توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : نگاهی از درون: افسردگی دوقطبی از زبان استاد بهاءالدین خرمشاهی
نارون1
22nd September 2012, 10:14 AM
(از کتاب شناخت بیماریهای روانی. دکتر احمد جلیلی. نشر قطره. ۱۳۸۶.)
http://www.jamejamonline.ir/Media/images/1387/01/18/100935195089.jpg يكي از مشكلات و موانع ارتقای بهداشت رواني و بهداشت عمومي، مسألهی انگ نهادن بر بيماران است. بيماران و خانوادهی آنها هميشه از اينكه در جامعه به آنها به چشم ديگري نگاه شود رنج ميبرند و يكي از دلايل عدم مراجعهی بهموقع براي درمان بيماران، باورهاي باطني است كه دربارهی مفهوم بيمار رواني در ذهن مردم ايجاد شده است،
و يكي از اهداف روانپزشكان و همهی كساني كه در امر بهداشت رواني دستي از نزديك بر آتش دارند، مبارزه با انگ نهادن بر بيماران است. مهمترين گام در اين زمينه اين است كه واقعيت بيماريها را به جامعه بشناسانيم. افراد جامعه بايد بدانند كه بيماريهاي رواني هم، مانند ساير بيماريها، منشاء عضوي دارند و ابتلا به آنها براي مبتلايان و خانوادههايشان عار و ننگ نيست.
در ماه مي گذشته در يكصدوچندمين همايش انجمن روانپزشكان آمريكا يكي از سخنرانان، پروفسور «جاننش» بود. پروفسور «نش» در سال 1960 جايزهی نوبل رياضيات را دريافت كرد و بعدها بر مبناي زندگي او كتابي به نام «ذهن زيبا» نوشته شد و اين كتاب به صورت فيلم درآمد و چند جايزهی اسكار را از آن خود كرد. نكتهی اصلي اين است كه پروفسور «جان نش» مبتلا به وخيمترين بيماري رواني يعني اسكيزوفرني است و آن فيلم فراز و فرودهاي زندگي او را از سير درمان و برنده شدن جايزهی نوبل حكايت ميكند.
سخنراني پروفسور «نش» در انجمن روانپزشكان آمريكا، گذشته از محتواي آن، كه نشاندهندهی نگرش علمي ايشان به بيماريهاي رواني بود، يك پيام بينظير و ارزشمند را با خود داشت و آن اين كه ابتلا به اين بيماري عيب نيست و آدم ميتواند بيمار رواني باشد و جايزهی نوبل را هم بگيرد. و در يك سالن ده هزار نفري در حضور روانپزشكان و رسانههاي جهان بايستد و بگويد كه من به اسكيزوفرني مبتلا بودهام و درمان شدهام.
جناب آقاي فياضي نوشتهاي از استاد بهاءالدين خرمشاهي را كه يكي از سرآمدان نويسندگان و محققين معاصر ايران هستند به اينجانب دادند، كه در مورد بيماري افسردگي دوقطبي به خوبي بحث كرده بودند و در كنار اين بحث عالمانه با انتخاب عنوان «نگاهي از درون» شرح داده بودند كه خود ايشان نيز به افسردگي دوقطبي مبتلا هستند.
ديدن اين مقاله مرا بسيار شادمان كرد و در جهت انگزدايي از بيماران آن را اقدامي همرديف كار پروفسور «جان نش» و بلكه برتر از آن دانستم؛ چون پروفسور «نش» در جامعهی امريكا كه مسألهی انگ نهادن كمتر از ايران مطرح است به آن اقدام دست زد، و استاد بهاءالدين خرمشاهي، محقق نويسنده، مترجم و شاعر گرانقدر معاصر، درجامعهاي كه هنوز بسياري از رودربايستيها مطرح است به اين عمل شجاعانه دست زدهاند.
به همين جهت از ايشان خواستم و از استاد اجازه گرفتم كه اين مقاله، كه از هر جهت نقطهی عطفي در كار انگزدايي است، زينتبخش اين كتاب مختصر گردد. باشد كه هر چه زودتر سطح دانش جامعه به اندازهاي برسد كه مردم نگرش صحيحي از بيماريهاي رواني داشته باشند و بيماري هيچكس، به علت تعلل و ملاحظهكاري خود و اطرافياناش، در عدم مراجعهی بهموقع به پزشك مزمن نشود.
نارون1
22nd September 2012, 10:16 AM
نگاهی از درون: بهاءالدین خرمشاهی
http://nashreghatreh.com/sites/default/files/creator_image/000_0.jpg?1318268465 افسردگي بعد از اضطراب، يا دلهره/ دلشوره، كه همه ميتوانند موقت يا ماندگار باشند، شايعترين بيماري يا اختلال رواني در روزگار ما است. قدمت آن بيش از آن است كه تصور شود، همچنين وسعت آن. بقراط و حكما و اطباي باستان آن را با عنوان ماليخوليا كه صورت تحريفيافتهی ملنكوليا است {خلط سياه = سودا} ميشناختهاند. در قديم هم پزشكان و هم مردم به انسانهاي افسرده سوادوي/ سودايي مزاج ميگفتند.
افسردگي با افشردگي و در نهايت «فشار» همريشه است. معادل عربي قديمي/ عرفاني آن هم «قبض» (در مقابل بسط) است. معادل انگليسي آن depression نيز از press (فشردن)، و pressure (فشار) آمده است.
افسردگي، يك حال يا حالت رواني يا عارضهاي در خُلقوخو است كه علایم يا لوازم آن عبارتاند از: اندوه، نداشتن حس و حركت يا تحرك عادي، نداشتن روحيه و حوصله و تمركز، كاهش شور و شوق و ذوق زندگي، كمرنگ شدن انگيزهها، ارزشها و در يك كلام نداشتن اشتها به زندگي است.
گستردهتر هم ميتوان از اين نشانگان ياد كرد: نااميدي، بيتوجهي به آينده، افتادن در دام انديشهها و نيمـانديشهها و خاطرات ناخوش و ناخوشآيند گذشته، بدبيني، كاهش عزت نفس و اعتماد به نفس، دستكم گرفتن خود و بياعتبار شمردنِ داشتهها و دستآوردها، فقدانِ دلزندگي و سرزندگي، احساس دلمردگي (آري مُردگي دل)، كندي حركات ذهني علاوه بر كاهش جُنبوجوش جسمي، از دست دادن اشتها به غذا، كاسته شدن ميل يا حتي نيروي جنسي، و نيز اختلال در خواب يا گرفتار شدن به بيخوابي.
چنين است كه افسردگي جدي است و بايد درمان آن جدي گرفته شود؛ و دريغا كه با همهی پيشرفت علوم رفتاري و روانشناختي كه شامل روانپزشكي و رواندرماني نيز هست، با آن كه ميتوان از شدت و مدت و احتمالاً بازگشت و تكرار حملات آن كاست، اما درمان قطعي و قاطع، و براي همه يكسان ندارد.
دربارهی منشاء اين بيماري پيچيده و چندعلتي و پردامنه و مجموعهوار، حدسهاي علمي مهمي زدهاند. فيالمثل براي آن خاستگاه توارثي (هم) قايل شدهاند. اما ژن يا ژنهاي خاصي براي آن نيافتهاند. ولي در هر حال جنبهی ارثي داشتن آن، به مشاهده و سپس تجربه و نهايت اذعان علمي رسيده است.
منشاء محيطي هم دارد. ضربههاي عصبيـرواني كه حتي در زمان جنين بودن و يا در ايام نوزادگي، يا خردسالي، يا نوجواني به فردي وارد شده؛ دچار شدن به بيماريهايي كه جنبهی روانـتني دارد، فقر غذايي/ تغديه، ناكاميها و حوادث تلخ مانند شكست خوردن در عشق، يا از دست دادن عزيزان، نيز شكست يا ناكامي يا ورشكستگي در كار يا برنامهاي كه از حد شغل عادي فراتر است،
تا زندگي در مناطق سردسير همه و همه ميتوانند به صورت فردي يا جمعي، با نظر به زمينهی ارثي (تباري) و توارثي (ژنتيك) در بروز افسردگي مؤثر باشند. و پژوهشگران يكايك و همهی اين عوامل را با درجهی تأثيرگذاري آنها بررسي كردهاند.
يكي از مهمترين و گرچه شايعترين دردها و دردمنديهاي انساني از دست دادن عزيزان است، كه خود درجاتي دارد. تحمل از دست دادن پدر (و) مادر پير، كه به مرگ طبيعي و بر اثر كهنسالي و كهولت درگذشتهاند، البته از تحمل از دست دادن فرزند ـ و هرچه جوانتر و ناگهانيتر تلختر ـ آسانتر است.
اين درد و داغها، با همهی تلخي و ناباورانه بودن، دير يا نسبتاً زودتر تسلي يا تسلیگونهی خود را مخصوصاً با مرهم تسليبخشي و همدرديها و همدليهاي صميمانهی خويشان و نزديكان و دوستان و آشنايان همراه با مرهم شگفتآور گذشت زمان، پيدا ميكند.
آري اين رويدادهاي ناگوار، غالباً پس از طي دورهاي از اندوه و حتي افسردگي، به قبول واقعيت ميانجامد. در مواردي هم ممكن است افسردگيِ پايدار يا ادواري پديد آورد. مراد اين است كه اندوه را نبايد با افسردگي همسان و يكسان گرفت. به قاعدهی منطقي ميتوان گفت هر اندوهي، افسردگي نيست، يا لزوماً افسردگي در بر ندارد؛ ولي هر افسردگي، ولو بيدليل آشكار، اندوه را به همراه دارد.
اصولاً عمدهترين و پايدارترين يا حتي ژرفترين افسردگيها، آنهايي است كه دليل آشكار ندارد. و از نظر خود بيمار، حتي علت آشكار هم ندارد. طبق آمار در آمريكا كه رويهمرفته پيشرفتهترين كشور جهان (با نظر به وسعت آن) است،
از هر ده نفر يك نفر، گاهي، يا همواره، يا ادواري گرفتار افسردگي است. و در سال 1990، هزينههاي درماني مستقيم و غيرمستقيم و هزينههاي ناشي از اُفتِ كاري، يا تحمل زيان پيدا و پنهان يا عدمالنفع ناشي از انواع افسردگي بالغ بر 43 ميليارد دلار برآورد شده است؛ و بدتر آن كه هم آمار ده درصدي و هم اين هزينه و زيانِ هنگفت رو به افزايش دارد.
باز طبق آمار، افسردگي در زنان بيشتر از مردان، و اوج آن بين 35 تا 45 سالگي است، كه نشان ميدهد يائسگي زنان در اين آمار مؤثر يا مطرح نبوده است. براي افسردگي، بسته به نوع و عمق و مدت و شدت آن، سه راه درمان متعارف در وضعيت كنوني در جهان وجود دارد:
(1) دارودرماني،
(2) رواندرماني (از جمله با روانكاوي و گفتو گودرماني، معنيدرماني (logotherapy) و شناختدرماني (cognitive therapy) كه به آن بيشتر ميپردازيم) و
(3) درمان با شوك الكتريكي. البته گاه جمع بين دو يا سه روش هم، لازم يا ناگزير ميشود.
دربارهی انواع افسردگي بايد گفت راحتترين تقسيمي كه نگارندهی اين سطور يافته است، از اين قرار است:
(1) حاد،
(2) مزمن،
(3) خفيف، و
(4) عمده
كه اينها خود به (الف) تكقطبي و (ب) دوقطبي تقسيم ميشود.
تقسيم به درجات ريزتر، يا بر شمردن تركيبهايي از 1 و 2 و 3 و 4 با الف و ب هم وجود دارد. ولي بسط و بيان علمي آنها در حد بضاعت علمي نگارنده نيست. اينك شرحي از هر يك و سپس تمركز دادن بحث بر يك قسم.
(1) افسردگي عمدتاً در پي يك حادثهی دردآور و غمانگيز رخ ميدهد. امكان درمان آن به درجاتي وجود دارد.
(2) گاه ممكن است افسردگي حاد به نحو قطعي درمان نپذيرد و بهمزمن و ماندگار تبديل شود.
(3) خفيف، نوعي از افسردگي است كه زندگي را به تعطيل نميكشد و حِدت ندارد.
(4) عمده يعني تعطيلكنندهی زندگي بيمار.
محض تنوع يا طنز ميتوان از يك نوع افسردگي مزمن كه مادرزاد است و اصولاً شخصيت فردي را تشكيل ميدهد سخن گفت. گرفتاران به اين قسم از افسردگي ممكن است نه خود، و نه دوستان و اطرافيان به وجود و بازشناسي آن پي نبرند و آن را جزو خُلقوخوي فرد تصور كنند
. همهی ما بسياري كسان را در ميان جمع دوستان و جمع وسيعتر آشنايان خود سراغ داريم كه انسانهايي كمشور و كمتحرك و كمحرف، و كمغذا، و كمخواب، و كمكار و طبق ارزيابي ديگران سردرگريبان و بيآزار هستند. غالباً نه ميخندند، و نه ميخندانند. و گويي دَورِ مغز آنان كُند است. البته كندذهن نيستند، اما به قول معروف slow-motion [تصوير سينمايي با دَورِ كند يا آهستهشده] هستند.
و به ندرت ممكن است كه آدم فرزانه و همهچيزداني كشف كند كه اين عزيزان افسردهاند. و اگر به خودشان بگوييد، طبق عادتشان كه نرمگويي و نرمخويي است، با خودداري، لبخندي ناشي از خجالت، و نه نشاط و چيزهاي ديگر، ميزنند و ميگويند نهخير، چيزيم نيست. و به نظر ميرسد كه اين نرمگويان نرمخو را بايد دستكاري نكرد و به امان خودشان رها كرد. اين كار هيچ تالي فاسد يا پيآمد منفي ندارد.
نارون1
22nd September 2012, 10:18 AM
اما (الف) افسردگاني هستند كه نشانههاي افسردگي را بيشتر از آن افسردگان مادرزاد دارند و فرقشان با دوقطبيها اين است كه گروه اول اعم از اين كه افسردگيشان ادواري يا استمراري باشد، داراي دورهها يا نوبتهايي از شادي و شيدايي نيستند.
(ب) افسردگان دوقطبي، تظاهرات بيماريشان به دو قسم و قطب شاد و غمگين تقسيم ميشود. و گفتني است كه بهرهی شادي يا نوبت و دوران بسط در اين بيماران، شادي تمام عيار و «سالم» نيست، بلكه هيجاني و هيستريك است كه اصطلاحاً به آن mania ميگويند. در واقع «شيدايي» است و قابليت آن را دارد كه به سرعت به نقطهی مقابلاش (قبض) يا حتي در بعضي موارد و بعضي بيماران به خشم يا پرخاش زودگذر ياگاه ـ بسته به رويدادها كه پيش ميآيد ـ به گريه تبديل شود.
راهبرد نگارندهی سطور در بررسي تيپ اخير افسردگان، راهبردي بر وفق ديددرماني/ شناختدرماني توأم با معنيدرماني است. و اين كه عنوان فرعي مقاله را «نگاهي از درون» نهاده از اين جهت است كه خود به اين نوع افسردگي دچار است، و اين امر به او امكان تجربهی بلاواسطه و دست اول از آن را داده است؛ لذا از اين پس به «موردپژوهي» خود ميپردازد و از ضمير اول شخص مفرد استفاده ميكند.
«من در حدود ده سال است كه به بيماري خود پي بردهام. يا درستتر بگويم همسرم يك روز كه بيش از حد شاديزدگي داشتم و مدام به طنز ميپرداختم و براي اطرافيان يا دوستان يا مهمانان لطيفههاي پشت سرهم تعريف ميكردم و بسيار ميخنديدم و ميخنداندم و حتي در يك شب كه سه مهمان عزيز داشتيم و برايشان «صد و پنجاه» جوك تعريف كرده بودم، در من نشانههايي از رفتار يا خلق و خو يا احوال غيرعادي تشخيص داد و گفت بدون هيچ چون و چرا بايد به روانپزشك مراجعه كني. قبول كردم، زيرا در يك رباعي چنين سروده بودم . . . كس داور كارِ خويش نتواند بود/ هر كس بود آن كه ديگران ميگويند.
در اولين فرصت، با مشورت با يكي از دوستان، به متخصص اعصاب و روانِ حاذقي مراجعه كردم و شرح حال شاديزدگي خود را كه همراه با ميل شديد به پركاري (در زمينههاي كاري خودم) بود گفتم. پرسيد كه آيا هميشه اين حالت را داريد يا نه؟
گفتم خير، بعضي وقتها خيلي ساكت و اندوهگين و بيعلاقه به كار و زندگي ميشوم. پرسيد يعني بعضي وقتها افسرده ميشويد؟
گفتم بله. پس از پرسوجوهاي ديگر به تشخيص كامل بيماريام رسيد؛ و گفت شما افسردگي دوقطبي (قبض و بسطي) داريد.
در آن جلسه فقط يك دارو داد و در جلسهی بعدي گفت حتماً به روانپزشك مراجعه كنيد. (پزشك اول نورولوژيست برجستهاي بود، و بحمدالله هنوز هم هست). روانپزشك با سابقه و برجسته تشخيص پزشك اول را پس از سفارش دادن و نتيجه گرفتن از چند آزمايش از جمله گرفتن نوار مغزي تأييد كرد و چندين دارو تجويز كرد و گفت داروها را جدي بگيريد، زيرا هدف اين است كه شما به حالت تعادل برسيد.
داروها را تهيه كردم و كمكم اين احساس در من پديد آمد كه ارتباطم با واقعيت بيشتر شده است. هر چند ماهي يك بار به همان پزشك ماهر مراجعه ميكردم و داروها را كم يا زياد ميكرد يا تغيير ميداد. با مصرف داروها نوبت افسردگيام را نسبتاً آسانتر گذراندم. و فاصله و تقابل شديد بين قبض و بسطم كمتر شد. به پزشك گفتم در پاييز و زمستان دچار قبض، و در بهار و تابستان برخوردار از بسط هستم.
نظر ايشان چنان كه گفته شد اين بود كه نه شاد/ شيدا و نه افسرده باشم. اما در پاييز و زمستان گذشته افسردگي بيدليل مانند هميشه به سراغام آمد. از پزشك و در واقع روانپزشك حاذق ـكه ديگر با هم دوست شده بوديم ـ پرسيدم آيا اين بيماري به خاطر پركاري در من پديد آمده است؟ ايشان گفت شايد عكس آن درستتر باشد كه پركاري به خاطر بيماري افسردگي دوقطبي پديد آمده؛ و هايپري (hyperactivity= بيشفعالي) در بعضي موارد، از علایم و لوازم آن است.
اين را هم بگويم كه از ديرباز از عهد نوجواني تا اكنون كه در آستانهی پيريام، به مطالعهی آثار روانشناسي، به معناي عام كلمه، علاقه داشتم. و همين بود كه چند سال پيش، پس از آنكه نگاهام به بيماران افسرده و آدمهاي هايپرـ كه پرگويي، سرراستترين نشانهی آن است ـ عميقتر شد، نظريهاي روانشناختي به ذهنام رسيد و تدوين كردم و نام آن را «ديددرماني» گذاشتم.
و طبق اين نظر يا نظريه، معتقد بودم كه بعضي بيماريهاي رواني و بهويژه افسردگي و وسواسها و هراسهاي بيمارگونه را با تغيير دادن ديد بيمار ميتوان تغيير داد. و يك مقالهی دهـدوازده صفحهاي به انگليسي دربارهی آن نوشتم و خيال داشتم آن را در مجلهی روانشناسي چاپ كنم. ولي گماش كردم و هنوز روايت فارسي هم براي آن ننوشتهام.
نارون1
22nd September 2012, 10:25 AM
خستين باري كه نظريهی من به موردي از تجربه برخورد كرد، اين بود كه يكي از دوستان جوان و بسيار بافرهنگام در يكي از ملاقاتها به من گفت اگر نتوانم او را قانع كنم، تا يك هفتهی ديگر خودكشي خواهد كرد.
بنده به ياد «ديددرماني»، خود افتادم و گفتم دوست عزيز اگر قانعتان نكردم، دست به اين كار بزنيد؛ ولي قول بدهيد اگر قانع شديد، فكر اين كار خانمانسوز را براي هميشه كنار بگذاريد. قبول كرد و در حدود 15 دقيقه صحبت كرديم، كه ناگهان دستاش را با حالت قانع شدن به طرفام دراز كرد و با لحني استوار و قاطع گفت: قول ميدهم كه تا زنده هستم هرگز فكر اين كار را نكنم.
سپس، با يكي از نزديكترين و با فرهنگترين دوستانام كه مطالعات گستردهاي در فلسفه و انواع مكاتب روانشناسي دارد، داستان آن دوست و ضمناً نظريهی ديددرماني خود را بيان كردم. خندهاي كرد و گفت اين نظريهی شما، شكل خيلي كاملتر و علميتري دارد كه به آن شناختدرماني (cognitive therapy) ميگويند و واضع آن روانشناس بزرگ و معاصر آمريكايي ا. تي. بك (Aaron T. Beck) است، و كتابي به همين نامِ «شناختدرماني» منتشر كرده است (كه در سفر بعدي خود نسخهاي از آن را به ايران آوردند). هم ايشان شايد با الهام از «شناختدرمانيِ» بك و افزودن اطلاعات علمي بر آن، سيگار را كه اسيرش بودم، با يكي دو بحث روشنگر و ديدهگشا از دستِ من انداخت.
نظریهی «ديددرماني» بنده بيشتر از نظريهی «معنيدرماني» مايكل فرانكل اثر برده است كه كتاب «در جست و جوي معنا»ي او دو ترجمه به فارسي دارد.
من با «ديددرماني» به بعضي افسردگان، اعم از يك قطبي، يا دوقطبي، نيز به خودم مددهايي رساندهام.
به يك دوست افسرده گفتم ميداني چرا افسردهاي؟ گفت نه، گفتم من هم به طريق اولي نميدانم. اما بيا گپي باهم بزنيم. گفت با آن كه روحيه ندارم، ولي حرف شما را اطاعت ميكنم. تشكر كردم و در دل گفتم خدايا مدد برسان تا اندكي ديدش را تغيير دهم تا به تبع آن، افسردگياش لااقل تخفيف پيدا كند.
در نخستين پرسش از او پرسيدم آيا بينايي خودت را ديدهاي؟
جا خورد و گفت نه. گفتم هم نديدهاي و هم نميتواني ببيني؛ زيرا حداكثرش اين است كه ميروي و جلوي آيينه ميايستي و تصوير خودت را در آينه ميبيني. گفت خوب، در همان آينه بينايي خودم را هم ميبينم. گفتم دوست عزيز دقت كن، شما در آينه تصوير خودت را ميبيني و چشمهايت را.
اما بيناييات را نميبيني و نميتواني ببيني. اما از اين گذشته مقصود من اين بود كه تو را به يك نعمت و دارايي و گنج شايگان و رايگان توجه بدهم. از جمله به بينا بودنات. و ازت ميپرسم اگر صدميليارد دلار و بلكه دو يا ده چندان ثروت داشته باشي، و بيناييات به خطر بيفتد، و در معرض نابينايي قرار بگيري، و به فرض فقط يك جراح در جهان بتواند بيناييات را به تو بازگرداند و بگويد براي عمل جراحياش، تمام ثروت تو را به عنوان دستمزد ميگيرد، آيا حاضري اين كار را بكني؟ گفت بدون شك.
خلاصه داستان را كوتاه كنم. ميتوان نظير اين بحثها را با افسردگان داشت و «داشتهها و دستآوردها»ي آنان را به آنها يادآور شد، تا شُكر نعمت و حديث نعمت لااقل باعث ژرفتر ديدنِ نعمت و نعمتهاي فراواني كه دارند و از آنها براثر عادت غافل ماندهاند، بشود.
بعضي از روانكاوان معتقدند كه انسان فرهيختهی امروز را نميتوان روانكاوي كرد. به نظر من بهتر است در چند جمله اصول و اساسِ ديد/شناختدرماني را با انسان فرهيختهاي در ميان نهاد كه سپس خود، كار خود را دنبال كند. از تفاهم يافتن با آدمهاي كمتر فرهيخته يا حتي نافرهيخته هم نبايد نوميد بود. درمان دارويي را هم به هر نحو و تا هر زمان كه روانپزشك لازم بداند بايد ادامه داد.
http://mind-and-brain.blogfa.com/post-77.aspx
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.