آنچه از حکمت و تدبیر در آن مرعى شده .

و اگر جاذبه نمى بود، چگونه حرکت مى کرد آدمى براى طلب غذا که قوام بدن به آن است ؟

و اگر ماسکه نبود، چگونه طعام در جوف مى ماند تا معده آن را هضم کند؟

و اگر هاضمه نمى بود، چگونه غذا طبخ مى یافت تا جدا شود از او آنچه خالص است و غذاى بدن مى شود و بدل آنچه از بدن به تحلیل مى رود مى شود؟

و اگر دافعه نمى بود، چگونه دفع مى شد به تدریج ثقل آنچه از هاضمه مانده است .

پس نمى بینى چگونه موکل گردانیده است حکیم قدیر براى توبه صنع لطیف و حسن تقدیر خود این قوتها را به بدن ، و قیام نمودن آنها به آنچه صلاح بدن در آن است ، از براى تو مثلى بیان کنم :

به درستى که بدن به منزله خانه پادشاه است . و او را در این خانه حشم ، و غلامان و نوکران و خادمان هستند، و قوام و مدبران که موکلند به مصالح ایشان ، و دیگرى براى قبض آنچه وارد مى شود و ضبط کردن تا هنگام حاجت و دیگرى براى به عمل آوردن آن و مهیا کردن ، و به هر یک حصه او را رسانیدن و دیگرى براى پاک کردن آن خانه از کثافتها.

پس بدان که ((پادشاه ))، خلاق حکیم است که پادشاه عالمیان است ، و ((خانه ))، این بدن است و ((حشم ))، اعضاء و جوارحند و ((مدبران ))، چهار قوه اند که مذکور شدند.

و احوال این قوا را بر وجهى که ما ذکر کردیم و به این توضیح شافى مبرهن ساختیم ، مخالف آن طورى است که اطبا در کتب خود بیان کرده اند زیرا که ایشان بر وجهى ذکر کرده اند که در آن اعمال ادویه و معرفت امراض به کار ایشان آید، و ما به نحوى ذکر کرده ایم که مرض شک و شبهه را از نفوس خلایق دفع کند و غشا و کورى و سبل حق ناشناسى را از پیش دیده ایشان بردارد تا از روى یقین و اذعان اقرار کنند به وجود پروردگار عالمیان .

kamanabroo
2nd May 2009, 10:42 PM
نقل قول اطبا در شرح احوال قواى آدمى

مترجم گوید: که حضرت ، چون اشاره فرمودند به قول اطبا، اگر مجملى از اقوال ایشان و حکما مذکور شود نامناسب نیست .

مشهور میان طبیعیان حکماء و اطبا آن است که آدمى را قوه چند است که با نباتات و حیوانات در آنها شریک است ، و قوه چند هست که با حیوانات شریک است و قوه چند است که مخصوص او است .

گفتار در قواى نباتى

اما اول قوه ((غاذیه )) و ((نامیه )) و ((مولده )) است .

و غاذیه آن است که غذا را مستحیل مى گرداند به چیزى که مشاکل و مشابه عضوى است که به غذا محتاج است و احتیاج به این قوه از آن جهت است که چون تکون بدن از اجزاء رطبى چند است و حرارت غریزى در بدن ضرور است که اخلاط را نزجى بدهد و زیادتى ها را به تحلیل برد و البته به سبب آن بعضى از رطوبات ضرویه بدن به تحلیل مى رود و هواى خارج بدن و حرکات بدنى و نفسانى نیز باعث تحلیل مى شوند اگر قدرى از غذا بدل آنچه از بدن به تحلیل مى رود، نشود به زودى بدن خشک شود و بکاهد و برطرف شود. پس حکیم علیم قوه غاذیه را در بدن براى بدن ما یتحلل قرار داده و چون طفل در رحم کوچک مخلوق مى شود و به آن کوچکى کارهائى که از انسان باید به عمل آید از آن به عمل نمى آید، پس باید که بزرگ شود لهذا حق تعالى قوه نامیه را نیز در بدن قرار داده که داخل کند غذا را در میان اجزاى اصلیه بدن که از منى به هم مى رسد مانند استخوان و عصب و رباط و امثال اینها تا زیاد شوند در طول و عرض و عمق تا به حدى برسند که مناسب هر شخص است . و این قوه تا سى سال عمل مى کند و بعد از بیست چندان عملش ظاهر نیست و از سى سال که گذشت از عمل باز مى ماند و بعد از آن فربه مى شود اما نمو نمى کند. و چون مرگ آدمى را ضرور است اگر توالد و تناسل نشود نوع به زودى برطرف مى شود. پس قوه مولده در بدن قرار داده که منى از آن به عمل آید که ماده وجود شخص دیگر شود.

خادمان قوه غاذیه

و قوه غاذیه چهار خدمتکار دارد. ((جاذبه )) و ((ماسکه )) و ((هاضمه )) و ((دافعه )).

امام جاذبه براى آن که غذا را جذب کند و بکشد به سوى اعضاء. و ماسکه براى آن که نگاه دارد تا هضم گردد و شبیه شود به عضو محتاج به غذا.

مراتب چهارگانه هضم

و مراتب هضم چهار است .

اول در معده که غذا در آنجا مانند کشکاب مى شود و آن را ((کیلوس )) مى گویند و اول این هضم در دهان مى شود در وقت ((خوائیدن )).

دوم در جگر زیرا که کیلوس چون هضمش تمام شد در معده خالص و لطیف آن از رگى چند که از معده به سوى جگر هست که او را ((ماساریقا)) مى گویند داخل جگر مى شود و پهن مى شود در تمام جگر در عروق ریزه چند که در تمام جگر دویده و هضم دوم در آنجا مى شود و مستحیل به اخلاط اربعه مى شود و آن را ((کیموس )) مى گویند. و ابتداى این هضم در ماساریقا مى شود.

و هضم سیم در رگهاى بدن مى شود و اولش در وقتى است که اخلاط داخل مى شوند در رگ بزرگى که از بالاى جگر رسته است و از آنجا به رگهاى دیگر که در جمیع بدن منتشر است داخل مى شود.

و هضم چهارم در اعضاء مى شود و ابتدایش در هنگامى است که از دهانهاى رگها مترشح مى شود در اعضاء.

اما قوه دافعه براى آن که فضولى که از غذا زیاد مى آید دفع کنند مانند بول و غایط.

و قوه مولده دو تا است یکى آن است که فضله هضم چهارم را از خون در خصیه به منى منقلب مى گرداند، و دوم آنکه هر جزوى از منى را مستعد عضوى از اعضاء اصلیه مى گرداند که بعضى استخوان شود و بعضى رباط.

و اما قوتهائى که مخصوص حیوان است که در نباتات نمى باشد بر دو قسمند: محرکه و مدرکه .

اما محرکه ، منقسم مى شود به باعثه و فاعله . و باعثه قوه اى است که هر گاه مرتسم شود در خیال صورت امرى که مطلوب باشد حصول وى . یا مطلوب باشد دفع وى ، باعث شود قوه فاعله را بر تحریک اعضاء، پس اگر باعث بر تحریک به جهت طلب امر مطلوب الحصول باشد ((قوه شهویه )) خوانند و اگر به جهت دفع امر مهروب عنه باشد ((قوه غضبیه )) خوانند.

و فاعله قوه اى است که عضلات و ادوات تحریک را مهیاى تحریک گرداند.

و اما مدرکه پس ده قوه است : پنج در ظاهر، پنج در باطن .

انقسام مدرکه به قواى ده گانه ظاهریه و باطنیه

اما پنج قوه ظاهره .

اول : باصره است و آن قوه اى است که حامل آن روحى است که در مجمع النورین است ، و مراد از مجمع النورین موضع ملاقات دو عصبه مجوفه است که از چپ و راست مقدم دماغ رسته شده و به هم ملاقات کنند به حیثیتى که تجویف هر دو در موضع ملاقات یکى شوند و بعد از ملاقات منعطف شده آن که از طرف راست رسته است به حدقه راست و آن که از طرف چپ رسته به حدقه چپ آید و به این قوه نفس ادراک کند جمیع رنگها و روشنى ها را با لذات و جمیع اشیاء ملونه مضیئه را بالعرض .

و علما را خلاف است در آن که مدرک با لذات عین مرئى است یا صورتى که از آن منطبع گردد و در جلیدیه (51) چشم و به وساطت آن در مجمع النورین و از آن منتقل گردد به حس مشترک .

مذهب دوم معرف است به مذهب طبیعیین .

و اصحاب اقوال اول دو گروهند: جمعى قائل اند به خروج شعاع از بصر بر شکل مخروطى که سرش در مرکز بصر باشد و تهش منطبق بر سطح مرئى و تابش این شعاع بر مرئى سبب انکشاف و ظهور ذات مرئى گردد در نزد نفس ‍ ناطقه . و این مذهب ریاضیین است .(52)

و جمعى دیگر قائل به خروج شعاع نیستند، بلکه گویند که از هواى ما بین رائى و مرئى متکیف گردد و به کیفیت شعاعى که در بصر است سبب ذات مرئى شود.

و قول به انطباق اشهر است و از بعضى احادیث نیز ظاهر مى شود. دوم : سامعه است و آن قوه اى است که حامل آن روحى است که در عصبه مقعر صماخ است و نفس به این قوه ادراک کند جمیع اصوات و صداها را. و صوت کیفیتى است که حادث شود در هوا به جهت تموجى که پیدا و حاصل شود از خوردن دو چیز به هم از روى عنف یا از جدا شدن دو چیز از هم به طریق عنف به شرط مقاومت هر دو به هم و آن تموج مخصوص تا در هوا باقى باشد صوت موجود بود و چون آن تموج مستمر گردد تا به هواى راکد در گوش منتهى شود به مقعر صماخ که عصبه مذکوره در آنجا مفروش است صوت متاءدى شود به قوه اى که سپرده به روح آن و مدرک نفس گردد.

سوم : شامه است و آن قوه اى است که حامل آن روحى است که در ((برآمدگى شبیه به پستان که در میان بینى از مقدم دماغ رسته سارى است و نفس به این قوه ادراک کند جمیع بوها را به سبب وضوح هواى متکیف به کیفیت رایحه به خیشوم .

چهارم : ذائقه است و آن قوه اى است که حامل آن روحى است که در عصبه جرم زبان سارى است و نفس به این قوه ادراک کند جمیع مزه ها را و به واسطه رطوبت لعابیه متکیف به کیفیت طعم و یا مخلوط به اجزاى ذى طعم شود على الخلاف .

پنجم : لامسه است و آن قوه اى است که حامل آن روحى است که سارى است در اکثر اعضا و نفس به این قوه ادراک کند جمیع کیفیات ملموسه را مانند حرارت و برودت و رطوبت و یبوست و ملاست و خشونت و لینت و صلابت و سبکى و سنگینى .

نارون1
12th February 2013, 07:55 PM
پندار اهل طبیعت و پاسخ به آنها



مفضل گفت : گفتم : ای مولای من ! گروهی می گویند که اینها از فعل طبیعت است.

حضرت فرمود : بپرس از ایشان که آیا این طبیعت که شما می گویید ، علم و قدرت بر این افعال دارد یا نه ؟ اگر گویند که علم و قدرت دارد ،

پس به خدا کافر شدند و او را طبیعت کرده اند ،

زیرا که معلوم است طبیعت را شعوری و اراده ای نیست ؛ و اگر گویند که طبیعت را علم و اراده است ، پس معلوم است که این افعال

محکمه مستقله از طبیعت بی شعور صادر نمی شود چنانچه دانستی

، ولیکن عادت الهی جاری شده است که اشیا را اسباب ایجاد نماید ، و جاهلان نظر بر آن اسباب افکنده از مسبب الاسباب غافل شده اند .

نارون1
12th February 2013, 08:15 PM
حکمت محروم بودن عده ای از چشم و گوش و عقل




تفکر کن ای مفضل در حال کسی که نابیناست ، چه خللها در امور او بهم می رسسد زیرا که پیش خود نمی داند و پیش روی خود را نمی

بیند ، و میان رنگها فرق نمی کند و صورت نیک و بد را تمیز نمی کند و اگر بر گودالی مشرف شود احتراز نمی تواند کرد ، و اگر دشمنی بر

روی او شمشیر کشد امتناع نمی تواند کرد و هیچ صنعتی از او متمشی نمی شود

مانند کتابت و درودگری و زرگری حتی آنکه اگر نه تندی فهم او باشد به منزله سگی خواهد بود که افتاده باشد .

و همچنین کسی که سامعه ندارد ، بسیاری از امور او مختل است زیرا که از لذت مخاطبه و محاوره و نغمات دلربا و الحان راحت افزا محروم

است ،و در محاوره او کار بر مردم بسیار دشوار است و دلتنگ می شود از مکالمه او ، و نمی شنود از اخبار و احادیث مردم سخنی ،

گویا حاضری است مانند غایبان ، و زنده ای است مانند مردگان.

و کسی که عقل ندارد مانند چهارپایان است ، بلکه بسیاری از مصالح که چهارپایان می دانند ، دیوانگان نمی دانند .

آیا نمی بینی که چگونه اعضا و جوارح و عقل و حواس و مشاعر انسان هرچه او را ضروری است و از فقد آن خلل به احوال آن راه می یابد

همه در خلقت حاصل است ، اینها همه دلیل است بر آنکه تقدیر و تدبیر علیم خبیر آفریده شده است .

مفضل گفت : پس چرا بعضی از مردم این جوارح ایشان مفقود می باشد ، آن اختلالها که فرمودید در احوال ایشان بهم می رسد ؟

حضرت فرمود : این برای تادیب و موعظه ای است برای آن کسی که مبتلا می شود و غیر او ، چنانچه پادشاهان تادیب می کنند

مردم را که ایشان ترک اعمال قبیحه بکنند

و دیگران نیز از احوال ایشان پند بگیرند ، و مردم این را از ایشان می پسندند و انکار بر ایشان نمی کنند ، و در این باب تصویب رای ایشان

می نمایند ؛ و باز حق تعالی این گروه را که به این بلاها مبتلا گردیده اند ،

اگر شکر کنند و به سوی خدا انابت نمایند بعد از مرگ آنقدر ثواب کرامت می فرماید که در جنب آن ثوابها بسیار سهل و حقیر می شمارند

این بلاها را ، حتی آنکه اگر ایشان را بعد از مرگ مردد گردانند میان آنکه به دنیا برگردند صحیح باشند یا مبتلا ،

هر آینه اختیار بلا خواهند کرد برای آنکه مثوبات ایشان مضاعف گردد.

نارون1
14th February 2013, 07:51 PM
آفرینش اعضای جفت و فرد



فکر کن ای مفضل در اعضایی که طاق و جفت آفریده اند و چه حکت و تدبیر در آنها مرعی داشته :

پس سر را یکی آفریده زیرا که مصلحتی نیست در آنکه آدمی را دو سر بوده باشد ، نمی بینی که اگر با سر آدمی سر دیگر تصور کنی هر

آینه آن زیاد خواهد بود و بار گرانی خواهد بود بر او بدون احتیاج به سوی آن زیرا که حواسی که آدمی به آن محتاج است در یک سر مجتمع

می تواند بود ، و ایضا اگر چنین باشد اگر به یک سر سخن گوید سر دیگر معطل خواهد بود و حاجتی به آن نخواهد بود و اگر از هردو سر یک

سخن گوید ، یکی بی فایده و زائد خواهد بود ؛ و اگر به یکی سخن گوید به غیر سخنی که به دیگری گوید ، بر شنونده دشوار خواهد شد

که متوجه کدامیک شود ، و اختلاف در فهم بهم خواهد رسید .

و دستها را جفت آفرید زیرا که خبری نیست در آنکه آدمی یک دست داشته باشد ، زیرا که خلل می رساند به آنچه مزاولت آنها نماید از

اعمال ، نمی بینی که نجار و بنا اگر یک دست ایشان شل شود نمی توانند که صناعت خود را بعمل آورند ، و اگر به تکلف و مشقت به عمل

آورند مانند کسی که دو دست دارد ، هردستی معاونت دست دیگر می کند ، بعمل نمی تواند آورد .

نارون1
22nd February 2013, 11:36 AM
فواید آب دهان


تامل کن در آب دهان و منفعتی که در آن هست ؛ زیرا که حق تعالی مقرر گردانیده که همیشه جاری باشد در دهان که تر کند کام و گلو را ،
اگر این رطوبت نبود آنها فاسد و بی طراوت می شدند ، و اگر این رطوبت با غذا ضم نمی شد در گلو گوارا نمی شد ، و این رطوبت مرکبی

است از برای غذا که آن را به معده می رساند ، و ایضا این رطوبت به زهره می رسد و موجب صلاح حال انسان است زیرا که اگر زهره

خشک شود آدمی هلاک می شود .




********************************



چرا شکم انسان مانند لباس زیپ و دکمه ندارد




و به تحقیق که گفته اند گروهی از جاهلان متکلمان و ضعفاء العقول فلاسفه به سبب قلت و قصور علم اگر شکم آدمی به هیئت قبا می بود

که هرگاه طبیب خواهد بگشاید و اندرون شکم را مشاهده نمیاد و دست داخل کند و معالجه کند آنچه را خواهد ، هرآینه اصلح بود از آنکه

بسته اند و دیده پنهان است و دست به آن نمی رسد و دردهای اندرون را نمی توان شناخت مگر به دلیلهای غامض و علامتهای مشتبه

ماند نظر کردن به قاروره و بوئیدن عرق و اشباه اینها از علاماتی که غلط و اشتباه در آنها بسیار می شود ، و بسا باشد که اشتباه باعث

کشتن مریض گردد .

و جواب این شبهه آن است که جاهلان باید بدانند که اگر چنین می بود و اطلاع بر امراض و معالجه آنها به این آسانی می بود ، هر آیه مردم

را ترس از مرگ و بیماری نبود و علم به بقای خود بهم می رسانیدند و به سلامت و صحبت خود مغرور می گردیدند و موجب طغیان و فساد

ایشان می شد؛ و مفسده دیگر آنکه رطوبات شکم پیوسته مترشح می بود و هرجایی که می نشست و می خوابید ملوث می گردانید ، و

جامه اش همیشه تر و کثیف می شد و عیش بر او فاسد می گردید ؛ و مفسده دیگر اینکه معده و جگر و دل افعالی که از اینها صادر می

شود و به حرارت غریزی می شود که حق تعالی در جوف آدمی محتبس گردانیده ، اگر در شکم فرجه ها و رخنه ها می بود که توان گشود

و اندرون شکم را دید و دست داخل جوف توان کرد هر آینه برودت هوا به جوف می رسید و با حرارت غریزی مخلوط می شد و عمل احشای

جوف باطل می گردید و آدمی هلاک می شد .

پس بدان که هرچه اوهام به سسوی آن می رود به غیر آن نحوی که خالق حکیم اشیا را به آن طریقه آفرید ، خطا و باطل است .

نارون1
23rd April 2013, 11:32 AM
نعمت حافظه و فراموشی



پس تامل کن که به فوت یک قوه از قوای نفسانی چه خلل ها در احوال او بهم می رسد ، چه جای آنکه جمیع آنها از او فوت شود .و نعمت فراموشی در آدمی اگر تامل کنی

، عظیم تر است از نعمت یادآوری ، اگر فراموشی در آدمی نبود هیچکس را از مصیبتی تسلا حاصل نمی شد و حسرت احدی منقضی نمی شد و کینه هیچکس از سینه اش زائل

نمی شد و به هیچ یک از نعمتهای دنیا متمتع نمی شد برای آنکه آفاتی که براو وارد شده همیشه در برابر او بود و امید برای آنکه آفاتی که براو وارد شده همیشه در برابر او بود و امید

نداشت که پادشاهی که دشمن اواست از احوال او غافل گردد یا حسودی لحظه ای از فکر او بپردازد .

پس نمی بینی که خداوند حکیم حفظ و نسیان را در آدمی قرار داده و هردو ضد یکدیگرند ، و در هریک مصلحتی هست که وصف نمی توان کرد و هردو در انتظام احوال آدم

ضرور ؟

پس اگر تفکر کنی این امور متضاده موجب اقرار به وحدت صانع است نه تعدد ، چنانچه مجوس از اینجا به غلط افتاده اند و به دو خدا قائل شده اند ، تعالی الله عما یقولون ،

زیرا که همچنانکه در بدن آدمی این ضد هردو در کار است و صانع بدن باید که هردو را قرار دهد تا صنعتش تمام باشد ، همچنین در عالم کبیر اشیا متضاده ، که بعضی را خیر و بعضی

را شر می نامند وجود هردو ضروری است و هردو برای نظام کل خبر است و در کار است و آن جاهلان نمی دانند .

نارون1
16th June 2013, 02:14 PM
بلاها ، عقیده نادانان و پاسخ به شبهه آنان



گروهی از جاهلان و ملحدان ، قاتلهم الله انا یوفکون ، آفتهایی را که در بعضی از زمانها حادث می شوند مانند وبا و طاعون و یرقان و انواع بیماریها و تگرگ و ملخ که زراعت

ها و میوه ها را ضایع کنند وسیله کرده اند به سوی انکار خلق و تدبیر و شبهه گردانیده اند . در وجد خالق قدیر، پس در جواب ایشان می گوییم که :

اگر خالقی و مدبری در عالم نمی بود بایست که زیاده از این فتنه و فساد و آفات و حوادث در جهان پدید آید ، مثل آنکه آسمان بر زمین بیفتد یا زمین به آب فرور رود یا آفتاب

از طلوع تخلف کند و هرگز طالع نشود ، و نهرها و چشمه ها چنان خشک شوند که یک قطره آب در آنها به هم نرسند و هوا راکد شود که مطلقا باد حرکت نکند تا همه

اشیا فاسد گردد ، یا آب دریا بر زمین جاری گردد که عالم را غرق کند ، و باز این آفتها که گفتی که گاهی می رسد از طاعون و ملخ و امثال اینها ، چرا دایم و ممتد نمی

گردد تا آنچه در عالم است مسستاصل گرداند بلکه گاهی بهم می رسد و زود برطرف می شود .

نمی بینی که عالم از این احداث جلیله که موجب بوار و هلاک اهل عالم است محفوظ و مصون است و گاهی ایشان را به آفت قلیلی می گزد و می ترساند برای تادیب و

تقویم ایشان و باز به زودی از ایشان زایل می گرداند تا وقوع آنها پندی و نصیحتی باشد برای ایشان و ازاله اش رحمتی و نعمتی باشد برایشان و به تحقیق انکار می کنند

ملاحده و اتباع مانی مکاره و مصایبی را که به مردم می رسسد و می گویند که اگر برای این عالم خالق رحیم مهربانی باشد چرا این امور ناخوش در جهان به ظهور می آید

و گوینده این سخن را گمان آن است که می باید عیش آدمی در دنیا از هر کدورتی خالص و صافی باشد و به هیچ المی مشوب و مخلود نباشد و اگر چنین بود آن مقدار

اشر و طغیان و فساد در انسان بهم می رسیدکه نه برای دنیا به کار می آید و نه برای آخرت ، چنانچه می بینی گروهی را که به ناز و نعمت برآمده اند و در امنیت و توانگری

و رفاهیت نشو و نما کرده اند به مرتبه ای که به طغیان و کفران می رسند که گویا فراموش کرده اند که از جنس بشرند ، یا مربوب مدبر قضا و قدرتند ، یا محتمل است که

ضرری به ایشان برسد یا مکروهی بر ایشان نازل گردد و به خاطر ایشان نمی رسد

که ضعیفی را رحم کنند یا فقیری را دستگیری نمایند یا اگر مبتلایی را ببینند براو رقت کنند یا نسبت به بیچاره ای مهربانی اظهار نمایند یا تعطفی برای مکروبی به عمل

آورند و چون مکروهی ایشان را گزید و شدت مصیبتی یا دردی را یافتند پند پذیر می گردند و بسیاری از آنها را که جاهب و غافل بودند می فهمند و از اکثر معاصی و فسادها

که مرتکب بودند تائب و منزجر می گردند و گروهی که این موذیات را در عالم نمی پسندند ، مانند کودکانند که مذمت می نمایند دواهای تلخ ناگوار را و به خشم می آیند از

منع کردن از طعام های لذیذ که ضرر می رساند به ایشان و کسب عادات و علوم و صنعتها را دشمن می دارند و دوست می دارند که پیوسته احوال خود را به لهو و لعب و

بطالت بگذرانند و هر طعام و شرابی که خواهند

بخورند و بیاشامند و نمی یابند که به بطالت نشو و نما کردن چه ضررها به دین و دنیای ایشان می رساند و اطعمه و اشربه لذیذه ضاره چه دردها در ابدان ایشان احداث

می نماید و نمی فهمند که در تحصیل آداب حسنه عواقب حمیده منظور است و در آشامیدن دواهای تلخ منافع پسندیده می شوند ، بسی الم ها که راحتها در عقب دارد و

بسیار تلخی ها که شیرینی ها بار می آورند .


اگر کسی گوید که چرا آدمیان را همه معصوم نیافریده اند که قادر بر معاصی و بدیها نباشند تا آنکه محتاج به تنبیه به این آلام و اسقام نباشند ؟

جواب می گوییم که :

اگر چنین بودند همه بر حسنه مستحق ثواب و حمد و ستایش نمی شدند و

اگر گویند که اگر خدا او را به نعیم و لذت بهشت رساند چه ضرر می رساند به او که مستحق ثواب نباشد

و او را بر حسسنات ستایش نکنند ؟

جواب گوییم که :

شما عرض کنید بر مردی که بدنش بر عقلش صحیح باشد و به تنعم و رفاهیت بنیند و دیگری اسسباب عیش را آماده کند بدون سعی و عملی و استحقاقی ، آیا قبول این

امر می کند و طبع به این حالت خسیس راضی می شود ، اگر عقلش سلیم است البته به اندک نعمتی که به اندک سعی و استحقاق به دستش آید ، همچنین نعیم

آخرت برای اهلش به آن کامل و تمام است که سعی در آن کرده اند و به استحقاق یافته اند .

پس نعمت براین باب بر آدمی مضاعف گردیده که او را قوت سعی در دنیا داده اند ، راه تحصیل درجات آخرت به او نموده اند و ثواب جزیل بر عمل و سعی او مقرر فرموده اند

که سرور و لذت او در آخرت به این ثواب مضاعف است .


اگر گویند که : چون گفتی که عصمت به جبر منافات با استحقاق دارد ، ممکن بود که بدون عصمت مردم را تکلیف نماید و به هرحال ایشان را به بهشت برد و هرکه خواهد

که نعیم اخروی با اسستحقاق بیابد ، اطاعت کند و هرکه نخواهد و به نعیم بی سعی راضی باشد ، بدون عمل ثواب یابد

جواب گوییم که :

اگر این راه بر مردم گشوده شود که با وجود گناه ثواب یابند و بیم عقاب نداشته باند ، هرآینه در ارتکاب فواحش و معاصی اکثر خلق چندان مبالغه نمایند که فساد در زمین

پیدا شود و یکدیگر را بکشند و ظلم و بیداد کنند و عدل و حکمت حق تعالی شأنه باطل گردد و تدبیر به تعطیل مبدل شود و فساد این امر در غایت ظهور است و گاهی

ملاحده معطله در ابطال تدبیر و انکار خالق خبیر چنگ می زنند به آفتها که در میان خلق بهم می رسند و نیکوکار و بدکار را فرو می گیرد .

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد