PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعر مجموعه اشعار واقدی



*FATIMA*
10th October 2012, 07:57 PM
مادر خوب من
نمی دونی چی می خوام
نمی دونی ، نمی دونی
نمی خوای بازی کنی
آواز بخونی
نمی دونم - نمی دونم
نمی خوای پرواز کنی
با بادبادکها
نمی خوای حرف بزنی
با عروسک ها
نمی دونم - نمی دونم
اون کیه قصه میگه
با مهربونی
اون کیه حرف می زنه
با خوش زبونی
نمی دونم - نمی دونم
اون کیه شب که میشه
لالایی میگه
منو تو خواب می بره
خوب ، بگو دیگه
نمی دونم - نمی دونم
اون که شب قصه میگه
لالا می خونه
مادر خوب منه
که مهربونه

*FATIMA*
10th October 2012, 08:00 PM
تولدت مبارک
ای گل سرخ و زیبا
تولدت مبارک
شکوفه باغ ما
تولدت مبارک
بیا بیا با شادی
شب را چراغان کنیم
با خنده های شیرین
دنیا را خندان کنیم
در جشن میلاد تو
امشب گل افشان شده
لب های تو دوباره
چون گل خندان شده
دست بزنیم بچه ها
با هم آواز بخوانیم
دعا کنیم همیشه
خوشحال و شاد بمانیم
تو خوب و مهربانی
تولدت مبارک
عزیز کودکانی
تولدت مبارک

*FATIMA*
10th October 2012, 08:03 PM
شهر من
یک باغ پر شکوفه
یک آسمان آبی
این شهر کوچک ماست
با صبح آفتابی
من آمدم دوباره
در کوچه های روشن
دستم به دست بابا
لبخند بر لب من
این سبزه ، این درختان
این کوچه ، این خیابان
فواره های آبی
در حوض سبز میدان
آن مسجد قدیمی
در شهر ما چه زیباست
با گنبد قشنگش
همرنگ آسمانهاست
شهر من است اینجا
با خانه های کوچک
با مسجد دبستان
با دسته دسته کودک

*FATIMA*
10th October 2012, 08:06 PM
باغ از پشت شیشه
از پشت شیشه
یک باغ پیداست
باغی که سبز است
باغی که زیباست
باغی که سرخ است
باغی که پر گل
بر هر درختش
گنجشک و بلبل
از پشت شیشه
آن آسمان است
خورشید گرمش
چه مهربان است
یک رودخانه
از دور پیداست
آن رودخانه
نزدیک دریاست
از پشت شیشه
دنیا قشنگ است
سبز است و آبی
نارنجی رنگ است

*FATIMA*
10th October 2012, 08:09 PM
گلای سفید
وقتی زمستون میاد
یخ میزنه خیابون
مثل گلای سفید
برف میاد از آسمون
صدای باد و توفان
تو کوچه ها می پیچه
قار و قار کلاغ ها
تو گوش ما می پیچه
درختای خشک و زرد
از ترس باد می لرزن
پرنده های کوچک
از تاریکی می ترسن
خورشید گرم و روشن
قایم میشه تو ابرا
یخ میزنه ستاره
تو آسمون شبها

*FATIMA*
10th October 2012, 08:11 PM
برف دونه ، دونه
باد میاد ، بارون میاد
آب از توی ناودون میاد
یخ میزنه ، رودخانه ها
سرما میاد تو خونه ها
برف می باره ، دونه ، دونه
رو پشت بوم هر خونه
با هم می سازن بچه ها
آدم برفی ، تو کوچه ها
پرنده ها میرن سفر
میرن به جایی گرمتر
کوه و کمر سفید میشه
به رنگ مروارید میشه

*FATIMA*
10th October 2012, 08:14 PM
برف و گنجشک
وقتی که برف آمد
دنیا چه زیبا شد
با خنده و شادی
در کوچه غوغا شد
روی زمین پر برف
در آسمان ها برف
در باغچه ، بر بام
اینجا و آنجا برف
در کوچه می بارید
در خانه می بارید
من فکر می کردم
پروانه می بارید
ما بچه ها ، خوشحال
آواز می خواندیم
با اینکه سرما بود
در برف ها ماندیم
گنجشک ها اما
از برف ترسیدند
چون بی غذا بودند
دانه نمی چیدند
روی زمین در برف
نان ریزه پاشیدیم
گنجشکها خوردند
ما شاد خندیدیم

*FATIMA*
10th October 2012, 08:18 PM
پنبه و پوشاک
برزگرای مهربان
تو دشت ها پنبه می کارن
بوته های سبز و قشنگ
بزرگ میشن ، گل میارن
گل های خوشگل و قشنگ
مثل گلوله های برف
پر میشه روی بوته ها
گل های پنبه ، جای برف
وقتی گلای پنبه ای
جدا میشن دونه دونه
سوار کامیون میشن
با هم میرن تو کارخونه
پنبه ها رو نخ می کنن
با ماشین ریسندگی
نخ ها را پارچه می کنن
با ماشین بافندگی
پارچه ها را رنگ می زنن
مثل گلای رنگارنگ
برای ما دوخته میشه
لباس های خوب و قشنگ
گلوله های پنبه ای
پیراهن و جوراب میشه
روپوش و شال و روسری
پرده و رخت خواب میشه

*FATIMA*
10th October 2012, 08:21 PM
تلویزیون
یک جعبه قشنگ داریم
دنیای رنگ رنگ داریم
بهش میگن تلویزیون
با آدمای مهربون
برای ما قصه میگن
فیلم های خوب نشون میدن
کارتونای قشنگ قشنگ
عروسکاش زبر و زرنگ
نقاشیها حرف می زنن
تو جعبه بازی می کنند

*FATIMA*
10th October 2012, 08:23 PM
رادیو
چشم برای دیدنه
گوش برای شنیدنه
از رادیو حرف می زنن
شعر می خونن ، قصه میگن
ما این صدا رو می شنویم
ما قصه ها رو می شنویم
بابام یه رادیو داره
یه رادیوی نو داره
این رادیو برای ما
خبر میده از همه جا

*FATIMA*
10th October 2012, 08:25 PM
تلفن
باز تلفن زنگ میزنه
تو گوشم آهنگ می زنه
من گوشی رو برمی دارم
میگم الو - سلام دارم
بابا جونم صداش میاد
صدای خنده هاش میاد
از پشت سیم به من میگه
بزرگ شدی حالا دیگه
صد آفرین بر پسرم (دخترم)
برات یه هدیه می خرم

*FATIMA*
10th October 2012, 08:28 PM
کتاب و قصه
من یک کتاب دارم
پر از گل و ستاره
یک خانه عروسک
هزار تا قصه داره
هر جا نگاه می کنی
نقاشیاش قشنگه
تو باغچه کوچکش
گل های رنگارنگه
کتاب خوشگل ما
قصه میگه برامون
قصه مادر بزرگ
تو شب های زمستون
تو باغ قصه ما
حیوونا مهربونن
پرنده ها تو باغش
با هم آواز می خونن
هر کی کتاب می خونه
باید اینو بدونه
کتاب براش همیشه
یه دوست مهربونه

*FATIMA*
10th October 2012, 08:31 PM
پلیس
اونکه شبا بیداره
لباس آبی داره
مواظب شهر ماست
مواظب خونه هاست
پلیس مهربونه
همیشه خوش زبونه
اونکه تفنگ داره
کلاه قشنگ داره
با آدمای بدکار
با دزدای خطاکار
دشمنه و می جنگه
آقا پلیسه زرنگه
وقتی توی خیابون
ماشین میاد چپ و راست
پلیس راهنمایی
مواظب بچه هاست
بچه خوب همیشه
از خط کشی رد میشه

*FATIMA*
10th October 2012, 11:47 PM
پستچی
با صدای زنگ در
مادرم از جا پرید
گفت با شادی به من
پستچی از ره رسید
من دویدم پشت در
گفتمش ، کی آمده ؟
با صدایی مهربان
گفت پستچی آمده
باز کردم در به شوق
با ادب گفتم سلام
بر لبش لبخند بود
در نگاه او پیام
داد یک پاکت به من
پاکتی با تمبر پست
گفت دارم مژده ای
نامه ی بابای تست

*FATIMA*
10th October 2012, 11:51 PM
آقا راننده
یکی بود ، یکی نبود
زیر گنبد کبود
توی یک شهر بزرگ
یک آقا راننده بود
در خیابان های شهر
مینی بوس رانی می کرد
ماشین قشنگی داشت
آبی و قرمز و زرد
بچه ها منتظرند
آقا راننده بیاد
حالا وقت رفتنه
همه خوشحالند و شاد
بچه ها داد می زنند
آقا راننده آمد
با نگاه مهربان
لب پرخنده آمد
همگی ، یکی یکی
سوار ماشین شدند
یک به یک گفتند سلام
با صداهای بلند
آقا راننده می گفت
بچه ها خوش آمدید
حالا وقت شادیه
شعر و آواز بخوانید
آقا راننده ما
گاز میده بوق می زنه
رسیدیم به کوچه مان
حالا ترمز می کنه

*FATIMA*
10th October 2012, 11:53 PM
فروشگاه
وقتی می ریم فروشگاه
کیفم رو برمی دارم
اول سلام می کنم
پولم رو درمیارم
توی فروشگاه پر از
جنس های رنگارنگه
جعبه های مدادرنگ
ماژیک های قشنگه
از فروشگاه می خرم
یک کتاب نقاشی
یک دفتر و یک مداد
پاک کنی و تراشی
وقتی خرید رو کردم
به خونه برمی گردم

*FATIMA*
10th October 2012, 11:56 PM
پرستار
او پرستار است
شب ها بیدار است
با مهربانی
فکر بیمار استا
و مهربان است
شیرین زبان است
مثل فرشته
در آسمان است
چراغی در دست
می گیرد هر شب
همیشه دارد
لبخندی بر لب
سر تا پا سفید
می پوشد لباس
رنگ لباسش
مثل گل یاس
او به بیماران
دوا می دهد
با مهربانی
غذا می دهد
او پرستار است
شب ها بیدار است
در بیمارستان
دائم در کار است

*FATIMA*
10th October 2012, 11:58 PM
دکتر مهربون
دکتر چه مهربونه
درد منو میدونه
با شوخی و با خنده
زخم منو می بنده
من دکترو دوست دارم
هدیه براش میارم
دکتر ، دوا میاره
بچه ها رو دوست داره
بچه خوب میدونه
اگر به حرف دکتر
گوش بکنه همیشه
دیگه مریض نمیشه

*FATIMA*
11th October 2012, 12:01 AM
دندانپزشک مهربان
ای کودک خوب و عزیز
فرشته پاک و تمیز
دندون به تو خدا داده
چشم داده ، دست و پا داده
دندون داری پاک و سفید
قشنگه مثل مروارید
دندانپزشک مهربون
میگه به تو ، آی بچه جون
بعد از غذا مسواک بکن
دندونا رو خوب پاک بکن
دندون باید سفید باشه
به رنگ مروارید باشه
باید مواظبت کنی
با آنها پسته نشکنی
دندانپزشک عزیز ماست
همیشه دوست بچه هاست

*FATIMA*
11th October 2012, 12:03 AM
بچه تمیز
بچه خوشرو
بچه تمیز
پیش همه کس
می شود عزیز
بیدار می شود
صبح زود از خواب
بلند می شود
همراه آفتاب
سلام می کند
به بابا ، مامان
ورزش می کند
خوشحال و خندانم
سواک می زند
دندانهایش را
مثل مروارید
می شوند زیبا
آن وقت می شوید
دست و رویش را
می زند آرام
شانه مویش را
پاک و تمیز است
بچه خوشرو
دندان سفید
دهان خوشبو

*FATIMA*
11th October 2012, 12:06 AM
گنجشک و ساغت
جیک جیک گنجشک
تیک تیک ساعت
گنجشکه نشسته
نزدیک ساعت
ساعت ششه
یعنی صبح رسید
گنجشک می خونه
درمیاد خورشید
ساعت دوازده س
وقت نهاره
گنجشک تنبل
دونه نداره
ساعت هشته
شب شد دوباره
گنجشک می خوابه
ساعت بیداره

*FATIMA*
11th October 2012, 12:10 AM
روزهای رنگین هفته
هفت تا مدادرنگی
من توی جعبه دارم
مثل رنگین کمانه
رنگاشو می شمارم
هفتا پرنده با هم
تو لانه ای نشستن
مثل روزای هفته
هریک به رنگی هستن
شنبه به رنگ پاییز
همیشه زرد رنگه
یکشنبه رنگ سبزه
مثل چمن قشنگه
دوشنبه نارنجیه
رنگ قشنگ خورشید
سه شنبه ها بنفشه
گل بنفشه خندید
چهارشنبه آبی رنگه
به رنگ آب دریا
پنجشنبه رنگ نیلی
چون آسمان شب ها
جمعه به رنگ قرمز
مثل گلای زیبا
شادی کنید ، بخندید
بازی کنید بچه ها

*FATIMA*
11th October 2012, 12:12 AM
اسباب بازیها
یک خانه دارم
پر از عروسک
یک باغ پر گل
یک شهر کوچک
شهر بچه ها
دنیای شادی
ماشین کوکی
تفنگ بادی
بادکنک ها را
هوا می کنیم
پرنده ها را
صدا می کنیم
با هم می چرخیم
مثل فرفره
بازی می کنیم
تاب و سرسره
خرس کوچولو
خرگوش شیطون
بازی می کنند
خوشحال و خندان
اسباب بازی ها
چه مهربانند
در شهر گل ها
آواز می خوانند

*FATIMA*
11th October 2012, 12:15 AM
عدد شماری
یک و دو و سه
زنگ مدرسه
چهار و پنج و ششبچه
ها به پیش
توی کیف من
همه جمع شدن
یک توپ قشنگ
دو تا مدادرنگ
سه تا عروسک
چهار تا بادکنک
پنج تا شکلات
شش تا آب نبات
هفت کجا رفته
هفت روز هفته
از هفت گذشته
ساعت هشته
یک و دو و سه
چهار و پنج و شش
هفت و هشت و نه
بچه ها به پیش

*FATIMA*
11th October 2012, 12:18 AM
عید غدیر
بچه ها شادی کنیم
آمده عید غدیر
باز گوید مادرم
قصه های دلپذیر
بار دیگر شهر ما
نور باران می شود
زیر نور چلچراغ
شب چراغان می شود
باز هم امشب پدر
نقل و شیرینی خرید
باز بوی عطر و گل
می دهد پیغام عید
بنده خوب خدا
یار پیغمبر علی (ع)
او امام اول است
بهترین رهبر علی (ع)
بانگ قرآن مجید
می رسد از کوچه ها
مژده عید غدیر
شادی ما بچه ها

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد