Outta_Breathe1020
22nd November 2012, 11:06 AM
چشمش به دختر افتاد، دستش لرزید. رو به تخته کلاس برگشت و فرمول سرعت را نوشت:
v = x.t
فکر کرد دیگر وقتش رسیده، بالاخره تصمیمش را گرفته بود. رو به کلاس برگشت، او نبود. جایش دانشجوی دیگری نشسته بود.
قدمی به عصا برداشت و عینکش را با انگشت به چشمش نزدیکتر کرد...
جای همه دانشجوهای قبل، کسان دیگری نشسته بودند. دیر شده بود...
فرمول سرعت را خوب می دانست، اما مفهومش را هرگز نفهمیده بود!!!
آنچه زندگی را غم انگیز میکند، این نیست که خیلی زود تمام میشود
بلکه این است که ما برای شروع کردنش خیلی معطل می کنیم...!!!!!
v = x.t
فکر کرد دیگر وقتش رسیده، بالاخره تصمیمش را گرفته بود. رو به کلاس برگشت، او نبود. جایش دانشجوی دیگری نشسته بود.
قدمی به عصا برداشت و عینکش را با انگشت به چشمش نزدیکتر کرد...
جای همه دانشجوهای قبل، کسان دیگری نشسته بودند. دیر شده بود...
فرمول سرعت را خوب می دانست، اما مفهومش را هرگز نفهمیده بود!!!
آنچه زندگی را غم انگیز میکند، این نیست که خیلی زود تمام میشود
بلکه این است که ما برای شروع کردنش خیلی معطل می کنیم...!!!!!