saamaaneh
28th November 2012, 12:48 AM
خدا: بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است.بنده: خدایا...! خسته ام... نمی توانم...!!
خدا: بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان.
بنده: خدایا! خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم.
خدا: بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان.
بنده: خدایا! سه رکعت زیاد است...
خدا: بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان.
بنده: خدایا! امروز خیلی خسته ام! آیا راه دیگری ندارد؟؟
خدا: بنده ی من قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله.
بنده: خدایا! من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم می پرد!
خدا: بنده ی من همانجا که دراز کشیده ای تیمم کن و بگو یا الله.
بنده: خدایا! هوا سرد است... نمی توانم دستانم را از زیر پتو در بیاورم.
خدا: بنده ی من در دلت بگو یا الله ما نماز شب برایت حساب می کنیم.
بنده اعتنایی نمی کند و می خوابد...
خدا: ملائکه ی من! ببینید...!!!
من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابیده است...
چیزی به اذان صبح نمانده، او را بیدار کنید...
دلم برایش تنگ شده است امشب با من حرف نزده...
ملائکه: خداوندا! دوباره او را بیدار کردیم اما، باز خوابید...
خدا: ملائکه ی من در گوشش بگویید: پروردگارت متنظر توست!!!
ملائکه: پروردگارا! باز هم بیدار نمی شود!
خدا: اذان صبح را می گویند، هنگام طلوع آفتاب است...
ای بنده ی من، بیدار شو نماز صبحت قضا می شود...
خورشید از مشرق سر بر می آورد...
ملائکه: خداوندا! نمی خواهی با او قهر کنی؟؟
خدا: او جز من کسی را ندارد...
شاید توبه کرد!!!
http://s1.picofile.com/file/7250905799/0_055875001281860380_pixnaz_ir.jpg
چرا نگران فردا باشم؟؟
آنکس که همه ی عمر از من مراقبت کرده است...
آیا فردا مراقب من نخواهد بود؟؟
خدا: بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان.
بنده: خدایا! خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم.
خدا: بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان.
بنده: خدایا! سه رکعت زیاد است...
خدا: بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان.
بنده: خدایا! امروز خیلی خسته ام! آیا راه دیگری ندارد؟؟
خدا: بنده ی من قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله.
بنده: خدایا! من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم می پرد!
خدا: بنده ی من همانجا که دراز کشیده ای تیمم کن و بگو یا الله.
بنده: خدایا! هوا سرد است... نمی توانم دستانم را از زیر پتو در بیاورم.
خدا: بنده ی من در دلت بگو یا الله ما نماز شب برایت حساب می کنیم.
بنده اعتنایی نمی کند و می خوابد...
خدا: ملائکه ی من! ببینید...!!!
من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابیده است...
چیزی به اذان صبح نمانده، او را بیدار کنید...
دلم برایش تنگ شده است امشب با من حرف نزده...
ملائکه: خداوندا! دوباره او را بیدار کردیم اما، باز خوابید...
خدا: ملائکه ی من در گوشش بگویید: پروردگارت متنظر توست!!!
ملائکه: پروردگارا! باز هم بیدار نمی شود!
خدا: اذان صبح را می گویند، هنگام طلوع آفتاب است...
ای بنده ی من، بیدار شو نماز صبحت قضا می شود...
خورشید از مشرق سر بر می آورد...
ملائکه: خداوندا! نمی خواهی با او قهر کنی؟؟
خدا: او جز من کسی را ندارد...
شاید توبه کرد!!!
http://s1.picofile.com/file/7250905799/0_055875001281860380_pixnaz_ir.jpg
چرا نگران فردا باشم؟؟
آنکس که همه ی عمر از من مراقبت کرده است...
آیا فردا مراقب من نخواهد بود؟؟