نارون1
8th November 2012, 03:37 PM
پارهها و نکته ها در ادب فارسی
كسانی كه با متن ها سروكار دارند، حتمن هر از گاه با مطالب و موضوع هایی جالب توجه برخورد كردهاند كه چهبسا در گشودن مشكلات متن های دیگر كارآمد باشند. برخی از این موردها در كتابهایی دیده میشوند كه اصلن ربطی به موضوع ندارند و از این نظر بسیار بعید است كه كسی این موضوع ها را در چنان منابعی جست و جو كند، در حالی كه این نكته ها ممكن است بسیار ارزشمند باشند.
برخی از این موردها آن اندازه كوتاهاند و شمار شواهدی كه در تأیید آن ها یافت میشود آن اندازه اندك است كه نمیتوان آن ها را در مقالهای مستقل ارایه كرد. این نوشتار به انتشار این موردها اختصاص یافته است و امیدوارم كه پژوهشگران، یافتههایی از این دست را برای انتشار در این بخش بفرستند.
آبگینه و شیشه
از دو شاهدی كه در بیانالصناعات (چاپشده در فرهنگ ایرانزمین، ج ۵، برگ ۳۱۱) حبیش تفلیسی آمده مشخص است كه وی میان شیشه و آبگینه (شیشه ی آبگینه) تفاوت قایل بوده است. باید توجه داشت كه شیشه دارای انواع گوناگون بوده و از شواهد باستان شناختی مشخص است كه بسیاری از ظرف های شیشهای به صورت مات یا رنگی ساخنه میشده و فقط انواع مرغوب آن (یعنی شیشه ی آبگینه) دارای شفافیت بوده است: «... پس از آن در شیشه ی آبگینه وی را درریزد و آب صافی از وی بریزد.» در همان متن (برگ ۳۱۰) آمده است: «....پس جمله را در شیشه ی آبگینه كند و سرش به كلس بگیرد...»
البته شاهدی در تاجالتراجم (ج ۳، برگ ۱۲۱۲) داریم كه نشان میدهد نویسنده، واژه ی «آبگینه» را برای شیشه به كار میبرده است، ولی او هم به نوع سفید (یعنی شفاف) آن اشاره دارد: «... سلیمان ــ علیهالسلام ــ كه وی خواست كه یقین بداند كه [زنبور، عسل را] از كجا همی سازد، فرمود تا وی را كندویی ساختند از آبگینه ی سفید تا مگر وی بر آن مطلع گردد...»
بابُر یا بابِر؟
این نام در برخی از منابع فارسی (از جمله لغت نامه ی دهخدا و دانش نامه ی جهان اسلام) به كسر بای دوم ضبط شده، ولی بر پایه ی بیتی كه در سلوكالملوك (برگ ۵۹) آمده، مشخص است كه درست آن به ضم بای دوم است.
«غزل مشتمل بر خلاصه ی حكایت جنگ عبیدخانی با بابرمیرزا است:
ساقـــی بیار جامی، از خــون دیدهها پر / تا با تو بازگویـــم، جنگ عبیــــد و بابــر
با یكدگـر مصافـی، دادنـد بر لب گــول1 / هر دو جوان و پر زور، هر دو یل و بهادر...
شاهد دیگری كه در تأیید این تلفظ داریم، بیتی مفرد است كه در صفحات پایانی رساله ی فیالانشاء المصنوعه از سیبك نیشابوری (فتاحی/ تفاحی) آمده و ما آن را از كلیات فتاحی نسخه ی ۱٦۲ دارالكتب قاهره، مورخ ۸۷۹ ق (برگ ۷۵) نقل میكنیم:
ولیالعهد سلطان بایسنغر / ابوالقاسم بهادرشاه بابر
روی شستن گربه/ مگس
این مضمون را گویا نخستین بار سنایی در شعرهایش به كار برده است. در تاریخالوزراء نجمالدین ابوالرجاء قمی (برگ ۳) آمده است: «این جماعت اگرچه بر تخته ی صنعت صفر بودند، چون گربه روی میشستند.»
در حدیقه یالحقیقه ی (برگ های ۳۸۰ ـ ۳۸۱) آمده است:
در طمع زین سگان مزبلهپوی / ای كم از گربه دستوروی بشوی
گربه هم رویشوی و هم دزدست / لاجرم زان سرای بیمزدست
نیز در حدیقه یالحقیقه ی (یرگ ٦۵۱) درباره ی رویشویی مگس آمده است:
چون مگس روی بهر نان شویند / در چو گربه برای خوان جویند
هال
دروازه ی چوگان است. تصویر این دروازهها را در بسیاری از مینیاتورهای كهن و بهویژه دستنویسهای منظومه ی گوی و چوگان عارفی هراتی میبینیم. شكل آن به صورت دو ستون عمودی است كه با فاصله در كنار یكدیگر قرار داشته و در زمین هر كدام از دو حریف، یك «هال» تعبیه میشده است. در انسالتائبین (برگ ۱٦۴) آمده است:
«.... و اگر میراث رسولان این بود كه شما قومی برداشتید، شما در دو جهان نجات یافتید و گوی به هال بردید و جواب قیامت بازدادید.»
در دیوان مسعود سعد سلمان آمده است:
همی تا هال یابد گوی مركز / همی تا دور دارد چرخ محور
(دیوان، ج ۱، برگ ۳۳۷)
عدو ز بار غم ارچه خمیده چوگانست / همی چو گوی نیابد ز زخم سهم تو هال
(دیوان، ج ۱، برگ ۴۲۹)
نایستاده به میدان هنوز خصم تو راست / تو گوی ملك به یك زخم سخت كردی هال
(دیوان، ج ۱، برگ ۴۳٦)
به صورت هالگاه یا هالهگاه نیز ضبط شده است. در انسالتائبین (برگ ۷) آمده است: «اگر از آن جا درست برآید ــ چنان كه میباید ــ گوی به هالگاه برد و كار او برآمد.»
در دیوان مسعود سعد سلمان (برگ ۸۹، چاپ رشیدیاسمی) آمده است:
چو هاله گاه شهنشاه اوج گردون بود / گذار گوی ز چوگان بر اوج كیوان كرد
هوادار
به معنی پیرو هوای نفس كه تركیبی فارسی و عربی بوده و از فرهنگها (از جمله لغت نامه ی دهخدا) فوت شده است. در معراج نامه (دستنویس ۳۴۴۱ كتاب خانه ی ایاصوفیا، برگ ۳ ) آمده است: «و هركه به معراج دوم منكر شود ــ كه نبود یا به خواب بود نه به بیداری؛ یا گوید به دل بود نه به جان یا گوید به جان بود نه به دل و تن ــ آن كس هوادار بود و خبر مشهور را منكر شده باشد.»
نمونه ی دیگر از همان متن (برگ ۷): «و اگر هواداری بگوید كه سینه ی رسول را بشكافتند، افگار نشد [گوئیم] گوش تو را سوراخ كردند، افگار نشد.»
عین همین تركیب را ــ با معنای منفی ــ در چندین جای از كتاب ترجمه ی السوادالاعظم نیز میبینیم. برای نمونه در صفحه ی ۹۰ این متن آمده است: «و اما بدان كه از پس عثمان، خلافت مر علی را بود ــ رضیالله عنه ــ و آن را خلیفتی حق بینی و آن را دوست داری و در وی طعن نكنی و در وی جز به نیكویی سخن نگویی تا مبتدع و هوادار نباشی.»
نیز در عنوان باب هشتم از كتاب انسالتائبین (برگ ۵۷) آمده است: «الباب الثامن: میپرسند كه هوا چیست و هوادار كیست؟»
«اینجا» و «آنجا» یا «انجا» و «اُنجا»؟
احتمالن بیش تر كسانی كه با ادب فارسی سروكار دارند كتاب دستور دبیری _ متن فارسی سده ی ششم در فنون ترسل اثر میهنی ــ را خوانده اند و در این صورت قطعن با این عبارت در آن جا (دستور دبیری، برگ ۹) برخورد كردهاند:
«"كه" و "چه" اگر برای استفهام به كار دارند، به "ها" باید نبشتن و اگر استفهام را نباشد ولكن برای صله در میانِ سخن آید، به "یا" باید نبشتن چنانك گویی: "معلوم شد كی ان متعدّی كه بود" ...»
با این آگاهی كه این دو مورد، از نظر دستوری، با یكدیگر اختلاف دارند، اگر در نسخهای واحد، هم با «كه» مواجه شویم و هم با «كی»، آیا میتوانیم داوری كنیم كه رسمالخط واحدی در نسخه رعایت نشده است؟ و آیا مجاز هستیم كه همه ی موردها را به صورت یكسان ضبط كنیم؟ یا وقتی «انك» و «ان كی» ــ هر دوــ را به «آن كه» تبدیل میكنیم، نباید از خود بپرسیم كه آیا تفاوتی میان این دو ضبط وجود دارد یا خیر؟
به هر حال موردهای متعددی هست كه به گمان نگارنده نیاز به مطالعه ی بیش تر درباره ی آن ها وجود دارد. یكی از این موردها، احتمال در صحت تلفظ «انجا» (به یای مجهول) به جای «اینجا» و دیگری، احتمال تلفظ «اُنجا» بهجای «آنجا» در برخی متن ها و انعكاس این تلفظ در دستنویسهای این متن ها است.
مورد اول مربوط به دستنویس سمك عیار است. تقریبن درهمه ی متن، كاتب موردهایی چون «اینجا»، «اینجایگاه»، «اینجایگه» را به صورت «انجا»، «انجایگاه» و «انجایگه» ضبط كرده است. برخی از این موردها را با اشاره به شماره ی برگ دستنویس در زیر میبینیم:
٦- خواست كی بازگردد؛ راه پیدا نبود. گفت: اكنون انجایگاه میباید بودن تا روز روشن شود.
۷- پهلوانان الیان و الیار با فرّخروز گفتند: تو انجایگـه میباش تا ما به طلبِ شاهزاده رویم.
۳۲- مهرانِ وزیر گفت: ای شاهزادَگان كی انجا حاضراید و همه بند و زندانِ دایه كشیدهاید.
۳۳- اگرچه این كار خورشیدشاه كرد، قومی انجایگـَه حاضراَند و به خشنودی ایشان این كار توان كرد.
۳۸- با خود گفت: جایگاه یافتم كی انجا مالِ فراوان به دست آید.
۳۷- گفت: ای سمك! خود را به خیره بر باد نتوان دادن كی بیشكّ ازنجا نخواهیم رست.
زندهیاد دكتر خانلری همه ی موردها را ــ بدون اشاره به اصل ــ به شكل امروزین آن بدل كردهاند. ولی آیا امكان دارد كه كاتب، حرفِ «یا» را در دهها مورد، به صورت اتفاقی یا از روی كمدقتی ننوشته باشد؟ یا در نمونه ی اخیر ــ ازنجا ــ آیا حذف الف و یا اتفاقی است؟
مورد دیگر مربوط به دستنویس حدودالعالم است. در آن جا با دو شاهد ذیل برخورد میكنیم كه كاتب، عبارت «از آنجا» را به صورت «ازنجا» ضبط كرده است:
۲- و پیدا كردیم همه ی رودها كی اندر جهانست ــ بزرگ ــ ازنجا [نسخه: «ارنحا»] كی پیدا شود تا انجا كی اندر دریا افتد.
۳- دهم: دریای تَوزكوك اندر خلّخ درازاءِ او ده فرسنگ است اندر پهناءِ هشت فرسنگ و اندرو نمك بندد. هفت قبیلتِ خلّخیان را نمك ازُنجاست [نسخه: «ازنحاست»] .
یوز و شكار (یوز را سوارِ اسب میكردند)
استاد مختص علی بن احمد نسوی در كتاب ارزشمند بازنامه (برگ ۱٦۷) بخشی را به یوز و چه گونگی شكار با آن اختصاص داده است و توضیحاتی دارد درباره ی این كه چه گونه یوز را عادت دهند تا بر پشت اسب بنشیند. بخشی از آن متن را در این جا میآوریم: «... آنگاه "دمداری" باید كه چون یوز را بر اسب گیرند، بُنِ دُمِ یوز استوار همی دارد... آنگاه به وقتِ گوشتخوردن هر روز از اسب فرو افكنندش و با مرس رها كنند و اسب به تقریب آهستهتر و تیزتر همی دارد...»
در قابوسنامه (برگ ۹۵) آمده است: «اگر نخجیرِ یوز كنی، البته یوزْ بر كـَفَلِ اسبِ خویش منشان كه هم زشت بُوَد تو را كارِ یوزْداران كردن...»
در تاریخالوزراء نجمالدین ابوالرجاء قمی (برگ ۳۵) آمده است: «یوز سوار آید و شیر پیاده. پیل را چهار پای باشد و پشه را شش پای.»
در نگارهای از كمالالدین بهزاد مندرج در یكی از دستنویسهای ظفرنامه ی تیموری متعلق به كتاب خانه ی كاخ گلستان، تصویری از یك یوز را سوار بر اسب میبینیم كه نمونهای عینی از چه گونگی شكار با این حیوان است.
هولاگو یا هولاكو؟
با توجه به عربی شدن این نام به «هولاجو» مشخص است كه تلفظ اصلی آن ــ دست کم در میان برخی از تاریخدانان عرب ــ «هولاگو» بوده است و نه «هولاكو».
نرگس و انوشیروان
در ترجمه ی تحسین و تقبیح ثعالبی (برگ ۱۸۳) آمده است: «نوشروان نرگس را بزرگ داشتی و تشبیه او به چشم كردی و گفتی: من شرم دارم كه مجامعت كنم در خانهای كه نرگس بُوَد.»
در مرزباننامه (ج ۱، برگ ۴٦۸) آمده است:
«... انوشیروان را به وقت آنكه مشاهده ی صاحبجمالی از منظوران فراش عشرت جاذبه ی رغبتش صادق شد، نگاه كرد در آن خانه نرگسدانی در میان سفالهای ریاحین نهاده دید؛ پرده ی حیا در روی مروّت مردانه كشید و گفت: إنّی لأستحیی أن اباضع فی بیتٍ فیه النّرجسُ لِـأنَّـهَا تُـشْـبِـهُ الْـعُـیـونَ النَّاظِرَه ی؛ با خود گفت: چون او با همه ی عذر مردی از حضورِ نرگس ــ كه نابینای مادرزاد بود ــ شرم داشت...»
در جواهرالاسمار (برگ ۲۷۳) ــ بدون اشاره به انوشیروان ــ آمده است: «نازچهر گفت: إنَّـهَا تَـشـبــه الْـعُـیـونَ النَّاظِرَه ی و أنا أستحیی مِنْ عَـیـنِـهَا؛ چه، این گل را با چشمِ مردم تشبیهی تمام است و نمیشاید كه بجز چشمِ رای، دیده ی دیگری محرمِ جمالِ من شود.»
ارتباطی كوتاه میان خردنامه و منظومه ی راحه یالانسان
در متنی بینام كه دستنویسی كهن از آن به دست است و از سوی زندهیاد مجتبی مینوی خردنامه نامیده شده است (خردنامه، به كوشش منصور ثروت، امیركبیر، ۱۳٦۷ش، برگ ٦۲) این عبارت آمده است: «... بر درِ قصرِ نوشروانِ عادل هر روز سه بار منادی كردندی؛ نخست گفتندی: خویشتنشناسان را از ما درود دهید و ارزانیان را از گنجِ ما خشنود كنید و سخنپرسان را پایگاه بیافزایید.»
عین همین مضمون ها ــ به همراه واژه ی «ارزانیان» با همان كاربرد معنایی ــ در منظومه ی «پندنامه ی انوشیروان» (= راحه یالانسان؛ مندرج در كتاب شرح احوال و اشعار شاعران بیدیوان، برگ ۵۰٦) از ابومحمد بدیعبن محمد بن محمود بلخی (تخلص: بدایعی) به كار رفته است:
كسی كو تنِ خویشتن را شناخت / به میـدانِ كام، اسبِ اقبال تاخت
كســی كـو شناسنده ی خـویشتـن / نباشــد، بُوَد دیـو یا اهرمــن...
هر آن كو به ارزانیان چیز خویش / دهـد، سودش از مایه دارند بیش
به ارزانیان گر دهـی جان رواست / برین گفته بر مردمـان برگـواست
چنیــن گفت در دفتــرِ سنـدباد / شاهـــی ز پیشینیان كـرد یاد
كه مـن بستدم گنــج از مـردمان / به ارزانیــان دادم از بهـــرِ جان
مرکز پژوهش میراث مکتوب
كسانی كه با متن ها سروكار دارند، حتمن هر از گاه با مطالب و موضوع هایی جالب توجه برخورد كردهاند كه چهبسا در گشودن مشكلات متن های دیگر كارآمد باشند. برخی از این موردها در كتابهایی دیده میشوند كه اصلن ربطی به موضوع ندارند و از این نظر بسیار بعید است كه كسی این موضوع ها را در چنان منابعی جست و جو كند، در حالی كه این نكته ها ممكن است بسیار ارزشمند باشند.
برخی از این موردها آن اندازه كوتاهاند و شمار شواهدی كه در تأیید آن ها یافت میشود آن اندازه اندك است كه نمیتوان آن ها را در مقالهای مستقل ارایه كرد. این نوشتار به انتشار این موردها اختصاص یافته است و امیدوارم كه پژوهشگران، یافتههایی از این دست را برای انتشار در این بخش بفرستند.
آبگینه و شیشه
از دو شاهدی كه در بیانالصناعات (چاپشده در فرهنگ ایرانزمین، ج ۵، برگ ۳۱۱) حبیش تفلیسی آمده مشخص است كه وی میان شیشه و آبگینه (شیشه ی آبگینه) تفاوت قایل بوده است. باید توجه داشت كه شیشه دارای انواع گوناگون بوده و از شواهد باستان شناختی مشخص است كه بسیاری از ظرف های شیشهای به صورت مات یا رنگی ساخنه میشده و فقط انواع مرغوب آن (یعنی شیشه ی آبگینه) دارای شفافیت بوده است: «... پس از آن در شیشه ی آبگینه وی را درریزد و آب صافی از وی بریزد.» در همان متن (برگ ۳۱۰) آمده است: «....پس جمله را در شیشه ی آبگینه كند و سرش به كلس بگیرد...»
البته شاهدی در تاجالتراجم (ج ۳، برگ ۱۲۱۲) داریم كه نشان میدهد نویسنده، واژه ی «آبگینه» را برای شیشه به كار میبرده است، ولی او هم به نوع سفید (یعنی شفاف) آن اشاره دارد: «... سلیمان ــ علیهالسلام ــ كه وی خواست كه یقین بداند كه [زنبور، عسل را] از كجا همی سازد، فرمود تا وی را كندویی ساختند از آبگینه ی سفید تا مگر وی بر آن مطلع گردد...»
بابُر یا بابِر؟
این نام در برخی از منابع فارسی (از جمله لغت نامه ی دهخدا و دانش نامه ی جهان اسلام) به كسر بای دوم ضبط شده، ولی بر پایه ی بیتی كه در سلوكالملوك (برگ ۵۹) آمده، مشخص است كه درست آن به ضم بای دوم است.
«غزل مشتمل بر خلاصه ی حكایت جنگ عبیدخانی با بابرمیرزا است:
ساقـــی بیار جامی، از خــون دیدهها پر / تا با تو بازگویـــم، جنگ عبیــــد و بابــر
با یكدگـر مصافـی، دادنـد بر لب گــول1 / هر دو جوان و پر زور، هر دو یل و بهادر...
شاهد دیگری كه در تأیید این تلفظ داریم، بیتی مفرد است كه در صفحات پایانی رساله ی فیالانشاء المصنوعه از سیبك نیشابوری (فتاحی/ تفاحی) آمده و ما آن را از كلیات فتاحی نسخه ی ۱٦۲ دارالكتب قاهره، مورخ ۸۷۹ ق (برگ ۷۵) نقل میكنیم:
ولیالعهد سلطان بایسنغر / ابوالقاسم بهادرشاه بابر
روی شستن گربه/ مگس
این مضمون را گویا نخستین بار سنایی در شعرهایش به كار برده است. در تاریخالوزراء نجمالدین ابوالرجاء قمی (برگ ۳) آمده است: «این جماعت اگرچه بر تخته ی صنعت صفر بودند، چون گربه روی میشستند.»
در حدیقه یالحقیقه ی (برگ های ۳۸۰ ـ ۳۸۱) آمده است:
در طمع زین سگان مزبلهپوی / ای كم از گربه دستوروی بشوی
گربه هم رویشوی و هم دزدست / لاجرم زان سرای بیمزدست
نیز در حدیقه یالحقیقه ی (یرگ ٦۵۱) درباره ی رویشویی مگس آمده است:
چون مگس روی بهر نان شویند / در چو گربه برای خوان جویند
هال
دروازه ی چوگان است. تصویر این دروازهها را در بسیاری از مینیاتورهای كهن و بهویژه دستنویسهای منظومه ی گوی و چوگان عارفی هراتی میبینیم. شكل آن به صورت دو ستون عمودی است كه با فاصله در كنار یكدیگر قرار داشته و در زمین هر كدام از دو حریف، یك «هال» تعبیه میشده است. در انسالتائبین (برگ ۱٦۴) آمده است:
«.... و اگر میراث رسولان این بود كه شما قومی برداشتید، شما در دو جهان نجات یافتید و گوی به هال بردید و جواب قیامت بازدادید.»
در دیوان مسعود سعد سلمان آمده است:
همی تا هال یابد گوی مركز / همی تا دور دارد چرخ محور
(دیوان، ج ۱، برگ ۳۳۷)
عدو ز بار غم ارچه خمیده چوگانست / همی چو گوی نیابد ز زخم سهم تو هال
(دیوان، ج ۱، برگ ۴۲۹)
نایستاده به میدان هنوز خصم تو راست / تو گوی ملك به یك زخم سخت كردی هال
(دیوان، ج ۱، برگ ۴۳٦)
به صورت هالگاه یا هالهگاه نیز ضبط شده است. در انسالتائبین (برگ ۷) آمده است: «اگر از آن جا درست برآید ــ چنان كه میباید ــ گوی به هالگاه برد و كار او برآمد.»
در دیوان مسعود سعد سلمان (برگ ۸۹، چاپ رشیدیاسمی) آمده است:
چو هاله گاه شهنشاه اوج گردون بود / گذار گوی ز چوگان بر اوج كیوان كرد
هوادار
به معنی پیرو هوای نفس كه تركیبی فارسی و عربی بوده و از فرهنگها (از جمله لغت نامه ی دهخدا) فوت شده است. در معراج نامه (دستنویس ۳۴۴۱ كتاب خانه ی ایاصوفیا، برگ ۳ ) آمده است: «و هركه به معراج دوم منكر شود ــ كه نبود یا به خواب بود نه به بیداری؛ یا گوید به دل بود نه به جان یا گوید به جان بود نه به دل و تن ــ آن كس هوادار بود و خبر مشهور را منكر شده باشد.»
نمونه ی دیگر از همان متن (برگ ۷): «و اگر هواداری بگوید كه سینه ی رسول را بشكافتند، افگار نشد [گوئیم] گوش تو را سوراخ كردند، افگار نشد.»
عین همین تركیب را ــ با معنای منفی ــ در چندین جای از كتاب ترجمه ی السوادالاعظم نیز میبینیم. برای نمونه در صفحه ی ۹۰ این متن آمده است: «و اما بدان كه از پس عثمان، خلافت مر علی را بود ــ رضیالله عنه ــ و آن را خلیفتی حق بینی و آن را دوست داری و در وی طعن نكنی و در وی جز به نیكویی سخن نگویی تا مبتدع و هوادار نباشی.»
نیز در عنوان باب هشتم از كتاب انسالتائبین (برگ ۵۷) آمده است: «الباب الثامن: میپرسند كه هوا چیست و هوادار كیست؟»
«اینجا» و «آنجا» یا «انجا» و «اُنجا»؟
احتمالن بیش تر كسانی كه با ادب فارسی سروكار دارند كتاب دستور دبیری _ متن فارسی سده ی ششم در فنون ترسل اثر میهنی ــ را خوانده اند و در این صورت قطعن با این عبارت در آن جا (دستور دبیری، برگ ۹) برخورد كردهاند:
«"كه" و "چه" اگر برای استفهام به كار دارند، به "ها" باید نبشتن و اگر استفهام را نباشد ولكن برای صله در میانِ سخن آید، به "یا" باید نبشتن چنانك گویی: "معلوم شد كی ان متعدّی كه بود" ...»
با این آگاهی كه این دو مورد، از نظر دستوری، با یكدیگر اختلاف دارند، اگر در نسخهای واحد، هم با «كه» مواجه شویم و هم با «كی»، آیا میتوانیم داوری كنیم كه رسمالخط واحدی در نسخه رعایت نشده است؟ و آیا مجاز هستیم كه همه ی موردها را به صورت یكسان ضبط كنیم؟ یا وقتی «انك» و «ان كی» ــ هر دوــ را به «آن كه» تبدیل میكنیم، نباید از خود بپرسیم كه آیا تفاوتی میان این دو ضبط وجود دارد یا خیر؟
به هر حال موردهای متعددی هست كه به گمان نگارنده نیاز به مطالعه ی بیش تر درباره ی آن ها وجود دارد. یكی از این موردها، احتمال در صحت تلفظ «انجا» (به یای مجهول) به جای «اینجا» و دیگری، احتمال تلفظ «اُنجا» بهجای «آنجا» در برخی متن ها و انعكاس این تلفظ در دستنویسهای این متن ها است.
مورد اول مربوط به دستنویس سمك عیار است. تقریبن درهمه ی متن، كاتب موردهایی چون «اینجا»، «اینجایگاه»، «اینجایگه» را به صورت «انجا»، «انجایگاه» و «انجایگه» ضبط كرده است. برخی از این موردها را با اشاره به شماره ی برگ دستنویس در زیر میبینیم:
٦- خواست كی بازگردد؛ راه پیدا نبود. گفت: اكنون انجایگاه میباید بودن تا روز روشن شود.
۷- پهلوانان الیان و الیار با فرّخروز گفتند: تو انجایگـه میباش تا ما به طلبِ شاهزاده رویم.
۳۲- مهرانِ وزیر گفت: ای شاهزادَگان كی انجا حاضراید و همه بند و زندانِ دایه كشیدهاید.
۳۳- اگرچه این كار خورشیدشاه كرد، قومی انجایگـَه حاضراَند و به خشنودی ایشان این كار توان كرد.
۳۸- با خود گفت: جایگاه یافتم كی انجا مالِ فراوان به دست آید.
۳۷- گفت: ای سمك! خود را به خیره بر باد نتوان دادن كی بیشكّ ازنجا نخواهیم رست.
زندهیاد دكتر خانلری همه ی موردها را ــ بدون اشاره به اصل ــ به شكل امروزین آن بدل كردهاند. ولی آیا امكان دارد كه كاتب، حرفِ «یا» را در دهها مورد، به صورت اتفاقی یا از روی كمدقتی ننوشته باشد؟ یا در نمونه ی اخیر ــ ازنجا ــ آیا حذف الف و یا اتفاقی است؟
مورد دیگر مربوط به دستنویس حدودالعالم است. در آن جا با دو شاهد ذیل برخورد میكنیم كه كاتب، عبارت «از آنجا» را به صورت «ازنجا» ضبط كرده است:
۲- و پیدا كردیم همه ی رودها كی اندر جهانست ــ بزرگ ــ ازنجا [نسخه: «ارنحا»] كی پیدا شود تا انجا كی اندر دریا افتد.
۳- دهم: دریای تَوزكوك اندر خلّخ درازاءِ او ده فرسنگ است اندر پهناءِ هشت فرسنگ و اندرو نمك بندد. هفت قبیلتِ خلّخیان را نمك ازُنجاست [نسخه: «ازنحاست»] .
یوز و شكار (یوز را سوارِ اسب میكردند)
استاد مختص علی بن احمد نسوی در كتاب ارزشمند بازنامه (برگ ۱٦۷) بخشی را به یوز و چه گونگی شكار با آن اختصاص داده است و توضیحاتی دارد درباره ی این كه چه گونه یوز را عادت دهند تا بر پشت اسب بنشیند. بخشی از آن متن را در این جا میآوریم: «... آنگاه "دمداری" باید كه چون یوز را بر اسب گیرند، بُنِ دُمِ یوز استوار همی دارد... آنگاه به وقتِ گوشتخوردن هر روز از اسب فرو افكنندش و با مرس رها كنند و اسب به تقریب آهستهتر و تیزتر همی دارد...»
در قابوسنامه (برگ ۹۵) آمده است: «اگر نخجیرِ یوز كنی، البته یوزْ بر كـَفَلِ اسبِ خویش منشان كه هم زشت بُوَد تو را كارِ یوزْداران كردن...»
در تاریخالوزراء نجمالدین ابوالرجاء قمی (برگ ۳۵) آمده است: «یوز سوار آید و شیر پیاده. پیل را چهار پای باشد و پشه را شش پای.»
در نگارهای از كمالالدین بهزاد مندرج در یكی از دستنویسهای ظفرنامه ی تیموری متعلق به كتاب خانه ی كاخ گلستان، تصویری از یك یوز را سوار بر اسب میبینیم كه نمونهای عینی از چه گونگی شكار با این حیوان است.
هولاگو یا هولاكو؟
با توجه به عربی شدن این نام به «هولاجو» مشخص است كه تلفظ اصلی آن ــ دست کم در میان برخی از تاریخدانان عرب ــ «هولاگو» بوده است و نه «هولاكو».
نرگس و انوشیروان
در ترجمه ی تحسین و تقبیح ثعالبی (برگ ۱۸۳) آمده است: «نوشروان نرگس را بزرگ داشتی و تشبیه او به چشم كردی و گفتی: من شرم دارم كه مجامعت كنم در خانهای كه نرگس بُوَد.»
در مرزباننامه (ج ۱، برگ ۴٦۸) آمده است:
«... انوشیروان را به وقت آنكه مشاهده ی صاحبجمالی از منظوران فراش عشرت جاذبه ی رغبتش صادق شد، نگاه كرد در آن خانه نرگسدانی در میان سفالهای ریاحین نهاده دید؛ پرده ی حیا در روی مروّت مردانه كشید و گفت: إنّی لأستحیی أن اباضع فی بیتٍ فیه النّرجسُ لِـأنَّـهَا تُـشْـبِـهُ الْـعُـیـونَ النَّاظِرَه ی؛ با خود گفت: چون او با همه ی عذر مردی از حضورِ نرگس ــ كه نابینای مادرزاد بود ــ شرم داشت...»
در جواهرالاسمار (برگ ۲۷۳) ــ بدون اشاره به انوشیروان ــ آمده است: «نازچهر گفت: إنَّـهَا تَـشـبــه الْـعُـیـونَ النَّاظِرَه ی و أنا أستحیی مِنْ عَـیـنِـهَا؛ چه، این گل را با چشمِ مردم تشبیهی تمام است و نمیشاید كه بجز چشمِ رای، دیده ی دیگری محرمِ جمالِ من شود.»
ارتباطی كوتاه میان خردنامه و منظومه ی راحه یالانسان
در متنی بینام كه دستنویسی كهن از آن به دست است و از سوی زندهیاد مجتبی مینوی خردنامه نامیده شده است (خردنامه، به كوشش منصور ثروت، امیركبیر، ۱۳٦۷ش، برگ ٦۲) این عبارت آمده است: «... بر درِ قصرِ نوشروانِ عادل هر روز سه بار منادی كردندی؛ نخست گفتندی: خویشتنشناسان را از ما درود دهید و ارزانیان را از گنجِ ما خشنود كنید و سخنپرسان را پایگاه بیافزایید.»
عین همین مضمون ها ــ به همراه واژه ی «ارزانیان» با همان كاربرد معنایی ــ در منظومه ی «پندنامه ی انوشیروان» (= راحه یالانسان؛ مندرج در كتاب شرح احوال و اشعار شاعران بیدیوان، برگ ۵۰٦) از ابومحمد بدیعبن محمد بن محمود بلخی (تخلص: بدایعی) به كار رفته است:
كسی كو تنِ خویشتن را شناخت / به میـدانِ كام، اسبِ اقبال تاخت
كســی كـو شناسنده ی خـویشتـن / نباشــد، بُوَد دیـو یا اهرمــن...
هر آن كو به ارزانیان چیز خویش / دهـد، سودش از مایه دارند بیش
به ارزانیان گر دهـی جان رواست / برین گفته بر مردمـان برگـواست
چنیــن گفت در دفتــرِ سنـدباد / شاهـــی ز پیشینیان كـرد یاد
كه مـن بستدم گنــج از مـردمان / به ارزانیــان دادم از بهـــرِ جان
مرکز پژوهش میراث مکتوب