PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : سوال خاطره اولین روز مدرستو بگو!!!!



آسد مرتضي
15th September 2012, 09:57 PM
سلام به همه دوستان عزیز[golrooz]
یواش یواش داره اول مهر میاد که دو اتفاق خوب توش میفته.یکیش روز باز شدن مدرسه هاست و اون یکیش رو هم نمیگم!!!![nishkhand]
همه ما خاطره های تلخ و شیرینی از روز اول مدرسه رفتنمون داریم....یه عده گریه میکردن،یه عده دیگه خوشحال و یه عده دیگه هم خنثی!!![B]
خاطره شما از روز اول مدرسه تون چیه؟چی کار میکردید؟[tafakor][shaad][B]
من خودم یادم نمیاد ولی مادرم میگه وقتی داداشت داشت میرفت مدرسه تو داشتی گریه میکردی که منم میخوام برم!!![nishkhand][nishkhand]
آخه من با داداشم یه سال اختلاف دارم
انقد گریه کردم تا من رو هم پیش دبستانی ثبت نام کردن!!!![sootzadan][sootzadan][fardemohem]

sahar19
15th September 2012, 10:04 PM
منم روز اول گریه کردم اما نه واسه مدرسه رفتن!!! واسه اینکه نمیخواستم مامانم باهام بیاد!!هی هلش میدادم میگفتم برو خونه چرا با من اومدی !!!! آخه فکر میکردم الان خییییییییییییییلی بزرگ شدم دیگه باید عین یه مرد رو پام وایسم!!![nishkhand] وقتی رفتیم سر کلاس تا معلم اومد شروع کرد حرف زدن من پاشدم از کلاس زدم بیرون!!!معلمه دنبال اومد بود میگفت کجا!!! گفتم ازت خوشم نمیاد!!!![khande] تا2 هفته سر کلاسش نمیشستم به جاش میرفتم سر کلاس پنجمیا آخه معلمشون خیییییییییییییییییییییییی یلی خوشگل بود[khejalat]

بحث
15th September 2012, 10:04 PM
سلام من یادم نمیاد ولی گریه نمیکردم ولی حس وحال خوبی نداشتم فکر نکنین الان بهتر شدما نه بابا الان به دوکلمه اول مهر کلا آلرژی پیدا کردم ولی از حق نگذریم به درس وعلم واین چیزا بگی نگی علاقه دارم [fardemohem]

homeyra
15th September 2012, 10:09 PM
من روز اول دبستان سریع رفتم یک درخت پیدا کردم و کنارش وایسادم عکس گرفتم...sh_omomi110بیچاره مامانمو زور کردم که باید بیای ازم عکس بگیری،دست یکی دوتا از بچه های توی حیاطم گرفتم گفتم بیاین عکس یادگاری بگیریم...هیچکدوم از اون بچه هارم نمیشناسم[nishkhand]

ستاره ي شب
15th September 2012, 10:11 PM
يه چيزي بگم بخنديد ، خواهر من با اينكه مامانمون ناظم مدرسه بود و يه عالمه هم براش خوراكي خريده بود كه گريه نكنه بازم از همه ي بچه ها بيشتر گريه مي كرد. كلا جو گازش گرفته بود والا كلا" بچه ي خونگرميه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!![khande][khande][nishkhand][nishkhand]

Outta_Breathe1020
15th September 2012, 10:29 PM
من تا جایی که یادمه کلا تو دبستان تا سال سوم خصوصا تو دوست یابی خودمو همه رو ترکونده بودم! مدت دوستیمم گرفته بود همه رو [nishkhand]
نحوه دوستیابی: پیدا کردن یه نفر تنها
-اسمت چیه؟ - فلان - منم فلان، بیا با هم دوست شیم![nishkhand]
روز اولم به همین شکل پیش رفت!

خاطره بد هم دارم، مامانم به قدری دیر اومد دنبالم که دیگه کم کم اثراتی از اشک داشت در من هویدا میشد که دیگه بالاخره اومد [nishkhand]

ساناز فرهیدوش
15th September 2012, 10:56 PM
روز اول مدرسه در دبستان دخترانه شهید سلیمانی تهران بودم . یک جشن خوب با حضور مادر برگذار شد . به ما گل مریم دادند . یک شانه . حوله و شکلات . روی حوله دو سیب زیبا بود. مدی ر مهربان ما خانم صدیقه صادقی یه ما گفت مدرسه خانه دوم ماست و او واقعا مادر دوم ما بود . نمونه واقعی یک انسان واقعی و مهربان که با گذشت 20 سال هنوز عاشقانه از یاد می کنم . امیدوارم خداوند تمام افرادی رو که به افتخار معلمی نائل می کنه به خلق نیک و زیبا آراسته بگرداند .

elinaaa
15th September 2012, 11:09 PM
جالبه من اصلا اولین روز مدرسه یادم نیست!عوضش اولین روز مهدکودکم یادمه...با بابام رفته بودم،وقتی رفتم تو کلاس نیمکت اول اونم کنار یه پسر بچه نشستم...[nishkhand]تازه فرشته مهربون که واسم کادو میاوردم یادمه فکر کنم همون مامان بابام بودن[khanderiz]...ولی احساس غریبی میکردم...حافظه منو میبینی!!!مهدکودک یادمه ولی مدرسه یادم نیست....

م.محسن
15th September 2012, 11:14 PM
مدرسه ام درست روبروی خونه بود و هر وقت صدای زنگ مدرسه رو میشنیدم راه میفتادم برم مدرسه و 30 ثانیه بعد مدرسه باشم ولی روز اول یه خورده زودتر رفته بودم مدرسه. از روز اول خیلی خاطره خاصی ندارم ولی یادمه سر درس جوجه برامون جوجه زنده آوردند و سر درس آش برامون یه کاسه آش تا تهشو در بیاریم.
یادش به خیر

ساناز فرهیدوش
15th September 2012, 11:26 PM
یه درس دداشتسم بابا آب داد . بابا نان داد . پرسیدم خانم اگر پدر تو بهشت پیش خدا باشه نتونه بیاد خدا به ما نان میده ؟ خدا که از اسمون اب میده چرا نان نمیده ! داشتهباشین قیافه معلم ما رو ! [esteress]

kahrupay
15th September 2012, 11:36 PM
والا ما خیلی محترمانه نه گریه کردیم نه قهر کردیم مثه بچه ی آدم رفتیم سر کلاس نشستیم و تا الان هم داریم سر کلاس می شینیم به خدا!!!![nishkhand]

آسد مرتضي
15th September 2012, 11:39 PM
خیلی بی ذوق اید!!!!![ghahr][ghahr]من گفتم دو تا اتفاق میفته!!!یکی نگفت دومیش چیه؟؟[delkhoori][delkhoori]
متاسفمsh_omomi37sh_omomi37

Outta_Breathe1020
15th September 2012, 11:49 PM
خیلی بی ذوق اید!!!!![ghahr][ghahr]من گفتم دو تا اتفاق میفته!!!یکی نگفت دومیش چیه؟؟[delkhoori][delkhoori]
متاسفمsh_omomi37sh_omomi37


اااااااااااااا!
راست میگینا!
بالکل فراموش شد!
احساس شرمندگی بر من مستولی شد [khejalat]
حالا اینهمه غصه نخورین!
الان دیگه نمیگین دومین اتفاقو؟[tafakor][soal]

آسد مرتضي
15th September 2012, 11:53 PM
اااااااااااااا!
راست میگینا!
بالکل فراموش شد!
احساس شرمندگی بر من مستولی شد [khejalat]
حالا اینهمه غصه نخورین!
الان دیگه نمیگین دومین اتفاقو؟[tafakor][soal]
خوب حدس بزنید؟؟خیلی سخت نیست

elinaaa
16th September 2012, 12:06 AM
خوب حدس بزنید؟؟خیلی سخت نیست



آقا مرتضی تولدتونه؟!!!

سونای
16th September 2012, 12:32 AM
سال روز پیوندتونه...؟
[golrooz]

SaSaMc2
16th September 2012, 12:49 AM
سلام...[golrooz]

روز اول مدرسه...

من گريه نميكردم...

ولي همه گريه ميكردن و من با تعجب نيگاشون ميكردم...!

يه پسر عينكي بود به اسم قبادي كه اونم گريه نميكرد...

همه توي حيات ول بوديم...

نگهباناي مدرسه مون سرباز و افسر بودن...

من رفتم پيش سربازه گفتم كي ميريم سر كلاس...

گفت تا 1000 بشماري رفتين سر كلاس...

منم روي جدول سر به پايين راه ميرفتم و ميشمردم...

1 2 3 4 5 . . .

يهو يه چي مثل بلوك خورد توي سرم...

ميله گارد باغچه بود كه تهش يه هندونه سيمان داشت...

اون قبادي رواني با اون زده بود توي سرم...

تموم صورتم پر خون بود...

ولي بازم گريه نميكردم...

ناظم و يه سرباز با يه ماشين بردن كيلينيك...

دكتره يه سوزن برداشت كه منحني بود...

داشت كلم رو ميدوخت و پرسيد كلاس چندمي...

گفتم اول...

گفت پس خدا آخر و عاقبتت رو بخير كنه...

سربازه گفت ايشالله...

منم گفتم 428 429 450 . . .

قرار شد با يه لنگروز ببرنم خونه...

سالهاي زيادي ميگذره...

بعقيش رو يادم نمياد...

نميدونم...

شايد 997 998 999 . . .

شايدم وقت گريه كردنه . . .

yas-90
16th September 2012, 01:39 AM
سلام
روز اول مدرسه.........sh_omomi117

حقیقتش یادم نمیاد چقدر ذوق داشتم میدونم داشتم اما حدودش رو یادم نمیاد .......... بی خیال........

با مامانم رفتیم مدرسه(دختر خالم هم بود یادم نمیاد خاله م هم بود یا نه) .........مدرسه حضرت مریم..............خواهر بزرگترم هم تو اون مدرسه درس خونده بود..........خواهر کوچیکترم هم تو اون مدرسه درس خوند................حالا بین اون دو تا نوبت من شد برم مدرسه[khejalat]....اول دبستانsh_omomi53 .....از این بابت مطمئنم که مدرسه رو دوست داشتم.......همیشه چیزی که باعث بشه حس کنم منم میتونم مستقل بشم منو رو ذوق میاره مدرسه هم همینطور....[fardemohem]

دست در دست مامان پیش به سوی مدرسه......مانتو و شلوار سرمه ای و مقنعه سفید با لبه های دالبری....مقنعه مو خیلی دوست داشتم خوشگل بود........از اون چونه دارا [khanderiz].....

وقتی وارد مدرسه شدم از شلوغیش اولش کمی خجالت کشیدم نمیدونم همیشه اولین بار وقتی وارد یه جایی میشم چنین حسی دارم خجالت نیستا ولی یه چیزی تو مایه هایی که نمیدونم چیه یه جور استرس که همیشه به خجالت تعبیرش میکنم..........البته خیلی زود هم این حس از بین میره..........[khejalat]

یکم که گذشت...........دینگ(دیرینگ)......... .صدای زنگ و صف کشیدن بچه ها.......اونموقع دیگه یادم رفت مامانم هم هست........تازه با دختر خالم هم رفته بودم(شدید صمیمی بودیم).....اونم با من میومد کلاس اول......دستشو گرفتم د بدو که رفتی.........نمیدونم چی شد یه دفعه از دختر خالم فاصله گرفتم رفتم پیش یه دختره که اسمش یادم نیست بهش گفتم میای با من دوست شی؟ اونم قبول کرد موقعی که خواستیم وارد کلاس شیم من دست انداختم گردن دوست جدید و به اولین کلاسی که رسیدیم وارد شدیم بعدم رفتم دختر خالمو هم اوردم پیش خودم...........شدیم هم کلاس[shaad]

کلاس اول.....خانم کریمی.....انشالله همیشه زنده و سلامت باشه

راستی مامانم هم نمیدونم کجاست؟[nishkhand]
یه چیز دیگه من هیچ وقت نفهمیدم چطور من کلاسی که واردش شدم درست بود.......آخه به ما نگفته بودن چه کلاسی وارد شین ما خودمون رفتیم[tafakor]

تازه به ما گل و بلبل و کیک وشیرینی هم ندادن یعنی اگه دادن هم احتمالا من جا موندم یا اینقده حواسم پرت بود که چیزی عایدم نشد[negaran]

مجتبی
16th September 2012, 02:08 AM
انگار ما از اون روزه اول شجاع تشریف داشتیم [bamazegi]
چون قشنگ یادمه... مامانم نه اومد با من به مدرسه... نه اومد که منو از مدرسه ببره...[khande]
خودم مثله بچه ی آدم سرمو انداختم پایین رفتمو برگشتم [nishkhand]
البته اینم بگم که آره.... سره کلاس که رفتم کمی دلم گرفت... یه جورای بغض کردم [cheshmak] ولی گریه نکردم....

mehrab123
16th September 2012, 04:19 AM
یادمه وقتی رفتم مدرسه مثل فیلما فکر میکردم که الان میرم جایی که همشون....
هه نگوبابا اینا خودشون....
خلاصه
زنگ اول که رفتم پیش همه غریب بودم...
معلم زیست اومد سرکلاس شروع کرد به درس...
من باخودم فکر کردم....
رسید به نقطه پیک نمودار صحبتاش که من...
وارد میدان شدم...
کلی ضایع شدم[khande]
میدونی چرا
چون که
معلم فقط ظاهرش اونجوری اهل بحث بود. منمکه خیال کردم...
معلم عصبانی بشه بگه....
در انحال عرفانی عرق سرد از چروک پیشانیم سرازیر میشد[khande]
و درحالیکه در واکنش انحلال ها شرکت میجستم که ....
بچه ها از انهمه فراورده ای که برایشان داشتم هرروز مسخرم میکردن که دست اخر مجبور به ترک مدارn1به مدار nsگشتم [khande]
که واکنش پایان پذیرفت و دیگر ارتعاشی احساس نمی کردم منم لایه های اخر خودم را پر کرده بودم که با اتم ازاد هیچ معلمی واکنش ندم[khande]

1=1+1
16th September 2012, 11:17 AM
یادمه وقتی رفتم مدرسه مثل فیلما فکر میکردم که الان میرم جایی که همشون....


هه نگوبابا اینا خودشون....
خلاصه
زنگ اول که رفتم پیش همه غریب بودم...
معلم زیست اومد سرکلاس شروع کرد به درس...
من باخودم فکر کردم....
رسید به نقطه پیک نمودار صحبتاش که من...
وارد میدان شدم...
کلی ضایع شدم[khande]
میدونی چرا
چون که
معلم فقط ظاهرش اونجوری اهل بحث بود. منمکه خیال کردم...
معلم عصبانی بشه بگه....
در انحال عرفانی عرق سرد از چروک پیشانیم سرازیر میشد[khande]
و درحالیکه در واکنش انحلال ها شرکت میجستم که ....
بچه ها از انهمه فراورده ای که برایشان داشتم هرروز مسخرم میکردن که دست اخر مجبور به ترک مدارn1به مدار nsگشتم [khande]
که واکنش پایان پذیرفت و دیگر ارتعاشی احساس نمی کردم منم لایه های اخر خودم را پر کرده بودم که با اتم ازاد هیچ معلمی واکنش ندم[khande]
[khande][khande][khande][khande][khande]

آرمیتیس
16th September 2012, 11:33 AM
من اولین روز پیش دبستانی با مامانم رفتم اونجا دست مامانم رو هم گرفته بودم همه ی بچه ها گریه می کردن من که گریه نمیکردم همشون تعجب کرده بودن چند روز بعد سر کلاس که رفتیم وقتی گریه های بعضی ها رو دیدم منم داشت اشکام سرازیر می شد چون فهمیده بودم که مامنم هنوز بیرون ایستاده واسه همین می خواستم باهاش برم خونه بعد واسه اینکه معلمم نفهمه کیفم رو بر نداشتم و گفتم که می خوام برم آب بخورم همینکه پامو از کلاس بیرون گذاشتم طرف مامانم بدو بدو شروع به گریه کردم که می خوام منم باهات بیام بعدش هم معلمم به مامانم گفت که بره خونه و هر جور شده بود من رو فرستاد توی کلاس.
یادش بخیر...
[golrooz][khanderiz][tashvigh]
اول دبستان هم اولین روزش رو زیاد یادم نیست ولی چند روز بعدش که مسافرت رفتیم اصفهون از اونجا چندتا مداد گرفتم که خیلی نرم بودن یه پوست رنگی رنگی هم داشتن و تا میشدن ،وقتی از مسافرت برگشتیم یه روز یکی از مدادامو با خودم سر کلاس بردم همون روز هم مدیرمون اومد سر کلاس و با معلممون کار داشت می خواست که یه چیزی بنویسه گفت که یکی یه مداد بده منم میز اول نشسته بودم همون مدادم رو که هنوز تراش نکرده بودم و نوک نداشت بهش دادم مدیرمون فکر کرد که اونو سر کار گذاشتمو بهش شکلات دادم کلی باهم دعوا کرد بعد بهش گفتم که این مداده اونم که بد جوری قاطی کرده بود بهم گفت که دیگه از این چیزا مدرسه نیارم من که هر وقت یادم میاد خندم میگیره.

BaAaroOoN
16th September 2012, 04:09 PM
به من گفته بودن مدرسه جای درس خوندنه
وقتی دیدم معلممون بجای درس دادن داره حرف میزنه
غافل از اینکه این رسمشه که اولین روز درس ندن
منم حوصلم سر رفت و از کلاس رفتم بیرون بی اونکه حتی اجازه بگیرم
معلممون هم که بیچاره هیچی نگفت!!!آخه چی میتونست به1 الف بچه بگه؟!!
بعد هم که آب و هموام عوض شد برگشتم سر کلاس
رفتم سراغ کیفم و 1 کاره خوراکی ای رو که مامانم واسم گذاشته بود رو وسط کلاس در آوردم بیرون و شروع کردم به خوردن!!!!
معلم بیچاره همینجور خشکش زده بود و فققققط داشت نگاهم میکرد
فک کنم تاحالا تو عمرش شاگردی به این سرخوشی ندیده بود[nishkhand]
بعد دیدم اومدن دنبالم
نکنه کلاسم اشتباهه و باید عوض بشه
آخه من تو حیاط با یه دختره دوس شده بودم و سرخود رفته بودم سر کلاس اونا
هیچوقت یادم نمیره
دوران جالبی بود
ولی من اون روزا رو دوس نداشتم

shiny7
16th September 2012, 04:16 PM
من از 2 ماه قبلش همش می گفتم پس کی می رم مدرسه؟؟؟؟
کچل کرده بودم همه رو!!!!
اون روز اول هم از ساعت 6 صبح عین فرفره تو خونه می چرخیدم از ذوق!!![bamazegi]
تو مدرسه هم هی به مامانم می گفتم برو دیگه واسه چی وایسادی؟؟!![khande]

z.v
16th September 2012, 05:15 PM
روز اول مدرسه روهمیشه به یاد دارم،آخه اونروز از مدرسه فرارکردم سرظهر!!![nishkhand]ساعت 12که رفتیم بامامانم مدرسه تا12/30بیکارتوی حیاط مدرسه با ترس و استرس وبایه حس تنهایی عجیب دنبال دوستم(دختر همسایمون)میگشتم.فککنم پیداش کردم.بعدکه فهمیدم باهاش تویهکلاس نیفتادم خییییلی ناراحت شدم....آخه تنهابودم.وقتیم که مامانم رفتش خونه خییییییلی دلم گرفت ولی گریه نکردم فقدخیلی ناراحت بودم.یادمه وقتی رفتیم سرکلاس معلممون گفت خودتونوتک تک معرفی کنید،من نیمکت اول نشسته بودم،اول ازهمه بلندشدم گفتم به نام خدامن.....هستم ونشستم.معلممون خیلی خوشش اومدکه من به این رسایی وکاملی خودمومعرفی کردم،بقیه ی بچه هااینطوری نبودن.خلاصه زنگ تفریح که خوردکیفموورداشتموبه به معلمم گفتم میخوام وسایلمونشون دوستم بدم توحیاط،وقتی زنگ کلاس خوردوفهمیدم که دوباره بایدبرگردم سرکلاس خیییلی تیزوسریع فرارکردموازخیابونابدوبدور دشدمواومدخونمون باگریه [gerye]ونفس نفس میزدم،مامانم تعجب کردمن بهشون گفتم مدرسه تعطیلمون کرده ولی اون دوباره برم گردوند مدرسه ومن ضایع شدم!!!!!![gerye][gerye]

جوان ایرانی
16th September 2012, 06:17 PM
خیلی بی ذوق اید!!!!![ghahr][ghahr]من گفتم دو تا اتفاق میفته!!!یکی نگفت دومیش چیه؟؟[delkhoori][delkhoori]
متاسفمsh_omomi37sh_omomi37

من که یادمه [nishkhand]
ولی نمگیم که [sootzadan][nishkhand]

homeyra
16th September 2012, 07:42 PM
خیلی بی ذوق اید!!!!![ghahr][ghahr]من گفتم دو تا اتفاق میفته!!!یکی نگفت دومیش چیه؟؟[delkhoori][delkhoori]
متاسفمsh_omomi37sh_omomi37


میرید سر کار؟
سال آخر دانشگاهتونه؟
تو جیب جا میشه؟
..........

BaAaroOoN
16th September 2012, 07:49 PM
حالا قهر نکن سید
من خواستم بپرسمااااا
ولی دیدم هیچکس نپرسیده گفتم حتما منظوری نداشتین از گفتنش
حالا بگو دیگه
مردیم از کنجکاوی[labkhand]

بانوی آب
16th September 2012, 08:22 PM
اولین روز مدرسه من مادرم من صبح بیدار کرد و گفت :بیدار شو باید بری مدرسه .بعد از آماده شدن آدرس مدرسه رو به من داد و گفت برو به سلامت بر خلاف همه ی مادرا که با بچه هاشون میرن مدرسه و کلی نازشون رو میکشن مادر من از همون اول آینده نگر بود میخواست من رو پای خودم وایسم[nishkhand][khande]

Gileva
16th September 2012, 08:27 PM
روز اول مدرسه خیلی من خوشحال بودم اخه لحظه شماری میکردم برم مدرسه یادمه روز اول بهمون یه خط کش با یه مداد هدیه داده بودن باچندتا شکلات[nishkhand]

آسد مرتضي
16th September 2012, 09:39 PM
با توجه به استقبال شدید از جواب اتفاق دوم!!!!![nishkhand][nishkhand]میخوام جوابشو بگم!!!بگم....بگم؟؟؟؟[khanderiz][khanderiz]
بعله.....تولد بنده اول مهره!!!!![khejalat][khejalat]
تبریک میگم به elinaaa (http://www.njavan.com/forum/member.php?205572-elinaaa) خانوم برای حدس دقیقشون[tashvigh][golrooz]
همچنین از خانوم خودم هم تشکر میکنم که قضیه رو لو نداد!!![nishkhand][nishkhand]

shiny7
16th September 2012, 09:51 PM
پس باید اینجا یه شعر هپی پر تر تو یو هم بخونیم!!!!!!![bamazegi][khande]
تولدتون مبارک سید!!!
شیرنیشم واسمون دعا کنید به آرزوهای خوبمون برسیم!!!

shiny7
16th September 2012, 09:54 PM
http://www.uc-njavan.ir/images/2o5acy148rmogascp7cv.jpg (http://www.uc-njavan.ir/)


اینم کادو شما!!!![shaad]

سونای
16th September 2012, 10:08 PM
همچنین از خانوم خودم هم تشکر میکنم که قضیه رو لو نداد!!![nishkhand][nishkhand]



ای جاااااااااااااااااااااااا اااان مگه خانومتون هم اینجا هستن؟!!!!! وااااای چقدر ذوق کردم.....[nishkhand]
سید معرفی نمیکنید؟!! سید بگید دیگه اینو مارو منتظر نزارینا!! خواهشا زود بگید
مرسی
راستی پیشاپیش مبارک باشه تولدتون
یه مناسبت دیگه هم هست[soal]
خب من زود میگم تا شما هم زود جوابمو بدید[cheshmak]
مناسبت دیگش......
اعتدال پاییزیی [nishkhand]
زمین به نقطه ی اعتدال پاییزیش میرسه[nishkhand]
حالا جواب منو بدید

آسد مرتضي
16th September 2012, 10:13 PM
http://www.uc-njavan.ir/images/2o5acy148rmogascp7cv.jpg (http://www.uc-njavan.ir/)


اینم کادو شما!!!![shaad]
نه دیگه اینجوری نمیشه همون روز تولد بدید!!!![nishkhand][nishkhand]
ممنون[golrooz]

آسد مرتضي
16th September 2012, 10:16 PM
ای جاااااااااااااااااااااااا اااان مگه خانومتون هم اینجا هستن؟!!!!! وااااای چقدر ذوق کردم.....[nishkhand]
سید معرفی نمیکنید؟!! سید بگید دیگه اینو مارو منتظر نزارینا!! خواهشا زود بگید
مرسی
راستی پیشاپیش مبارک باشه تولدتون
یه مناسبت دیگه هم هست[soal]
خب من زود میگم تا شما هم زود جوابمو بدید[cheshmak]
مناسبت دیگش......
اعتدال پاییزیی [nishkhand]
زمین به نقطه ی اعتدال پاییزیش میرسه[nishkhand]
حالا جواب منو بدید
پست ها رو بخونید معلوم میشه!!!![khejalat][khejalat]

elinaaa
16th September 2012, 10:19 PM
با توجه به استقبال شدید از جواب اتفاق دوم!!!!![nishkhand][nishkhand]میخوام جوابشو بگم!!!بگم....بگم؟؟؟؟[khanderiz][khanderiz]
بعله.....تولد بنده اول مهره!!!!![khejalat][khejalat]
تبریک میگم به elinaaa (http://www.njavan.com/forum/member.php?205572-elinaaa) خانوم برای حدس دقیقشون[tashvigh][golrooz]
همچنین از خانوم خودم هم تشکر میکنم که قضیه رو لو نداد!!![nishkhand][nishkhand]


چه عجب ما یه بار درست حدس زدیم....پس فعلا تولدتون پیشاپیش مبارک آقا مرتضی تا اول مهر...[shaadi]

BaAaroOoN
16th September 2012, 10:23 PM
من فهمیددددددددددددددددددددد دم[nishkhand]
جوان ایرانییییییییییییی
[tashvigh]یه دست برای خودم[khanderiz]
چه جالب که دو نفری عضو سایتین!!!!

سونای
16th September 2012, 10:24 PM
پست ها رو بخونید معلوم میشه!!!![khejalat][khejalat]


جوان ایرانی (http://www.njavan.com/forum/member.php?85712-%D8%AC%D9%88%D8%A7%D9%86-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C)
درست گفتم[nishkhand]
آخیش چـــــــــــــــــــــــق ــــــــــــــــــــــدر هم به هم میاین،
نگید ندیدم!![soal] نوشته هاتونو که خوندم[cheshmak]

خدا حفظتون کنه واسه هم....
[golrooz]

آسد مرتضي
16th September 2012, 10:27 PM
جوان ایرانی (http://www.njavan.com/forum/member.php?85712-%D8%AC%D9%88%D8%A7%D9%86-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C)
درست گفتم[nishkhand]
آخیش چـــــــــــــــــــــــق ــــــــــــــــــــــدر هم به هم میاین،
نگید ندیدم!![soal] نوشته هاتونو که خوندم[cheshmak]

خدا حفظتون کنه واسه هم....
[golrooz]
ممنون....سلامت باشید[golrooz][golrooz][khejalat]

- - - به روز رسانی شده - - -


من فهمیددددددددددددددددددددد دم[nishkhand]
جوان ایرانییییییییییییی
[tashvigh]یه دست برای خودم[khanderiz]
چه جالب که دو نفری عضو سایتین!!!!
احسنت به شما....[nishkhand][nishkhand]

آسد مرتضي
16th September 2012, 10:29 PM
چه عجب ما یه بار درست حدس زدیم....پس فعلا تولدتون پیشاپیش مبارک آقا مرتضی تا اول مهر...[shaadi]
ممنون بزرگوار....لطف دارید[golrooz]
منتظرم اول مهر ها!!!![nishkhand][nishkhand]
سلامت باشید[golrooz]

جوان ایرانی
16th September 2012, 10:32 PM
من چون قبلش پیش دبستانی میرفتم گریه هامو تمام و کمال کردم تو اون دوره[nishkhand]
روز اول مدرسه یادمه پدرم قربونی داشت من و دوستم با یه کارت انار شکل چسبیده به مقنعه رفتیم مدرسه
آخه یادش بخیر [entezar2]

✿elnaz✿
16th September 2012, 11:12 PM
سلام
چه پست جالبي آدم ياد خاطراتش ميوفته
قبل از اينكه بريم مدرسه با مامانم كلي عكس گرفتم با ي دسته گل . چه بچه هاي خوبي بوديم
ولي يادمه مامانم كه داشت منو ميبرد مدرسه موقعي كه ميخواست بره گريه ميكردم . آخيييي
بعد ي ناظم داشتيم اون لحظه برام خيلي وحشتناك به نظر ميومد كلا هم اخمو بودا
ولي معلم كلاس اولم رو خيليييييييي دوسش داشتم پير بود ولي خيلي خوووووب بوود
ايشالا هرجا هست سالم و سلامت و شاد باشه

غزل بارون
17th September 2012, 09:57 AM
سلام.اولا پیشاپیش تولدتون رو تبریک میگم آقا مرتضی ،ایشالا همیشه شاد و موفق در کنار خانواده باشید.
روز اول مدرسه:اتفاقا من اصلا گریه نکردم چون چندی قبل برای واکسیناسیون رفته بودم پایگاه مخصوص واکسن و با چتد نفر آشنا شدم و از قضا روز اول مدرسه هم از همکلاسی هام شدن اون دوستان محترم.مدرسه ابتدایی من حضرت زینب در خواجه عبدالله انصاری بود یادمه روزی که با مادرم رفتم مدرسه زودی دست مادرم رو رها کردم و رفتم پیش دوستانم.ناظم مدرسه به همه کلاس اولی ها یه شاخه گل مریم دادن و رفتیم سر کلاس معلم کلاسمون خانم آبدار بودن که اکثرا به اسم کوچکشون که ایران نام داشتن صداشون میکردیم و شروع کردن به پرسیدن اسم هامون و اینکه محل سکونتمون کجاست و چند خواهر و برادریم روز خیلی خوبی بود یادش بخیر با اینکه خیلی از اون سالها میگذره و لی خیلی خوب یادمه تمام وقایع رخ داده.[golrooz][entezar2].

narma
17th September 2012, 09:58 AM
من که عمرا نمیخام یاد دوران مدرسه بیفتم...........دوران ابتدائی برای من مثل جهنم بود............کاش میتونستم کلا از ذهنم پاکش میکردم..........برام مثل کابوس میمونه..................اه اه اه اه اه اه اه اه [taajob][taajob][taajob][taajob][taajob]

5000
17th September 2012, 01:42 PM
من حسابی می ترسیدم نمی تونستم از مامانم جدا شم یادمه یه روزی که مامانم منو برد مدرسه ، تو کلاس حسابی خودم رو کوبیم زمین که نمی خوام بمونم بعد معلمم دید چاره ای نداره گفت بیا جای من بشین خلاصه به زور راضی شدم که جای معلم بشینم بعد معلم بیچاره رفت جای من نشست بالاخره کم کم راضیم کردن ما هم عادت کردیم...............روزهای خوبی بود.

ماه آفرید
17th September 2012, 05:35 PM
ممنون از موضوع جالبی که بیان کردید.
تولدتان پیشاپیش مبارک.[golrooz]
روز اول مامانم و پدرم امده بودند. پدرم می بایست می رفتند سر کار برای همین عجله داشتند.اولش که جشن بود ولی من پشت چادر مامانم قایم بودم آخه خجالتی بودم.بعد هم زنگ خورد و رفتیم کلاس البته من با همراهی مامانم رفتم.بعد که کلاس شروع شد کم کم دلم گرفت و زدم زیر گریه.معلم بیچاره ام هر کاری کرد نتوانست من را آرام کند.اجازه دادند که بروم پیش مامانم.و من رفتم و با مامانم برگشتم سر کلاس و دو ساعت کلاسی تمام مامانم کنارم روی اون نیمکت کوچک نشست و درس گوش داد.[nishkhand]
تازه پدرم هم که دید اگر مثل مامانم پابه پای گریه های من دهد کار بی کار رفت .[sootzadan]
و اینجوری شد که روز اول مدرسه من بودم و مامانم.البته ظهر که بابام آمد خانه حسابی دستم انداخت.[asabani]

saamaaneh
18th September 2012, 01:05 PM
بابا چه خبره اینجا
بادا بادا مبارک بادا [tashvigh] [tashvigh] ایشالا مبارک باداااااااااااااااااااااا ااا [golrooz] [golrooz]
تولدتون هم پیشاپیش مبارک [golrooz]

حالا من
روز اول مدرسه گریه نکردم ، خیلی کنجکاو بودم ، فقط چون قدم بلند بود همه میگفتن چند ساله که اولو میخونی [gerye]
روز اول یه خانم اومد خودشو معرفی کرد درس اول کتاب فارسی رو داد ، فرداش یه خانمه دیگه گفت من معلمم دوباره درس اول کتاب فارسی، روز سوم هم به همین منوال تا یک هفته [soal]
بعد مامانم دید اینجوری نمیشه رفت پیش مدیر مدرسه دید جواب نمیده حدس بزنید چی کار کرد؟ [tafakor]
اون موقع ها مدرسه مون شیفتی بود از شیفت صبح منو گذاشت شیفت عصر [khande]
خلاصه درس اول کتاب فارسی رو از بر شدم. [khanderiz]
یه چیز جالبه دیگه اینکه من سر کلاس آروم بودم ، یه همکلاسی داشتیم خیلی شلوغ بود، معلممون اومد ابتکار به خرج داد منو گذاشت کنار اون شلوغه که مثلاً من ساکتش کنم [taajob] حالا من چی ؟
یه هفته نگذشته از همکلاسی ام بدتر شدم [khande] استعدادو دارید!!!!!!!!!!!!! [khejalat]

آسد مرتضي
22nd September 2012, 08:29 PM
ممنون از همه دوستایی که تولد بنده حقیر رو تبریک گفته بودن و امیدوارم که همیشه سالم و سرزنده باشن[golrooz][golrooz]
البته تبریک پیشاپیش یه چیزه تبریک همون روز یه چیز دیگه!!!!![nishkhand][nishkhand]
شوخی کردم در کل ممنون از محبت همتون[khejalat][khejalat][golrooz]

ریپورتر
23rd September 2012, 05:49 PM
منم که فیلمی بود مدرسه رفتنم[nishkhand]

قبل مدرسه میگفتم بدبخت شدم باید برم الکی مدرسه از علاقه زیاد بود دیگه[nishkhand]

خلاصه روز اول بابام بلندم کرد بچه بلند شو مدرسه دیر شد جا موندی [nishkhand] واقعا چقدر روز اول خاطره انگیز بود[khande]

آهان تا مدرسه رو دیدم گفتم شرمنده ها گفتم کثافت اخم کردم رفت تو[nishkhand]

یک معلم بود چاق بود اومدم بیرون رفتم کلاس روبرو گفتن چرا اومدی اینجا گفتم معلمش گامبو بود دوست نداشتم ناظم کلی خندید هنوزم با هم در ارتباطیم[nishkhand]

زنگ اول که تموم شد رفتم خونه مامانم گفت چرا اومدی گفتم گشنم شد 3 تا خیابون رو رد شدم مامانم گفت برات که خوراکی گذاشتم گفتم اون که
توی کلاس تموم شد[nishkhand] منو بعد از خوردن خوارکی برگردوند مدرسه. ناظم بهم شکلات داد بخاطر همین دوسش داشتم[khande]

روز دوم هم با یکی دعوام شد برگشتم خونه مامانم گفت باز چرا برگشتی گفتم این تفنگ من کجاست گفت چی کار داری گفتم میخوای یکی رو تو مدرسه بکشم[nishkhand]

روز سوم هم یادم نیست ولی اون روز هم زود برگشتم.[nishkhand] کلا هفته اول ته خنده بود

بعد یادمه به همه یک کارت میدادن که مشخصات روش بود و میزدن به لباسشون به من رسید از بس شانسم اسید هست گفتن تموم شد بهت نرسید منم گفتم اخیش.[nishkhand]

سونای
24th September 2012, 06:12 PM
منم روز اول مدرسه برام جدید و ترسناک! نبود!!!

چون مهد میرفتم کانون پرورش فکری کودکان میرفتم کلاس نقاشی و ورزشیو ....هم همینطور
خوندن نوشتن رو هم بلد بودم
درضمن گاهی هم با خواهرم میرفتم مدرسه ![nishkhand] مدرسه هم یکی دو کوچه با خونمون فاصله داشت، همیشه دوست داشتم یکی از دانش اموزای اونجا باشم چون غصه میخوردم وقتی بهم میگفتن خب دیگه بسه باید بری..

یه 10 نفری(دختر و پسر) از بچه های کوچمون هم سن بودیم! دختر خالمم باهام بود خلاصه جمع مون جمع بود
دخترا که شیفت صبح بودیم با هم قرار گذاشتیم که چه ساعتی اماده باشیم صبح که شد با مامانامون و خواهر برادرای کوچکترِ ِ بعضیا و... جمعیتی شدیم واسه خودمون[sootzadan] رسیدیم دم در، تند تند مامانمو بوسیدمو گفتم نگرانم نباش و دست دختر خالمو گرفتم دوییدیم تو مدرسه
و زیباترین مقنعه و گل مقنعه ی مدرسه مال ما دوتا بود که همه میپرسیدن کجا گرفتین؟
جنس مقنعمون یه چیز خاصی بود و طرح مینیاتور ِ براق داشت روش ، گلشم یه گل صورتی متالیکِ پرگلبرگِ خوشگل بود
تنها نگرانیم حیوونام بودن که نمیتونستم ببرمشون!
اون روز هم که هرچی گل و لیوان و صابون و مسواک و حوله و... بود به عنوان هدیه داده بودن دستمون[nishkhand]
صف بستیم خیلی صحبتا طول کشید منم راه افتادم رفتم داخل راهرو روزنامه دیواری ها رو خوندم [nishkhand] البته بعد ناظممون خانوم نوری که معلم کلاس اول خواهرمم بود بهم گفتن که باید برم توو صف
بعد وارد کلاس شدیم یادمه یه آزمایش علوم بود از وسط کتاب! انجام دادیم ولی همه خوشمون اومد منم اونروز مجله درباره حیوونا و گیاهان خوندم
بعدش معلممون منو بقل کردن و من رو تخته سیاه نوشتم، چون ریز میزه بودم قدم نمیرسید به بالاش[nishkhand]
معلممون هم ماااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ه بودن
خانم پورغلامی الهی که سلامت باشند...
از مدرسه که تعطیل شدیم پسرای کوچمون اومده بودن، محمود دویید طرفم گفت مامانت اینا یه سگ برات خریدن!
منم دیگه نمیدونم چطوری رفتم خونه!! رو هوا میدوییدم [nishkhand]
[golrooz]

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد