توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : از دست های گرم تو
تووت فرنگی
1st October 2012, 06:04 PM
از دست های گرم تو
کودکان توامان آغوش خویش
سخن ها می توانم گفت
غم نان اگر بگذارد.
* * *
نغمه درنغمه درافکنده
ای مسیح مادر، ای خورشید!
از مهربانی بی دریغ جان ات
با چنگ تمامی نا پذیر تو سرودها می توانم کرد
غم نان اگر بگذارد.
* * *
رنگ ها در رنگ ها دویده،
از رنگین کمان بهاری تو
که سراپرده در این باغ خزان رسیده برافراشته است
نقش ها می توانم زد
غم نان اگر بگذارد.
* * *
چشمه ساری در دل و
آبشاری در کف،
آفتابی در نگاه و
فرشته ای در پیراهن،
از انسان که توئی
قصه ها می توانم کرد
غم نان اگر بگذارد.
احمد شاملو /
golden3
1st October 2012, 06:21 PM
هیجان ظریفی دارند
دستانت
حرف که میزنند
هزار ترانه
از ذهن خزان زده ام
میرود
(شباهنگ)
میلاد صفری
1st October 2012, 07:00 PM
ممنون قشنگ بود
- - - به روز رسانی شده - - -
ممنون قشنگ بود
✿elnaz✿
1st October 2012, 07:37 PM
*می دانی
یک وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی
تـعطیــل است
و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال ســوت بزنی
در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که
پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویـی
بگذار منتـظـر بمانند !!!*
حسین پناهی
elektronic2012
1st October 2012, 08:14 PM
یه اطلاعاتی در مورد شاملو که دوستمون اولش شعرشو گفت در قالب یه عکس همراه عکس شاملو گذاشتم توی سایت http://www.uploadtak.com/images/c2164_Untitled.png امید وارم به دردتون بخره.....
narma
2nd October 2012, 10:36 AM
*می دانی
یک وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی
تـعطیــل است
و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال ســوت بزنی
در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که
پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویـی
بگذار منتـظـر بمانند !!!*
حسین پناهی
واقعا عالی بود................ممنونم...........خی ی زیبا
- - - به روز رسانی شده - - -
*می دانی
یک وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی
تـعطیــل است
و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال ســوت بزنی
در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که
پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویـی
بگذار منتـظـر بمانند !!!*
حسین پناهی
واقعا عالی بود................ممنونم...........خی ی زیبا
BARAN.SH
3rd October 2012, 01:51 AM
دلی به وسعت دریا (http://www.asheghaneha.ir/%d8%af%d9%84%db%8c-%d8%a8%d9%87-%d9%88%d8%b3%d8%b9%d8%aa-%d8%af%d8%b1%db%8c%d8%a7.html)
رابرت دانیس زو، قهرمان مشهور ورزش گلف در آرژانتین، در یک مسابقه برنده شد و مبلغ زیادی پول برد
در پایان مراسم و پس از گرفتن جایزه، زنی به سوی او دوید و با تضرع و زاری از او خواست تا پولی به او بدهد تا بتواند کودک بیمارش را از مرگ نجات دهد.
زن گفت که هیچ پولی برای پرداخت هزینه درمان ندارد و اگر رابرت به او کمک نکند کودکش از دست خواهد رفت.
قهرمان گلف درنگ نکرد و تمام پول را به زن داد.
هفته بعد یکی از مقامات انجمن گلف به رابرت گفت: “ساده لوح، خبر جالبی برایت دارم. آن زن اصلاً بچه مریضی نداشت که هیچ، اصلاً ازدواج هم نکرده است. او به تو کلک زده است دوست من.”
رابرت با خوشحالی جواب داد :خدا را شکر پس هیچ کودکی در حال مرگ نبوده ،اینکه خیلی عالیست.
aphrodite1989
3rd October 2012, 08:41 AM
هم می زنی شیرین شود بلکه دهانت
سر می رود هی عکس ماه از استکانت
بر میز می ریزد چه ماه تیره بختی!
وقتی ننوشیده ست طعمش را دهانت
ماهی که البته مراعات النظیر است
با مصرع تاریک و دور گیسوانت
این از تغزل حال بشنو، بشنوانم
تا هر چه شب از داستانم، داستانت
انگار دارد سر به بیرون می تراود
جانم که با صد تا گره بسته به جانت
امشب چه بارانیست وقتی جفت باشند
چشمان ابرم، شانه های آسمانت
حس می کنم امسال می میرم عزیزم
جای وصیت این غزل پیشت امانت
از استاد مهدی فرجی عزیز
میلاد صفری
3rd October 2012, 10:18 AM
سلام ممنون واقعا قشنگ بود عاشق این حسین پناهی هستم
BaAaroOoN
3rd October 2012, 09:24 PM
رابرت دانیس زو، قهرمان مشهور ورزش گلف در آرژانتین، در یک مسابقه برنده شد و مبلغ زیادی پول برد
در پایان مراسم و پس از گرفتن جایزه، زنی به سوی او دوید و با تضرع و زاری از او خواست تا پولی به او بدهد تا بتواند کودک بیمارش را از مرگ نجات دهد.
زن گفت که هیچ پولی برای پرداخت هزینه درمان ندارد و اگر رابرت به او کمک نکند کودکش از دست خواهد رفت.
قهرمان گلف درنگ نکرد و تمام پول را به زن داد.
هفته بعد یکی از مقامات انجمن گلف به رابرت گفت: “ساده لوح، خبر جالبی برایت دارم. آن زن اصلاً بچه مریضی نداشت که هیچ، اصلاً ازدواج هم نکرده است. او به تو کلک زده است دوست من.”
رابرت با خوشحالی جواب داد :خدا را شکر پس هیچ کودکی در حال مرگ نبوده ،اینکه خیلی عالیست.
بگذار تا عظمت در نگاه تو باشد.....واقعا متاثر شدم....مطالبتون باعث شد تا دوباره قلبم بلرزه و یادم بیاد که برای چی به این دنیا اومدم
بحث
6th October 2012, 08:35 PM
دستانم را که به دستت میدهم آنقدر سبک میشوم که برای راه رفتن نیاز به گام برداشتن ندارم اما حیف که به خاطر دست دادن با دنیا دست تو را ول کرده ام ودیگر نمیتوانم تورا در طوفان مشکلات پیدا کنم ...
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.