PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : داستان امتحان فیزیک



artadokht
10th September 2012, 09:20 PM
استاد سختگیر فیزیک اولین دانشجو را برای پرسش فرا میخواند و سئوال را مطرح میکند

شما در قطاری نشسته اید که با سرعت هشتاد کیلومتر در ساعت حرکت میکند و ناگهان شما گرما زده شده اید، حالا چکار میکنید؟

دانشجوی بی تجربه فورا ً جواب میدهد: من پنجره کوپه را پائین میکشم تا باد بوزد

اکنون پروفسور میتواند سئوال اصلی را بدینترتیب مطرح کند:

حال که شما پنجره کوپه را باز کرده اید....

در جریان هوای اطراف قطار اختلال حاصل میشود و لازم است موارد زیر را محاسبه کنید:

1- محاسبه مقا ومت جدید هوا در مقابل قطار؟2- تغییر اصطکاک بین چرخها و ریل؟3- آیا در اثر باز کردن پنجره، سرعت قطار کم میشود و اگر آری، به چه اندازه؟

حسب المعمول دهان دانشجو باز مانده بود و قادر به حل این مسئله نبود و سرافکنده جلسه امتحان را ترک کرد.

همین بلا سر بیست دانشجوی بعدی هم آمد که همگی در امتحان شفاهی فیزیک مردود شدند.

پروفسور آخرین دانشجو را برای امتحان فرا میخواند و طبق معمول سئوال اولی را میپرسد:شما در قطاری نشسته اید که با سرعت هشتاد کیلومتر در ساعت حرکت میکند و ناگهان شما گرما زده شده اید، حالا چکار میکنید؟

این دانشجوی خبره میگوید؛ من کتم را در میارم.

پروفسور اضافه میکند که هوا بیش از اینها گرمه...

دانشجو میگه خوب ژاکتم را هم در میارم...

هوای کوپه مثل حمام زونا داغه...

دانشجو میگه: اصلا ً لخت مادر زاد میشم...

پروفسور گوشزد میکند که دو آفریقائی نکره و نانجیب در کوپه هستند و منتظرند تا شما لخت شی...

دانشجو به آرامی میگوید:

میدانید آقای پروفسور، این دهمین بار است که من در امتحان شفاهی فیزیک شرکت میکنم واگر قطار مملو از آفریقائیهای ... باشد، من آن پنجره لامصب را باز نمیکنم

منبع (http://dastanak.com/)

mehrab123
10th September 2012, 09:25 PM
[khande][khande]واقعا جالب بود[tashvigh]


راستی بازم داستانک بذار من عاااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااشق داستانکم وازت حمایت میکنم که بطور تخصصی برامون ادامه بدی . من پشتتم بازم بذار ممممممممممممممممممنون[golrooz]

mozhgan.z.1368
10th September 2012, 09:53 PM
ببخشید خط اخری زیاد متوجه نشدم

*tara*
10th September 2012, 10:03 PM
مرسی جالب بود

آخی چه دل پری داشته

م.محسن
10th September 2012, 11:16 PM
درست مثل بعضی دانشگاه های خودمون که بعضی ها از بس یه درس رو با یه استاد گرفتن و افتادن دیگه قلق اون استاد و سؤالاش اومده دستشون

sare*
11th September 2012, 12:35 AM
خیلی باحال بود
بنده خدا جونش به لبش رسیده بوده.......................!

artadokht
11th September 2012, 08:03 AM
ببخشید خط اخری زیاد متوجه نشدم

طرف تا پنجره رو باز نکنه ، استاد سوالاشو نمی پرسه.....

Amaterasu
11th September 2012, 12:09 PM
آقا چرا پنجره باز کنیم!!!؟؟؟ به مسئول قطار میگیم لطفا کولر را روشن کنن![khande][nishkhand][khandeshadid]

discover
11th September 2012, 01:16 PM
کاش تو دانشگاهای ما هم از این جور امتحانا میگرفتن[khande][khande]
یه کم می خندیدیم!!!

نسترن.
11th September 2012, 02:17 PM
[khande]خیلی بامزه بود
(من اگه بودم بار دوم باد بزنی چیزی میبردم!!!!)

ستاره ي شب
11th September 2012, 09:37 PM
خيلي باحال بود.[khande][khande]

باران شب
19th September 2012, 02:38 PM
ممنون .خیلی جالب بود. من هم طرفدار داستان های شما هستم.[golrooz]

بلدرچین
23rd September 2012, 12:33 PM
جالب بود مرسی

mahde57
2nd October 2012, 01:43 PM
داستان جالبی بود اما چرا افریقایی.شاید استاد با رنگ سیاه سوال برایش پیش امده[khejalat]

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد