m_salehy
14th October 2012, 03:43 PM
حتى برده فروش (طبیعت انسان ، علاقه به جنس مخالف است )
ماجراى علاقه مندى و عشق سوزان مردى كه كارش فروختن روغن زيتون بودنسبت به رسول اكرم ، معروف خاص و عام بود . همه مىدانستند كه او صادقانه رسول خدا رادوست مىدارد و اگر يك روز آن حضرت را نبيند بيتاب مىشود .
او به دنبال هر كارى كهبيرون مىرفت ، اول راه خود را به طرف مسجد (يا خانهء رسول خدا يا هر نقطهء ديگرى كهپيغمبر در آنجا بود) كج مىكرد و به هر بهانه بود خود را به پيغمبر مىرساند و ازديدن پيغمبر توشه برمىگرفت ، سپس به دنبال كار خود مىرفت .
گاهى كه مردم دور پيغمبر بودند و او پشت سر جمعيت قرار مىگرفت و پيغمبر ديده نمىشد ، از پشتسر جمعيت گردن مىكشيد تا شايد يك بار هم شده چشمش به جمال پيغمبر اكرم بيفتد .
يكروزپيغمبر اكرم متوجه او شد كه از پشت سر جمعيت سعى مىكند پيغمبر را ببيند . پيغمبرهم متقابلا خود را كشيد تا آن مرد بتواند به سهولت او را ببيند .
آن مرد در آن روز پساز ديدن پيغمبر دنبال كار خود رفت اما طولى نكشيد كه برگشت .
همينكه چشم رسول خدابراى دومين بار در آن روز به او افتاد ، با اشارهء دست او را نزديك طلبيد . آمد جلوپيغمبر اكرم و نشست.
پيغمبر فرمود: «امروزِ تو با روزهاى ديگر فرق داشت . روزهاى ديگريك بار مىآمدى و بعد دنبال كارت مىرفتى ، اما امروز پس از آنكه رفتى ، دومرتبهبرگشتى،چرا؟ ».
گفت: «يا رسول اللََّه!حقيقت اين است كه امروز آن قدر مهر تو دلم راگرفت كه نتوانستم دنبال كارم بروم ، ناچار برگشتم.»پيغمبر اكرم دربارهء او دعاىخير كرد .
او آن روز به خانهء خود رفت اما ديگر ديده نشد . چند روز گذشت و از آن مردخبر و اثرى نبود . رسول خدا از اصحاب خود سراغ او را گرفت ،
همه گفتند: «مدتى است او رانمىبينيم.»رسول خدا عازم شد برود از آن مرد خبرى بگيرد و ببيند چه بر سرش آمده .
به اتفاق گروهى از اصحاب و يارانش به طرف«سوق الزيت»(يعنى بازارى كه در آنجا روغنزيتون مىفروختند) راه افتاد . همينكه به دكان آن مرد رسيد ديد تعطيل است و كسى نيست .
از همسايگان احوال او را پرسيد ،
گفتند: «يا رسول اللََّه!چند روز است كه وفات كرده است.».
همانها گفتند:« يا رسول اللََّه!او بسيار مرد امين و راستگويى بود ، امايك خصلت بد در او بود.». –
پیامبر : چه خصلت بدى؟.
همسایگان : از بعضى كارهاى زشت پرهيز نداشت ، مثلادنبال زنان را مىگرفت. –
پیامبر : خدا او را بيامرزد و مشمول رحمت خود قرار دهد . او مراآنچنان زياد دوست مىداشت كه اگر برده فروش هم مىبود خداوند او رامىآمرزيد(1(
(1) روضهء كافى،صفحهء 77.
منبع : کتاب: داستان راستان ، نوشته: شهیدمطهری
نتیجه : طبیعت انسان ، علاقه به جنس مخالف است و هر چیز طبیعی ( اگر چه گناه باشد ) مستحق مجازات نبوده و خدا او را به سبب توبه و کارهای خوبش ، می بخشد ، مگر آن که منتج به خلافی بزرگتر و تجاوز به حقوق دیگران و یا اشاعه فحشا بشود .
وَ أَقِمِ الصَّلاَةَ طَرَفَيِ النَّهَارِ وَ زُلَفًا مِّنَ اللَّيْلِ إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ ذَلِكَ ذِكْرَى لِلذَّاكِرِينَ – سوره هود ، آیه 114
در دو طرف روز، و اوايل شب، نماز را برپا دار؛ چرا که حسنات، سيئات (و آثار آنها را) از بين مىبرند؛ اين تذکّرى است براى کسانى که اهل تذکّرند!
محمد صالحی 10/ 7 / 91 http://mahsan.parsiblog.com/ (http://mahsan.parsiblog.com/)
ماجراى علاقه مندى و عشق سوزان مردى كه كارش فروختن روغن زيتون بودنسبت به رسول اكرم ، معروف خاص و عام بود . همه مىدانستند كه او صادقانه رسول خدا رادوست مىدارد و اگر يك روز آن حضرت را نبيند بيتاب مىشود .
او به دنبال هر كارى كهبيرون مىرفت ، اول راه خود را به طرف مسجد (يا خانهء رسول خدا يا هر نقطهء ديگرى كهپيغمبر در آنجا بود) كج مىكرد و به هر بهانه بود خود را به پيغمبر مىرساند و ازديدن پيغمبر توشه برمىگرفت ، سپس به دنبال كار خود مىرفت .
گاهى كه مردم دور پيغمبر بودند و او پشت سر جمعيت قرار مىگرفت و پيغمبر ديده نمىشد ، از پشتسر جمعيت گردن مىكشيد تا شايد يك بار هم شده چشمش به جمال پيغمبر اكرم بيفتد .
يكروزپيغمبر اكرم متوجه او شد كه از پشت سر جمعيت سعى مىكند پيغمبر را ببيند . پيغمبرهم متقابلا خود را كشيد تا آن مرد بتواند به سهولت او را ببيند .
آن مرد در آن روز پساز ديدن پيغمبر دنبال كار خود رفت اما طولى نكشيد كه برگشت .
همينكه چشم رسول خدابراى دومين بار در آن روز به او افتاد ، با اشارهء دست او را نزديك طلبيد . آمد جلوپيغمبر اكرم و نشست.
پيغمبر فرمود: «امروزِ تو با روزهاى ديگر فرق داشت . روزهاى ديگريك بار مىآمدى و بعد دنبال كارت مىرفتى ، اما امروز پس از آنكه رفتى ، دومرتبهبرگشتى،چرا؟ ».
گفت: «يا رسول اللََّه!حقيقت اين است كه امروز آن قدر مهر تو دلم راگرفت كه نتوانستم دنبال كارم بروم ، ناچار برگشتم.»پيغمبر اكرم دربارهء او دعاىخير كرد .
او آن روز به خانهء خود رفت اما ديگر ديده نشد . چند روز گذشت و از آن مردخبر و اثرى نبود . رسول خدا از اصحاب خود سراغ او را گرفت ،
همه گفتند: «مدتى است او رانمىبينيم.»رسول خدا عازم شد برود از آن مرد خبرى بگيرد و ببيند چه بر سرش آمده .
به اتفاق گروهى از اصحاب و يارانش به طرف«سوق الزيت»(يعنى بازارى كه در آنجا روغنزيتون مىفروختند) راه افتاد . همينكه به دكان آن مرد رسيد ديد تعطيل است و كسى نيست .
از همسايگان احوال او را پرسيد ،
گفتند: «يا رسول اللََّه!چند روز است كه وفات كرده است.».
همانها گفتند:« يا رسول اللََّه!او بسيار مرد امين و راستگويى بود ، امايك خصلت بد در او بود.». –
پیامبر : چه خصلت بدى؟.
همسایگان : از بعضى كارهاى زشت پرهيز نداشت ، مثلادنبال زنان را مىگرفت. –
پیامبر : خدا او را بيامرزد و مشمول رحمت خود قرار دهد . او مراآنچنان زياد دوست مىداشت كه اگر برده فروش هم مىبود خداوند او رامىآمرزيد(1(
(1) روضهء كافى،صفحهء 77.
منبع : کتاب: داستان راستان ، نوشته: شهیدمطهری
نتیجه : طبیعت انسان ، علاقه به جنس مخالف است و هر چیز طبیعی ( اگر چه گناه باشد ) مستحق مجازات نبوده و خدا او را به سبب توبه و کارهای خوبش ، می بخشد ، مگر آن که منتج به خلافی بزرگتر و تجاوز به حقوق دیگران و یا اشاعه فحشا بشود .
وَ أَقِمِ الصَّلاَةَ طَرَفَيِ النَّهَارِ وَ زُلَفًا مِّنَ اللَّيْلِ إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ ذَلِكَ ذِكْرَى لِلذَّاكِرِينَ – سوره هود ، آیه 114
در دو طرف روز، و اوايل شب، نماز را برپا دار؛ چرا که حسنات، سيئات (و آثار آنها را) از بين مىبرند؛ اين تذکّرى است براى کسانى که اهل تذکّرند!
محمد صالحی 10/ 7 / 91 http://mahsan.parsiblog.com/ (http://mahsan.parsiblog.com/)