PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : کیـک بـزرگـی داشتـه باشیـد!



reza-1369
28th October 2012, 06:51 PM
کیـک بـزرگـی داشتـه باشیـد!











http://adlet.ir/imgc/uploads/13498445084.jpg (http://iransun.net/)
گاهی اوقات از خودمان می پرسیم:
انجام چه اشتباهی باعث شده که مستحق چنین شرایطی شوم؟

چرا خدا اجازه می دهد این طور چیزها برای من اتفاق بیافتد؟

در این مورد تعبیری را بخوانید:

دختری به مادرش می گوید چطور همه چیز برای او اشتباه پیش می رود؟

شاید او در امتحان ریاضی رد شده!

در همین احوال نامزدش هم او را رها کرده...

در اوقاتی چنین غمناک یک مادر خوب دقیقا می داند چه چیز دخترش را دلخوش می کند...

”من یه کیک خوشمزه درست می کنم“

مادر دخترش را در آغوش می کشد و او را به آشپزخانه می برد در حالی که دختر تلاش می کند لبخند بزند.

در حالی که مادر وسایل و مواد لازم را آماده می کند، و دخترش مقابل او نشسته، مادر می پرسد:

- عزیزم یه تکه کیک می خوای؟

- آره مامان! تو که حتما می دونی من چقدر کیک دوست دارم!

- بسیار خوب، مقداری از روغن کیک بخور.

دختر با تعجب جواب می ده: چی؟ نه ابدا!

- نظرت در مورد خوردن دو تا تخم مرغ خام چیه؟

در مقابل این حرف مادر، دختر جواب می ده: شوخی می کنین؟

- یه کم آرد؟

- نه مامان مریض می شم!

مادر جواب داد:

همه اینا نپخته هستن و طعم بدی دارن اما اگه اونا رو با هم استفاده کنی، اونوقت یه کیک خوشمزه رو درست می کنن.

http://upload.iranvij.ir/image_mordad91/97679416291180078885.jpg (http://iransun.net/)

خدا هم همین طور عمل می کند!

هنگامی که ما از خودمان می پرسیم:

چرا او ما را در چنین شرایط سختی قرار داده، در حقیقت ما نمی فهمیم تمام این وقایع کی، کجا و چه چیزی را به ما می بخشد.

فقط او می داند و او هم نخواهد گذاشت که ما شکست بخوریم.

نیازی نیست ما در عوامل و موقعیتهایی که هنوز خامند فرو برویم.

به خدا اعتماد کنیم و چیزهای فوق العاده ای را که به سوی ما می آیند، ببینیم.

خدا ما را خیلی دوست دارد...

او هر بهار گل ها را برای ما می فرستد

او هر صبح طلوع خورشید را می سازد...

و هر وقت شما نیاز به حرف زدن داشتید او برای شنیدن آنجاست

او می تواند در هر جایی از جهان زندگی کند

اما او قلب تو را برای زندگی انتخاب کرده ...

رضوس
28th October 2012, 07:02 PM
همه اینا قبول ولی اون خانواده ای که دختر 15 سالش واسه اردو رفته بود دیگه برنگشت این حرفا رو میفهمه؟؟؟؟؟
وقتی میفهمه بچش زنده بوده بعد از تصصادفم بعدش به علت رها شدن مجدد اتوبوس از جرثقیل مرده اینا رو میفهمه؟؟؟؟

پت
28th October 2012, 07:25 PM
واااااااای آقا رضا..بازم مثل همیشه با پست زیباتون بهم امید دادید
ممنونم دوستم[golrooz]

(ooomiiid)
28th October 2012, 08:23 PM
دنیا : بشکن بشکنه
آدمیزاد : من نمی شکنم !
امروز اولین نشانه های ترک خوردگی را در آینه دیدم :
چند تار موی سفید بر روی سر و صورتم .
دنیا چه خاموش و بی صدا شروع کردی ؛ حتی با من ...


http://www.ammarname.ir/system/files/content/images/type_link/12-07-26/14481-14284.jpg?1343288220

نسیم بهآر
28th October 2012, 08:31 PM
پیش از اینها فکر میکردم خدا

خانه ای دارد کنار ابر ها

مثل قصر پادشاه قصه ها

خشتی از الماس خشتی از طلا

پایه های برجش از عاج و بلور

بر سر تختی نشسته با غرور

ماه برق کوچکی از از تاج او

هر ستاره پولکی از تاج او

اطلس پیراهن او آسمان

نقش روی دامن او کهکشان

رعد و برق شب طنین خنده اش

سیل و طوفان نعره ی توفنده اش

دکمه ی پیراهن او آفتاب

برق تیر و خنجر او ماهتاب

هیچ کس از جای او آگاه نیست

هیچ کس را در حضورش راه نیست

پیش از اینها خاطرم دلگیر بود

از خدا در ذهنم این تصویربود

آن خدا بی رحم بود و خشمگین

خانه اش در آسمان دور از زمین

بود ،اما میان ما نبود

مهربان و ساده و زیبا نبود

در دل او دوستی جایی نداشت

مهربانی هیچ معنایی نداشت

... هر چه میپرسیدم از خود از خدا

از زمین از اسمان از ابر ها

زود می گفتند این کار خداست

پرس و جو از کار او کاری خطاست

هر چه می پرسی جوابش آتش است

آب اگر خوردی جوابش آتش است

تا ببندی چشم کورت می کند

تا شدی نزدیک دورت میکند

کج گشودی دست ،سنگت می کند

کج نهادی پا ی لنگت می کند

تا خطا کردی عذابت می دهد

در میان آتش آبت می کند

با همین قصه دلم مشغول بود

خوابهایم خواب دیو و غول بود

خواب می دیدم که غرق آتشم

در دهان شعله های سرکشم

در دهان اژدهایی خشمگین

بر سرم باران گرز آتشین

محو می شد نعره هایم بی صدا

در طنین خنده ی خشم خدا ...

نیت من در نماز ودر دعا

ترس بود و وحشت از خشم خدا

هر چه می کردم همه از ترس بود

مثل از بر کردن یک درس بود ..

مثل تمرین حساب و هندسه

مثل تنبیه مدیر مدرسه

تلخ مثل خنده ای بی حوصله

سخت مثل حل صد ها مسئله

مثل تکلیف ریاضی سخت بود

مثل صرف فعل ماضی سخت بود

تا که یک شب دست در دست پدر

راه افتادیم به قصد یک سفر

در میان راه در یک روستا

خانه ای دیدیم خوب و آشنا

زود پرسیدم پدر اینجا کجاست

گفت اینجا خانه ی خوب خداست

گفت اینجا می شود یک لحظه ماند

گوشه ای ختوت نمازی ساده خواند

با وضویی دست ورویی تازه کرد

گفتمش پس آن خدای خشمگین

خانه اش اینجاست ؟اینجا در زمین؟

گفت :آری خانه ی او بی ریاست

فرشهایش از گلیم و بوریاست

مهربان و ساده و بی کینه است

مثل نوری در دل آیینه است

عادت او نیست خشم و دشمنی

نام او نور و نشانش روشنی

خشم نامی از نشانی های اوست

حالتی از مهربانی های اوست

قهر او از آشتی شیرینتر است

مثل قهر مهربان مادر است

دوستی را دوست معنی می دهد

قهر هم با دوست معنی می دهد

هیچ کس با دشمن خود قهر نیست

قهری او هم نشان دوستی ست

تازه فهمیدم خدایم این خداست

این خدای مهربان و آشناست

دوستی از من به من نزدیکتر

از رگ گردن به من نزدیکتر

آن خدای پیش از این را باد برد

نام او راهم دلم از یاد برد

آن خدا مثل خیال و خواب بود

چون حبابی نقش روی آب بود

می توانم بعد از این با این خدا

دوست باشم دوست ،پاک و بی ریا

می توان با این خدا پرواز کرد

سفره ی دل را برایش باز کرد

می توان در بارهی گل حرف زد

صاف و ساده مثل بلبل حرف زد

چکه چکه مثل باران راز گفت

با دو قطره صد هزاران راز گفت

می توان با او صمیمی حرف زد

مثل یاران قدیمی حرف زد

می توان تصنیفی از پرواز خواند

با الفبای سکوت آواز خواند

می توان مثل علف ها حرف زد

با زبانی بی الفبا حرف زد

می توان در باره ی هر چیز گفت

می توان شعری خیال انگیز گفت

مثل این شعر روان و آشنا

تازه فهمیدم خدایم این خداست

این خدای مهربان و آشناست

دوستی از من به من نزدیک تر

از رگ گردن به من نزدیک تر

قیصر امین پور

somayehfaridi
28th October 2012, 11:03 PM
که خدا هست، خدا هست هنوز




ماه من غصه چرا ؟؟؟ آسمان را بنگر، که هنوز،

بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست،

گرم و آبی و پر از مهر به ما می خندد

یا زمینی را که،

دلش از سردی شبهای خزان

نه شکست و نه گرفت

بلکه از عاطفه لبریز شد و

نفسی از سر امید کشید

و در آغاز بهار،

دشتی از یاس سپید،

زیر پاهامان ریخت

تا بگوید که هنوز،

پر امنیت احساس خداست

ماه من غصه چرا؟؟

تو مرا داری و من هر شب و روز،

آرزویم همه خوشبختی توست

ماه من، دل به غم دادن و از یاس سخنها گفتن

کار آنهایی نیست که خدا را دارند

ماه من، غم و اندوه اگر هم روزی،

مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات

از لب پنجره عشق، زمین خورد و شکست

با نگاهت به خدا

چتر شادی وا کن

و بگو با دل خود

که خدا هست، خدا هست هنوز

او همانیست که در تارترین لحظه شب،

راه نورانی امید نشانم می داد

او همانیست که هر لحظه دلش میخواهد

همه زندگی ام،

غرق شادی باشد

ماه من... غصه اگر هست بگو تا باشد

معنی خوشبختی،

بودن اندوه است

اینهمه غصه و غم،

اینهمه شادی و شور

چه بخواهی و چه نه ،

میوه یک باغند

همه را با هم و با عشق بچین،

ولی از یاد مبر

پشت هر کوه بلند سبزه زاری است پر از یاد خدا

و در آن باز کسی می خواند


که خدا هست خدا هست خدا هست هنوز

mozhgan.z.1368
29th October 2012, 09:49 AM
خیلی زیبا بود بعد از هر سختی اسایشه من این مطمئنم

aysanarchitect
30th October 2012, 01:11 PM
مرسي اقا رضا زيبا و اميد دهنده مثل هميشه

بادامینا
30th October 2012, 02:49 PM
اما اون قلب تورو برای زندگی انتخاب کرده
مرسی خیلی قشنگ بود

مرداب یخی
5th November 2012, 09:24 AM
سلام داشتم نظر همه رو میخوندم اما یه چیزی فهمیدم واقعا خدا اینقدر بزرگه که نیاز به توجیح و اثبات نداره[golrooz] من خودم رو میگم .میدونم که بنده خوبی نبودم براش خدایا ازمون ناراحت نباش

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد