AvAstiN
4th March 2009, 10:16 AM
از بهشت که بیرون آمد،دارایی اش فقط یک سیب بود.سیبی که به وسوسه آن را چیده بود.
و مکافات این وسوسه هبوط بود.
فرشته ها گفتند: تو بی بهشت میمیری. زمین جای تو نیست.
زمین همه ظلم است و فساد.
انسان گفت: امّا من به خودم ظلم کرده ام. زمین تاوان ظلم من است.اگر خدا چنین می خواهد پس زمین از بهشت بهنر است.
خــدا گفت: برو و بدان جاده ای که تو را دوباره به بهشت می رساند از زمین می گذرد؛ زمینی آکنده از شرّ و خیر، آکنده از حق و باطل، از خطا و صواب؛
و اگر خیر و حق و صواب پیروز شد تو بازخواهی گشت و گرنه...
و فرشته ها همه گریستند.
اما انسان نرفت. انسان نمی توانست برود. انسان بر درگاه بهشت وامانده بود. می ترسید و مردّد بود.
و آن وقت خدا چیزی به انسان داد. چیزی که هستی را مبهوت کرد و کائنات را به غبطه واداشت.
انسان دستهایش را گشود و خدا به او "اختیار" داد.
خــدا گفت: حال انتخاب کن. زیرا که تو برای انتخاب کردن آفریده شدی.
برو و بهترین را برگزین که بهشت، پاداشِ بهترین انتخاب توست.
عقل و دل و هزاران پیامبر نیز با تو خواهند آمد، تا تو بهترین را برگزینی.
و آنگاه انسان زمین را انتخاب کرد. رنج و نبرد و صبوری را.
و این آغاز انسان بود!!!
و مکافات این وسوسه هبوط بود.
فرشته ها گفتند: تو بی بهشت میمیری. زمین جای تو نیست.
زمین همه ظلم است و فساد.
انسان گفت: امّا من به خودم ظلم کرده ام. زمین تاوان ظلم من است.اگر خدا چنین می خواهد پس زمین از بهشت بهنر است.
خــدا گفت: برو و بدان جاده ای که تو را دوباره به بهشت می رساند از زمین می گذرد؛ زمینی آکنده از شرّ و خیر، آکنده از حق و باطل، از خطا و صواب؛
و اگر خیر و حق و صواب پیروز شد تو بازخواهی گشت و گرنه...
و فرشته ها همه گریستند.
اما انسان نرفت. انسان نمی توانست برود. انسان بر درگاه بهشت وامانده بود. می ترسید و مردّد بود.
و آن وقت خدا چیزی به انسان داد. چیزی که هستی را مبهوت کرد و کائنات را به غبطه واداشت.
انسان دستهایش را گشود و خدا به او "اختیار" داد.
خــدا گفت: حال انتخاب کن. زیرا که تو برای انتخاب کردن آفریده شدی.
برو و بهترین را برگزین که بهشت، پاداشِ بهترین انتخاب توست.
عقل و دل و هزاران پیامبر نیز با تو خواهند آمد، تا تو بهترین را برگزینی.
و آنگاه انسان زمین را انتخاب کرد. رنج و نبرد و صبوری را.
و این آغاز انسان بود!!!