PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : من یک بیمار روانی هستم



نارون1
23rd September 2012, 07:02 PM
(نوشته ای تأمل برانگیز از دکتر وحید شریعت ، نقل از هفته نامه ی سلامت، شماره ی ۲۹۰، تاریخ ۱۷/۷/۱۳۸۹.)



من يک بيمار رواني هستم. بله، منظورم خودم است؛ دکتر سيد وحيد شريعت، روان‌پزشک و استاديار دانشگاه علوم پزشکي ايران! چند سالي هم هست که دارم دارو مصرف مي‌کنم و شکر خدا الان بهترم؛ وگرنه که نمي‌توانستم اينها را برايتان بنويسم چرا داريد اين‌طوري نگاهم مي‌کنيد؟ مگر چه اشکالي دارد؟ چرا بايد از گفتن اين مسأله خجالت بکشم؟ مگر داشتن يک بيماري رواني با داشتن فشارخون يا ديابت فرقي مي‌کند؟ در هر دوي آنها فقط برخي تغييرات شيميايي در بدن اتفاق افتاده که باعث بيماري شده است.

...
در بيماري رواني، اين تغييرات در مغز ما اتفاق مي‌افتد و برخي از مواد ناقل شيميايي در مغزمان کم و زياد مي‌شوند ولي در ديابت، اين تغييرات در لوزالمعده رخ مي‌دهد و نتيجه‌اش در خون منعکس مي‌شود. شما تا حالا کسي را ديده‌ايد که از داشتن ميگرن يا آپانديسيت شرمگين باشد يا بخواهد بيماري خودش را پنهان کند، يواشکي دکتر برود يا نخواهد اسم واقعي خودش را هنگام مراجعه به دکتر بگويد؟

پس چرا از شنيدن اين که فردي بيماري رواني دارد، يکه مي‌خوريد و انتظار داريد که مثل بسياري از افراد، بيماري خود را پنهان کند؟ مگر خودش خواسته که بيمار شود يا خطايي از او سرزده که به اين بيماري دچار شده؟ اگر اين‌طور نيست، پس چرا وقتي به بيماري رواني دچار مي‌شويم سعي مي‌کنيم که کسي از قضيه بو نبرد و حتي نزديک‌ترين اقوام هم از آن خبردار نشوند؟


گاهي اين مسأله آنقدر برايمان حساس مي‌شود که حتي حاضريم بيماري و مشکل خود را پنهان کنيم يا اصلاً از خير دوا و دکتر هم بگذريم ولي از «خطر» اين که کسي بفهمد ما مشکلي داريم دور شويم و از «انگ» بيماري رواني محفوظ بمانيم!

شايد از اين نگران باشيم که از اين پس، جور ديگري به ما نگاه شود يا از ما بترسند، به ما اعتماد نکنند، بگويند شخصيت ضعيفي داشته‌ايم، ديوانه خطابمان کنند، نتوانيم ازدواج کنيم، از محل کار اخراج‌مان کنند و صد جور بدبختي ديگر برايمان پيش بيايد، فقط براي اين که قضيه لو رفته که ما نوعي بيماري رواني داريم. همهی اينها آواري است به نام انگ بيماري که روي سر بيماران خراب مي‌شود و دردي بر دردهاي خودشان و خانواده‌شان مي‌افزايد.

ولي مسأله اينجا است که بيشتر بيماران رواني، نه خطرناک هستند، نه احمق و خنده‌دار، نه غيرقابل اعتماد و ديوانه، نه ازکارافتاده و لاابالي؛ به خصوص با انجام درمان، درصد قابل‌توجهي از بيماران به طور کامل يا تقريباً کامل به وضعيت عادي خود برمي‌گردند.

اگرچه اغلب اوقات، اين به معني عدم نياز به ادامهی درمان و «ريشه‌کن شدن» بيماري نيست؛ همان‌طور که فرد مبتلا به ديابت يا فشارخون با درمان، بيماري خود را «کنترل» مي‌کند و بايد مدت‌ها درمان‌هاي خود را ادامه دهد. مهم اين است که درمان بيماري مي‌تواند تا حد زيادي از عوارض بيماري درمان‌نشده بکاهد و ما را به زندگي عادي روزانه¬ی خود برگرداند؛ همچنان که بيماري من را کنترل کرده و مي‌توانم با پسرم بازي کنم، به دانشجويانم درس بدهم و به بيمارانم کمک کنم. من زندگي را دوست دارم

Gileva
23rd September 2012, 07:10 PM
کاملا درست و تامل برانگیز.خیلی زیبا بود
بهترین تاپیکی که تا حالا خوندم این بود مرسی[golrooz][golrooz]

mohammad.persia
23rd September 2012, 07:17 PM
اگه یه نگاه دقیقی به خودمون بکنیم
خیلی هامون از یه مشکل روانی رنج میبریم
شاید اون موضوع خیلی کوچیک به نظر بیاد
و خیلی وقتها حتی خودمون نمیتونیم بفهمیم که دچار یه بیماری روانی شدیم

narma
24th September 2012, 11:52 AM
ممنونم نارون جان.....خیلی مطلب مفیدی بود...میشه گفت یه جوابی هم بود برای بحث عدم مراجعه به روانشناس....

نمیدونم چرا مردم تا اسم بیماری روانی میاد خودشونو پشت دیوار ها قایم میکنند ...مگه از سرطان بدتره ....از بیماریهای خطرناک جسمی که بدتر نیست........قابل درمانه...فقط کافیه یه کم اراده داشته باشی......نمونه ش خود من .....من تا چند سال پیش خیلی بدبین بودم.........برای اینکه به خودم کمک کنم موضوع پایان نامه مو بدبینی انتخاب کردم ...اینقدر مطالب خوندم ......کتاب مطالعه کردم.........تا بلاخره تونستم باهاش کنار بیام...و ابن مشکلو در خودم حل کنم .....الانم کمی بدبین هستم ولی نسبت به قبل خ خ خ خ خ خ فرق کردم..تونستم مشکلو حل کنم

عرفان سلیم زاده
24th September 2012, 01:28 PM
ببینید من به این نتیجه رسیدم که مقصر اصلی کلمات هستند.
درواقع رفتار مردم کاملا طبیعی و منطقی هست.
چون کلمات به محض شنیده شدن در مغز به تصاویر تبدیل می شوند.
این تصاویر ترکیبی از اطلاعات ضبط شده حافظه و پیش بینی های منفی هستند.
برای حل این موضوع باید کلمات و جملات و حتی تعاریف جدیدی اختراع بشن تا تصویری که در ذهن مردم هست رو بلا استفاده بکنه.
مثلا ایده من بیان نظریه مکمل گرایی هست که چکیده اش اینه که باید به تمام افراد فرصت داده بشه تا خودشون رو نشون بدن وگرنه همه ضرر می کنیم.

نارون1
24th September 2012, 01:49 PM
ببینید من به این نتیجه رسیدم که مقصر اصلی کلمات هستند.
درواقع رفتار مردم کاملا طبیعی و منطقی هست.
چون کلمات به محض شنیده شدن در مغز به تصاویر تبدیل می شوند.
این تصاویر ترکیبی از اطلاعات ضبط شده حافظه و پیش بینی های منفی هستند.
برای حل این موضوع باید کلمات و جملات و حتی تعاریف جدیدی اختراع بشن تا تصویری که در ذهن مردم هست رو بلا استفاده بکنه.
مثلا ایده من بیان نظریه مکمل گرایی هست که چکیده اش اینه که باید به تمام افراد فرصت داده بشه تا خودشون رو نشون بدن وگرنه همه ضرر می کنیم.


یعنی شما میگین یه تعریف دیگه از بیمار روانی داده بشه ؟؟؟

برای تغییر افکار مردم کاری نباید انجام داد ؟

پیشنهاد شما چیه ؟

narma
24th September 2012, 04:25 PM
ببینید من به این نتیجه رسیدم که مقصر اصلی کلمات هستند.
درواقع رفتار مردم کاملا طبیعی و منطقی هست.
چون کلمات به محض شنیده شدن در مغز به تصاویر تبدیل می شوند.
این تصاویر ترکیبی از اطلاعات ضبط شده حافظه و پیش بینی های منفی هستند.
برای حل این موضوع باید کلمات و جملات و حتی تعاریف جدیدی اختراع بشن تا تصویری که در ذهن مردم هست رو بلا استفاده بکنه.
مثلا ایده من بیان نظریه مکمل گرایی هست که چکیده اش اینه که باید به تمام افراد فرصت داده بشه تا خودشون رو نشون بدن وگرنه همه ضرر می کنیم.

من با نظرتون کاملا موافقم که به تمام افراد فرصت داده بشه تا خودشون رو نشون بدن .......

اگه پیشنهادی دارین خوشحال میشیم بشنوییم و اجرا کنیم دوست خوب

میلاد صفری
24th September 2012, 06:40 PM
ممنون نارون جان واقعا جالب بود میدونی مشکل باز همون فرهنگ ضعیف تازه کافی یکی بفهمه این مسئله رو اگر صاف بهت نگه دیوونه پشت سر حتما میگه

mozhgan.z.1368
25th September 2012, 10:53 AM
(نوشته ای تأمل برانگیز از دکتر وحید شریعت ، نقل از هفته نامه ی سلامت، شماره ی ۲۹۰، تاریخ ۱۷/۷/۱۳۸۹.)




من يک بيمار رواني هستم. بله، منظورم خودم است؛ دکتر سيد وحيد شريعت، روان‌پزشک و استاديار دانشگاه علوم پزشکي ايران! چند سالي هم هست که دارم دارو مصرف مي‌کنم و شکر خدا الان بهترم؛ وگرنه که نمي‌توانستم اينها را برايتان بنويسم چرا داريد اين‌طوري نگاهم مي‌کنيد؟ مگر چه اشکالي دارد؟ چرا بايد از گفتن اين مسأله خجالت بکشم؟ مگر داشتن يک بيماري رواني با داشتن فشارخون يا ديابت فرقي مي‌کند؟ در هر دوي آنها فقط برخي تغييرات شيميايي در بدن اتفاق افتاده که باعث بيماري شده است.

...
در بيماري رواني، اين تغييرات در مغز ما اتفاق مي‌افتد و برخي از مواد ناقل شيميايي در مغزمان کم و زياد مي‌شوند ولي در ديابت، اين تغييرات در لوزالمعده رخ مي‌دهد و نتيجه‌اش در خون منعکس مي‌شود. شما تا حالا کسي را ديده‌ايد که از داشتن ميگرن يا آپانديسيت شرمگين باشد يا بخواهد بيماري خودش را پنهان کند، يواشکي دکتر برود يا نخواهد اسم واقعي خودش را هنگام مراجعه به دکتر بگويد؟

پس چرا از شنيدن اين که فردي بيماري رواني دارد، يکه مي‌خوريد و انتظار داريد که مثل بسياري از افراد، بيماري خود را پنهان کند؟ مگر خودش خواسته که بيمار شود يا خطايي از او سرزده که به اين بيماري دچار شده؟ اگر اين‌طور نيست، پس چرا وقتي به بيماري رواني دچار مي‌شويم سعي مي‌کنيم که کسي از قضيه بو نبرد و حتي نزديک‌ترين اقوام هم از آن خبردار نشوند؟


گاهي اين مسأله آنقدر برايمان حساس مي‌شود که حتي حاضريم بيماري و مشکل خود را پنهان کنيم يا اصلاً از خير دوا و دکتر هم بگذريم ولي از «خطر» اين که کسي بفهمد ما مشکلي داريم دور شويم و از «انگ» بيماري رواني محفوظ بمانيم!

شايد از اين نگران باشيم که از اين پس، جور ديگري به ما نگاه شود يا از ما بترسند، به ما اعتماد نکنند، بگويند شخصيت ضعيفي داشته‌ايم، ديوانه خطابمان کنند، نتوانيم ازدواج کنيم، از محل کار اخراج‌مان کنند و صد جور بدبختي ديگر برايمان پيش بيايد، فقط براي اين که قضيه لو رفته که ما نوعي بيماري رواني داريم. همهی اينها آواري است به نام انگ بيماري که روي سر بيماران خراب مي‌شود و دردي بر دردهاي خودشان و خانواده‌شان مي‌افزايد.

ولي مسأله اينجا است که بيشتر بيماران رواني، نه خطرناک هستند، نه احمق و خنده‌دار، نه غيرقابل اعتماد و ديوانه، نه ازکارافتاده و لاابالي؛ به خصوص با انجام درمان، درصد قابل‌توجهي از بيماران به طور کامل يا تقريباً کامل به وضعيت عادي خود برمي‌گردند.

اگرچه اغلب اوقات، اين به معني عدم نياز به ادامهی درمان و «ريشه‌کن شدن» بيماري نيست؛ همان‌طور که فرد مبتلا به ديابت يا فشارخون با درمان، بيماري خود را «کنترل» مي‌کند و بايد مدت‌ها درمان‌هاي خود را ادامه دهد. مهم اين است که درمان بيماري مي‌تواند تا حد زيادي از عوارض بيماري درمان‌نشده بکاهد و ما را به زندگي عادي روزانه¬ی خود برگرداند؛ همچنان که بيماري من را کنترل کرده و مي‌توانم با پسرم بازي کنم، به دانشجويانم درس بدهم و به بيمارانم کمک کنم. من زندگي را دوست دارم



همه از این از بیمار روانی میترسن که امکان داره بهشون اسیب برسونه وگرنه که چه فرقی داره توام انسانی

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد