PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : امشب دلم گرفته



نارون1
1st December 2012, 12:33 PM
ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته






از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته




یک سینه غزق مستی دارد هوای باران

از این خراب رسوا امشب دلم گرفته


امشب خیال دارم تا صبح گریه کنم
شرمنده ام خدایا امشب دلم گرفته


خون دل شکسته بر دیدگان تشنه
باید شود هویدا امشب دلم گرفته


ساقی عجب صفایی دارد پیاله ی تو
پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته


گفتی خیال بس کن فرمایشت متین است
فردا به چشم اما امشب دلم گرفته

saamaaneh
1st December 2012, 01:20 PM
من اینجا بس دلم تنگ است

در و دیوار اینجا بوی نم دارد

نمی دانم، صدا از سنگ هم بی نمی خیزد

هوای کوچه امشب بوی غم دارد

من اینجا بس دلم تنگ است

من و تنهایی و غم هر سه دور هم

ببین رخسارمان امشب چه بی رنگ است

سحر این بار با ما فاصله بسیار دارد ؟؟؟

تو گویی لحظه ها با ما سر جنگ است ؟؟؟

نمی دانم، نمی دانم، فقط این نکته می دانم:

که امشب پای احساسم کمی لنگ است . . .

چکامه91
1st December 2012, 01:50 PM
من اینجا بس دلم تنگ است

در و دیوار اینجا بوی نم دارد

نمی دانم، صدا از سنگ هم بی نمی خیزد

هوای کوچه امشب بوی غم دارد

من اینجا بس دلم تنگ است

من و تنهایی و غم هر سه دور هم

ببین رخسارمان امشب چه بی رنگ است

سحر این بار با ما فاصله بسیار دارد ؟؟؟

تو گویی لحظه ها با ما سر جنگ است ؟؟؟

نمی دانم، نمی دانم، فقط این نکته می دانم:

که امشب پای احساسم کمی لنگ است . . .





من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که میبینم، بد اهنگ است...
بیا...
ره توشه برداریم.
قدم در راه بی برگشت بگذاریم.
ببینیم اسمان هرکجا، ایا همین رنگ است؟...

ستاره 15
1st December 2012, 01:58 PM
بهار با همه شکوفه هایش
شاخه گلی است در میان گیسوان تو
بخاطر همین استکه در گذرگاه همه ی فصلها
چشم انتظار دیدار بهارم

نارون1
1st December 2012, 09:07 PM
دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است
و هیچ چیز،
نه این دقایق خوشبو، که روی شاخه ی نارنج می شود خاموش،
نه این صداقت حرفی، که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست
نه هیچ چیز مرا ازهجوم خالی اطراف نمی رهاند
و فکر می کنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد



سهراب سپهری

نارون1
1st December 2012, 09:14 PM
دلم گرفته است به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده ی شب می کشم
چراغ های رابطه تاریکند



کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد

پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی ست

وحید 0319
1st December 2012, 09:37 PM
دلم میگیرد

داستان همیشگی ....تنهایی و.غم...

باز در سیاهی شب باید دو چشمه ی آب داشته باشم...

و سرم را بر دوش تنهایی بگذارم..

بالای سرم کسی میگوید ....

تویی .....فکر کردم تنهایی آمده

به او میگویم . ...درست شناختی من تنهاییم ...........تنها ...

در باز نمیکنی؟

چرا بیا تنهایی ....تنها آمدی ؟

نه با غم آمدم راهش میدهی؟بله او دوست خوب من است...

صدایش بزن ....غم بیا برویم دعوت داریم ....

نارون1
1st December 2012, 09:50 PM
امشب به یاد تک تک ِ شب ها دلم گرفت

در اضطراب کهنه ی غم ها ، دلم گرفت


انگار بغض تازه ای از نو شکسته شد

در التهاب ِخیس ِورق ها ، دلم گرفت !


از خواندن تمام خبر ها تنم بسوخت ...
از گفتن تمام غزل ها دلم گرفت ...



در انتظار تا که بگیرم خبر ز تو ...

در آتش ِ گرفته سراپا... دلم گرفت !



متروکه نیست خلوتِ سرد دلم ولی
از ارتباطِ مردم ِدنیا دلم گرفت !!



یک رد ِ پا که سهم ِمن از بی نشانی است!
از رد ِ خونکه مانده به هر جا ، دلم گرفت

وحید 0319
1st December 2012, 09:58 PM
امشب از دلتنگیت بغضی گلویم را شکست
گریه ای شد بر فراز آرزوهایم نشست
من نگاهت را کشیدم روی تاریخ غزل
تا بماند یادی از روزی که بر قلبم نشست . . .

وسعت تنهاییم را تو میدانی وبس!!
وسعت تنهاییت را من میدانم وبس!!
واژه ها قدرت ندارند این لحظات را رقم بزنند ....گاهی باید واژه سکوت را طلا گرفت...

وحید 0319
1st December 2012, 10:05 PM
خوشحالم که ساعتها را جلو کشیده اند
حالا یک ساعت کمتر از همیشه نیستی !

ستاره 15
2nd December 2012, 06:51 PM
نه تو مي ماني و نه اندوه
و نه هيچيک از مردم اين آبادي...
... به حباب نگران لب يک رود قسم،
و به کوتاهي آن لحظه شادي که گذشت،
غصه هم مي گذرد،
آنچناني که فقط خاطره اي خواهد ماند...
لحظه ها عريانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.

سهراب







سهراب نمی دانم وقتی این شعرو گفتی اندوهگین بودی و خودت اشک رو گونه هات بود و بزور گفتیش وخواستی به خودت روحیه بدی یا واقعا از ته دل بهش معتقد بودی. در هر حال یاد گرفتم در لحظاتی هم که باد میاد باید به پیش برم شاید دردناک باشه. اندوه بد نیست درنگ در اندوه بده. عارفای ما به درد و نقش پاک کنندگیش در روح و روان آدمی معتقد بودند. عارفانی مثل:سنایی، عطار، مولوی،سهراب، قیصر امین پور و ...

ستاره 15
2nd December 2012, 06:55 PM
دلتنگی خوشه انگور سیاه ست
لگد کوبش کن
لگد کوبش کن
بگذار ساعتی دربسته بماند
مستت می کند اندوه
شمس لنگرودی

mhnz
2nd December 2012, 07:18 PM
دلم میگیرد

داستان همیشگی ....تنهایی و.غم...

باز در سیاهی شب باید دو چشمه ی آب داشته باشم...

و سرم را بر دوش تنهایی بگذارم..

بالای سرم کسی میگوید ....

تویی .....فکر کردم تنهایی آمده

به او میگویم . ...درست شناختی من تنهاییم ...........تنها ...

در باز نمیکنی؟

چرا بیا تنهایی ....تنها آمدی ؟

نه با غم آمدم راهش میدهی؟بله او دوست خوب من است...

صدایش بزن ....غم بیا برویم دعوت داریم ....

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد