Admin
15th March 2009, 07:37 PM
نام جنبش هنري است که در اواخر سده ي هجده و اوايل سده ي نوزدهم ميلادي شکل گرفت. و در معناي عام، به دوره هايي اطلاق مي شود که کيفيتهاي عاطفي و تخيلي در هنر و زندگي مورد تاکيد قرار مي گيرند. دوره ي اوج اين جنبش بين سالهاي 1790تا 1840 بود و در اصل انگلستان، زادگاه اين شيوه بود. مضمون هاي شاخص هنر رمانتيک عبارت بودند از : عشق به منظره هاي بکر طبيعي و امور رمز آميز غريب در هر هيئت و ظاهري، غم غربت درباره ي دوران گذشته، اشتياق پرشور به نيروهاي لگام گسيخته، تمايل شديد به آزادی و... واژه ي رمانتيک در لغت به معناي خيالی، افسانه وار و واهی است.در همين معنا رمانتيسم چون يک روش هنريِ متضاد با کلاسيسيسم و رئاليسم دانسته مي شود. رمانتي سيسم اصطلاحي است که در تاريخ هنرهاي نوين نمي توان آن را کنار گذاشت، اين اصطلاح را اواخر قرن هجدهم، ابتدا منتقدين آلماني براي تفکيک خصوصيات هنري مدرن از خصوصيات کلاسيک به کار بردند. رمانتي سيسم به قدري جلوه ها و نمودهاي متنوعي دارد که ذکر يک توصيف واحد براي آن غير ممکن است. اما موضوع اصلي آن اعتقاد به ارزش تجربه ي شخصي و فردي است، در واقع رمانتيسم واکنشي بود در مقابل خردگرايي عصر روشنگري و نظم سبک کلاسيک. واژه ي رمانتيک از واژه ي فرانسوي رُمانس – به معناي داستان تخيلي قرون وسطايي که به زبانهاي لاتيني نوشته مي شد – مشتق شده است. و در اصطلاح تاريخ هنر و نقد هنري به کاربرد صور به صورت غير صحيح، نااستوار، غير منطقي، شخصي و بيانگر در هر اثر هنري اشاره دارد( در نقطه ي مقابلِ گرايش به صور صريح، استوار، منطقي، غير شخصي، و داراي تناسب آثار کلاسيک.
هنر رمانتيک از اصول و قواعد معين زيبايي صوري پيروي نمي کند، ولي همچون هنر کلاسيک گرا، بيشتر به مفاهيم آرماني مي پردازد تاامور واقعي.
نمايش هيجان طوفاني و طبيعت سرکش که از جمله علايق رومانتي سيسم بود، نياز به شيوه اي پر از حرکت و رنگ داشت. و براي متقاعد کردن بيننده، بايد نحوه ي ارائه ي اثر تا حد امکان واقعگرايانه باشد. رومانتيست ها تمايل به طبيعت گرايي و واقعگرايي داشتند، نمونه از از اين واقعگرايي در پيکره ي يکي از شخصيت هاي داستان سه تفنگدار اثر دوما که توسط گوستاو کوربهنقاش و پيکره ساز فرانسوي ساخته شده بود را مي توان مشاهده کرد.
رمانتيسم، بيشتر گرايش ذهني ارائه مي دهد تا مجموعه اي از روش هاي سبک شناسانه و بيشتر با بيان ايده اي مرتبط است که منشاء در قالب سخن دارد تا قالب بصري. به همين دليل رومانتيسم خود را با سهولت بيشتري در موسيقي و ادبيات بيان مي کند تا هنرهاي بصري.
زيرا مفهوم لايتناهي و تعالي، مفهوم نيروهايي که فراتر از مرزهاي خرد مي روند، ضرورتا بايد مبهم باشند ، يعني بيشتر مصداق ذهني داشته باشند تا محسوس به آن صورت که در نقاشي و مجسمه سازي مشهود است
توده ي پيشرفته ي سده نوزده اروپا ديگر نميتوانست سنتهاي ملوكالطوايفي ( فئوداليسم ) و كلاسيسيسم را گردن نهد. از اين رو به نويسندگان و هنرمنداني نياز داشت كه به دلخواه خويشتن و پندارهاي بيبندوبار خود قلم بدست گيرند.
اين نهضت از ميانههاي سده هجده اوج گرفت و بالا رفت، تا جائيكه اواخر اين سده و سرتاسر سده نوزده، جهان هنر و ادب و انديشه را جولانگاه خويشتن ساخت.« نواميس » از سرودههاي رمانتيك بدينگونه ياد مينمايد: «هنري است كه همه چيز را به شيوه ي دلانگيزي شگفتآور ميسازد، هنري كه همه چيز را در فاصلههاي دور قرارميدهد بي آنكه از رنگ آشنا و دلفريب آنها بكاهد.»
رمانتيكها به روياها و انديشههاي خود بيش از هر انگيزه طبيعي و غير طبيعي ديگر پروا داشتند و آنچه ميسرودند و مينوشتند جلوههايي از جهان ناشناخته و دور دست انديشه و پندار بود. آنها برعكس كلاسيستها هرگز به خود نميپرداختند، بلكه همواره بفرمان احساس و انديشه گوش ميسپردند.
خيالپردازان سده نوزده هيچگاه توده خود را آنگونه كه بود نقاشي نميكردند، بلكه آنچنان كه ميخواستند باشد مجسم ميساختند، هنرمند رمانتيك توده خود را دشمن ميدارد و چون از زندگي در اجتماع خويش گريزان است، به دامن خيالها و انديشههاي خويش پناه ميبرد و به دورانهاي باستاني
( به ويژه سدههاي ميانه ) و روزگار كودكي و سرزمين آرزو و تنهايي بازميگردد.
از سوي ديگر، جنبش رمانتيسم را بايد فرياد خشم و اعتراض بر ضد بندگي انسان، كشاكشهاي سرمايهداري، برگرداندن شهرها به اردوگاههاي كارگري و بدبختي و سرانجام بر ضد صنعتگران سرمايهدار دانست، نمونه برجستهاي از اين فريادها را ميتوان در شعرهاي شيرين و بي پيرايه ويليام وردزورث سراينده رمانتيك انگليس جستجو كرد. از آنجا كه بنيان رمانتيسم با ايدهآليسم همآهنگي نزديك و شناخته دارد. هنرمند رمانتيك زندگي و اجتماع را زائيده انديشه ميداند و برخلاف رئاليستها، دگرگوني و چگونگيهاي توده را وابسته به دگرگونيهاي انديشه بشري ميشمارد.
قدرت گرفتن قشر بورژوا( قشر متوسط جامعه )، ازدست رفتن اعتبارطبقه اشراف و گسترش فساد دربين اين طبقه و ازطرفي رشد فکري و اجتماعي مردم باعث شد که مکتب رمانتي سيسم ظهورکند .اين مکتب دردهه سوم قرن نوزدهم درفرانسه به اوج خود رسيد. در اين سبک، زشتيها و زيباييها بدون درنظر گرفتن نتيجه اخلاقي آموزنده اعمال مي شد و ازآثار مسيحي قرون وسطايي الهام بسياري گرفته شد. اين سبک متعلق به قشر بوژوا بود و بهترين قالب داستانسرايي آن رمان بود.
رمانتيسم درآلمان
درميان هنرمنداني که دراواخرقرن 18 م به مخالفت با اصول کلاسيک برخاستند، دوچهره ماندگار وجود داشت. يعني گوته و شيلر
گوته : وي شاعر، درام نويس ، اديب و متفکر آلماني بود . مدتي استاد دانشگاه بود و سپس نماينده مجلس شد. درسال 1791 به سرپرستي تئاتر وايمار برگزيده شد. همکاري او باشيلر سبب بسط و گسترش تئاتر شد. مهمترين اثر ادبي او رنجهاي ولتر است . و مهمترين نمايشنامه او فاوست است.
شيلر: متولد1759. اديب و نمايشنامه نويس آلماني، از آثار او : دون کارلوس ، ماري استوارت ، دوشيزه اورلئان ( نمايشنامه اي رمانتيک درمورد ژندارک و محاکمه او) ، راهزنان ، خدعه عشق ، ويلهلم تل .
رمانتيسم درفرانسه
با سقوط ناپلئون رمانتيسم درفرانسه شکوفا شد. بزرگترين و مشهورترين رمان نويس رمانتيک فرانسوي بدون شک ويکتورهوگو است. ديباچه هوگو بر نمايشنامه « كرمول» خود در حقيقت مرامنامه ي جنبش رمانتيسم گرديد و هم او با عرضه شاهكار جاودان خود «بينوايان» رهبري اين مكتب را از آن خويش ساخت.اثر ديگر او کارگران دريا که درمقدمه آن بر اصول مکتب کلاسيک به شدت مي تازد.
رمانتيسم درانگليس
مشهورترين نويسنده اين سبک شاعرمعروف انگليسي لردبايرون است. که سراينده منظومه مشهور محبوس شيلان است.
در پايان ميبايست ناگفته نگذارد كه گرچه
اين جنبش ديرگاهي درخشيدن گرفت و ستارگان روزافزوني چون هوگو، گوته و بايرون برسينه ي آن خودنمائي و تابندگي كردند ولي سرانجام با آزادي بيبندوبار خود و پديدآوردن جنبشهاي ديگري همچون سمبوليسم و سوررئاليسم، اين سبک از هنر به خصوص در ادبيات با پديد آمدن رمان هاي عشقي بي ارزش به تباهي كشيده شد.
هنر رمانتيک از اصول و قواعد معين زيبايي صوري پيروي نمي کند، ولي همچون هنر کلاسيک گرا، بيشتر به مفاهيم آرماني مي پردازد تاامور واقعي.
نمايش هيجان طوفاني و طبيعت سرکش که از جمله علايق رومانتي سيسم بود، نياز به شيوه اي پر از حرکت و رنگ داشت. و براي متقاعد کردن بيننده، بايد نحوه ي ارائه ي اثر تا حد امکان واقعگرايانه باشد. رومانتيست ها تمايل به طبيعت گرايي و واقعگرايي داشتند، نمونه از از اين واقعگرايي در پيکره ي يکي از شخصيت هاي داستان سه تفنگدار اثر دوما که توسط گوستاو کوربهنقاش و پيکره ساز فرانسوي ساخته شده بود را مي توان مشاهده کرد.
رمانتيسم، بيشتر گرايش ذهني ارائه مي دهد تا مجموعه اي از روش هاي سبک شناسانه و بيشتر با بيان ايده اي مرتبط است که منشاء در قالب سخن دارد تا قالب بصري. به همين دليل رومانتيسم خود را با سهولت بيشتري در موسيقي و ادبيات بيان مي کند تا هنرهاي بصري.
زيرا مفهوم لايتناهي و تعالي، مفهوم نيروهايي که فراتر از مرزهاي خرد مي روند، ضرورتا بايد مبهم باشند ، يعني بيشتر مصداق ذهني داشته باشند تا محسوس به آن صورت که در نقاشي و مجسمه سازي مشهود است
توده ي پيشرفته ي سده نوزده اروپا ديگر نميتوانست سنتهاي ملوكالطوايفي ( فئوداليسم ) و كلاسيسيسم را گردن نهد. از اين رو به نويسندگان و هنرمنداني نياز داشت كه به دلخواه خويشتن و پندارهاي بيبندوبار خود قلم بدست گيرند.
اين نهضت از ميانههاي سده هجده اوج گرفت و بالا رفت، تا جائيكه اواخر اين سده و سرتاسر سده نوزده، جهان هنر و ادب و انديشه را جولانگاه خويشتن ساخت.« نواميس » از سرودههاي رمانتيك بدينگونه ياد مينمايد: «هنري است كه همه چيز را به شيوه ي دلانگيزي شگفتآور ميسازد، هنري كه همه چيز را در فاصلههاي دور قرارميدهد بي آنكه از رنگ آشنا و دلفريب آنها بكاهد.»
رمانتيكها به روياها و انديشههاي خود بيش از هر انگيزه طبيعي و غير طبيعي ديگر پروا داشتند و آنچه ميسرودند و مينوشتند جلوههايي از جهان ناشناخته و دور دست انديشه و پندار بود. آنها برعكس كلاسيستها هرگز به خود نميپرداختند، بلكه همواره بفرمان احساس و انديشه گوش ميسپردند.
خيالپردازان سده نوزده هيچگاه توده خود را آنگونه كه بود نقاشي نميكردند، بلكه آنچنان كه ميخواستند باشد مجسم ميساختند، هنرمند رمانتيك توده خود را دشمن ميدارد و چون از زندگي در اجتماع خويش گريزان است، به دامن خيالها و انديشههاي خويش پناه ميبرد و به دورانهاي باستاني
( به ويژه سدههاي ميانه ) و روزگار كودكي و سرزمين آرزو و تنهايي بازميگردد.
از سوي ديگر، جنبش رمانتيسم را بايد فرياد خشم و اعتراض بر ضد بندگي انسان، كشاكشهاي سرمايهداري، برگرداندن شهرها به اردوگاههاي كارگري و بدبختي و سرانجام بر ضد صنعتگران سرمايهدار دانست، نمونه برجستهاي از اين فريادها را ميتوان در شعرهاي شيرين و بي پيرايه ويليام وردزورث سراينده رمانتيك انگليس جستجو كرد. از آنجا كه بنيان رمانتيسم با ايدهآليسم همآهنگي نزديك و شناخته دارد. هنرمند رمانتيك زندگي و اجتماع را زائيده انديشه ميداند و برخلاف رئاليستها، دگرگوني و چگونگيهاي توده را وابسته به دگرگونيهاي انديشه بشري ميشمارد.
قدرت گرفتن قشر بورژوا( قشر متوسط جامعه )، ازدست رفتن اعتبارطبقه اشراف و گسترش فساد دربين اين طبقه و ازطرفي رشد فکري و اجتماعي مردم باعث شد که مکتب رمانتي سيسم ظهورکند .اين مکتب دردهه سوم قرن نوزدهم درفرانسه به اوج خود رسيد. در اين سبک، زشتيها و زيباييها بدون درنظر گرفتن نتيجه اخلاقي آموزنده اعمال مي شد و ازآثار مسيحي قرون وسطايي الهام بسياري گرفته شد. اين سبک متعلق به قشر بوژوا بود و بهترين قالب داستانسرايي آن رمان بود.
رمانتيسم درآلمان
درميان هنرمنداني که دراواخرقرن 18 م به مخالفت با اصول کلاسيک برخاستند، دوچهره ماندگار وجود داشت. يعني گوته و شيلر
گوته : وي شاعر، درام نويس ، اديب و متفکر آلماني بود . مدتي استاد دانشگاه بود و سپس نماينده مجلس شد. درسال 1791 به سرپرستي تئاتر وايمار برگزيده شد. همکاري او باشيلر سبب بسط و گسترش تئاتر شد. مهمترين اثر ادبي او رنجهاي ولتر است . و مهمترين نمايشنامه او فاوست است.
شيلر: متولد1759. اديب و نمايشنامه نويس آلماني، از آثار او : دون کارلوس ، ماري استوارت ، دوشيزه اورلئان ( نمايشنامه اي رمانتيک درمورد ژندارک و محاکمه او) ، راهزنان ، خدعه عشق ، ويلهلم تل .
رمانتيسم درفرانسه
با سقوط ناپلئون رمانتيسم درفرانسه شکوفا شد. بزرگترين و مشهورترين رمان نويس رمانتيک فرانسوي بدون شک ويکتورهوگو است. ديباچه هوگو بر نمايشنامه « كرمول» خود در حقيقت مرامنامه ي جنبش رمانتيسم گرديد و هم او با عرضه شاهكار جاودان خود «بينوايان» رهبري اين مكتب را از آن خويش ساخت.اثر ديگر او کارگران دريا که درمقدمه آن بر اصول مکتب کلاسيک به شدت مي تازد.
رمانتيسم درانگليس
مشهورترين نويسنده اين سبک شاعرمعروف انگليسي لردبايرون است. که سراينده منظومه مشهور محبوس شيلان است.
در پايان ميبايست ناگفته نگذارد كه گرچه
اين جنبش ديرگاهي درخشيدن گرفت و ستارگان روزافزوني چون هوگو، گوته و بايرون برسينه ي آن خودنمائي و تابندگي كردند ولي سرانجام با آزادي بيبندوبار خود و پديدآوردن جنبشهاي ديگري همچون سمبوليسم و سوررئاليسم، اين سبک از هنر به خصوص در ادبيات با پديد آمدن رمان هاي عشقي بي ارزش به تباهي كشيده شد.