نارون1
16th September 2012, 07:17 PM
http://www.khorasannews.com/NewsImage.aspx?id=912172&filename=Ofoghi_j121165.jpg
در چند دهه گذشته يکي از محبوبترين و رايجترين گونههاي ادبيات، شعر مقاومت و پايداري بوده، چنانکه در اين سالها شاعران و نويسندگان بسياري با توجه به اقتضائات سياسي و اجتماعي زمان به آن پرداخته و از اين رهگذر آثار ارزشمندي را خلق کردهاند به اين اميد که تاثير مثبتي بر فکر و ذهن جامعهاي بگذارند که درگير تهاجم، پايداري و مقاومت است.
با اين همه، طبيعي به نظر ميرسد که اينگونه ادبي در سرزمينهايي که درطول ساليان دراز آماج حملات و کشورگشاييها بودهاند بيشتر ريشه دوانيده باشد و به همين خاطر شاعران سرزمينهايي چون فلسطين و افغانستان تا حدود زيادي به جنبههاي کاربردي شعر مقاومت و پايداري پرداختهاند. با اين حال اگر نگاهي به تاريخ و ادبيات سرزمينهاي فارس و عرب بيندازيم، يک نام بيش از ديگران جلب توجه ميکند و آن "محمود درويش" شاعر مقاومت فلسطين است که چهار سال پيش در چنين روزهايي درگذشت.
او از آن دسته شاعراني بود که کلام مقاومتش نهتنها درميان مجاهدان و مردم فلسطين بلکه در تمام جهان شهرت يافت و بار ديگر اثبات کرد که گونه ادبيات پايداري حرفهاي بسياري در عالم هنر و ادبيات دارد. به همين بهانه گفتوگويي داشتيم با آقاي "محمدکاظم کاظمي" از شاعران مقاومت افغانستان که چندسالي است در شهر مشهد زندگي ميکند.
محمدکاظم کاظمي تحصيلکرده رشته عمران است با اين حال عمده فعاليت وي در دهه اخير به فعاليتهاي ادبي و مطبوعاتي گذشته است و کتابهاي پياده آمده بودم ... (مجموعه شعر)، روزنه (مجموعة آموزشي شعر)، شعر پارسي، همزباني و بي زباني، قصة سنگ و خشت (مجموعه شعر)، گزيدة غزليات بيدل، کليد درِ باز، رصدِ صبح (خوانش و نقد شعر جوان امروز)، کفران (گزيدة اشعار)، مرقّع صدرنگ (صد رباعي از بيدل)، اين قند پارسي (فارسي دري در افغانستان امروز) از ايشان منتشر شده است.
پيوندي که زبان فارسي بين ملتهاي ايران و افغانستان ايجاد کرده باعث شد که وقتي کاظمي در اين گفت وگو از عبارت "شعر ما" استفاده کند منظورش شعر به زبان پارسي باشد خواه شاعرش ايراني باشد و خواه نه.
چه عاملي سبب ميشود که هنرمندي مانند شما،
گونه ادبيات مقاومت را به عنوان سبک شعري اش انتخاب کند؟
چيزي که خود من به تجربه حس کردهام و آن را در مورد نوع فعاليت يک شاعر موثر ميدانم، جغرافيايي است که شاعر در آن پرورده شده و سابقه تاريخي آن جغرافيا؛ زيرا اين موضوع در ايجاد يک هويت ادبي براي مردم و سرزمين موثر است. به نوعي ميتوان گفت که در حافظه تاريخي مردم، سابقه تاريخ سياسي و مدني کشورشان ثبت ميشود و به طور طبيعي روي ذهن و فکر شاعر نيز اثر ميگذارد؛
بهطوريکه هرگاه شاعر ميخواهد از چيزي سخن بگويد، تا حد زيادي، اولين چيزي که به ذهنش ميرسد همان مسائلي است که در سرگذشت تاريخي مردم او حضور داشتهاند. ما تاريخي پر از تلاطم داشتهايم و در تمام اين دورههاي تاريخي که به ياد داريم و تاريخنويسان نوشتهاند، سرزمين ما همواره درگير تهاجم، تلاطم، زد و خورد، درگيري و مقاومت بوده است و طبيعتا اين مسائل در حافظه تاريخي مردم ما ثبت شده است.
درعين حال تجربه ديگري جدا از تجربه تاريخي بوده که من خود شاهد آن بودهام و آن اينکه از زماني که چشم باز کردهام، کشور من درگير تهاجم و اشغال و جنگ داخلي بوده است. بنابراين، چنين تجربه چهل ساله، ذهن يک شاعر افغاني را که به مسائل کشورش توجه دارد در اولين قدم به مقاومت، درگيري و پايداري متوجه ميسازد.
وراي جايگاه پذيرفته شده ادبيات مقاوت،
جا و مکان ادبيات دراماتيک و عاشقانه در ادبيات کشورهايي که از جنگ و درگيري متاثر هستند در کجا قرار دارد؟
آيا شاعري مثل شما، رسالتي در اين حوزه ها نيز در خوداحساس ميکند؟
مسلما همين طور است. بعضي از مسائل، مسائل ابدي و عقلي انسان است و هر شاعري که بخواهد احساسات انسانها را بازگو کند، حتي در دوران جنگ هم به اين مسائل توجه ميکند، حتي ميتواند اين مسائل را با موضوعاتي مانند جنگ و جهاد نيز پيوند بدهد. اتفاقا برخي شاعران ما هم به اينگونه از ادبيات پرداختهاند و اينطور نبوده که تمام شاعران افغانستان، کليه دغدغههايشان متوجه مسائل جنگ و مقاومت بوده باشد.
البته تا پيش از تحولات اخير که دوران جنگ و جهاد شمرده ميشود، بهنوعي ميتوان گفت که ذهنيتي در کشور حکمفرما شده بود که شاعران، پرداختن به مسائل دراماتيک را نوعي کمتوجهي به مسائل کشور ميپنداشتند؛
چنانکه اين موضوع در ايران زمان دفاع مقدس نيز ديده ميشود و در آن زمان اگر کسي شعر عاشقانه ميگفت، برخي افراد او را مورد انتقاد قرار ميدادند. به ياد دارم که وقتي براي اولين بار در سال 1369 آقاي محمودي بهعنوان يکي از پيشگامان شعر عاشقانه درميان شاعران انقلاب، کتاب "فصلي از عاشقانهها" را منتشر کرد، بسياري او را مورد انتقاد قرار دارند.
در افغانستان هم اوضاع بر همين روال بود و اشعار عاشقانه در معرض يک چنين انتقاداتي قرار ميگرفتند و بههمين دليل شاعران به رايجترين موضوع زمان که همان جنگ و جهاد و مقاومت بود توجه ميکردند ولي از دهه هشتاد شمسي به اين سو، بسياري از شاعران حوزه اصلي کارشان را در ارتباط با اشعار عاشقانه قرار دادند، افرادي مانند "سيدنادر احمدي"، "محمدشريف سعيدي"، "محمدبشير رحيمي"، "الياس علوي"، "محمدرحيم جنيد" و "سيدرضا محمدي" مشخصا شعر عاشقانه سرودند.
گذشته از اقتضائات زمانه، خود موضوع ادبيات مقاومت و جهادي، چه جايگاهي در ادبيات دارد؟
به نظر بنده جايگاه اين ادبيات درحال حاضر بايد بيشتر از آنچه که امروز هست باشد يعني به نظر ميرسد که در شعر کهن ما، جنبه مقاومت و پايداري در شعر بسيار کمرنگ است و ما ميتوانيم اين نکته را به عنوان يک انتقاد مطرح بکنيم. توجه کنيد به موضوعاتي که در شعر قديم ما بسيار فربه شده است که يکي عرفان است و ديگري شعر عاشقانه.
به عنوان مثال "سنايي" از پيشگامان اشعار عرفاني و اشعار انتقادي و اجتماعي است اما پس از او مشاهده ميشود که شاخه شعر عرفاني بسيار فربه ميشود و شعر عاشقانه ما هم که از قصايد سبک خراساني نشات گرفته و در اشعار انوري شکل و تغزل پيدا کرده و در شعر سلمان و خواجه و حافظ به اوج رسيده است بسيار ارج و قرب پيدا ميکند و فضا را براي شعر مقاومت در ادبيات کهن ما تنگ ميکند، به همين لحاظ جاي سئوال دارد که چرا در دوران حمله مغول با اين همه مصائبي که بر سرزمينهاي قلمرو زبان فارسي وارد ميشود ما عملا جريان شعري در برابر حمله مغول نميبينيم.
حتي شاعراني هم که در متن وقايع عصر مغول زندگي ميکنند عملا شعر عاشقانه و عارفانه ميگويند و شعري که جنبه پايداري داشته باشد در آثارشان ديده نميشود، البته اين مسائل ريشههاي فکري و اجتماعي دارد که در اينجا مکان بازگو کردن آنها نيست.
از همين رو به نظر ميرسد که اين مسائل در شعر قديم ما کمرنگ بودهاند و حق بر اين بوده که همچنان که انسان با عرفان و معنويت و عاشقانه سرايي درگير است با موضوع پايداري در برابر بيگانگان و در برابر کساني که به نوعي در اين هزار سال قلمرو زبان فارسي را در معرض تهاجم قرار دادهاند نيز درگير باشد يا حتي دربرابر حکومتهاي مستبدي که از همين قلمرو داخلي برخاستهاند نيز مقاومت نشان بدهد.
بالاخره يک قسمت از وظايف شاعران همين بوده است و ما ميبينيم که در اين بخش يک قصور و کوتاهي صورت گرفته است و شاعران ما کمتر به حاکميتهاي مستبدانهاي مانند سلجوقيان، خوارزمشاهيان، غزنويان، ايلخانان و حتي صفويه و قاجاريه چندان درگير نبودهاند. البته اين کاستي هم در شعر ايران و هم در شعر افغانستان از دوران مشروطيت به اين سو، کمابيش در حال رفع شدن است و فکر ميکنم که اگر امروز شعر پايداري داريم، يک مسئله غيرطبيعي نيست و خلائي بوده که در شعر قديم، کمبودش احساس ميشده و امروز درحال پرشدن است.
به نظر ميرسد که سابقه تاريخي شعر مقاومت در کشورهاي عرب زبان مانند فلسطين از ما بيشتر است.
مسلما سابقه تاريخي آنها بيشتر و پررنگتر است بهخصوص در شعر فلسطين، چراکه آن زمينههاي عيني که باعث ميشود شاعر به شعر مقاومت بپردازد در آن سرزمين بيشتر بوده است. البته از حدود سه دهه اخير هم که موضوع جنگ تحميلي در ايران و درگيري و اشغال در افغانستان پررنگتر بوده، طبيعتا زمينه پرداختن بيشتر به اين جنبه از ادبيات نيز پررنگتر شده است.
البته تاثير شعر عرب در شعر مقاومت فارسي از سالهاي اول انقلاب از رهگذر ترجمه به وجود آمد که توسط شاعران جوان انقلاب به فارس برگردانده ميشد، شاعراني مانند "صادق رحماني"، "عليرضا قزوه"، "صابر امامي" و امثال اينها که ترجمههايشان در شعر فارسي پس از انقلاب موثر واقع شد و بسياري از شاعران مانند "محمود درويش" و "احمد مطر" در ايران شناختهتر شدند.
با اين حال، شعر افغانستان بيشتر از آنکه تحت تاثير شعر عرب باشد متاثر از شعر انقلاب اسلامي ايران بوده است. البته اينکه چرا شاعران افغانستان تاثيرپذيري کمتري از شعر عرب داشتهاند بازميگردد به کمبود امکانات ارتباطي که هميشه در افغانستان وجود داشته است.
کارکرد ادبيات مقاومت در عمل چگونه بوده؟
اثر عملي شعر مقاومت انکارناپذير است بهعنوان مثال در افغانستان، به اين دليل که مقوله شعر يکي از تنها ابزارهاي رسانهاي و تبليغاتي ما بوده، تاثيرش چشمگير است، چنانکه افغانستان از همه امکانات ديگري که ميتوانسته زمينه تهييج بيشتري را براي مجاهدان ما فراهم کند تقريبا بي بهره بوده است.
طبيعتا در کشوري که درگير جنگ چريکي و نبردهاي نامنظم در سنگر است محصولاتي از جنس ديگر، چندان قابل اتکا نيست و با وجود محدوديتها براي موسيقي، سينما و هنرهاي تجسمي، تمام اين مسئوليت بر دوش شعر قرار ميگرفته. از همين لحاظ تنها رسانهاي که ميتوانسته پيام مردم افغانستان را به گوش سنگرنشينان منتقل کند همين شعر بوده است. به همين خاطر ميبينيم که اشعار استاداني مانند "خليل ا... خليلي" و "براتعلي فدايي" و جوانترهايي چون "سيدابوطالب مظفري" و "اسدا... قدسي" در جبهههاي جنگ بسيار مطرح ميشود.
البته قصد ندارم بگويم که اين تاثير از نوع خط دهي سياسي بوده است که روي تحولات سياسي کشور تاثيرگذار بوده چرا که تحولات سياسي کشور ما تنها خاستگاه عاطفي و فکري داخلي نداشته و معمولا متاثر از مسائل جهاني و منطقهاي بوده است ولي حداقل، اين شعر براي مردم ما تسکين دهنده و از لحاظ عاطفي اقناع کننده بوده.
در حوزه زبان و ادبيات فارسي، شعر مقاومت در دورههاي مختلف توسط چه کساني بيشتر پرداخته شده است؟
اگر اين نوع از شعر را در ادبيات کهن ما سراغ بگيريم، بايد بگويم شعر ناصرخسرو و سنايي دو منبع بسيار خوب براي ادبيات مقاومت و شعر پايداري هستند، کمي که جلوتر بياييم در شعر حافظ با رنديهاي خاصي که شاعر دارد، اين نوع از ادبيات به چشم ميخورد و پس از آن در شعر "بيدل" ، بهخصوص در رباعيات بيدل که اتفاقا بنده در ارتباط با اين موضوع مطلبي نوشته بودم با عنوان "بيدل و اهل قدرت" که در آنجا هم اين زمينهها را بهصورت بيشتري ميبينيم و در اين رهگذر وقتي به شعر امروز ميرسيم که اين حوزه از ادبيات در آن پررنگتر ميشود، آثار کساني مانند "علي معلم"، "حسن حسيني" و "عليرضا قزوه" براي ما منابع الهام خوبي هستند.
در چند دهه گذشته يکي از محبوبترين و رايجترين گونههاي ادبيات، شعر مقاومت و پايداري بوده، چنانکه در اين سالها شاعران و نويسندگان بسياري با توجه به اقتضائات سياسي و اجتماعي زمان به آن پرداخته و از اين رهگذر آثار ارزشمندي را خلق کردهاند به اين اميد که تاثير مثبتي بر فکر و ذهن جامعهاي بگذارند که درگير تهاجم، پايداري و مقاومت است.
با اين همه، طبيعي به نظر ميرسد که اينگونه ادبي در سرزمينهايي که درطول ساليان دراز آماج حملات و کشورگشاييها بودهاند بيشتر ريشه دوانيده باشد و به همين خاطر شاعران سرزمينهايي چون فلسطين و افغانستان تا حدود زيادي به جنبههاي کاربردي شعر مقاومت و پايداري پرداختهاند. با اين حال اگر نگاهي به تاريخ و ادبيات سرزمينهاي فارس و عرب بيندازيم، يک نام بيش از ديگران جلب توجه ميکند و آن "محمود درويش" شاعر مقاومت فلسطين است که چهار سال پيش در چنين روزهايي درگذشت.
او از آن دسته شاعراني بود که کلام مقاومتش نهتنها درميان مجاهدان و مردم فلسطين بلکه در تمام جهان شهرت يافت و بار ديگر اثبات کرد که گونه ادبيات پايداري حرفهاي بسياري در عالم هنر و ادبيات دارد. به همين بهانه گفتوگويي داشتيم با آقاي "محمدکاظم کاظمي" از شاعران مقاومت افغانستان که چندسالي است در شهر مشهد زندگي ميکند.
محمدکاظم کاظمي تحصيلکرده رشته عمران است با اين حال عمده فعاليت وي در دهه اخير به فعاليتهاي ادبي و مطبوعاتي گذشته است و کتابهاي پياده آمده بودم ... (مجموعه شعر)، روزنه (مجموعة آموزشي شعر)، شعر پارسي، همزباني و بي زباني، قصة سنگ و خشت (مجموعه شعر)، گزيدة غزليات بيدل، کليد درِ باز، رصدِ صبح (خوانش و نقد شعر جوان امروز)، کفران (گزيدة اشعار)، مرقّع صدرنگ (صد رباعي از بيدل)، اين قند پارسي (فارسي دري در افغانستان امروز) از ايشان منتشر شده است.
پيوندي که زبان فارسي بين ملتهاي ايران و افغانستان ايجاد کرده باعث شد که وقتي کاظمي در اين گفت وگو از عبارت "شعر ما" استفاده کند منظورش شعر به زبان پارسي باشد خواه شاعرش ايراني باشد و خواه نه.
چه عاملي سبب ميشود که هنرمندي مانند شما،
گونه ادبيات مقاومت را به عنوان سبک شعري اش انتخاب کند؟
چيزي که خود من به تجربه حس کردهام و آن را در مورد نوع فعاليت يک شاعر موثر ميدانم، جغرافيايي است که شاعر در آن پرورده شده و سابقه تاريخي آن جغرافيا؛ زيرا اين موضوع در ايجاد يک هويت ادبي براي مردم و سرزمين موثر است. به نوعي ميتوان گفت که در حافظه تاريخي مردم، سابقه تاريخ سياسي و مدني کشورشان ثبت ميشود و به طور طبيعي روي ذهن و فکر شاعر نيز اثر ميگذارد؛
بهطوريکه هرگاه شاعر ميخواهد از چيزي سخن بگويد، تا حد زيادي، اولين چيزي که به ذهنش ميرسد همان مسائلي است که در سرگذشت تاريخي مردم او حضور داشتهاند. ما تاريخي پر از تلاطم داشتهايم و در تمام اين دورههاي تاريخي که به ياد داريم و تاريخنويسان نوشتهاند، سرزمين ما همواره درگير تهاجم، تلاطم، زد و خورد، درگيري و مقاومت بوده است و طبيعتا اين مسائل در حافظه تاريخي مردم ما ثبت شده است.
درعين حال تجربه ديگري جدا از تجربه تاريخي بوده که من خود شاهد آن بودهام و آن اينکه از زماني که چشم باز کردهام، کشور من درگير تهاجم و اشغال و جنگ داخلي بوده است. بنابراين، چنين تجربه چهل ساله، ذهن يک شاعر افغاني را که به مسائل کشورش توجه دارد در اولين قدم به مقاومت، درگيري و پايداري متوجه ميسازد.
وراي جايگاه پذيرفته شده ادبيات مقاوت،
جا و مکان ادبيات دراماتيک و عاشقانه در ادبيات کشورهايي که از جنگ و درگيري متاثر هستند در کجا قرار دارد؟
آيا شاعري مثل شما، رسالتي در اين حوزه ها نيز در خوداحساس ميکند؟
مسلما همين طور است. بعضي از مسائل، مسائل ابدي و عقلي انسان است و هر شاعري که بخواهد احساسات انسانها را بازگو کند، حتي در دوران جنگ هم به اين مسائل توجه ميکند، حتي ميتواند اين مسائل را با موضوعاتي مانند جنگ و جهاد نيز پيوند بدهد. اتفاقا برخي شاعران ما هم به اينگونه از ادبيات پرداختهاند و اينطور نبوده که تمام شاعران افغانستان، کليه دغدغههايشان متوجه مسائل جنگ و مقاومت بوده باشد.
البته تا پيش از تحولات اخير که دوران جنگ و جهاد شمرده ميشود، بهنوعي ميتوان گفت که ذهنيتي در کشور حکمفرما شده بود که شاعران، پرداختن به مسائل دراماتيک را نوعي کمتوجهي به مسائل کشور ميپنداشتند؛
چنانکه اين موضوع در ايران زمان دفاع مقدس نيز ديده ميشود و در آن زمان اگر کسي شعر عاشقانه ميگفت، برخي افراد او را مورد انتقاد قرار ميدادند. به ياد دارم که وقتي براي اولين بار در سال 1369 آقاي محمودي بهعنوان يکي از پيشگامان شعر عاشقانه درميان شاعران انقلاب، کتاب "فصلي از عاشقانهها" را منتشر کرد، بسياري او را مورد انتقاد قرار دارند.
در افغانستان هم اوضاع بر همين روال بود و اشعار عاشقانه در معرض يک چنين انتقاداتي قرار ميگرفتند و بههمين دليل شاعران به رايجترين موضوع زمان که همان جنگ و جهاد و مقاومت بود توجه ميکردند ولي از دهه هشتاد شمسي به اين سو، بسياري از شاعران حوزه اصلي کارشان را در ارتباط با اشعار عاشقانه قرار دادند، افرادي مانند "سيدنادر احمدي"، "محمدشريف سعيدي"، "محمدبشير رحيمي"، "الياس علوي"، "محمدرحيم جنيد" و "سيدرضا محمدي" مشخصا شعر عاشقانه سرودند.
گذشته از اقتضائات زمانه، خود موضوع ادبيات مقاومت و جهادي، چه جايگاهي در ادبيات دارد؟
به نظر بنده جايگاه اين ادبيات درحال حاضر بايد بيشتر از آنچه که امروز هست باشد يعني به نظر ميرسد که در شعر کهن ما، جنبه مقاومت و پايداري در شعر بسيار کمرنگ است و ما ميتوانيم اين نکته را به عنوان يک انتقاد مطرح بکنيم. توجه کنيد به موضوعاتي که در شعر قديم ما بسيار فربه شده است که يکي عرفان است و ديگري شعر عاشقانه.
به عنوان مثال "سنايي" از پيشگامان اشعار عرفاني و اشعار انتقادي و اجتماعي است اما پس از او مشاهده ميشود که شاخه شعر عرفاني بسيار فربه ميشود و شعر عاشقانه ما هم که از قصايد سبک خراساني نشات گرفته و در اشعار انوري شکل و تغزل پيدا کرده و در شعر سلمان و خواجه و حافظ به اوج رسيده است بسيار ارج و قرب پيدا ميکند و فضا را براي شعر مقاومت در ادبيات کهن ما تنگ ميکند، به همين لحاظ جاي سئوال دارد که چرا در دوران حمله مغول با اين همه مصائبي که بر سرزمينهاي قلمرو زبان فارسي وارد ميشود ما عملا جريان شعري در برابر حمله مغول نميبينيم.
حتي شاعراني هم که در متن وقايع عصر مغول زندگي ميکنند عملا شعر عاشقانه و عارفانه ميگويند و شعري که جنبه پايداري داشته باشد در آثارشان ديده نميشود، البته اين مسائل ريشههاي فکري و اجتماعي دارد که در اينجا مکان بازگو کردن آنها نيست.
از همين رو به نظر ميرسد که اين مسائل در شعر قديم ما کمرنگ بودهاند و حق بر اين بوده که همچنان که انسان با عرفان و معنويت و عاشقانه سرايي درگير است با موضوع پايداري در برابر بيگانگان و در برابر کساني که به نوعي در اين هزار سال قلمرو زبان فارسي را در معرض تهاجم قرار دادهاند نيز درگير باشد يا حتي دربرابر حکومتهاي مستبدي که از همين قلمرو داخلي برخاستهاند نيز مقاومت نشان بدهد.
بالاخره يک قسمت از وظايف شاعران همين بوده است و ما ميبينيم که در اين بخش يک قصور و کوتاهي صورت گرفته است و شاعران ما کمتر به حاکميتهاي مستبدانهاي مانند سلجوقيان، خوارزمشاهيان، غزنويان، ايلخانان و حتي صفويه و قاجاريه چندان درگير نبودهاند. البته اين کاستي هم در شعر ايران و هم در شعر افغانستان از دوران مشروطيت به اين سو، کمابيش در حال رفع شدن است و فکر ميکنم که اگر امروز شعر پايداري داريم، يک مسئله غيرطبيعي نيست و خلائي بوده که در شعر قديم، کمبودش احساس ميشده و امروز درحال پرشدن است.
به نظر ميرسد که سابقه تاريخي شعر مقاومت در کشورهاي عرب زبان مانند فلسطين از ما بيشتر است.
مسلما سابقه تاريخي آنها بيشتر و پررنگتر است بهخصوص در شعر فلسطين، چراکه آن زمينههاي عيني که باعث ميشود شاعر به شعر مقاومت بپردازد در آن سرزمين بيشتر بوده است. البته از حدود سه دهه اخير هم که موضوع جنگ تحميلي در ايران و درگيري و اشغال در افغانستان پررنگتر بوده، طبيعتا زمينه پرداختن بيشتر به اين جنبه از ادبيات نيز پررنگتر شده است.
البته تاثير شعر عرب در شعر مقاومت فارسي از سالهاي اول انقلاب از رهگذر ترجمه به وجود آمد که توسط شاعران جوان انقلاب به فارس برگردانده ميشد، شاعراني مانند "صادق رحماني"، "عليرضا قزوه"، "صابر امامي" و امثال اينها که ترجمههايشان در شعر فارسي پس از انقلاب موثر واقع شد و بسياري از شاعران مانند "محمود درويش" و "احمد مطر" در ايران شناختهتر شدند.
با اين حال، شعر افغانستان بيشتر از آنکه تحت تاثير شعر عرب باشد متاثر از شعر انقلاب اسلامي ايران بوده است. البته اينکه چرا شاعران افغانستان تاثيرپذيري کمتري از شعر عرب داشتهاند بازميگردد به کمبود امکانات ارتباطي که هميشه در افغانستان وجود داشته است.
کارکرد ادبيات مقاومت در عمل چگونه بوده؟
اثر عملي شعر مقاومت انکارناپذير است بهعنوان مثال در افغانستان، به اين دليل که مقوله شعر يکي از تنها ابزارهاي رسانهاي و تبليغاتي ما بوده، تاثيرش چشمگير است، چنانکه افغانستان از همه امکانات ديگري که ميتوانسته زمينه تهييج بيشتري را براي مجاهدان ما فراهم کند تقريبا بي بهره بوده است.
طبيعتا در کشوري که درگير جنگ چريکي و نبردهاي نامنظم در سنگر است محصولاتي از جنس ديگر، چندان قابل اتکا نيست و با وجود محدوديتها براي موسيقي، سينما و هنرهاي تجسمي، تمام اين مسئوليت بر دوش شعر قرار ميگرفته. از همين لحاظ تنها رسانهاي که ميتوانسته پيام مردم افغانستان را به گوش سنگرنشينان منتقل کند همين شعر بوده است. به همين خاطر ميبينيم که اشعار استاداني مانند "خليل ا... خليلي" و "براتعلي فدايي" و جوانترهايي چون "سيدابوطالب مظفري" و "اسدا... قدسي" در جبهههاي جنگ بسيار مطرح ميشود.
البته قصد ندارم بگويم که اين تاثير از نوع خط دهي سياسي بوده است که روي تحولات سياسي کشور تاثيرگذار بوده چرا که تحولات سياسي کشور ما تنها خاستگاه عاطفي و فکري داخلي نداشته و معمولا متاثر از مسائل جهاني و منطقهاي بوده است ولي حداقل، اين شعر براي مردم ما تسکين دهنده و از لحاظ عاطفي اقناع کننده بوده.
در حوزه زبان و ادبيات فارسي، شعر مقاومت در دورههاي مختلف توسط چه کساني بيشتر پرداخته شده است؟
اگر اين نوع از شعر را در ادبيات کهن ما سراغ بگيريم، بايد بگويم شعر ناصرخسرو و سنايي دو منبع بسيار خوب براي ادبيات مقاومت و شعر پايداري هستند، کمي که جلوتر بياييم در شعر حافظ با رنديهاي خاصي که شاعر دارد، اين نوع از ادبيات به چشم ميخورد و پس از آن در شعر "بيدل" ، بهخصوص در رباعيات بيدل که اتفاقا بنده در ارتباط با اين موضوع مطلبي نوشته بودم با عنوان "بيدل و اهل قدرت" که در آنجا هم اين زمينهها را بهصورت بيشتري ميبينيم و در اين رهگذر وقتي به شعر امروز ميرسيم که اين حوزه از ادبيات در آن پررنگتر ميشود، آثار کساني مانند "علي معلم"، "حسن حسيني" و "عليرضا قزوه" براي ما منابع الهام خوبي هستند.