Non-Existent
30th March 2009, 01:55 AM
محمد علي مکرم، شاعر و روزنامه نگار شهير اصفهاني، در سال 1304 هجري قمري در اصفهان به دنيا آمد و در هشتم فروردين 1344 شمسي، در 76 سالگي ديده از جهان پوشيد...
وي که بر ادبيات فارسي و زبانهاي عربي و فرانسه تسلط کامل داشت، طنز پردازي پرآوازه بود که با قلم گزند خويش به جنگ نابسامانيهاي دوران خويش رفت و از اين رهگذر آسيب فراوان ديد. يکي از قطعاتي را که وي دربار طبيبان عهد خويش در نيم قرن پيش از اين سروده است، براي عبرت ناظران و فسحت خاطر طبيبان، تقديم حضور خوانندگان سپيد ميکنم.
واي از اين فرماليته!
داد از اين دکتر و آن نسخ اسپسياليته
واي از اين فرماليته
واي از اين دکتر و اطوارش و آن پرسناليته
واي از اين فرماليته
هرکه آيد به مطب نسخه کند چند کرور
تا بماند کر و کور
دو قلم هم بنويسد که بود اکتواليته
واي از اين فرماليته
دور بيمار چو چرخد، رود از چپ بر راست
همه از کيد و رياست
هست تبگير نهـادن به دهـن، اوتيليته
واي از اين فـرماليته
بعد، تبگير چو بيرون کشد از توي دهن
با دوصد حيله و فن
واي اگر درگـذرد ذرهيي از نـورماليته
واي از اين فرماليته
ابروي خويش به بالا فکند با صد فيس
از پي وجه نفيس
يعني اين درد علاجش بود ام پاسيبيليته
واي از اين فرماليته
چون نمايد به يکي واقعه کونسولتاسيون
با دوصد رنگ و فسون
نيست مقصود به جـز ظاهري از موبيليته
واي از اين فرماليته
عکس گيرد ز سر و سينه و هم از پس و پيش
از مريض دل ريش
بعد گويد که علاجش نبود پاسيبيليته
واي از اين فرماليته
گرزند بر تن بيمار پنيسيلين و مرد
ممه را لولو برد
منتفي ميشودش وضـع کريميناليته
واي از اين فرماليته
خلق امروز بپرسند ز قاضي و وکيل
که سوالي است جميل
از چه در حـق طبـيبان نبود لگاليته
واي از اين فرماليته
از اونيورسيته بگرفته مکرر تصديق
کلينيک ديده دقيق
ليک بالاست کماکان رقم مورتاليته
واي از اين فرماليته
عکسبرداري و خونگيري و احوال مريض
که رود سوي حضيض
هست برجا و طبيبان هـمه در رآليـته
واي از اين فرماليته
باغ ويلايي و ماشين دو رنگ از چه خريد
خون مخلوق مکيد
عايداتش دو سه ميليارد بود مانسوليته
واي از اين فرماليته
حيف سر رفته کنون دور? شمس العلما
فقـرِ فخر الحکما
هر تجمل به طبيب است همه باناليته واي از اين فرماليته
گردآوري: رويا صدر
افضلالدين پي صناعت طب
نيک داند همه کثير و قليل
او ز در نانهاده پا بيرون
اندر آيد ز بام، عزراييل
اثيرالدين اخسيکتي
طبيبي است در کوچ? لاله زار
به پير نود ساله دندان دهد
برو دامنش را بگير و بگو
«هر آنکس که دندان دهد نان دهد!»
حکيم لعلي تبريزي
طبيبي را ديدند که هرگاه به گورستان رسيدي رداي بر سر کشيدي، از سبب آن سوال کردند.
گفت: «از مردگان اين گورستان شرم ميدارم، زيرا هر که ميگذرم شربت من خورده است و در هر که مينگرم، از شربت من مرده است!»
فخرالدين عليصفي
ملک الموت رفت پيش خدا
گفت: «سبحان ربي الاعلي»
يک حکيميست در فلان کوچه
من يکي قبض و او کند صد تا
يا بفرما که قبض روح کنم
يا مرا کار ديگري فرما!
لعلي تبريزي
شخصي طبيبي را ديد به شتاب ميرفت. گفت: «اين بريد مرگ است که ميشتابد».
راغب اصفهاني
در مجلس بزرگي از طبيبي نقل کردند که ميگفته است: «اگر ما نباشيم امراض بسياري مردم را تلفکند.
گفتم: «راست ميگويد. آدميناچار مردني است و به سببي از اسباب و علتي از علل بميرد.
اگر اين اطبا نباشند لابد بر دست امراض تلف گردند و امروز که ايشان باعث هلاک و سبب زوال بني آدم شدهاند، کار به امراض نميافتد که ايشان براي اين کار کافي باشند.»
راغب اصفهاني
يکي از اصفهانيان را سر درد گرفت.
دارچين و فلفل به سر ماليد و سردرد بيفزود.
نزد طبيب آمد و حال بگفت.
طبيب گفت: «اين کار با سري کنند که در تنور نهند!»
راغب اصفهاني
روستايي مريض شد و پيش طبيب رفت.
طبيب گفت: «ماست بخور.»
گفت: «به خدا سوگند اگر مرا فشار دهند از من جز ماست چيزي بيرون نميآيد.»
راغب اصفهاني
طبيبي به مريضي گفت: «ماهي و گوشت مخور.»
گفت: «اگر پيش من گوشت و ماهي پيدا ميشد مريض نميشدم.»
راغب اصفهاني
منبع : هفته نامه سلامت
وي که بر ادبيات فارسي و زبانهاي عربي و فرانسه تسلط کامل داشت، طنز پردازي پرآوازه بود که با قلم گزند خويش به جنگ نابسامانيهاي دوران خويش رفت و از اين رهگذر آسيب فراوان ديد. يکي از قطعاتي را که وي دربار طبيبان عهد خويش در نيم قرن پيش از اين سروده است، براي عبرت ناظران و فسحت خاطر طبيبان، تقديم حضور خوانندگان سپيد ميکنم.
واي از اين فرماليته!
داد از اين دکتر و آن نسخ اسپسياليته
واي از اين فرماليته
واي از اين دکتر و اطوارش و آن پرسناليته
واي از اين فرماليته
هرکه آيد به مطب نسخه کند چند کرور
تا بماند کر و کور
دو قلم هم بنويسد که بود اکتواليته
واي از اين فرماليته
دور بيمار چو چرخد، رود از چپ بر راست
همه از کيد و رياست
هست تبگير نهـادن به دهـن، اوتيليته
واي از اين فـرماليته
بعد، تبگير چو بيرون کشد از توي دهن
با دوصد حيله و فن
واي اگر درگـذرد ذرهيي از نـورماليته
واي از اين فرماليته
ابروي خويش به بالا فکند با صد فيس
از پي وجه نفيس
يعني اين درد علاجش بود ام پاسيبيليته
واي از اين فرماليته
چون نمايد به يکي واقعه کونسولتاسيون
با دوصد رنگ و فسون
نيست مقصود به جـز ظاهري از موبيليته
واي از اين فرماليته
عکس گيرد ز سر و سينه و هم از پس و پيش
از مريض دل ريش
بعد گويد که علاجش نبود پاسيبيليته
واي از اين فرماليته
گرزند بر تن بيمار پنيسيلين و مرد
ممه را لولو برد
منتفي ميشودش وضـع کريميناليته
واي از اين فرماليته
خلق امروز بپرسند ز قاضي و وکيل
که سوالي است جميل
از چه در حـق طبـيبان نبود لگاليته
واي از اين فرماليته
از اونيورسيته بگرفته مکرر تصديق
کلينيک ديده دقيق
ليک بالاست کماکان رقم مورتاليته
واي از اين فرماليته
عکسبرداري و خونگيري و احوال مريض
که رود سوي حضيض
هست برجا و طبيبان هـمه در رآليـته
واي از اين فرماليته
باغ ويلايي و ماشين دو رنگ از چه خريد
خون مخلوق مکيد
عايداتش دو سه ميليارد بود مانسوليته
واي از اين فرماليته
حيف سر رفته کنون دور? شمس العلما
فقـرِ فخر الحکما
هر تجمل به طبيب است همه باناليته واي از اين فرماليته
گردآوري: رويا صدر
افضلالدين پي صناعت طب
نيک داند همه کثير و قليل
او ز در نانهاده پا بيرون
اندر آيد ز بام، عزراييل
اثيرالدين اخسيکتي
طبيبي است در کوچ? لاله زار
به پير نود ساله دندان دهد
برو دامنش را بگير و بگو
«هر آنکس که دندان دهد نان دهد!»
حکيم لعلي تبريزي
طبيبي را ديدند که هرگاه به گورستان رسيدي رداي بر سر کشيدي، از سبب آن سوال کردند.
گفت: «از مردگان اين گورستان شرم ميدارم، زيرا هر که ميگذرم شربت من خورده است و در هر که مينگرم، از شربت من مرده است!»
فخرالدين عليصفي
ملک الموت رفت پيش خدا
گفت: «سبحان ربي الاعلي»
يک حکيميست در فلان کوچه
من يکي قبض و او کند صد تا
يا بفرما که قبض روح کنم
يا مرا کار ديگري فرما!
لعلي تبريزي
شخصي طبيبي را ديد به شتاب ميرفت. گفت: «اين بريد مرگ است که ميشتابد».
راغب اصفهاني
در مجلس بزرگي از طبيبي نقل کردند که ميگفته است: «اگر ما نباشيم امراض بسياري مردم را تلفکند.
گفتم: «راست ميگويد. آدميناچار مردني است و به سببي از اسباب و علتي از علل بميرد.
اگر اين اطبا نباشند لابد بر دست امراض تلف گردند و امروز که ايشان باعث هلاک و سبب زوال بني آدم شدهاند، کار به امراض نميافتد که ايشان براي اين کار کافي باشند.»
راغب اصفهاني
يکي از اصفهانيان را سر درد گرفت.
دارچين و فلفل به سر ماليد و سردرد بيفزود.
نزد طبيب آمد و حال بگفت.
طبيب گفت: «اين کار با سري کنند که در تنور نهند!»
راغب اصفهاني
روستايي مريض شد و پيش طبيب رفت.
طبيب گفت: «ماست بخور.»
گفت: «به خدا سوگند اگر مرا فشار دهند از من جز ماست چيزي بيرون نميآيد.»
راغب اصفهاني
طبيبي به مريضي گفت: «ماهي و گوشت مخور.»
گفت: «اگر پيش من گوشت و ماهي پيدا ميشد مريض نميشدم.»
راغب اصفهاني
منبع : هفته نامه سلامت