نارون1
10th November 2012, 03:57 PM
سعید بیابانکی و شعر حافظ
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
من یکی با نظرش سخت موافق هستم
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
علی الخصوص اگر عضو بیمه هم باشی
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
خانمش زنگ زد و گفت شلوغ است نرو
منم که شهرهی شهرم به عشق ورزیدن
ولی قیافهی من میخورد به معتادان
درویش را نباشد، برگ سرای سلطان
زیرا که اصولا، کوبیده دوست دارد
گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر
بوی جوراب مرا سمت خرابات کشید
پیام داد که خواهم نشست با رندان
دو هفته بعد اراذل شد و گرفتندش
دریغ و درد که در جستجوی گنج حضور
چقدر رنج کشیدم حقیر چون گالیور
ای عروس هنر از بخت شکایت منما
برو یک راست در خانهی مادر شوهر
بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر:
صنف کفن فروشان خیلی گران فروشند
بر سر تربت من با می و مطرب بنشین
مطربش کاش فقط خواجه امیری باشد
حافظم در مجلسی دردی کشم در محفلی
خود تو میدانی که من رند دهن سرویسیام
چراغ صاعقهی آن سحاب روشن باد
که نور داشت چنان لامپهای ال ای دی
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای
نیفتی و بلوتوست شبانه پخش شود
من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم
گریمش کردهاند انگار قبل از فیلمبرداری
چو با حبیب نشینی و باده پیمایی
عجب مدار که من با رحیم بنشینم
شکر فروش که عمرش دراز باد چرا
به او که مشتریاش بود صد گرم کم داد
گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت
خاصه آن گل که به ماشین عروسش بزنند
مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای
چه سمند خفنی بردهای از بانک سپه
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
ولی افسوس که گشت آمد و ما در رفتیم
این همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد
همه از خاصیت قیمت رانی هلوست
آسمان بار امانت نتوانست کشید
زنگ زد باربری گفت تریلی بفرست
قد بلند تو را تا به بر نمیگیرم
قدم شده است خدایی چو مردم لی لی پوت
ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برکند
نام این موجود بنیان کن بدان سونامی است
مهل که روز وفاتم به خاک بسپارند
مرا ببر وسط قطعهی هنرمندان
از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت
مادر! چهقدر مدرسهی دولتی بد است
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
در به در دنبال دزد کفشهای خویش بود
باده نوشی که در او روی و ریایی نبود
بهتر آن است که نوشابه فروشی بزند
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
زعمق دل بزند زور مثل ژان والژان
چشمهی آب حیات است دهانت اما
نظر بنده بر این است که مسواک بزن
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کآنجا
با خط بد نوشته گردش به راست ممنوع
دیری است که دلدار پیامی نفرستاد
من فکر کنم گوشی او شارژ ندارد
از نامهی سیاه نترسم که روز حشر
همراه خویش لاک غلط گیر بردهام
تبیان
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
من یکی با نظرش سخت موافق هستم
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
علی الخصوص اگر عضو بیمه هم باشی
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
خانمش زنگ زد و گفت شلوغ است نرو
منم که شهرهی شهرم به عشق ورزیدن
ولی قیافهی من میخورد به معتادان
درویش را نباشد، برگ سرای سلطان
زیرا که اصولا، کوبیده دوست دارد
گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر
بوی جوراب مرا سمت خرابات کشید
پیام داد که خواهم نشست با رندان
دو هفته بعد اراذل شد و گرفتندش
دریغ و درد که در جستجوی گنج حضور
چقدر رنج کشیدم حقیر چون گالیور
ای عروس هنر از بخت شکایت منما
برو یک راست در خانهی مادر شوهر
بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر:
صنف کفن فروشان خیلی گران فروشند
بر سر تربت من با می و مطرب بنشین
مطربش کاش فقط خواجه امیری باشد
حافظم در مجلسی دردی کشم در محفلی
خود تو میدانی که من رند دهن سرویسیام
چراغ صاعقهی آن سحاب روشن باد
که نور داشت چنان لامپهای ال ای دی
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای
نیفتی و بلوتوست شبانه پخش شود
من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم
گریمش کردهاند انگار قبل از فیلمبرداری
چو با حبیب نشینی و باده پیمایی
عجب مدار که من با رحیم بنشینم
شکر فروش که عمرش دراز باد چرا
به او که مشتریاش بود صد گرم کم داد
گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت
خاصه آن گل که به ماشین عروسش بزنند
مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای
چه سمند خفنی بردهای از بانک سپه
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
ولی افسوس که گشت آمد و ما در رفتیم
این همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد
همه از خاصیت قیمت رانی هلوست
آسمان بار امانت نتوانست کشید
زنگ زد باربری گفت تریلی بفرست
قد بلند تو را تا به بر نمیگیرم
قدم شده است خدایی چو مردم لی لی پوت
ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برکند
نام این موجود بنیان کن بدان سونامی است
مهل که روز وفاتم به خاک بسپارند
مرا ببر وسط قطعهی هنرمندان
از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت
مادر! چهقدر مدرسهی دولتی بد است
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
در به در دنبال دزد کفشهای خویش بود
باده نوشی که در او روی و ریایی نبود
بهتر آن است که نوشابه فروشی بزند
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
زعمق دل بزند زور مثل ژان والژان
چشمهی آب حیات است دهانت اما
نظر بنده بر این است که مسواک بزن
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کآنجا
با خط بد نوشته گردش به راست ممنوع
دیری است که دلدار پیامی نفرستاد
من فکر کنم گوشی او شارژ ندارد
از نامهی سیاه نترسم که روز حشر
همراه خویش لاک غلط گیر بردهام
تبیان