PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : بررسی شخصیت والای پیامبر اکرم (ص) در حدیقه الحقیقه سنایی



نارون1
10th September 2012, 01:23 PM
مقدمه :



وصف او روح در زبان دارد *** ياد او آب در درون دارد

تا به حشر اي دل ار ثنا گفتي *** همه گفتي مصطفي گفتي




باب سوم حديقه به نعت رسول اكرم اختصاص دارد و حدود 105 صفحه از اين مثنوي ده بابي را در بر مي گيرد . باب اول حديقه در توحيد باري تعالي است باب دوم ، در حقيقت و مقام و منزلت قرآن كريم و باب سوم نعت رسول گرامي اسلام ، باب چهارم در عقل و احوال و افعال او . باب پنجم در فضيلت علم ، باب ششم در ذكر نفس كلي و احوال او ، باب هفت در موضوعات مختلف چون غرور ، غفلت . مرگ و طول عمر ، زهد و ريا و .... و باب هشتم در مدح سلطان بهرام شاه بن مسعود و در عدل و اوصاف پادشاهان ، باب نهم در سبيل سعادت . شكايت از اهل زمان ، در حقيقت و طريقت و ... باب دهم در عذر و تصنيف كتاب و ضعف و پيري و اجتهاد ، قناعت و ...




ترتيب فصول كتاب و باب هاي آن احتمالاَ در ترجيح عناوين و موضوعات آن هاست كه اول را به خدا ، بعد كلام ا.... و بعد نبي و عقل و تفسير و ...


در باب سوم ابتدا در مدح او مي سرايد و سپس در هدايت كمال نبوت ، كرامت نبوت ، در صفت معراج رسول ، ذكر تفضيل پيامبر بر ديگر انبياء در پيروان و اتباع او ، در گشادن دل او ، در ذكر تفضيل او ، در فضيلت صلوات بر او و آل او . دوباره در ترجيح او بر پيامبران ديگر ( كه در اين قسمت آيات بسياري از قرآن كريم را درج و تضمين و حل كرده است . )


بعد در صفات . بعثت ، ذكر آفرينش ، مرتبه و حسن خلق او . در فضيلت او بر جبرئيل ، ستايش ابوبكر ، در ستايش عمر ، در ستايش عثمان . در ستايش علي عليه السلام ، صفت جنگ جمل . صفت حرب صفين ، صفت قتل اميرالمونين ، در صفت دشمنان پيامبر ، در ستايش امام حسن و امام حسين و نيز شهادت آن ها در صفت كربلا و نسيم مشهد معظم ، تمثيل در اشتياق مشهد امام حسين . ستايش امام ابوحنيفه . ستايش امام شافعي . در مذمت اهل تعصب و نصيحت فرقه ها در زهد و حكمت و موعظه ، تمثيل در اصحاب غفلت و جهل در مذمت علما ، ستايش علم و عالم و طلب علم .




برخي اوصاف پيامبر اكرم در حديقه بدين صورت آمده است :



احمد مرسل آن چراغ جهان *** رحمت عالم آشكار و نهان

آدمي زنده اند از جانش *** انبياگشته اند مهمانش


حديقه / ص 189






پيش او سجده كرده عالم دون *** زنده گشته چو مسجد ذوالنون

همه شاگرد و او مدرسشان *** همه مزدور و او مهندسشان


حديقه / ص 190






او سري بود و عقل گردون او *** او دلي بود و انبيا تن او

عالم جزو را نظام بدو *** عرض نفس كل تمام بدو

داده اشرف بر همه عالم *** مرو را كردگار لوح و قلم


حديقه / ص 190





آمده از رب سوي زمين عرب *** چشمه زندگاني اندر لب

هم عرب و هم عجم مسخر او *** لقمه خواهان رحت در او


جان او ديده ز آسمان قدم *** زادن عقل و آدم و عالم

بوده چون نفس صورت خويشش *** ماجراهاي غيب در پيشش


غيب يزدان نهاده در دل او *** آب حيوان سرشته در گل او

ديده از چشم دل به نور احد *** از دريچه ازل سراي ابد


كرده از بر به مكتب مردي *** سورت سيرت جوانمردي

پادشاه بر جهان آدم اوست *** راهبر سوي ملك اعظم اوست


داده دادش همه خلايق را *** عز معشقوق و ذل عاشق را

ملك تن را خرابي از كينش *** ملك جان را عمارت از دينش


روز تا روشن است و شب سيه است *** زلف و رويش شفيع هر گنه است

عقل كل بوده در دبستانش *** نفس كل گاهواره جانبانش


جوهر اين سراي را عرض او *** ليك عرض بهشت را غرض او


حديقه / ص 192






طيب ذكرش غذاي روح ملك *** طول عمرش مدار دور فلك


حديقه / ص 193





زحمت آب و گل در اين عالم *** رحمتش نام كرده فضل قدم


قدر شب هاي قدر از گل او *** نور روز قيامت از دل او

غرض كن ز حكم در ازل او *** اول الفكر و آخر العمل او


حديقه / ص 194



قامت عرش با همه شرفش *** ذره اي پيش ذروه شرفش


حديقه / ص 195



غرض عالم آدم از اول *** غرض آز آدم احمد مرسل


حديقه / ص 196




دايگي كرد دين يزدان را *** تا بپرورد نور ايمان را


حديقه / ص 202




جوهرش چون زكان كن بگست *** در كمرگاه آسمان زد دست

كيست جز وي بگو شفيع رسل *** بر سر صبر نار و بر سر

پنج نوبت زدند بر عرشت *** ساختند از جهان جان فرشت


حديقه / ص 207





كعبه باديه عدم او بود *** عالم علم را علم او بود

مايه و سايه زمين او بود *** گوهر شب چراغ دين او بود


حديقه / ص 214





طوطي جانش چون قفس بشكست *** رفت و بر فرق جبرئيل نشست

جان دين برپريد جسمي ماند *** معني شرع رفت و اسمي ماند

جان او با دلش به عيين *** تن او با تنش رفيق و قرين


حديقه / ص 225






سنايي در مدح و وصف پيامبر اكرم از همه ي عناصر و پديده هاي هستي مدد جسته است تا بتواند او را به نحو نيكو و در خور شان والايش مدح كند . عناصري چون افلاك‏‏‏‏، موجودات هستي ، پيامبران ، دين و شريعت ، كتاب و سنت ، جنگ ها و جريان هاي بزرگ اسلامي . اصحاب و اولياء ، ملايك ، معاني و حقايق هستي ، ازل ، ابد ، زمين ، زمان ، مكان ، جسم ، جان ، كعبه ، باديه ، نفس . عقل و ... به نوعي عظيم اند و برخي در هستي يگانه هستند كه همه هستي را در بردارند استفاده از اين عناصر براي وصف رسول گرامي اسلام نشان ارزش و مكان او در عالم كون و ملكوت است .

نارون1
10th September 2012, 01:28 PM
از منظر تصويرسازي و نوع تصوير ، صور خيالي كه براي وصف و مدح پيامبر ساخته بسيار متناسب است با زمينه ي تصويرسازي ، استعاره و اسناد مجازي ، كنايه و تشبيه بيشترين عناصر خيال او در اين زمينه مي باشند و از لحاظ تناسب با نوع عاطفه ي موجود در شعر او بسيار هماهنگ هستند .

‏‏

زبان و تركيبات و تعبيراتي را نيز كه سنايي به كار گرفته و يا ساخته است – صرف نظر از خشكي زبان و كمرنگي مايه هاي ادبي حديقه – از عهده ي وصف به خوبي برمي آيند خصوصاً تركيبات او تركيبات سنايي نه تنها در مدح و وصف پيامبر بلكه در حديقه نو و بديع و بي بديل اند و اين ويژگي ارتباط بسيارزيادي با نوع مايه ادبي حديقه دارد چون حديقه در نوع خود اولين اثر ادب فارسي است .


بيشترين توصيفات سنايي از پيامبر گرامي ، در خصايل باطني ارزش و مقام او در نزد خداوند ، مقايسه اي او با اركان مهم هستي . شرف ، عتبار و برتري مقام و جايگاه او در عالم كون است .


با توصيفات سنايي اين تصور از رسول گرامي در مخاطب ايجاد مي شود كه او از عالمي دگر است و در اين تخته ي خاك و مفرش گلين غريبه و بيگانه است جسم او از جان است و جانش ، جان جان .


او مركز و مدار آفرينش و غرض از هستي همه ي هست هاست . جهان شد تا او شود جهان است تا او باشد . اوصاف او در حديقه ويژه و منحصر به فرد است . اوصاف او آشنا نيستند و بسيار مناسب با شخصيت برجسته ي اويند .


سنايي در اين وصف همه ي پديده هاي هستي و امور مالي از ملك و ملكوت را كه نزد انسان ارزشي وراي ادراك و تصوير و حتي توهم دارند به مقايسه ي با رسول گرامي فرا مي خواند و آن گاه برتري او را ادعا و اثبات مي كند .


چني مقايسه اي شيوه برسجته سنايي در توصيف و تعريف است پيامبر است . پيامبر منبع و منشاء همه خوبي هاي هستي است و به قول سنايي :




هر چه از تر و خشك بوي آورد *** اين سپيده سياه روي ‎آورد


حديقه / ص 214



در اين مقاله قصد داريم برخي توصيفات و تعريفات و مدايح سنايي را در باب رسول گرامي اسلام مطرح كنيم و ملاك گزينش دشواري ابيات تعابير و زبان ، نكات نغز و دقيق و صفات برجسته و غريبي است كه در اين ابيات سنايي ذكر كرده است . در نقد ، شرح و تفسير اين ابيات به ذكر نكته ها و دقايق زيبايي شناختي و بلاغي ، هنري . زبان شناختي ، اشارات دقيق و لطيف قرآني ، فلسفي ، كلامي . عرفاني خواهيم پرداخت .



پيش او سجده كرده عالم دون *** زنده گشته چو مسجد ذوالنون


حديقه / ص 190 بيت 2


عالم دون : ناسوت . عالم ملك


مسجد ذوالنون : ذوالنون يا صاحب حوت ، حضرت يونس است كه خداوند از خشم او را گرفتار كام ماهي دريا كرد . يونس در شكم ماهي عبادت و راز و نياز كرد و در آخر دعاي او مستجاب شد و از كام ماهي و تاريكي دريا رها گرديد . مسجد ذوالنون كنايه از ماهي و شكم ماهي است .



مسجد شدن آن به راز و نياز و دعاي يونس است ماجراي مناجات يونس در سوره ي مبارك انبياء آيات 88-89 آمده است :


(( و ذوالنون ‏‏‏‏‏‏ًََاِذ‎‏‏ٌ‎ْْ ذَهَبَ مُغاضاً فطَنَ لَنْ نَقْدِرَ عَليهِ فَناديَ فِي الظ‎ٌُلماتِ اَنْ لا الله اِلا اَنْتَ سٌبحانك اِني ك‏‎‏ٌُنْتُ مِن الظالمِينَ فَسْتَجبنا لَهُ نَجيناهُ مِنَ الْغَم وَ كَذلكَ نُنجي المونين ))



تركيب مسجد ذوالنون ، ساخته ي خود سنايي است .


سنايي عالم را به مسجد تشبيه كرده است با وجه شبه زندگي و حيات و سر و صدا كه نشان بودن است . ايهام نيز دارد كه در سجده ، انسان تسبيح خدا را مي گويد ، تسبيح خدايي كه بزرگ است و اين بزرگي و تسبيح مي تواند براي عظمت و شكوه خلقت پيامبر گرامي باشد و از طرفي سجده در برابر پيامبر مايه زندگي و حيات است .


تامل در تلميح بيت به آيات قرآن كريم و ماجراي اسارت يونس در شكم ماهي و در نهايت رهايي او با راز و نياز مي تواند اين معنا را به ذهن متبادر كند كه سجده در مقابل پيامبر و توسل به او و شريعتش مي تواند مايه رهايي انسان از بند جهل و ظلمت باشد .


قدمش را ازل پيموده *** بوده كل كون و نابوده


ص 190 / بيت 17



در نسخه هاي بدل / نسخه ملك الشعراي بهار ) آمده است قدمش در ازل پيموده


(( پيمودن : مساحت كردن ، طي كردن ، مجاز اطلاع يافتن و شناختن است .


بوده و نابودي كل كون : بود و نبود هستي . هست و نيست نابوده را مي توان حقايق ممكنات در عالم باري و صور اسماي الهي ( اعيان ثابته في العدم ) دانست .


قدم در گذشته وسيله ي اندازه گيري بوده است طول و عرض و مساحت جايي را به قدم مي پيمودند .


در سفرنامه ي ناصر خسرو وسيله ي اندازه گيري مساحت گام يا قدم است .


چرخ هر چشم همچو نرگس تو *** عقل پرگوش همچو سيسنبر


مشبه به نرگس تو متعلق به مشبه چشم است . چشم در مصراع استعاره مصرحه از ستاره است . پرچشم : پرستاره . چشم براي چرخ استعاره ي مكنيه است و ذكر چشم براي چرخ نشانه ي انتظار است و ايهامي نيز بر مصراع حاكم است اين كه چرخ روشن از ستارگاني است كه چون نرگس ترند . وجه شبه در چشم و نرگس شكل ظاهري چشم و نرگس آن گونه كه در ادب فارسي شناخته شده است وجه شبه درخشش و روشني را نيز به ذهن متبادر مي كند .



پس چشمي چرخ همي روشني آن است و هم انتظار چرخ است براي آمدن پيامبر .


در مصراع اول تزاحم تصوير است تزاحم در استعاره ي مكنيه ، مصرحه ، كنايه و تشبيه. در حوزه بديع لفظي نيز چرخ و چشم نوعي موازنه دارند .


در مصراع دوم ذكر كوش براي عقل استعاره مي سازد پرگوشي براي عقل نيز كنايه از انتظار است و دقت مشبه به سيسنبر متعلق به مشبه گوش است . يعني گوشي كه چون سيسنبر است وجه شبه اين دو شكلي است چون سيسنبر خوشبو در آب مي رويد و برگهايش بيضي شكل و نوك تيز است .


در ساخت بيت از نظر بديع لفظي موسيقي خاصي وجود دارد و آن تكرار پايه هاي نحوي است تكرار پر همچون و تكرار آواي – ر در واژه قافيه تر و سيسنبر از ديگر موجبات تقويت موسيقي كلام است در مصراع دوم نيز تزاحم تصوير به چشم مي خورد


اين بيت تصويري از نظر تقديم و تاخير اجزا و اركان جمله نيز بسيار مناسب با موضوع بيت است كه وصف پيامبر گرامي است و تقريباً شيوه ي خاص بيان سنايي است در تعريف و توصيف . سنايي معمولاَ براي برجسته كردن مسنداليه آن را به ابتداي جمله مي آورد تا به اين طريق موضوع يا مورد اشاره ي خود را تعريف و يا برجسته كند .


بهتر است بعد از چرخ و عقل درنگ كرد او چرخ و عقل را با تكيه خواند آن گاه منظور سنايي برجسته تر مي شود .


چرخ . ( يعني چرخ با همه عظمت و بزرگي ) و عقل . ( با همه قدر و شاني كه در آفرينش دارد ) منتظر آمدن پيامبر است .


هست كرده ز لطف و نورگلش *** شرق و غرب ازل درون دلش


ص 191/ب11


گل با دل طباق معنايي دارد گل جسم است در مقابل دل كه حقيقت و آن است .


گل پيامبر آميزه اي از لطف و نور است و لطف دقيقه و خصوصيتي از جمال و زيبايي است .


شرق و غرب ازل همه ي ازل ، ازل به خلقت و آغاز و تكوين هستي پيوند دارد . خداوند علم و آگاهي از همه ي ازل كاينات و حققيت هستي را به پيامبر داد .


آميغ جسم پيامبر از لطف و نور است يعني از آب و گل نيست . اين تعبير براي اين است كه جسم پيامبر چون پيامبر است – حقيقتش چيز ديگري است . چنين تعابيري در شعر ديگر شاعران نيز آمده است خصوصاَ مولانا و نظامي .


آدم و آن كه شمت جان داشت *** پاي دامانش بر گريبان داشت


ص 191/ب13




شمت ----- < شمه : پاره و تكه اي از چيزي ، بوي شمت جان داشتن : يعني بهره و نشانه اي از جان داشتن جاندار يعني هر چيزي كه جان دارد اعم از روح نباتي و حيواني .

نارون1
10th September 2012, 01:32 PM
پاي دامن بر گريبان داشتن : تعبيري بس زيباست . پايين و ذيل دامن با دست جمع مي شود و به سوي گريبان بالا مي آيد . در قديم وقتي كسي چيزي به ديگري مي بخشيد ، بخشيده را به دامان او فرو مي نهاد . سنايي با اين تعبير كنايي مي خواهد بگويد كه حضرت آدم ( ع ) كه اولين بشر آفريده ي حق است – و همه جانداران و جنبدگان عالم كون ، هر چه دارند از فيض وجود حضرت رسول اكرم دارند و طفيل هستي اويند .



ديده او به گاه منزل خواب *** تا سوي عرش برگرفته نقاب


ص 191/ب15


ديده ، استعاره مكنيه و تشخيص دارد ديده طي طريق مي كند منازل مي پيمايد تا به منزل خواب مي رسد وقتي به منزل رسيد نقاب بر مي دارد نقاب ديده استعاره از پلك است تا سوي عرش نگاه پيامبران كه از ملك به تعبيري – بريده و برگشته به ملكوت و بي كون مي نگرد در منزل خواب بايد خوابيد ولي پيامبر نمي خوابد بلكه به تامل مي نگرد . بيت اقتباس زيبايي از حديث زير است :


تَنام‎‏ُ عينايَ و لا يَنامُ قَلبي


(( احاديث مثنوي / ص 70))




در بيت استعاره مكنيه ، تشبيه و استعاره مصرحه تزاحم و پيچش دارند . چنني ابياتي تصويري در حديقه بسيار كم است .


ديو را بوده روز بدر و حنين *** صورتش سوره معوذتين


ص 191/بيت 1

ديو : ابليس ، ش در صورتش . راجع است به رسول گرامي ، سوره معوذتين : نام دو سوره ي آخر قرآن است : الفلق و الناس



الفلق :

قُل اعوذُ بِربَ الفَلق(1) مِن شَر ما خَلَق (2) وَ مِن شَر غاسق‏ اذا وَقَب (3) وَ مِن شَر النَفاثاتِ في العُقَد (4) وَ مَن شَرِ حاسِدا اِذا حَسَد (5)



الناس :
قُل اعوذُ بِربَ الناس (1) مَلك الناس (2) اِله الناس (3) مِن شر الوَسواسِ الخناس (4) اَلَذي يوسوس في صُدورِ الناس (5) مِن الجَنه و الناس (6)



اين سوره ها شر ديو رجيم را از انسان دور مي سازد . صورت مبارك پيامبر همچون دو سوره فلق و ناس ، شر شيطان را از انسان دور مي كند .


در جنگ احد چون روي مبارك پيامبر (ص) آسيب ديد شيطان بر بلندي رفت و فرياد برآورد (( اَلا اِنَ مُحمداَ‌ قَد قٌُتِلَ )) و اين سبب پريشاني خاطر سپاه اسلام گرديد .



حلقه حلقه ها به حلقه موي *** شحنه شرعها به صفحه روي


ص 194/بيت9


در بيت موسيقي لفظي از نوع تكرار وجود دارد .


حلقه : هر چيز مدور و دايره شكل ، چنبر . حلقه موي : جعد موي كه به شكل حلقه است .


حلق : گلو . مجازاَ گردن ، شحنه : داروغه . نگهبان .


صفحه : كناره ي هر چيزي ، كنار در بيت مجازاَ يعني شمشير و تيغ .


پيامبر اسلام گردن مريدان و متعابدان در حلقه ي موي دارد و با چهره ي روشن و نوراني از دين و شريعت پاس مي دارد .



هفده تار موي چون ستاره به باغ *** وان ديگر سياه چون پر زاع


ص 195ب3



هفده تار موي : هفده تار موي در (( حياه القلوب )) علامه مجلسي امده است كه پيامبر گرامي هفده تار موي سفيد بر ريش داشت كه همچو آفتاب مي درخشيد .


(حياه القلوب /ج/2/ص164 )



لفظ باغ براي قافيه شدن با زاغ است و تاكيد و مفهومي خاص به مصراع نمي افزايد مگر اين كه باغ را استعاره از رخسار مبارك بدانيم . تار مو به ستاره مانند شده با وجه شبه سفيدي و روشني رنگ در تشبيه مصراع دوم تار موهاي ريش به پر زاغ ماننده شده است با وجه سياهي .


هفده تار مويي كه بر ريش پيامبر نقش بسته است چون ستاره اي درخشان مي درخشد و مابقي تا موهاي پيامبر چون پر زاغ سياه هستند .


كرده ناهيد از غمش توبيخ *** خوانده تاريخ هيبتش مريخ


ص 196ب8


اين بيت نيز در وصف معراج است .


ناهيد : الهه ي عشق در نزد روميان . مدارش بين عطارد و زمين است . در ادب فارسي چنگي ، بربط زن و الهه زيبايي است


( فرهنگ اصطلاحات كيهاني /ص/347 )


مريخ : بهرام ، كوكب لشكريان است و امرا و جنگاوران آن را به قهر و شجاعت و جسارت منسوب داشته اند .


( فرهنگ اصطلاحات كيهاني /ص/729 )




(ش ) را در (( غمش )) مي توان به پيامبر (ص) و ناهيد ارجاع داد اگر به ناهيد ارجاع شود معني اين است كه پيامبر در معراج نايهد را از غم برحذر كرد و از اين است كه ناهيد چنگي و بربط زن فلك گشته است . اين ارجاع فكر و انديشه سنايي و سبك بيان او نزديكتر است . اما اگر (ش ) را راجع به پيامبر بدانيم نهاد جمله ناهيد است يعني ناهيد پيامبر را از غم و اندوه برحذر داشته است . تعبير اول با توجه به صمراع دوم مستندتر و مقبول تر است زيرا مريخ با خواندن تاريخ هيبت او جنگاور و شجاع و جسور شد و ناهيد با تحذير پيامبر الهه ي شادي و خوشحالي شد .



چون بدين جايگه سفر كرده *** خاك آن جاي با خود آورده

خورده با آب و پاك بنشسته *** زآب گردش جو آسمان شسته


ص 191/ب7 و 8




بدين جايگه : عالم جسم و ناسوت ، ان جا : عالم جان ، لاهوت ، عالم ملكوت


خاك با خود آوردن : در گذشته وقتي مسافري قصد سفر طولاني به دياري غريب مي كرد از خاك وطن مقداري خاك با خويش مي برد و در آن ديار خاك را با آب مخلوط مي كرد و مي خورد و بدين ترتيب دچار آب گردش ( آب به آب شدن ) نمي شد .


منظور از خاك آن جا ، نشانه و اثر لاهوت است و چيزي است كه سنايي در بيت زير از آن چنين ياد مي كند :


خاك او بوده آب تجريدش *** سفر دل مقام توحيدش


ص 197/ بيت 9



پيامبر اكرم هنگام بازگشت از معراج از خاك عالم جان ( تجريد ) با خود به اين عالم آورد تا دچار آب گردش غربت اين عالم نشود با اين بيت بدين حقيقت نيز مي توان پي برد كه پيامبر متعلق به اين عالم نيست و به طور كل اين عالم غربت كده ي ابناي آدم است .


البته به تعبير عارفان زاهدي چون سنايي .


هر كه از در درآمده بر او *** تاج زدني نهاده بر سر او


ص 198/بيت 10



در بيت تكرار (د) و (ر) قابل توجه است . (د) با توجه به غلطان بودنش ، نوعي حركت و آمدن و رفتن به ذهن متابدر مي كند . در و درگاه محل ورود آمدن است . پيامبر داخل اتاق و سراي ايمان نشسته است و آن كه بيرون است . نزد او مي آيد و به او و دينش مي گرايد . مسنداليه جمله (( هر كه )) است و عام است و حكايت از شمول دارد .


تاج زدني : تشبيه بليغ است . تناسب تاج و سر و نهادن ، مايه تقويت موسيقي معنوي است .


زدني : افزون كن مرا كه به صورت (( زدني حيره )) ، (( رب زدني تحيراَ منك )) آمده است و از رسول گرامي است .


( تعليقات حديقه / ص191 )




اگر زدني را بدون توجه به ساخت و مفهوم كلي عبارت كه از پيامبر است درنظر بگيريم مفهوم بيت اين مي شود كه ورود به جرگه اسلام مايه فضيلت و برتري است و اگر با توجه به كل معني عبارت عربي درنظر بگيريم يعني هر كس نزد پيامبر مي آمد از شخصيت بي نظيرش متحير مي شد .


گرچه موسي به سوي نيل شدي *** نيل چون بر جبرئيل شدي

سفل نيل آب داد تا سر او *** از نشان سفال چاكر او


ص 199-6و7




ضبط مصراع اول درست نيست با توجه به آن چه بر موسي عليه السلام گذشته است آوردن جمله به وجه التزامي شرط محلي ندارد . در نسخه بدل ها نيز مصراع به همين گونه ضبط است . اما با نظر به اين كه اين دو بيت نيز در مدح و وصف پيامبر است بهتر است مصراع را چنني ضبط كنيم (( گر چه موسي به سوي نيل شدي )) ان گاه فاعل يا نهاد (( شدي )) پيامبر اكرم خواهد بود مفهوم بيت نيز تفضيل پيامبر است .

اين دو بيت نيز از مشكل ترين ابيات حديقه هستند اما دشواري و تعقيد آن ها در تصوير آن هاست .


صورت گري و تصوير پردازي سنايي در اين ابيات آن قدر بديع و لطيف است كه خواننده به دشواري به غور و عمق و عاطفه ي پيچيده در تصويري مي رسد .

نارون1
10th September 2012, 01:38 PM
بيت ها تلميح به ماجراي حضرت كليم در عبور از نيل و نجات يافتن او دارد .


پر جبرئيل دو تعبير را بر مي تابد : يكي آن كه پر جبرئيل مي تواند مركب عبور پيامبر از نيل مي شود و با‌ آن عرض رود را پي سپارد مفهوم ايهامي ديگر اين كه رود خروشان نيل كه در خروش بزرگي و صلابت نماد و شبيه به بسياري از ايده هاي مشخص ادبي است وقتي زير پاي پيامبر قرار گيرد به اوج آرامش ، لطافت و قرار مي رسد و پيامبر مي تواند به راحتي از آن عبور كند لذا در بيت اول تشبيه نيل بر پر جبرئيل با وجه آرامي و لطافت از اين باب است .



روح پيچش و بيان كنايي در تصوير بيت دوم است . براي تفضيل ، در گذشته آب را در كاسه سفال را تا سر بالا مي گرفته تا خواجه كمر خم نكند و آب را بگيرد و بنوشد و اين كار از براي بزرگي و احترام خواجگان و بزرگان بوده است .


از سويي اگر در حوض آبي ، شي يا ميوه اي بيندازيم به اندازه ي حجم آن شي آب از دو سو به بالا مي آيد بالا آمدن آب از دو سو به صورت كما و نيم دايره وقتي در كنار هم قرار مي گيرد كاسه اي مي سازد .


در بيت سنايي تشخيص ايجاد كرده است اگر پيامبر چون موسي قدم در نيل گذارد نيل از دو سو كمانه مي كند و آبراهه اي براي پيامبر مي سازد و به نشان اثبات چاكري خود به پيامبر آب خود را در كاسه اي ( كه از ايجاد معبر رسول ساخته ) تا سر پيامبر بالا مي آورد تا بنوشد .


سفل يا سفل پستي و فرودي است .



دل او بودي از خيانت پاك *** چون ز اشكال هند تخته خاك

رقم او بود قسمت جان را *** تخته خاك امر يزدان را

انبياء گر چه محتشم بودند *** جملگي صفر آن رقم بودند


ص 201/7-5آورد




اشكال هند : كنايه از اعداد و ارقام است چون هندي ها در علم حساب و سيستم اعداد كنوني نقش به سزايي داشته اند .


تخته ي خاك : تخته ي محاسبان كه ريگ نرم بر آن مي ريختند و اشكال هندسي و ارقام را بر آن رسم مي كردند در بيت مي تواند كنايه از زمين باشد .


صفر . تهي و هيچ است . در هر رقمي ضرب شود . حاصل صفر است .


در بيت اول تشبيه به كار رفته است ، دل را در پاكي به تخته ي خاك ماننده كرده است . تشبيهي است مفصل با تمام اركان تشبيه دل به تخته نيز بسيار مناسب است الهامات و واردات و دريافت هاي معنوي با دل است و دل در حكم تخته و لوح است .


دل پيامبر از هر خيانتي پاك بود . زيرا روح نخست ( جبرئيل ) سينه ي او را از ناپاكي ا شست و قلب او همچون تخته ي محاسابان پاك و بي نقش كرد و بستري بود مناسب براي امر الهي انبياء و پيامبران ديگر هر چند بزرگ و محتشم بودند ولي بي وجود او صفر بودند و تهي آن چه رقم بود و عدد و معنا مي ساخت پيامبر بود و صفر بي رقم و عدد هيچ معنا و وجودي ندارد لذا ارج و شان پيامبران در ظل وجود پيامبر گرامي است
اگر تخته خاك را كنايه از زمين بدانيم در معني بيت تغييري ايجاد نمي شود چون اشكال هندسي و اعداد وجودي فرضي و انتزاعي دارند . سنايي در ابيات عمل تقسيم را مطرح مي كند .



امر اشاره به كن دارد و برگرفته از آيه قرآن است :


(( اِذ قَضَي امراَ فَاِنما يَقولٌ لَهٌ كٌن فَيَكون ))



آيه 47/ آل عمران





امر يزدان به تخته خاك مانند شده است . در عالم امر وقتي جان را تقسيم مي كنند بر عدد رسول اكرم تقسيم مي كنند مقسوم جان است مقسوم عليه پيامبر است . در نتيجه پيامبر جان همه عالم است .


نقل ارواح گشته نقل از تو *** تخته از سرگرفته عقل از تو


ص 209/ بيت 12




جناس و موسيقي لفظي ميان نقل ، نقل و عقل وجود دارد .


عقل به نقل مانند شده تخته از سر گرفتن كنايه است ؛ به معني بازآموزي و ترك خطاهاي گذشته ، سر براي عقل استعاره ي مكنيه است .


سخن تو – چه سخنان و احاديث گهربار پيامبر و چه سخن گفتن از او – نقل ارواح است و موجب التذاذ و بهره ي آن عقل با سخنان تو اشتباهات گذشته را كنار گذاشت و راه صحيح را از نو يافت و شروع به كار كرد .


راست گو اي سپهر پرتك و تاز *** وي جهان خموش پرآواز

كي توان زد ز روي زحمت و بيم *** اين چنين نوبتي به زير گليم


ص212/ بيت 3و4




مصراع اول و دوم كنايه از رسول گرامي اند . جهان خموش پرآواز ، تركيبي پارادوكسي است . نوبت زدن كنايه است يعني حكمراني و پادشاهي . نماز و اطاعت پنج گانه يوميه است .زير گليم ملهم است از ك


يا اَيها المٌزَمَل (1) قُم الليل الا قليلاَ (2) نِصَفٌه لَواَنقٌص مِنهٌ قَليلاَ(3)


سوره مزمل آيات 3-1



الا اي رسولي كه در جامه خفته اي ! هان ! شب را به نماز و طاعات خدا برخيز مگر كمي كه نصف يا كمتر باشد به استراحت بپرداز .


عناصر تصويرساز بسيار عظيم اند . لفظ گليم در بيت عمدي است . گليم خشن است و جامه ي پادشاهان متمول دنيادوست نيست . مي تواند اشاره به فقر داشته باشد .



قحط دين است برگشاي نقاب *** ميزبانيش كن به فتح الباب


ص213/ب 2




فتح الباب :


از اصطلاحات رايج در دواوين شعر زمان سنايي بوده است . ابوريحان در التفهيم مي گويد : (( هر آن دو كوكب كه خانه هاي ايشان به مقابله ي يكديگرند چون ميانه ي ايشان اتصال بود او را فتح الباب خوانند ؛ پس اتصال قمر به‌آفتاب به زحل فتح باب خوانند و دليل باران و برف آرميده بود و اتصال عطارد به مشتري فتح باب بادها . ))


التفهيم / ص 498


اصطلاح فتح باب از اين‌آيه گرفته شده است : (( فَقَتحنا عَلَيْهِم ابوابَ السماء بِها منهر ))


اي رسول خدا قحط دين است . ظاهر شو و با فتح باب ميزبان دين و شريعت شو .


منبع رعب در دو بازو داشت *** منهج صدق در دو ابرو داشت .


ص 217/ب17


بيت ايهام دارد : در دو بازو : 1- قدرت عامل رعب و ترس است و 2- خال نبوت كه بر دو بازوي پيامبر بود منهج صدق : راه راست و صراط مستقيم در دو ابرو منهج صدق داشت : ابروي كشيده پيامبر را منهج تلقي و تعبير كرده است . بي كمك از حرف اضافه ( در ) در مصراع دوم كه بر سر (( دو ابرو )) آمده است ، مي توان منهج را خط عمودي كشيده در وسط ابروي پيامبر گرامي دانست .



بسته بودي نقاب درويشي *** چون گشادي تو قفل در پيشي


ص 208/ بيت 9-10




شرف قاب از‌آن نقاب افزود *** رفعت عرش زينت تو ربود


ص 208/ بيت 10



در بيت اول با توجه به فعل ماضي بعيد (( بسته بودي )) ايهام در ساختار بيت ايجاد مي شود بدين صورت كه صفت مفعولي (( بسته )) از صفات مشتق است و صفات مشتق معولاَ‌ كاربد داخل گروهي دارند يعني فقط در ساختمان گروه فعلي به كار مي روند ، برخي از اين صفت ها خصوصاَ صفت مفعولي به دليل همشكلي با برخي صفات اصلي و جامد مثل (( گرسنه )) كاربرد برون گروهي پيدا مي كنند و نقش مستقل در جمله مي گيرند مثل بسته به همين دليل بسته را هم مي توان مسند دانست هم مي توان عنصر فعل واژگاني يا فعل اصلي دانست و بسته بودي را فعل ماضي بعيد .

لذا نقاب درويشي هم مي تواند نهاد يا مسنداليه موخر باشد و هم مي توان مفعول باشد كه در اين صورت فاعل يا نهاد فعل شناسه (( ي )) است كه بر نهاد ظاهري كه رسول اكرم ( ص) است دلالت مي كند .

يعني قفل يا نقاب درويشي پيش از تو بسته بود تو او را گشودي معناي ديگر اين كه تو نقاب درويشي به چهره بسته بودي چرا كه شعار تو (( لفقر فخري و به افتخر )) بود ( رك احاديث معنوي/ ص110 ) چگونه شد كه نقاب را گشادي نكته ديگر در مصراع دوم (( در پيشي )) است كه به دو صورت قابل تفسير است :


1- درپيشي صورت آزاد ديگري از درويشي است چون در زبان عصر سنايي ابدال متناوب از دو آواي ( ب) و ( و ) داريم مثل ( تپش و توش ) و اين كاربرد هم براي دوري از عيب ايكاست كه سنايي كاملاَ آگاه به اين عيب قافيه بوده است زيرا در جايي مي گويد


سوي دين خوان پري و مردم را *** پست كن ديو و ديو مردم را


خاصه آآن


آن را كه نفس بد نيتش *** گويد ايكاست نقش قافيتش


ص 592/ بيت هاي 1و2


اما با توجه به بيت بعد (( شرف قاب از آن نقاب افزود )) چنان چه فاعل يا نهاد را ((پيامبر )) بدانيم بهتر است زيرا او شرف نقاب درويشي را با چهره خود افزود . همين طور نقاب مي تواند اشاره به بخشي از آيات مبارك 10-7 سوره نجم باشد كه مي فرمايد (( وَ هٌوَ‌ بِالافقِ الا علي تُمَ‌ دَنا فَتَدلي مَكانَ قابَ قوسينِ اَو اَدْني فاوحي اِلي عَبْدِهِ ما اوحيِ ))


يعني تويي كه نقاب درويشي و فقر بسته اي با فقر به قاب قوسين شرف و منزلت بخشيدي .


(( رفعت عرش زينت تو ربود )) در اين مصراع (( زينت تو )) را مي توان تشبيه بيلغ دانست وجود مبارك پيامبر زينتي بود كه عرش آن را ربود و به معراجش برد همچنين مي توان زينت را فقر دانست كه عرش آن را مي ربايد با اين تفسير كه عرش خميده است كبودپوش است متواضع است و اين ها ملازم درويشي است براي قاب قوسين نيز كه فاصله ي خميدگي دو سر كمان است درويشي قابل توجيه است .


در مصراع دوم از بيت اول (( پيشي )) را مي توان قيد دانست همان گونه كه امروزه به كار مي رود يعني (( از پيش )) كه البته اين تعبير با توجه به زمان و زبان سنايي دور به نظر مي رسد .


اگر ابيات قبل از دو بيت اول (( پيشي )) را مي توان قيد دانست همان گونه كه امروزه به كار مي رود يعني (( از پيش )) كه البته اين تعبير با توجه به زمان و زبان سنايي دور به نظر مي رسد .

نارون1
10th September 2012, 01:42 PM
اگر ابيات قبل از دو بيت مذكور را ببينيم در فهم بهتر بيت ما را ياري مي كند .


رفعت ادريس از ثناي تو يافت *** سدره جبريل از براي تو يافت

خضر آتش به باد نسيم سپرد *** آب حيوان ز خاك پاي تو برد



حال كسي كه اين همه به ادريس و جبرئيل و خضر مي بخشد او فقير است پس نقاب فقر را گشوده است و گنج پنهان در پشت او را نموده است .


سنايي براي پيامبر اكرم واژه ي نقاب را مكرر به كار مي برد مثلاَ :


چه كني با نقاب عالم خس *** نور رخسار تو نقاب تو بس


ص212




قحط دين است برگشاي نقاب *** ميزبانيش كن به فتح الباب


ص313



همچنين دو بيت را مي توان در پيوند با هم معنا كرد و ( چون ) را در مصراع دوم بيت اول حرف پيوند دانست ، يعني تو نقاب درويشي بر چهره داشتي وقتي نقاب درويشي را از چهره گشودي شرف قاب از آن نقاب درويشي تو افزوده شد و عرش نقاب درويشي را كه زينت تو بود ربود و درويش شد .


اي پيامبر تو درويش بودي و درويشي سواد وجه دو جهاني تو بود وقتي نقاب درويشي را از چهره گشادي و معلوم شد كه تو پيامبر عظيم الشان نقاب فقر بر چهره زده اي ، قاب قوسين به پيروي از تو و عرش نيز به تاثير تو درويش شدند .


ابيات زير بر فقر رسول اكرم مي تواند تاكيد داشته باشد :


از خداي آماده بر جانت *** به رسالت به شهر ويرانت

بي خودي تخت و بي كلاهي تاج *** لشكرش رعب مركبش معراج

سيرت و خلق او موكد حلم *** خرد و جان او مويد علم

پشت احمد چو گشت محرابي *** پيش روي آمدي چو اعرابي

شده جبرئيل در موافقتش *** بدوي صورت از موافقتش ...

از گريبان بعث سربركرد *** دامن شرع پر زگوهر كرد


حديقه /ص 218




جان روحانيان دل تو بديد *** ديده بر سر نهاد و پيش كشيد


ص208/بيت 11



اين بيت نيز خالي از ايهام نيست و بيشتر ايهام آن ساختاري است .


ديده را در مصراع دوم با دو معني ايهامي مي توان تفسير كرد : 1- چشم 2- جان روحانيان ( آن چه دل تو ديده است )


ديده برسر نهادن : چشم بر نهادن ، گذشت و بخشش 2- ديده ( جان روحانيان ) برسر نهادن : با نهايت ميل و تواضع چيزي را بخشيدن ، امروز نيز رايج است . روسرم ، روچشمم
ديدن جان تناسب دارد با ديده دل . دل تو جان روحانيان را ديد .


ديدن را مي توان (( تشخيص دادن )) هم تعبير كرد . فاعل يا نهاد (( ديده )) در مصراع دوم مي تواند (( دل)) باشد و با نگاه و زباني ظريف سنايي مي خواهد بگويد دل پيامبر گرامي جان روحانيان است .
وقتي دل تشخيص داد كه جان روحانيان از آن اوست دل ديده بر سر نهاد و داشته ي خود را كه جان روحانيان بود به آنان پيش كش كرد و بخشيد .



خضر :


نام یکی از پیامبران یا اولیاست ، نامش در قرآن نیامده است اما وصفش به عبودیت و حصول علم لدنی است ( کهف ، آیه 65 ) کنیه ی او ابوالعباس است . درباره شهرتش گویند او به هر جا می گذرد یا نماز می گزارد زمین در زیر پای او و یا اطرافش سبز و خرم می شود خضر سبزپوش است و سیبزپوشی او به خاطر دست یافتن به آب حیوان است .


برخی گویند که خضر موکل بر دریاهاست و کشتی شکستگان و غرق شدگان را نجات می بخشد . او می تواند بر روی آب راه برود ( برای اطلاع بیشتر رک : فرهنگ تلمیحات تالیف سیروس شمسیا و مقاله (( افسانه آب حیات در اسکندرنامه ی نظامی و روایات دیگر داستان اسکندر )) تالیف بهمن سرکاراتی .


بادسینه ، آن سینه است . باد وقتی با آتش یار و همراه می شود به آه تبدیل می شود .



سنایی در تاثیر آه و نیاز گوید :


سگ به دم جای خود بروید باز *** تو نرویی به آه جای نماز

قبله جان ستان صمدست *** احد سینه کعبه احد است

با نیازت به لطف برگیرند *** بی نیازت نماز نبپذیرند


حدیقه / ص 138آب


خضر ، آب حیوان را از خاک پای پیامبر یافت . وقتی که او به تجرید و تهذیب رسید و با جاروب آه سینه ی خود را رفت از خاک پای تو به آب حیوان دست یافت .

در بیت علاوه بر معنی سنایی در پی مناسبت ها و موسیقی لفظی نیز هست تناسب بین آتش ، باد ، آب و خاک که چهار عنصر یا چهار آخشیج هستند بر زیبایی بیت افزوده است .













منابع و مآخذ



قرآن كريم . ترجمه الهه قمشه اي ، نشر كتابخانه سنايي و دارالقرآن الكريم .
ابوالمجد مجدوبن ادم سنايي . (1377) حديقه الحقيقه به تصحيح مدرس رضوي ، تهران دانشگاه تهران .
ابوريحان بيروني . (1367) التفهيم لاوائل صناعه التنجيم . به تصحيح جلال الدين همايي ، تهران : نشر هما .
دهخدا ، علي اكبر . ( ) لغت نامه . دانشگاه تهران : موسسه دهخدا
رضوي ، مدرس . (1344) تعليقات حديقه . تهران : انتشارات علمي .
سركاراتي . بهمن . افسانه ي آب حيات در اسكندرنامه ي نظامي و روايات ديگر داستان اسكندر (( مجموعه مقالات نهمين سده ي نظامي . ))
شميسا ، سيروس . (1366) فرهنگ تلميحات . تهران : فردوس .
فروزانفر . بديع الزمان . (1370 ) احاديث مثنوي . تهران : امير كبير
مجلسي . (1378 ) حياه القلوب . تهران : انتشارات اسلاميه .
مصفا ، ابوالفضل . (1366) فرهنگ اصطلاحات نجومي . تهران : موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي .



سایت چشمه سخن

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد