وحید 0319
9th November 2012, 08:29 PM
کنفوسیوس با شاگردانش در سفر بود که شنید در دهی٬ پسر بچه بسیار باهوشی زندگی می کند. کنفوسیوس به آن ده رفت تا با او صحبت کند. پسرک مشغول بازی بود. کنفوسیوس پرسید، چه طور میتوانی کمکم کنی تا نابرابری ها را از بین ببرم؟کودک پرسید، چرا نابرابری ها را از بین ببریم!
اگر کوه ها را صاف کنیم٬ پرندگان دیگر پناهگاهی ندارند.
اگر اعماق رودخانه ها و دریاها را پر کنیم٬ تمام ماهی ها می میرند.
اگر کدخدا همان اختیارات دیوانه را داشته باشد٬ هیچ کس به حرفش توجه نمی کند.
دنیا بسیار بزرگ است٬ بهتر است با تفاوت هایش به حال خودش بگذاریم. در این دنیا گاهی ...
گاهی برو،
گاهی بمان،
گاهی بخند،
گاهی گریه کن،
گاهی حرف بزن،
گاهی فریاد بزن،
گاهی قدم بزن،
گاهی سکوت کن،
گاهی رها شو،
گاهی ببخش،
گاهی یاد بگیر،
گاهی سفر کن،
گاهی اعتماد کن،
گاهی بازی کن،
گاهی فراموش کن،
گاهی زندگی کن،
گاهی باور کن،
گاهی بزرگ باش،
گاهی کوچک باش،
گاهی چتر باش،
گاهی باران باش،
گاهی دریا،
گاهی برکه،
گاهی همه چیز،
گاهی هیچ چیز،
وهمیشه انسان بمان.
اگر کوه ها را صاف کنیم٬ پرندگان دیگر پناهگاهی ندارند.
اگر اعماق رودخانه ها و دریاها را پر کنیم٬ تمام ماهی ها می میرند.
اگر کدخدا همان اختیارات دیوانه را داشته باشد٬ هیچ کس به حرفش توجه نمی کند.
دنیا بسیار بزرگ است٬ بهتر است با تفاوت هایش به حال خودش بگذاریم. در این دنیا گاهی ...
گاهی برو،
گاهی بمان،
گاهی بخند،
گاهی گریه کن،
گاهی حرف بزن،
گاهی فریاد بزن،
گاهی قدم بزن،
گاهی سکوت کن،
گاهی رها شو،
گاهی ببخش،
گاهی یاد بگیر،
گاهی سفر کن،
گاهی اعتماد کن،
گاهی بازی کن،
گاهی فراموش کن،
گاهی زندگی کن،
گاهی باور کن،
گاهی بزرگ باش،
گاهی کوچک باش،
گاهی چتر باش،
گاهی باران باش،
گاهی دریا،
گاهی برکه،
گاهی همه چیز،
گاهی هیچ چیز،
وهمیشه انسان بمان.