توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : بحث با احساس تنهایی چه کنیم ؟!!
نارون1
8th September 2012, 10:32 AM
موضوع بحث :
با احساس تنهایی چه کنیم ؟!!
تنهایی تجربه ای است که بیشتر ما با آن آشنا هستیم و برای بسیاری از افراد تجربه ای دردناک است.
هـر فـردي در طـول زندگي خود گه گاهي احساس تنهايي ميكند اما تنهايي الزاما بــمفهوم تنها بودن نميباشد شما مـمكن است در ميان جمع و يا در يك ميهماني بوده و بـاز احــساس تنهايي كنيد. تنهايي يك حالت ذهـنـي دردنـاك احساس عدم رابطه با ديگران است. هـنگامـي كـه تـنها ميباشيد احساس نياز به تفاهم و اشتياق براي قسمت كردن احسـاسات و افـكارتان با ديگران در شما پديدار ميگـردد.
اما زماني كه به مـرحله تنهايي راه مي يابيد چه اتفاقي روي ميدهد؟
چگونه این احساس را از خود دور کنید ؟
آیا فکر میکنید باید همیشه تنها ماند ؟
پیشنهاد موضوع : وحیـــد - الهـــام
narma
8th September 2012, 10:44 AM
تنهایی چیست؟
تنهایی در واقع توزیع ناعادلانهی انسان برای انسان است که منجر به نوعی فقر اجتماعی میشود که به آن "تنهایی" میگوییم.
این انسانهای فقیر که از تنهایی رنج میبرند غالبا خیلی بدبخت و بیچاره محسوب میشوند و آخرش هم گوشهی خیابان در جوب، یا در اتاقشان زیر پتو و به وسیلهی گاز شهری از دنیا میروند.
در ضمن همانطور که پولدارها به آدمهای فقیر صدقه و انعام میدهند، دیده شده است که به آدمهای تنها نیز صدقه داده میشود و گاهی حال و احوال آنها را میپرسند.
بهترین صدقهدادن به آدمهای تنها، بغل کردن، بوس لپی و... است، تا برای یک لحظه هم شده آنها طعم دوست داشتن را بچشند.
تنهایی چیز خوبی نیست، نه جایش خوب میشود، نه دردش میگذارد آدم بخوابد... نه... نه... اصلا برود بمیرد این تنهایی که ما باید بنشینیم در اوج تنهایی انسان در زندگی مدرن، به زخم تنهاییمان ور برویم که دارد در انزوا روحمان را میخورد و رویمان هم نمیشود به کسی نشانش دهیم.
narma
8th September 2012, 10:48 AM
http://up.vatandownload.com/images/nhtgckgzu5asbzbg2q6.jpg
احساس تنهايي
همه مردم كم و بيش احساس تنهايي ميكنند. يكي از جنبههاي تنهايي اين است كه فرد ميپندارد خانواده يا دوستانش او را درك نميكنند و پذيراي او نيستند. بيم و نگراني ناشي از تنهايي ممكن است ريزهكاريهاي ساده زندگي را نيز تحت تأثير قرار دهد.
بعضي مردم از لحظههاي تنهايي خود بياندازه لذت ميبرند؛ بيآنكه كمترين توجهي به احساس يا خواستههاي ديگران داشته باشند.
بعضي در پي تنهايياند. تنهايي براي آنان به آبادي كوچكي در دل بيابان ميماند كه ميتوانند لختي براي نفس تازه كردن در آن بياسايند.
تنهايي ميتواند هم رنجآور باشد و هم لذت بخش. البته ظرايف و دقايق بسياري نيز در اين ميان وجود دارد. چرا فردي از تنهايي رنج و ديگري لذت ميبرد.
بيشتر انسانها از احساس تلخ بار تنهايي و جدايي و طرد شدگي و بيگانگي با ديگران شكايت دارند، بعضي نيز ميخواهند تنها باشند و از قيد و بندهايي كه احساس ميكنند اجتناب ناپذيرند بگريزند، برخي ديگر نيز به دنبال حس عروج و تعالي در تنهايي هستند و برخي ديگر از اينكه گاهي تنها باشند، لذت ميبرند.
تنهايي
شايد از جمله ويژگيهاي آدمياين باشد كه گاهي در طول حياتش تنهايي (Loeliness) را تجربه ميكند و كمتر اشخاصي را ميتوان يافت كه از هميشه تنها ماندن لذت ببرند.
معمولاً روان شناسان به 3 نوع تنهايي اشاره ميكنند:
1. تنهايي اجتماعي:
زماني است كه شخص از شبكهاي از دوستان و آشنايان كه با ايشان شريك زندگي شود، محروم است.
2. تنهايي موقعيتي:
وقتي اتفاق ميافتد كه برخي از اوضاع و احوال زندگي فرد، سبب ميشود او خود را تنها احساس كند.
3. تنهايي عاطفي:
معمولا از نارساييها در برقراري روابط صميمي ناشي ميشود. اين شكل تنهايي نه موقعيتي است و نه معلول فقدان روابط اجتماعي.
تنهايي چيست؟
زندگي بدون رابطهاي نزديك و توام با اين احساس كه مقدار و كيفيت روابط مورد آرزوي شخص بالاتر از مقدار و كيفيت روابط فعلي باشد، تنهايي نام دارد. اما بايد توجه داشته باشيم افرادي كه ترجيح ميدهند در انزوا به سر برند يا به كار خود ادامه دهند، مانند بسياري از نويسندگان و هنرمندان، تنها هستند ولي تنهايي برآنان لزوما صادق نيست. تنها بودن صرفا به معناي آن است كه كسي از ديگر مردم جدا باشد؛ اما تنهايي بيشتر به احساس فرد اشاره دارد. بنابراين، تنها بودن ممكن است همراه تنهايي باشد يا نباشد.
فرد تنها احساس ميكند مورد بيمهري كامل قرار گرفته و اجازه ندارد در فعاليتهاي مشترك با ديگران شركت كند. تمايل عمومي بر اين باور است كه ديگران نگرشها و باورهاي مشتركي با ما دارند؛ اما افرادي كه احساس تنهايي ميكنند چنين خصلتي ندارند.
اينگونه افراد علاوه بر احساس نداشتن مشابهت با ديگران، كمتر به كسي اعتماد ميكنند. شخصي كه احساس تنهايي ميكند، غالبا اوقات فراغتش را نيز با فعاليت منفردانه ميگذراند، ملاقات كمي با دوستان دارد، دوستان آشناي وي نيز موقتي است و دوستان نزديك ندارد. تنهايي با عواطف منفي از قبيل افسردگي، اضطراب، غم، نارضايتي و خجالت ملازم است كساني كه افراد تنها را ميشناسند، معمولا آنان را سازش نايافته ارزيابي ميكنند.
اشخاصي كه از تنهايي عاطفي رنج ميبرند، غالبا عزت نفس يا خودپنداري مثبت پاييني دارند و در برخوردهاي اجتماعي، مضطرب ميشوند؛ زيرا نگران هستند كه از سوي ديگران طرد شوند يا مورد آزار ايشان قرار گيرند.
عوامل تنهايي
به اين پرسش كه چرا برخي افراد با اين كه مايل به ايجاد رابطه هستند، عملا بدان موفق نيستند، به طرق مختلف پاسخ داده شده است. مثلا دوگان و برنان مساله را از طريق الگوهاي دلبستگي بارتلوميو دنبال كردهاند و ميگويند: همه افراد الگوي ترسو درباره ايجاد رابطه با ديگران مردد و نامطمئن هستند (كه نتيجهاش تنهايي است.)
برخي ديگر فرض ميكنند كه تنهايي در كودكي شروع ميشود. اگر كودكي نتواند مهارتهاي اجتماعي مناسبي كسب كند، به هر دليل كه باشد ، بسادگي نميداند چگونه به صورت موفقيتآميز با كودكان ديگر تعامل كند. مثلا كودكي كه در خود فرو رفته يا پرخاشگر است احتمال اين كه ديگران او را به عنوان يك همبازي نپذيرند، بسيار است و اگر رفتار نامناسبش تغيير نكند، مشكلات ميان فردي علي القاعده از كودكي تا نوجواني و جواني ادامه مييابد.
از آنجا كه روابط همسالان در دوره نوجواني بسيار حياتي است، زيرا افراد در اين زمان از خانواده فاصله ميگيرند؛ احتمال بسيار وجود دارد كه در اين هنگام هراس اجتماعي به وجود آيد. در اين اختلال اضطرابي، موقعيتهاي اجتماعي كاملا ترسناك ميشود و شخص براي محافظت خود از تحقير و ناراحتي، كاملا از آنها دوري ميگزيند. نوجوانان تنها و ترسوي بسياري ممكن است به اين نتيجه برسند كه زندگي نوميدكننده است. در بدترين حالت، اين احساس نوميدي گاهي ممكن است به خودكشي بينجامد.
برخي از ويژگيهاي افراد داراي مهارتهاي اجتماعي خوب، به طور خاص در تحقيقات شناسايي شدهاند. مثلا يك نوجوان داراي مهارت اجتماعي صميمي است، داراي حرمت نفس بالاست، بندرت با عصبانيت واكنش نشان ميدهد و به راحتي با ديگران سخن ميگويد. در مقابل، فرد بدون مهارت اجتماعي، خجالتي، داراي حرمت نفس پايين و هنگام برخورد با غريبه كمروست.
افراد تنها با توجه به ادراك منفي از موقعيت آنان، راهبرد اجتماعي آرام و محافظه كارانهاي را در پيش ميگيرند؛ زيرا از خطر مطرود شدن اجتناب ميورزند. اين تمايل براي خويشتنداري و سالم ماندن در روابط بين فردي، برداشتي منفي بر ديگران به جاي ميگذارد. بعكس، افراد موفق در روابط اجتماعي بيشتر مايلند كه يك موقعيت جديد اجتماعي را به عنوان چالش جالب توجه و فرصتي براي به دست آوردن دوستان جديد محسوب كنند. نتيجه اين راهبرد آن است كه گشادهرو و غيررسميباشند و در نتيجه ديگران هم واكنش مثبت خواهند داشت.
ضرورت تنهايي
ميدانيم در سرزمين ژاپن كه به نسبت مساحت كل جغرافيايياش پرجمعيتترين كشور جهان محسوب ميشود، مردم به صورت انفرادي از حريم شخصي بسيار اندكي برخوردارند. اما دقيقا در همين كشور ژاپن است كه ميبينيم نسبت باغها و بوستانهاي كوچك و ساكت كه به لحظهها و تأملات تنهايي اختصاص يافته هنوز هم رواج دارد و از اهميت خاصي برخوردار است. براي اينكه مردم احساس سلامت و شادابي كنند، مقداري تنهايي برايشان ضروري است و به احتمال زياد ميزان ضرورت تنهايي از جايي به جاي ديگر و از فرهنگي به فرهنگ ديگر متفاوت است. شكي نيست كه كار خلاقانه، نيازمند تنهايي است.
يكي از متداولترين و از لحاظ اجتماعي مقبولترين شكل تنهاييطلبي در روزگار ما بهرهگيري از تعطيلات است. ما در تعطيلات مجال پيدا ميكنيم كه مدت نسبتا كوتاهي از محيط عادي و امور روزمره خود دست بشوييم و خلوتي براي خود اختيار كنيم. در اين روزها به سراغ نزديكان و خويشاوندان خود ميرويم و روحيهاي تازه ميكنيم و يا در مكاني نسبتا خلوت و دورافتاده در طبيعت و يا شهر ديگري كه در آنجا كسي را نميشناسيم تنهايي اختيار ميكنيم، به اين وسيله لختي به خود فرصت ميدهيم تا از زير فشار زندگي روزمره خلاصي يابيم.
اما جزيرههاي كوچك آرام طي يك روز پرهياهو، يك هفته پرمشغله يا در طول سال ميتوانند آرامشبخش، فرحبخش و حيات بخش باشند. شايد فلسفه كيفيت نيروبخش خواب نيز همين باشد. خواب در واقع به معني دست كشيدن از دنياست و هنگاميكه كسي به خواب ميرود، از امور دنيا فارغ ميشود و زمان و مكان مشخصي را براي تنهايي مستمر و پيوسته خود اختصاص ميدهد. فضاي خصوصي لازم براي بشر يعني همان لحظههاي تنهايي كه موجب روح افزايي او ميشود.
از نظر روانشناسي نيز تنهايي همواره با اميد يا اشتياق براي دست يافتن به چيزي بهتر همراه است. همان طور كه گفته شد، فرآيندهاي خلاق هميشه به مقدار معيني تنهايي نيازمندند كه ميتوان آن را دوره درونگرايي يا نهفتگي ناميد. هر يك از اين اصطلاحات، لحظهاي را مشخص ميكنند كه در آن فرد به حال خود واگذاشته ميشود و به هيچكس ديگري تكيه ندارد. كانون توجه او فقط درون و باطن خودش است و بنابراين دنياي خارج يعني جامعه برايش بياهميت ميشود. در اين لحظه است كه با سرنوشت فردي خودمان مواجه ميشويم.
هرچند بگوييم كه تنهاييجويي، امري عادي و جزو اصلي نزديك شدن به ديگران يا دور شدن از آنان است، اما به اعتقاد من، همواره ميتوان در آن لحظهاي عروج، برتري و جستجو براي چيزي نيكوتر و متعاليتر يافت. وقتي به دنبال جامعه، ارتباطات و سازگاري با مردم هستيم؛ در واقع ايجاد روابط و صميميت را ميجوييم و دوست داريم مردم، ما را تحت حمايتهاي گرم خود قرار دهند. اما در جستجوي تنهايي به دنبال چيزي هستيم كه در تجربه مذكور يافت نميشود. به عبارت ديگر، وقتي تنهايي اختيار ميكنيم، ميتوانيم به خويشتن واقعي خود و برقراري ارتباط با ارزشهاي ديگر خود كه غالبا معنوي و روحانياند و نيز اعتلاي نفس خويش به شكل عميقتري بپردازيم. پس، اين نياز نيز بايد طبيعي و عادي انگاشته شود.
راههاي كاهش تنهايي
از آنجا كه تنهايي صرفا با گذشت زمان شدت نمييابد، بيشتر پژوهشگران برخي از انواع مداخله فعال را براي كمك به افراد تنها موفق ميدانند. بدون اين مداخلهها، تنهايي ميتواند عقب نشيني به سمت كامروايي تخيلي، فرو رفتن بيش از حد در كار، اعتياد به الكل و مواد مخدر را براي تقليل درد برانگيزاند. گاهي موسيقي نيز ميتواند جانشيني براي روابط ميان فردي باشد، اما اگر فرد بر استفاده از اشعار درباره جدايي، ناراحتي و غم متمركز شود، احساسات تنهايي افزايش مييابد. در ضمن فنون مداخله موفقيتآميز، شناخت درماني و آموزش مهارت اجتماعي (به طور همزمان) بيشتر اهميت دارد.
معمولا شناختهاي افراد تنها و غير تنها متفاوت است. براي شخص تنها طرحواره از خود معمولا كاملا منفي است كه نتيجهاش در توجه انتخابي به اطلاعات راجع به خود بويژه اطلاعات مربوط به روابط ميان فردي منعكس ميشود. در نتيجه، خودپنداره منفي شخص بارها در نگرش منفي خود، تاييد ميشود. در شناخت درماني، شيوههايي براي تغيير و اصلاح اين شناختهاي منفي درباره موقعيتهاي اجتماعي طرحريزي ميشود.
افزون بر تغيير شناختهاي سازش نايافته، تغييرات رفتاري نيز لازم است. چنان كه ميدانيم، تنهايي بنابر خصلتش با مهارتهاي اجتماعي نامناسب و نيز نگرانيها درباره فقدان مهارت اجتماعي پيوند دارد. يك راهبرد عملي اين است كه فرد تنها الگوهاي موفقيتآميز ميان فردي را در نوار ويدئو مشاهده كند، سپس مهارتهاي اجتماعي را در يك موقعيت بدون تهديد در حالي كه ضبط ميشود تمرين و نتايج آن را مشاهده كند. گاهي لازم است افرادِ فاقد مهارت اجتماعي درباره فعاليتهاي ويژه (از قبيل آغاز سخن گفتن، نشان دادن علاقه و نشاط هنگام تعامل با ديگري، احترام گذاشتن و تحسين كردن) آموزش ببينند، كه شخص قبل از مواجه شدن با موقعيت واقعي ميتواند آنها را تمرين و امتحان كند.
آثار اين آموزش حتي در حد يك دوره كوتاه مدت ميتواند مهم باشد. هنگاميكه شخصِ تنها ميآموزد تا درباره موقعيتهاي اجتماعي به شيوه جديد بينديشد، ياد ميگيرد چگونه بهترين برخورد را با ديگران داشته باشد و چگونه الگوي رفتار بين فردياش را تغيير دهد. نتيجه اين است كه سلسلهاي از تجارب موفق و به دنبال آن بيرون آمدن از تنهايي را تجربه ميكند.
/www.hamvatansalam.com
h.jabbari
8th September 2012, 10:54 AM
تنهایی نوعی احساس تهی بودن و خلا درونی است. شما احساس انزوا کرده و از دنیا جدا میشوید، از کسانی که دلتان میخواست با آنها رابطه داشته باشید، میبرید. انواع و درجات مختلفی از احساس تنهایی وجود دارد. شاید تنهایی را به صورت یک احساس مبهم از درست نبودن امور تجربه کنید. این حالت نوع خفیفی از احساس تهی بودن است. شاید هم تنهایی را به صورت محرومیت و درد بسیار شدید تجربه نمائید. یک نوع از تنهایی به گم کردن یک شخص خاص ، به دلیل مرگ او را یا دوریاش مربوط میشود. نوع دیگر تنهایی ناشی از فقدان تماس با مردم است، به دلیل اینکه ممکن است واقعا به صورت فیزیکی به خاطر کار در شیفت شب یا اقامت در ساختمانی که مردم به ندرت به آنجا رفت و آمد میکنند، از دیگران جدا شده باشید. شما حتی ممکن است از نظر عاطفی احساس تنهایی کنید، در حالی که در میان مردم هستید، ولی در برقراری رابطه با آنها دچار مشکل میباشید.
احساس تنهایی با تنها بودن صرف متفاوت است.
اینجا ضروری است که تاکید شود احساس تنهایی مساوی با تنها بودن نیست. هر شخصی همیشه زمانی را برای تنها بودن در نظر میگیرد. تنهایی ، احساس تنها بودن و غمگین شدن به خاطر آن است و البته همه ما گاهی احساس تنهایی میکنیم. فقط زمانی که در دام تنهایی گیر میافتیم، آن تبدیل به یک مشکل واقعی میشود.
چطور ممکن است در احساس تنهاییمان نقش داشته باشیم.
تنهایی یک احساس انفعالی است. ابقا و تداوم آن ناشی از اجازه منفعلانه ما از یک سو و انجام ندادن هیچ تغییری برای تغییر آن از سوی دیگر است. ما امیدواریم که خودش از بین خواهد رفت و بنابراین هیچ کاری برای رفع آن انجام نمیدهم و اجازه میدهیم که تنهایی ما را دربرگیرد. شگفت آور اینکه در بعضی موارد حتی ما به این احساس خوشآمد میگوییم. پذیرفتن تنهایی و غرق شدن در احساسات مرتبط با آن معمولا به احساس افسردگی و درماندگی منتهی میشود، آن نیز به نوبه خود ، احساس انفعال بیشتر و افسردگی افزونتر منجر میگردد.
راههای تغییر احساس تنهایی
احساس تنهایی را شناخته و آن را بیان دارید.
برای متوقف کردن احساس تنهایی ، اول باید بپذیریم که احساس تنهایی میکنیم، با اینکه گاهی اوقات پذیرفتن آن خیلی مشکل است. سپس باید احساس تنهای را به شیوهای ابراز داریم. میتوانیم آن را در دفتر یادداشت روزانه بنویسیم، یا از طریق نوشتن یک نامه تخیلی به یک دوست یا فامیل تنهاییمان را بروز دهیم، از طریق کشیدن و رنگ کردن یک تصویر ، آواز خواندن یا انجام هر کار دیگری که باعث ابراز احساسات درونیمان گردد، شامل صحبت کردن با دیگران نیز میتوانیم احساس تنهاییمان را بیان داریم.
بیان این احساسات ممکن است به کشف این نکته منجر شود که ما چیزهای زیادی را احساس میکنیم که با احساس تنهاییمان مرتبط هستند، از قبیل غمگینی ، خشم و ناکامی. ممکن است قادر به شناسایی نواحیی باشیم که این احساسات از آنجاها میآیند، یعنی متوجه شویم که چگونه با زندگی ما ارتباط یافتهاند. به موازات تواناییمان در دیدن این ارتباط ، تواناییمان در تغییر آنها نیز افزایش مییابد.
فعالتر باشید.
بزرگترین تغییر ، البته ، متوقف کردن حالت انفعال و فعالتر شدن است. اگر ما کسی را ترک کردهایم، از قبیل والدین ، خانواده یا دوستان ، میتوانیم به آنها تلفن بکنیم، نامه بنویسیم و یا به ملاقاتشان برویم. صحبت کردن با یک دوست فهیم نیز به تغییر خلقیات کمک خواهد کرد.
اگر دوست فهیم در دسترس نیست، صحبت با یک معلم یا مشاور میتواند نقطهای برای شروع باشد. اگر احساس تنهایی به دلیل مردن شخص مورد علاقه باشد، ابراز اندوه ناشی از فقدان او و یادآوری خاطرت شاد خودمان با وی و توجه به اینکه خاطرات همیشه با ماست، میتواند به ما در دور شدن از احساسات تنهایی کمک کند. این الگو را میتوان در مورد از دست دادن دوستیها و یا روابط عشقی مورد استفاده قرار داد.
در فعالیتها یا باشگاهها شرکت کنید.
شرکت در فعالیت یا باشگاه چندین چیز را میتواند به دنبال داشته باشد. شرکت در فعالیتهای لذت بخش ذهن ما را از احساس تنهایی دور میگرداند. این فعالیتها از طریق فوق میتواند بطور مستقیم خلق ما را تغییر دهند. این اعمال همچنین فرصتی را فراهم میکنند تا افرادی دارای علائق مشترک و مشابه را ببینیم و مهارتهای ملاقات با دیگران را در خود افزایش دهیم.
این فعالیتها ، ساختاری را به زندگی ما داده و احساس میکنیم که چیزی برای آینده وجود دارد. در بعضی موارد این اثرات خیلی سریع و در مواردی دیگر به کندی بدست میآیند. ما واقعا نیاز داریم که خود را مجبور کنیم که به دیدار دیگران رفته، با آنها صحبت کرده و فعالیتهای متعدد را مورد توجه قرار دهیم. قبل از اینکه در رابطه با آنچه که میخواهیم انجام دهیم، احساس راحتی داشته باشیم و سپس به مشاهده و پیشرفت بپردازیم.
شاید چیزی که باید از آن خودداری کرد، این باشد که بکوشیم به باشگاه یا یک سازمان یا حتی یک رابطه جدید به این خاطر ملحق شویم که فکر میکنیم حال ما را بهتر کرده و یا به شخصی جذاب تبدیل خواهد کرد. راهبرد بهتر این است که در فعالیتها به این خاطر درگیر شویم که آنها قبلا در ما ایجاد لذت میکردهاند و یا اینکه فکر میکنیم برایمان خوب خواهند بود. این باعث میشود که از انجام فعالیتها با مردم و بودن با مردمی که از این امورات لذت میبرند، لذت ببریم. همچنین ممکن است دریابیم که بعضی از مردم همانطوری هستند که ما هستیم. یک امتیاز اضافی نیز این است که درمییابیم قادریم، بعضی از فعالیتها و علائق را انتخاب و به تنهایی انجام دهیم، بدون اینکه احساس تنهایی بکنیم
بحث
8th September 2012, 11:23 AM
احساس تنهایی بدتر از خود تنهایی است من فکر میکنم گاهی انسان به تنها بودن نیاز دارد همان اندازه که به در جمع بودن نیاز دارد ولی باید در زندگی همواره چند تن افراد صادق وصمیمی داشته باشیم تا گهگاهی تنهاییمان را با ان ها قسمت کنیم تنهایی را میتوان با سرگرم کردن خود به کار مورد علاقه از بین برد آرزو میکنم هیچ وقت هیچ کس احساس تنهایی نکند حتی اگر تنها باشد
elinaaa
8th September 2012, 11:59 AM
من خیلی وقتا دچار این احساس شدم اونم به دلایل مختلف...مثلا وقتی تو یه جمعی هستم که اصلا دوست ندارم یا به اجبار تو اون جمع هستم احساس تنهایی بهم دست میده و دلم میخواد خیلی زود از اون جمع برم ولی وقتی پیش دوستانم هستم هیچوقت این احساسو ندارم...اما یه وقتایی واقعا تنها هستم و کسی دور و برم نیست تو اینجور مواقع من کارایی که دوست دارمو انجام میدم تا ذهنم مشغول بشه ولی گاهی حتی با این کارا هم چیزی عوض نمیشه و اونوقته که ترجیح میدم با خدا حرف بزنم،البته خیلی وقتا این کارو میکنم و منظورم صرفا تو نماز نیست...یعنی مثل یه دوست باهاش حرف میزنم و غم و غصه ها و نگرانیهامو بهش میگم و خلاصه کلی درد و دل میکنم و بعدش یه حس خوبی بهم دست میده و تازه میفهمم که هیچوقت تنها نیستم...اما من معتقدم با همه این حرفا تنهایی همیشه خوب نیست چون به هرحال ما آدما به کنارهم بودن نیاز داریم اما یه وقتایی هم این تنهایی باعث میشه آدم بهتر فکر کنه و تصمیمات جدی بگیره و به یاد خدا باشه...من فکر میکنم واسه اینکه کسی از تنهایی در بیاد راههای زیادی وجود داره و شاید حتی یه کتاب هم آدمو از تنهایی بیرون بیاره....
وحید 0319
8th September 2012, 03:46 PM
سلام .....خیلی ممنون که این بحثو گذاشتین نارون خانم...[golrooz][golrooz][golrooz].از بقیه دوستان هم ممنون[golrooz][golrooz][golrooz]
تنهایی به سبب اتفاقات ورویدادهایی است که سالیان سال یا در پی یک حادثه یا یک اتفاق ناخوشایند اتفاق میافتد....مهم اصل موضوع است که باعث تنهایی ما میشود....در زندگی ما فرازو نشیب زیاد است ....گاهی هم آدم واقعا از این زندگی خسته میشود....ممکن است که اول از کسی کمک بخواهد مثلا اول سمت خدا نرود...پدر ومادر -خواهر وبرادر یا دوستان...ولی آنها کمکی نکنند...یا نتوانند.....اینجا شخص به معنای واقعی تنها میشود....قدرت بیان حرف هایش را ندارد...گوشه گیر میشود....احساس کوچک بودن به اودست میدهد.....ازخانواده ودوستان گریزان میشود....ممکن است که تازه با حرفهای آنان رنجیده خاطر شود.....اینجا به سمت خدا میرود....با او رازو نیاز میکند.....سبک میشود ....ولی مقطعی....دوباره گوشه گیر میشود...تنها میشود....از همه جا میبرد....امیدوارم منظورمو رسونده باشم....نه اینکه خدای ناکرده ...خدا هم کاری نمیکند....این غلط است....همین صحبت با خدا که دوستان گفتند...ارامش درونی-روحی -روانی دارد...ممکن است که به شدت گریه کند-احساسی شود-دستانش بلرزد-چونه هایش بلرزد-پاهایش سست شوند...نالان شود-ممکن است که فرد ذاتا تنها باشد
حالا به نظرشما ایا او میتواند روی کمک کسی یا شخصی جز خدا حساب کند....؟؟
elinaaa
8th September 2012, 04:26 PM
خدا تنهاترین تنهایی است که تنها را تنها نمیگذارد....در اینکه خدا برای ما کافیست که من شک ندارم ولی خود خدا آدمهارو در کنار هم آفریده تا موقع نیاز به هم کمک کنن،بهم محبت کنن و شاید همدیگرو از تنهایی در بیارن...من فکر میکنم گاهی تنهایی میتونه خطرناک باشه و یا بهتر بگم اینکه آدم تنهاییشو با چی یا با کی پر کنه مهمه...اینکه شخصی میخواد تنهایی خودشو با کسی غیر از خدا در مواقعی پرکنه طبیعیه ولی باید دید چه کسی یا چه چیزی برای این کار مناسبه...آیا یکی ازدوستانش که بهش اعتماد داره یا مثلا انجام یه کاری که به نظرش صحیحه...پس پر کردن اوقات تنهایی باید درست باشه...یه وقتایی برای فرار از تنهایی به کسی پناه میاریم که قابل اعتماد نیست یا به چیزی که مارو گمراه میکنه ولی اگه به این مورد دقت کنیم حتما بخشی از تنهایی آدم از بین میره....
وحید 0319
8th September 2012, 04:50 PM
خدا تنهاترین تنهایی است که تنها را تنها نمیگذارد....در اینکه خدا برای ما کافیست که من شک ندارم ولی خود خدا آدمهارو در کنار هم آفریده تا موقع نیاز به هم کمک کنن،بهم محبت کنن و شاید همدیگرو از تنهایی در بیارن...من فکر میکنم گاهی تنهایی میتونه خطرناک باشه و یا بهتر بگم اینکه آدم تنهاییشو با چی یا با کی پر کنه مهمه...اینکه شخصی میخواد تنهایی خودشو با کسی غیر از خدا در مواقعی پرکنه طبیعیه ولی باید دید چه کسی یا چه چیزی برای این کار مناسبه...آیا یکی ازدوستانش که بهش اعتماد داره یا مثلا انجام یه کاری که به نظرش صحیحه...پس پر کردن اوقات تنهایی باید درست باشه...یه وقتایی برای فرار از تنهایی به کسی پناه میاریم که قابل اعتماد نیست یا به چیزی که مارو گمراه میکنه ولی اگه به این مورد دقت کنیم حتما بخشی از تنهایی آدم از بین میره....
بله ...ممنون بر گفته های شما کلمه تایید میزارم...آدم ها گاهی یا واقعا همیشه به هم نیاز دارن...وبه خدا که همیشه نیاز داریم...همونطور که یه نفر تنها میشه...انگار خانوادش- دوستانش- تنهاشدن بالاخره هم باید کمک کنند وگرنه طرف ضربه ی سختی میخوره...بله گاهی تنهایی خطرناکه...اونم بستگی به حالات روانی فرد تنها داره...ممکنه یکی ورزش کنه-یکی مجله حل کنه-یکی فیلم ببینه-یکی زود بره بیرون تو شهربگرده-یکی زنگ بزنه به دوستانش-یکی کتاب بخونه -یکی هم بازی کنه-و.... اینا خیلی خوبه....بله ...دقیقا گاهی دوستانی که داریم مارو بیشتر تنها میگذارن...شایدم واقعا حضور مستمر داشته باشن...اعتماد در این دوره خیلی مهمه....
حالا یه سوال دیگه....چه راهکار هایی میدین که ادم بتونه از تنهایی در بیاد ...اول اونایی که واقعا خیلی تنهان ...حتی اوناییکه سن وسالی دارن ...نمیتونن حرکت کنن-دیشب اتفاقا با نارون خانوم یه موضوع اینچنینی بحث کردیم...شخصی هست که خیلی تنهاست ...در ادامه زندگیشو میگم وشاید بایه مثال بد نباشه...جلو بریم[golrooz]
چکامه91
8th September 2012, 05:09 PM
مرسی از بحث جالبتون
منو یاد این جمله ی دکتر شریعتی انداخت:
«تنهایی به معنی بی کسی نیست، بلکه به معنای جدایی است. به معنای بی کسی نیست، به معنای بی«او» یی است.
شاید به قول دکتر شریعتی بشه از راه عرفان و نزدیک شدن به خدا، علت تنهایی و راه های رفع این مشکلو پیدا کرد.
mamadshumakher
8th September 2012, 05:11 PM
سلام
چه بحث خوبی.
narma خانم تعریف های قشنگی از تنهایی بیان کرد.
قشنگترینش هم این بود:احساس تنهایی به تنها بودن نیست.
نمیخوام بحث رو دوباره برگردونم عقب.چون به اندازه ی کافی تعریف تنهایی رو بیان کردیم.و همونطور که گفتید الان باید راه کار بدیم.
اما مسئله اینجاست که طبق تعریف تنهایی یک احساس هست.احساس از خود فرد سرچشمه میگیره.در وجودشه.و باز هم تاکید میکنم که احساس تنهایی به تنها بودن نیست.پس میشه نتیجه گرفت که چه کسی باشه باهامون چه نباشه ما هم میتونیم احساس تنهایی بکنیم هم نکنیم.
اگه تا اینجارو تایید میکنید پس باید دنبال راه هایی باشیم که عقیده ی اشتباه فرد رو تغییر بده تا احساس تنهایی رو از خودش بیرون کنه.
یکی از رایج ترین تنهایی ها بین جوونا اینه که فکر میکنه تریپش به جوونای دورو برش نمیخوره.
مثلا فردی رو میشناسم که تو محلشون جوونای زیادی هست اما باهیچکدومشون سلام علیک نداره.اما احساس تنهایی هم میکنه.
وقتی بهش میگی تو هم برو پیششون یه گپی یه گفتی میگه نه.من با اونا جور نیستم.
پس این ادن نیاز به تغییر عقیده داره.
در عوض کسی رو میشناسم که با وجود اینکه با شخص خاصی در ارتباط نیست اما اصلا احساس تنهایی نمیکنه.
وحید 0319
8th September 2012, 05:13 PM
مرسی از بحث جالبتون
منو یاد این جمله ی دکتر شریعتی انداخت:
«تنهایی به معنی بی کسی نیست، بلکه به معنای جدایی است. به معنای بی کسی نیست، به معنای بی«او» یی است.
شاید به قول دکتر شریعتی بشه از راه عرفان و نزدیک شدن به خدا، علت تنهایی و راه های رفع این مشکلو پیدا کرد.
بله ..ممنون ...از مثالی که زدین....ماهم دنبال راهکار هستیم ..همین با خدا بودن وطرف خدا رفتن هم بحث طولانی هست....ممنون از شما
mamadshumakher
8th September 2012, 05:17 PM
اینکه با خدا بودن که جواب این مشکل و تمام مشکلای دیگه هست توش شکی نیست.
اما هر انسانی مرتبه ای داره.واسه همین علم روانشناسی اینقد پیشرفت کرده.
هر انسانیو نمیتونی یکدفعه بگی تمام نماز های یومیه رو سر وقت بخون.
اما اونی که به نماز سر وقت اعتقاد زیاد داره ظرف مدت کمی نماز شب رو هم شروع میکنه.
واسه اینه که باید دنبال راهی باشیم که فرد رو به درجه ی بالاتری برسونه که دیگه احساس تنهایی رو به خودش راه نده.
sahar19
8th September 2012, 05:18 PM
فکر تنهایی نباش
تنهایی خودش تنهاست
تنها به فکر کسی باش که بی تو تنهاست....
وحید 0319
8th September 2012, 06:01 PM
اینکه با خدا بودن که جواب این مشکل و تمام مشکلای دیگه هست توش شکی نیست.
اما هر انسانی مرتبه ای داره.واسه همین علم روانشناسی اینقد پیشرفت کرده.
هر انسانیو نمیتونی یکدفعه بگی تمام نماز های یومیه رو سر وقت بخون.
اما اونی که به نماز سر وقت اعتقاد زیاد داره ظرف مدت کمی نماز شب رو هم شروع میکنه.
واسه اینه که باید دنبال راهی باشیم که فرد رو به درجه ی بالاتری برسونه که دیگه احساس تنهایی رو به خودش راه نده.
بله محمد جان درسته...
تنهایی ولی گاهی اوقات آزا دهنده هم هست ...گاهی نیست ....درتنهایی چه بسا ادم های بزرگی که چه کشف هایی نکردن ...یا برعکس ...
مهم اینه که بدونیم در تنهایی هامون چه کار کنیم...ناخود اگاه آدم تنها میشه....مثالی که میخوام بزنم ...خانمی 40 -45 سال که پسرش خارج زندگی میکنه ...این خانم به دلیل فوت شوهرش خب ضربه ی سختی خورده...نبود پسرش هم مزید برعلت شده که این خانوم دچار اختلال بشه....از سویی میدونم شاید بگیتن پسرش باید بیاد پیشش ...ولی همسرش راضی تیست....به نظر شما باید زنشو با یه بچه طلاق بده یا مادرشو ببره خارج....اونجا هم اگه ببره مشکلات زیادی داره...چون مادرش با خودش جرو بحث میکنه ....دعوا میکنه....از طرفی در ایران هم که اقوامش هستن ...بهش سر میزنن ...ولی خب جای پسرشو نمیتونن بگیرن...یا نوه ش رو-یا عروسشو....اضافه میکنم این خانم از تنهایی اینجوری شده ...دورو برشم همیشه شلوغ بوده ها افرادی هم بودن همیشه بهش سر زدن ...باهاش حرف میزنن ...میبرنش مسافرت ...ولی افاقه نمیکنه....
این یه مثال بود ....گفتم شاید بد نباشه...البته میلیون ها نفر با موضوعات مختلف هستنا ....شماهم اگه مثالی میدونین ...خواهش میکنم بگین...ممنون[golrooz][golrooz]
elinaaa
8th September 2012, 07:02 PM
این مثالی که زدید خیلی خوب بود اما از این دست آدما خیلی زیادن..حتی با وجود اینکه با بچه هاشون تو یه شهر هستن ولی بازم تنها هستن و شاید سالی یه بار بچه هاشونو میبینن...به نظرمن هر چقدر آدم پیرتر میشه بیشتر احساس تنهایی میکنه...مثلا من خودم هر وقت میرم دیدن پدربزرگ و مادربزرگم کلی خوشحال میشن نه برای اینکه به من نیاز دارن بلکه به خاطر اینکه دوست دارن دور و برشون شلوغ باشه و از تنهایی در بیان...یه چیز دیگه اینکه ما آدما از مرگ یا از فاصله و دوری خوشمون نمیاد و شاید یکی از دلایلش همین تنهایی باشه چون وقتی عزیزی ازمون دور میشه جای خالیش قابل تحمل نیست...اما با همه ی این حرفا من فکر میکنم اگه آدما محبتشون نسبت به هم واقعی باشه و غرور و خودخواهیشونو بزارن کنار نه اون خانوم که مثالشو زدین تنها میمونه و نه هیچ کس دیگه...البته بماند که بعضیا تو تنها موندنشون خودشون مقصرن ولی درباره ی والدین به نظرم هر جوری هم که باشن بچه ها حق ندارن تنهاشون بزارن و تا جای ممکن باید بهشون سربزنن یا حداقلش باهاشون در تماس باشن...ولی خوب اینم نباید فراموش کرد که تنهایی یه بخشی از زندگیه و همیشه نمیشه ازش فرار کرد...
وحید 0319
8th September 2012, 07:14 PM
این مثالی که زدید خیلی خوب بود اما از این دست آدما خیلی زیادن..حتی با وجود اینکه با بچه هاشون تو یه شهر هستن ولی بازم تنها هستن و شاید سالی یه بار بچه هاشونو میبینن...به نظرمن هر چقدر آدم پیرتر میشه بیشتر احساس تنهایی میکنه...مثلا من خودم هر وقت میرم دیدن پدربزرگ و مادربزرگم کلی خوشحال میشن نه برای اینکه به من نیاز دارن بلکه به خاطر اینکه دوست دارن دور و برشون شلوغ باشه و از تنهایی در بیان...یه چیز دیگه اینکه ما آدما از مرگ یا از فاصله و دوری خوشمون نمیاد و شاید یکی از دلایلش همین تنهایی باشه چون وقتی عزیزی ازمون دور میشه جای خالیش قابل تحمل نیست...اما با همه ی این حرفا من فکر میکنم اگه آدما محبتشون نسبت به هم واقعی باشه و غرور و خودخواهیشونو بزارن کنار نه اون خانوم که مثالشو زدین تنها میمونه و نه هیچ کس دیگه...البته بماند که بعضیا تو تنها موندنشون خودشون مقصرن ولی درباره ی والدین به نظرم هر جوری هم که باشن بچه ها حق ندارن تنهاشون بزارن و تا جای ممکن باید بهشون سربزنن یا حداقلش باهاشون در تماس باشن...ولی خوب اینم نباید فراموش کرد که تنهایی یه بخشی از زندگیه و همیشه نمیشه ازش فرار کرد...
بله ...خیلی زیادن ...با موضوع های مختلف ...در پست قبلیم بهش اشاره کردم.....درسته پیری خیلی سخت تره تنهایی در اون باید برطرف بشه....خیلی خوبه که سر میزنین....همون که اونجا باشین ....کلیه...
واقعا قابل تحمل نیست ....دقیقا.....مشکل شاید این باشه...محبت ها واقعی نیستن...درسته اونم باید ببینیم که چه مسایلی باعث شده تنها باشن....
نظرتون درباره ی والدین کاملا درستو بجاست....ممنون از شما ....دوستان منتطر شما هستیم[golrooz]
میلاد صفری
8th September 2012, 08:01 PM
سلام نگاه کنید متاسفانه امروزه همه ی جوون های ما فکر میکنن تنها هستن و تنها برداشتشون از تنهایی این که با وجود خانواده و این همه کسایی که دوستش دارن این کسی دوستشون نداره و کسی کمکشون نمیکنه و برداشت بیشتر ماهم وقتی اسم تنهایی میاد این که طرفی که تنهاس 100% عشقش ولش کرده رفته در حالی که اگر کسی بدون تنهایی چه امتیازاتی داره میتونه از اون به نحو احسن استفاده بکنه ولی متاسفانه این فرهنگ بد رواج پیدا کرده که تنهایی باید آدم یه گوشه بشینه و آهنگ غمگین گوش بکنه و... تازه زندگی ماشینی و مدرن امروزم به این تنهایی کمک کرد با وسایلی مثل تلفن همراه و رایانه
نارون1
9th September 2012, 12:10 AM
ممنون از دوستان تا بدینجا.....[golrooz]
تنهایی ......
فرض کنید وارد یک جمع ناآشنا شدین .......هیچ کس رو نمیشناسین .....چیکار میکنین ؟
سعی میکنین با کسی رابطه برقرار کنین ؟ میشینین تا یکی به شما نزدیک بشه و اون رابطه رو شروع کنه ؟ ترجیح میدین شنونده باشین .....<<>>>کدام؟
چرا بضیا وقتی احساس تنهایی میکنن ، تنهاییشون رو با مواد مخدر پر میکنن ؟ میرن سیگار میکشن یا ...
قبول دارین گاهی آدم نیاز به تنهایی داره ؟ تنهایی پس همیشه هم بد نیست ........ تعادل مهمه
تنهایی رو برای من تقسیم کنید ...... چه کسانی بیشتر از تنهایی رنج میبرن ؟؟
چاره کار کجاست ؟شما خودتون تا حالا از این موقعیتها داشتین؟؟ چیکار کردین؟
mehrab123
9th September 2012, 12:20 AM
چاره کار کجاست ؟شما خودتون تا حالا از این موقعیتها داشتین؟؟ چیکار کردین؟
هروقت شبا تنها میشم کلی گریه :((میکنم
میدونی چرا چونکه یاد قبر میوفتم^:)^
BaAaroOoN
9th September 2012, 12:25 AM
من نمیخام بحثتون رو برگردونم عقب
ولی همه ی شما جای اینکه بیاید و سوال من یا بقیه رو جواب بدید اومدید راه کار گفتید
ممثلا من نمیدونم دلیل گرایشم به تنهایی چیه!!!تا اینو نفهمم شما100تا هم راهکار ارائه بدید هیییییییییچ فایده ای نداره
گاهی فردی با وجود داشتن حداقل امکانات تفریحی(مثلا بیرون رفتن با دوستان یا ...)از این کار امتناع میکنه
تو جمع های خانوادگی حضور پیدا نمیکنه
از حرف زدن با بقیه بیم داره
از حضور تو مکان های شلوغ خجالت زده میشه و و و....
این فرد خودش تمایل پیدا کرده که از خانواده دوری کنه و از همنشینی و صحبت با اونا لذتی نمیبره
تو تنهایی هاش حتی فکر هم نمیکنه
فقط خیره میشه ....
من همچین کسایی رو دیدم واقعا
شاید تو دل خودتون بهشون بخندید یا تعجب کنید
ولی اینا حتی خودشون هم نمیدونن چرا به تنهایی گرایش پیدا کردن!!!!
اول قبل اینکه بیاید و راه های جور واجور تجویز کنید باید بیاید بگید چه عواملی میتونه باعث همچین مشکلی شه
mehrab123
9th September 2012, 12:33 AM
من نمیخام بحثتون رو برگردونم عقب
ولی همه ی شما جای اینکه بیاید و سوال من یا بقیه رو جواب بدید اومدید راه کار گفتید
ممثلا من نمیدونم دلیل گرایشم به تنهایی چیه!!!تا اینو نفهمم شما100تا هم راهکار ارائه بدید هیییییییییچ فایده ای نداره
گاهی فردی با وجود داشتن حداقل امکانات تفریحی(مثلا بیرون رفتن با دوستان یا ...)از این کار امتناع میکنه
تو جمع های خانوادگی حضور پیدا نمیکنه
از حرف زدن با بقیه بیم داره
از حضور تو مکان های شلوغ خجالت زده میشه و و و....
این فرد خودش تمایل پیدا کرده که از خانواده دوری کنه و از همنشینی و صحبت با اونا لذتی نمیبره
تو تنهایی هاش حتی فکر هم نمیکنه
فقط خیره میشه ....
من همچین کسایی رو دیدم واقعا
شاید تو دل خودتون بهشون بخندید یا تعجب کنید
ولی اینا حتی خودشون هم نمیدونن چرا به تنهایی گرایش پیدا کردن!!!!
اول قبل اینکه بیاید و راه های جور واجور تجویز کنید باید بیاید بگید چه عواملی میتونه باعث همچین مشکلی شه
یک نفس عمیق
یک لیوان اب قند
یاد خداوند به میزان کافی
گریه کردن غذارو خوشبو و خوشطعم میکند
ضمن اینکه هنگام صرف غذا از ارامش نسبی برخوردار خواهید بود
باسپاس برنامه بهونه
راستی سس مهرام خیلی خوبه حتما بخرین[khande]
elinaaa
9th September 2012, 12:51 AM
من معمولا وقتی وارد یه جمع نا آشنا میشم خودم تو ایجاد رابطه پیش قدم میشم ولی نه همیشه...بستگی داره چه جور جمعی باشه چون ترجیح میدم طرف مقابلم تو سن و سال خودم باشه...اما اگه کس دیگه ای هم پیش قدم بشه من حتما استقبال میکنم...اما در مورد پر کردن تنهایی با مواد مخدر...خوب همونطور که تو پست قبلی گفتم مسلما خیلی مهمه که آدم تنهاییشو با کی یا چی پرکنه...من فکر میکنم یه عده واسه اینکه بتونن وارد یه جمعی بشن مجبورن همرنگ جماعت بشن تا تو اون جمع پذیرفته شن مثلا با سیگار یا...که خیلی وقتا این مساله بین دوستان و مخصوصا جوونا اتفاق میافته و بعضیا واسه اینکه از دوستاشون طرد نشن و تنها نمونن مثل اونا میشن که البته این یه دلیل میتونه باشه...من فکر میکنم هر کسی ممکنه یه وقتایی دچار تنهایی بشه اما دلایلش با هم فرق میکنه...یه عده ممکنه به خاطر خجالتی بودنشون یا نداشتن رابطه اجتماعی احساس تنهایی کنن...یه عده به خاطر شکستهایی که تو رابطشون داشتن ترجیح میدن با کسی رابطه نداشته باشن و تنها باشن یا مثلا بعضیا به خاطر شرایط زندگیشون مجبورن که از دوستان و خانوادشون دور باشن و تنها زندگی کنن و ...........اما مهم اینه که بتونیم دلیل تنهاییو پیدا کنیم و اونوقت راحت تر میشه باهاش کناراومد...
BaAaroOoN
9th September 2012, 12:54 AM
یک نفس عمیق
یک لیوان اب قند
یاد خداوند به میزان کافی
گریه کردن غذارو خوشبو و خوشطعم میکند
ضمن اینکه هنگام صرف غذا از ارامش نسبی برخوردار خواهید بود
باسپاس برنامه بهونه
من میگم جای تجویز واسه این جور آدما بیاید بگید دلیلش چیه.دلیل این افسردگی ها چیه؟
اونوخ شما میای راهکار برطرف کردن برای این افراد ارائه میدی؟[khabalood]
راستی سس مهرام خیلی خوبه حتما بخرین
نارون1
9th September 2012, 11:29 AM
من نمیخام بحثتون رو برگردونم عقب
ولی همه ی شما جای اینکه بیاید و سوال من یا بقیه رو جواب بدید اومدید راه کار گفتید
ممثلا من نمیدونم دلیل گرایشم به تنهایی چیه!!!تا اینو نفهمم شما100تا هم راهکار ارائه بدید هیییییییییچ فایده ای نداره
گاهی فردی با وجود داشتن حداقل امکانات تفریحی(مثلا بیرون رفتن با دوستان یا ...)از این کار امتناع میکنه
تو جمع های خانوادگی حضور پیدا نمیکنه
از حرف زدن با بقیه بیم داره
از حضور تو مکان های شلوغ خجالت زده میشه و و و....
این فرد خودش تمایل پیدا کرده که از خانواده دوری کنه و از همنشینی و صحبت با اونا لذتی نمیبره
تو تنهایی هاش حتی فکر هم نمیکنه
فقط خیره میشه ....
من همچین کسایی رو دیدم واقعا
شاید تو دل خودتون بهشون بخندید یا تعجب کنید
ولی اینا حتی خودشون هم نمیدونن چرا به تنهایی گرایش پیدا کردن!!!!
اول قبل اینکه بیاید و راه های جور واجور تجویز کنید باید بیاید بگید چه عواملی میتونه باعث همچین مشکلی شه
سلام
چرا فکر میکنید به همچین افرادی می خندیم ....
گرایش به تنهایی علل مختلف دداره ..... گاهی ویژگی شخصیتی فرد اینطوره که بیشتر درون گراست ....
ولی گاهی یک اتفاق باعث میشه فرد به تنهایی گرایش پیدا میکنه .... اعتمادبه نفسش کم کم اومده پایین .......
فکر میکنه تو جمع الان صحبت کنه ، همه بهش ایراد میگیرن ، شاید جذاب صحبت نکنه ، نکنه یه وقت صداش بلرزه و ....
این باعث میشه تو جمع صحبت نکنه ...... این صحبت نکردنش ناخودآگاه باعث میشه فاصله بگیره از اطرافیانش ..... فکر کنه تنهایی بیشتر باهاش سازگاره
دیگه شانسش رو رو افراد دیگه هم امتحان نمیکنه ،
این افراد اسناد کلی ، پایدار و درونی دارن ..... یعنی فکر میکنن علت مشکل خودشونن ، در حالیکه شاید اون افراد دیگه هستن که مشکل دارن ، شاید اونا باهاش سازگار نیستن
تنهایی تنهایی میاره ....... چطور ؟
یعنی میفتی تو دور باطل ، مثال بالا نشان یک دور باطل هست ......
.................
بعضی وقتا یه اتفاق باعث میشه فرد به تنهایی رو بیاره ، از دست دادن یک عزیز ، یا مثل مثالی که آقا وحید زدن اون خانوم .......یا انجام یک اشتباه ..... طرد شدگی
اینا همه علته ......
باید ریشه تنهایی رو پیدا کرد ، این برا همه متفاوته .......
اونوقت چاره کار رو پیدا کرد ...... راهکار برا اونیکه تو جمع نمیمونه با کسی که به دلیل از دست دادن عزیز یا کسی که به دلیل بی انگیزگی و بی هدفی تنهاست ، فرق میکنه
( یکم دوستانه تر برخورد بشه بهتره دوست من )
golden3
9th September 2012, 12:02 PM
سلام نگاه کنید متاسفانه امروزه همه ی جوون های ما فکر میکنن تنها هستن و تنها برداشتشون از تنهایی این که با وجود خانواده و این همه کسایی که دوستش دارن این کسی دوستشون نداره و کسی کمکشون نمیکنه و برداشت بیشتر ماهم وقتی اسم تنهایی میاد این که طرفی که تنهاس 100% عشقش ولش کرده رفته در حالی که اگر کسی بدون تنهایی چه امتیازاتی داره میتونه از اون به نحو احسن استفاده بکنه ولی متاسفانه این فرهنگ بد رواج پیدا کرده که تنهایی باید آدم یه گوشه بشینه و آهنگ غمگین گوش بکنه و... تازه زندگی ماشینی و مدرن امروزم به این تنهایی کمک کرد با وسایلی مثل تلفن همراه و رایانه
ممنون آقامیلاد من کاملا باحرفتون موافقم
ازدوستانی که این موضوع رو ایجاد کردن ممنونم امیدوارم به جاهای خوبی برسیم که دیگه هیچ کس احساس تنهایی نکنه
من خودم بشخصه با صراحت تمام جزو این دسته از آدمایی بودم که آقا میلاد گفت
اوایل همش احساس تنهایی میکردم بخاطر اینکه عادت کرده بودم به طرف مقابلم واینکه برام از همه کس قابل اعتماد تر بود
ولی وقتی کسی پشتتو خالی کنه که فکر میکردی براش ارزش داری احساس تنهایی عجیبی سراغت میاد دروغ نگم تا1مدت تو خودم بودم ولی خوشبختانه تونستم با خودم کنار بیام
چون فهمیدم گاهی لازمه آدم از این طریق بفهمه که هرکسی قابل اعتماد نیست ولی الان اصلا ناراحت نیستم واحساس تنهایی نمیکنم چون به خودم فهموندم اگه الان تنهام گذاشت بهتر از اینه که در آینده تنهام بذاره
و با همین فکر تونستن بر احساسم غلبه کنم.
خودمو مثال زدم تا اینارو برای کسایی گفته باشم که تنهایی شون فقط برای همین چیزاس[sootzadan]
mehrab123
9th September 2012, 12:59 PM
سلام
چرا فکر میکنید به همچین افرادی می خندیم ....
گرایش به تنهایی علل مختلف دداره ..... گاهی ویژگی شخصیتی فرد اینطوره که بیشتر درون گراست ....
ولی گاهی یک اتفاق باعث میشه فرد به تنهایی گرایش پیدا میکنه .... اعتمادبه نفسش کم کم اومده پایین .......
فکر میکنه تو جمع الان صحبت کنه ، همه بهش ایراد میگیرن ، شاید جذاب صحبت نکنه ، نکنه یه وقت صداش بلرزه و ....
این باعث میشه تو جمع صحبت نکنه ...... این صحبت نکردنش ناخودآگاه باعث میشه فاصله بگیره از اطرافیانش ..... فکر کنه تنهایی بیشتر باهاش سازگاره
دیگه شانسش رو رو افراد دیگه هم امتحان نمیکنه ،
این افراد اسناد کلی ، پایدار و درونی دارن ..... یعنی فکر میکنن علت مشکل خودشونن ، در حالیکه شاید اون افراد دیگه هستن که مشکل دارن ، شاید اونا باهاش سازگار نیستن
تنهایی تنهایی میاره ....... چطور ؟
یعنی میفتی تو دور باطل ، مثال بالا نشان یک دور باطل هست ......
.................
بعضی وقتا یه اتفاق باعث میشه فرد به تنهایی رو بیاره ، از دست دادن یک عزیز ، یا مثل مثالی که آقا وحید زدن اون خانوم .......یا انجام یک اشتباه ..... طرد شدگی
اینا همه علته ......
باید ریشه تنهایی رو پیدا کرد ، این برا همه متفاوته .......
اونوقت چاره کار رو پیدا کرد ...... راهکار برا اونیکه تو جمع نمیمونه با کسی که به دلیل از دست دادن عزیز یا کسی که به دلیل بی انگیزگی و بی هدفی تنهاست ، فرق میکنه
( یکم دوستانه تر برخورد بشه بهتره دوست من )
من یکیو میشناختم که عاشق شد بهش نرسید هیچ افسردگی گرفت کسی حتی خونوادش نتونستن کاری براش بکنن[gerye]
نارون1
9th September 2012, 01:31 PM
من یکیو میشناختم که عاشق شد بهش نرسید هیچ افسردگی گرفت کسی حتی خونوادش نتونستن کاری براش بکنن[gerye]
این فرد دختر بود یا پسر ؟؟
چه مدت از جداییش میگذره ؟؟
علت جدایی چی بوده ؟؟
تلاشی برای رهایی از این وضع انجام داد ؟
خانوادش چه کارایی کردن که نتونستن کمکش کنن ؟
...................
برای فراموشی یه همچین روابطی حداقل برای اینکه فرد به زندگی برگرده ........در صورت خواست خود فرد و تلاشش
6 ماه و کمی بیشتر طول میکشه
تو این مدت باید تمام راههای ارتباطی که با فرد داشته ، شماره تلفن یا ... رو قطع کنه
و بقیه راهکارا مربوط به پاسخ به این موارد هست........ترجیحا در اصل باید با خود فرد صحبت بشه
mehrab123
9th September 2012, 01:46 PM
این فرد دختر بود یا پسر ؟؟
چه مدت از جداییش میگذره ؟؟
علت جدایی چی بوده ؟؟
تلاشی برای رهایی از این وضع انجام داد ؟
خانوادش چه کارایی کردن که نتونستن کمکش کنن ؟
...................
برای فراموشی یه همچین روابطی حداقل برای اینکه فرد به زندگی برگرده ........در صورت خواست خود فرد و تلاشش
6 ماه و کمی بیشتر طول میکشه
تو این مدت باید تمام راههای ارتباطی که با فرد داشته ، شماره تلفن یا ... رو قطع کنه
و بقیه راهکارا مربوط به پاسخ به این موارد هست........ترجیحا در اصل باید با خود فرد صحبت بشه
این قدر که اطلاعات میخوای خبر ندارم . خودش پسر بود تو دبیرستان درسش عالی بود منتها عاشق یکی شد دیگه بماند چی بلایی سرش اومد بیچاره خیلی میگذره . از داخل خونشون خبر ندارم چون بعد اینکه خوب نشد خودمو ازش دور کردم
م.محسن
9th September 2012, 02:03 PM
من دیگه تنها نیستم چون تنهایی بهترین همدم منه و از با اون بودن لذت می برم
mehrab123
9th September 2012, 02:12 PM
ولی من ازش میترسم واسه همین همیشه دوست دارم تو اجتماع با شم باهمه باشم بخندم تا مثل بعضیا افسرده نشم و شاد باشم و از خلقت خدا لذذذذذذت ببرم و اونو شکر کنم
الهی شکرت
mehrab123
9th September 2012, 02:15 PM
تلاشی برای رهایی از این وضع انجام داد ؟
یکی دوبار خاستم کمکش کنم ولی اینو میگفت برو خوش باش برو شیرینم...(باگریه)
نارون1
9th September 2012, 02:15 PM
این قدر که اطلاعات میخوای خبر ندارم . خودش پسر بود تو دبیرستان درسش عالی بود منتها عاشق یکی شد دیگه بماند چی بلایی سرش اومد بیچاره خیلی میگذره . از داخل خونشون خبر ندارم چون بعد اینکه خوب نشد خودمو ازش دور کردم
عشق دوران نوجوانی .....
مطمئنا اکثر این عشق ها سرانجامی نداره ......یعنی بیشتر احساسیه و وقتی عطش بخوابه فروکش میکنه
حمایت خانواده خیلی مهمه تو این دوران .... شما میگی خانوادش نتونستن کاری کنن ، شاید درواقع کار اصولیی نکردن
بضی افراد دیگه بعدازاینکه تو این دوران عشقشون سرکوب شد ، به درس میچسبن ، یعنی میخوان یه جوری خودشون رو غرق کنن تا دیگه فکر نکنن یا هرچی دیگه
این درحالیه که اون فکر هنوز تو ذهنشون هست و شاید گاهی آزارشون بده ...... باید افکار مغشوش رو سامان داد
باید به صورت منطقی باهاش صحبت بشه ، از اینکه درکشون میکنین این وجود داره ولی با این شکست دنیا به آخر نمیرسه .....شاید بگه عشق ، منطق سرش نمیشه
ولی دنیای ما واقعیه ، ما واقعا با شکست مواجه شدیم پس باید واقع بینانه برخورد بشه .....
با تنهایی و گوشه گیری زمان به عقب برنمیگرده ولی میشه به آینده امیدوار بود ........اینا همه به خود فرد بستگی داره
شاید شما به عنوان دوستش میتونستین کمکش کنین ........اینکارو کردین ؟
بازم میگم باید با خود فرد صحبت بشه .......[cheshmak]
mehrab123
9th September 2012, 02:18 PM
شاید شما به عنوان دوستش میتونستین کمکش کنین ........اینکارو کردین ؟
یکی دوبار خاستم کمکش کنم ولی اینو میگفت برو خوش باش برو شیرینم...(باگریه)
انگار از بچگی با معشوقش نافشو بریدن ...
بعد یه مدت که همینجور موند از مدرسه اخراجش کردن منم ارتباطم کم و کم تر شد تا دیگه ندیدمش
نارون1
9th September 2012, 02:28 PM
یکی دوبار خاستم کمکش کنم ولی اینو میگفت برو خوش باش برو شیرینم...(باگریه)
انگار از بچگی با معشوقش نافشو بریدن ...
بعد یه مدت که همینجور موند از مدرسه اخراجش کردن منم ارتباطم کم و کم تر شد تا دیگه ندیدمش
اخراج از مدرسه کار درستی نبود........
باید مدرسه ایشون رو به یک مشاور ارجاع میدادن
وحید 0319
9th September 2012, 02:33 PM
ممنون از دوستان تا بدینجا.....[golrooz]
تنهایی ......
فرض کنید وارد یک جمع ناآشنا شدین .......هیچ کس رو نمیشناسین .....چیکار میکنین ؟
سعی میکنین با کسی رابطه برقرار کنین ؟ میشینین تا یکی به شما نزدیک بشه و اون رابطه رو شروع کنه ؟ ترجیح میدین شنونده باشین .....<<>>>کدام؟
چرا بضیا وقتی احساس تنهایی میکنن ، تنهاییشون رو با مواد مخدر پر میکنن ؟ میرن سیگار میکشن یا ...
قبول دارین گاهی آدم نیاز به تنهایی داره ؟ تنهایی پس همیشه هم بد نیست ........ تعادل مهمه
تنهایی رو برای من تقسیم کنید ...... چه کسانی بیشتر از تنهایی رنج میبرن ؟؟
چاره کار کجاست ؟شما خودتون تا حالا از این موقعیتها داشتین؟؟ چیکار کردین؟
من سعی میکنم که اشنا بشم....بقولی سر صحبت وخودم باز میکنم....دلایلم که برای صحبت زیاده....
به نظرم اونایی که تنهاییشون رو اینجوری پر میکنن یه جور خلا روحی-محبتی دارن ...یا در گیر مشغله های زیادن....
بله ...گاهی آدم به تنهایی نیاز داره...دقیقا....
من خیلی تنها هستم ...شاید هیچ کسی تا الان به اندازه من تنها نبوده....ولی سعی میکنم اون لحظه یا دخداباشم....یا قرآن میخونم -یا کتاب میخونم-یا با خودم فکر تصمیم گیری برای ایندمو میکنم-یا بادوستان مورد اعتمادم که سال های سال باهم بودیم ...زنگ میزنم ...
به نظرم اونایی از تنهایی رنج میبرن که تنهایی رو برای خودشون میخرن ...یعنی یه جورایی انگار از همه میبرن
نارون1
9th September 2012, 02:34 PM
من دیگه تنها نیستم چون تنهایی بهترین همدم منه و از با اون بودن لذت می برم
درسته وقتی یک فرد تنهاست باید مهارتهایی برای کنار آمدن با تنهایی پیدا کنه ......
میتونه حتی این باعث پیشرفت و موفقیتش بشه ......ولی
ما داریم در یک اجتماع بزرگ که روابط اجتماعی وجود داره زندگی میکنیم ..........پس نباید خو گرفتن با تنهایی باعث بشه نتونیم تو این روابط قدم بذاریم و به نوعی درگیر دور باطل و
تنهایی و گوشه گیری بشیم ......
mehrab123
9th September 2012, 02:36 PM
اخراج از مدرسه کار درستی نبود........
باید مدرسه ایشون رو به یک مشاور ارجاع میدادن
ای لعت به این زمونه بی وفا میدونی مشاور مدرسمون کیه؟
یه فرزند بسیجی جانباز که مدرک فوق لیسانسش از نمیدونم معلوم نیست گرفته که هیچی حالیش نیست ولی حقوق به اندازه دکترا دریافت میکنه هرکی بره پیشش نمره بهش میده بجای مشاور یه بارم جلوی مدیر و همه میخواست منو به بی اهمیتی متهم کنه که همونجا خیطش کردم و دیگه حتی نگام نکرد منم راحت موندم
mehrab123
9th September 2012, 02:37 PM
درسته وقتی یک فرد تنهاست باید مهارتهایی برای کنار آمدن با تنهایی پیدا کنه ......
میتونه حتی این باعث پیشرفت و موفقیتش بشه ......ولی
ما داریم در یک اجتماع بزرگ که روابط اجتماعی وجود داره زندگی میکنیم ..........پس نباید خو گرفتن با تنهایی باعث بشه نتونیم تو این روابط قدم بذاریم و به نوعی درگیر دور باطل و
تنهایی و گوشه گیری بشیم ......
بعد اون از اموزش وپرورش متنفر شدم
نارون1
9th September 2012, 02:40 PM
من سعی میکنم که اشنا بشم....بقولی سر صحبت وخودم باز میکنم....دلایلم که برای صحبت زیاده....
به نظرم اونایی که تنهاییشون رو اینجوری پر میکنن یه جور خلا روحی-محبتی دارن ...یا در گیر مشغله های زیادن....
بله ...گاهی آدم به تنهایی نیاز داره...دقیقا....
من خیلی تنها هستم ...شاید هیچ کسی تا الان به اندازه من تنها نبوده....ولی سعی میکنم اون لحظه یا دخداباشم....یا قرآن میخونم -یا کتاب میخونم-یا با خودم فکر تصمیم گیری برای ایندمو میکنم-یا بادوستان مورد اعتمادم که سال های سال باهم بودیم ...زنگ میزنم ...
به نظرم اونایی از تنهایی رنج میبرن که تنهایی رو برای خودشون میخرن ...یعنی یه جورایی انگار از همه میبرن
هرکس که احساس تنهایی میکنه ، فکر میکنه هیچ کس تاحالا تنهاتر از اونا نبوده
ولی تنهاتر از شما و من و بقیه هستن .....
کسانی که تو این جمعیت بزرگ مثل یک نقطه هستن ، نه پدری و مادری ، نه دوستی که مثل شما وقتی تنها هستین باهاشون صحبت کنه
فقط خدا برای اونها مونده ......
پس اگه به دور و بر و اطرافیانمون نگاه کنیم ، میتونیم از تنهاییمون کم کنیم
وحید 0319
9th September 2012, 02:41 PM
من نمیخام بحثتون رو برگردونم عقب
ولی همه ی شما جای اینکه بیاید و سوال من یا بقیه رو جواب بدید اومدید راه کار گفتید
ممثلا من نمیدونم دلیل گرایشم به تنهایی چیه!!!تا اینو نفهمم شما100تا هم راهکار ارائه بدید هیییییییییچ فایده ای نداره
گاهی فردی با وجود داشتن حداقل امکانات تفریحی(مثلا بیرون رفتن با دوستان یا ...)از این کار امتناع میکنه
تو جمع های خانوادگی حضور پیدا نمیکنه
از حرف زدن با بقیه بیم داره
از حضور تو مکان های شلوغ خجالت زده میشه و و و....
این فرد خودش تمایل پیدا کرده که از خانواده دوری کنه و از همنشینی و صحبت با اونا لذتی نمیبره
تو تنهایی هاش حتی فکر هم نمیکنه
فقط خیره میشه ....
من همچین کسایی رو دیدم واقعا
شاید تو دل خودتون بهشون بخندید یا تعجب کنید
ولی اینا حتی خودشون هم نمیدونن چرا به تنهایی گرایش پیدا کردن!!!!
اول قبل اینکه بیاید و راه های جور واجور تجویز کنید باید بیاید بگید چه عواملی میتونه باعث همچین مشکلی شه
سلام به شما
دلایل رو خود شما باید بگید هرکسی توزندگی خودش بهتر میدونه که چرا تنها میشه...پس خواهشا بگین ....
ما اینجا فقط میتونیم راه حل بدیم...
بله ...این مثال هایی که زدین ....نمونه های ایجاد تنهایی برای فرده ....یکیش من در چندسال گذشته اینجوری بودم ...به دلیلی...ولی با خودم گفتم که تا کی از همه دور بمونم ...این شخص که الان رفته ...پس من اگه تنها باشم ...به خودم صدمه ی جبران ناپذیر میزنم....
پاسخ شمارو که چه دلایلی میتونه ایجاد تنهایی کنه متفاوته ...
از دوستان خواهش میکنیم ...خودشون بگن ....کمک میکنیم همگی[golrooz]
Gileva
9th September 2012, 10:53 PM
به نظرمن تنهایی یعنی کسی که باید باشه و نیست کسی که بهش نیاز داریم اما اون الان درکنارمون نیست تنهایی یعنی نداشتن کسی که باهاش راحتی دوست داری باهاش حرف بزنی دوست داری در کنارت باشه این میشه تنهایی
وحید 0319
9th September 2012, 11:01 PM
به نظرمن تنهایی یعنی کسی که باید باشه و نیست کسی که بهش نیاز داریم اما اون الان درکنارمون نیست تنهایی یعنی نداشتن کسی که باهاش راحتی دوست داری باهاش حرف بزنی دوست داری در کنارت باشه این میشه تنهایی
بله ..ممنون این یک قسمتی از تنهایی هست.....ولی بیشمار دلایل برای تنهایی وجود داره که بازهم منتظر شما دوستان هستیم[golrooz]
mamadshumakher
10th September 2012, 01:23 AM
از همه ی دوستان مخصوصا نارون خانم تشکر میکنم که به نکات مهمی اشاره کردن.
کشف علت = افزایش سن-شکست عشقی-نداشتن اعتماد بنفس-درونگرا-متفاوت بودن با محیط-نداشتن توانایی ارتباط اجتماعی-از دست دادن عزیزان
کشف راهکار=دربارهی افزایش سن به نظرم از خود فرد دیگه کاری بر نمیاد.باید اطرافیان زحمتشو بکشن
شکست عشقی=در این مورد باید کمی تنها موند و خوب فکر کرد.نمیشه زود به حالت عادی برگشت.اما سعی بر این باشه که منطقی باشیم و خودمونو بین میلیونها ادم ببینیم که این مشکل تو دنیا زیاد پیش اومده
نداشتن اعتماد بنفس=برای این هم باید فرد تلاش کنه هم اطرافیان.استعداد یابی-کلاس های مورد علاقه و ...
درونگرا= این افراد کمی تا حدی همینجوری هستن عیب نداره.یعنی تعداد مواردی که خنده بر لبانشون میاره کمتر از افراد دیگه هست باید اون موارد رو شناسایی کرد و ازون راه وارد شد.
متفاوت بودن با محیط=این بر میگرده به اعتماد بنفس.اگه اعتماد به نفس باشه محیط تاثیر بدی نمیزاره.دیگه سلام و علیک کردن که سیگاریو مودب و ولگرد و سوسول و ... نمیشناسه.برو جلو و به بچه های محله سلام کن.نترس
بقیه موارد رو شما بگید.اگه جایی هم اشتباه کردم بگید.ممنون.
narma
10th September 2012, 09:47 AM
هنگامي تنهايي به سراغ ما ميآيد كه به خاطر رويدادهايي هم چون مرگ ، طلاق ، كوچ كردن به شهري ديگر و يا محروميت از قرار ملاقات ، شبكههاي اجتماعي ما گسسته ميشوند. اما ويژگيهاي شخصي نيز در احساس تنهايي دخيل هستند. مثلا عزت نفس پايين هم آدمي را از كوشش براي برقراري دوستي با ديگران باز خواهد داشت. همچنين ادراك نادرست ديگران ميتواند در روابط تداخل ايجاد كند.
ترس از موقعيتهاي اجتماعي (خجالت) نيز ميتواند ما را از برقراري در روابط يا ديگران باز دارد. افكاري نيز كه در هنگام برخوردهاي اجتماعي وجود دارند ميتوانند در روابط ما اختلال ايجاد كنند. سرانجام اينكه ، به نظر متخصصان امكان دارد مهارتهاي اجتماعي ضعيف باعث اختلال در روابط شوند. ممكن است به اين خاطر تنها باشيم كه نميتوانيم - يا فكر ميكنيم نميدانيم - چگونه با ديگراني كه در دور و برهان هستند، رفتار كنيم. تنهايي بيشتر از آنكه يك تجربه فيزيكي باشد، يك تجربه ذهني است. ما ممكن است در يك جمع هزار نفره هم احساس تنهايي كنيم، يا برعكس ممكن است 3 روز در جايي باشيم كه هيچ آدمي جز خودمان وجود نداشته باشد اما آنقدر احساس پيوند با افراد محيط بيرون داشته باشيم كه حس تنهايي نكنيم. اينكه تنهايي را منفي تلقي كنيم، به كلماتي بستگي دارد كه توي سرمان ميچرخند و تكرار ميشوند. روانشناسان به اين كلمات ميگويند: «خودگويي» يا همان «مونولوگ».
narma
10th September 2012, 09:48 AM
(http://143u.blogfa.com/post-47.aspx)
خداوند تنهایی را برای این آفرید که بندگانش
بفهمند که او چه زجری میکشه
حالا فهمیدی چرا تنهایی؟؟
narma
10th September 2012, 09:51 AM
چه ميكند اين تنهايي؟
اينكه آيا ما از تنهايي بيرون ميآييم يا نه، به برداشتي بستگي دارد كه خودمان از علت تنهاييمان داريم.
اگر علت تنهاييمان را اين بدانيم كه «من جذاب نيستم، شخصيت اجتماعي ندارم، دوستداشتني نيستم و...»، به سختي ميتوانيم از تنهايي عبور كنيم چون اين صفتهايي كه به خودمان نسبت ميدهيم، خيلي تغييرناپذيرند. اما اگر علت را اين بدانيم كه «من تنهايم چون كمرو هستم ولي ميتوانم آن را برطرف كنم» يا «به اندازه كافي براي روابط اجتماعيام وقت نگذاشتهام» و اين قبيل انگارهها، آنوقت ميتوانيم اميدوار باشيم كه از تنهايي بيرون بياييم.
در مقابل اين علتها كه علتهاي دروني تنهايي محسوب ميشوند، بعضيها معتقدند مشكل از ديگران است. در اين گروه هم اگر ما تنهاييمان را به علتهايي نسبت بدهيم كه به سختي تغيير ميكنند، تنهاييمان غيرقابل حل به نظر ميرسد؛ مثلا اينكه «مردم اساسا نميخواهند با من آشنا شوند، سر اطرافيانم خيلي شلوغ است و...».
اما اگر علتهاي بيروني تنهاييمان را انعطافپذيرتر بدانيم، راحتتر ميتوانيم از تنهايي بيرون بياييم؛ مثلا اينكه «من تنها هستم چون عضو هيچ گروهي نشدهام، من تنها هستم چون هرگز از ديگران نخواستهام كاري را با هم انجام بدهيم و...».
اولين قدم براي خروج از تنهايي، اين است كه علتهايي را كه در ذهنمان براي تنهايي قائليم، بشناسيم و تا جايي كه ممكن است آنها را به علل انعطافپذيرتري تغيير بدهيم.
قدم دوم، يادگيري مهارتهاي اجتماعي است. خيلي از افرادي كه احساس تنهايي ميكنند، در واقع بلد نيستند با ديگران رابطه برقرار كنند.
ياد گرفتن مهارتهايي مثل ابراز وجود (كه قبلا در همين صفحه دربارهاش نوشتهايم)، مهارت ارتباط با جنس مخالف و مهارت خوب گوش دادن و امثالهم ميتواند به ما كمك كند از تنهايي خودمان بيرون بياييم.
راجرز، يكي از مشهورترين روانشناسان انسانگرا، معتقد است كه ما اغلب خوب به ديگران گوش نميدهيم. ما اغلب وقتي ديگران حرف ميزنند، در اين فكر هستيم كه چه جوابي بهشان بدهيم و چگونه نظر خودمان را درباره صحبتشان ابراز كنيم. مثلا اگر كسي يك فيلم را بد ميداند، ما معمولا بد يا خوب بودن فيلم را از نظر خودمان ميگوييم. اما كسي كه خوب گوش ميدهد- در مقابل- احساسات و افكار دوستش را در مورد آن فيلم ميپرسد.
در واقع يك شنونده خوب 4 ويژگي دارد:
1 ـ انگيزه گوش دادن دارد؛ يعني مايل است حرفهاي ديگران را خوب گوش كند.
2 ـ به حرفهاي ديگران توجه ميكند و با تمام وجود به آنها گوش ميدهد. مثلا به موقع تماس چشمي برقرار ميكند.
3 ـ همدلي ميكند؛ يعني دوست دارد دقيقا بداند طرف مقابل چه احساسي دارد تا در احساسش شريك شود.
4 ـ مهارت دارد؛ يعني ميداند با افراد متفاوت و در موقعيتهاي مختلف چطور برخورد كند.
به هر حال، خيلي از مشكلات افرادي كه احساس تنهايي ميكنند، در ضعف اين مهارتهاي اجتماعي نهفته است.
narma
10th September 2012, 09:56 AM
از همه ی دوستان مخصوصا نارون خانم تشکر میکنم که به نکات مهمی اشاره کردن.
کشف علت = افزایش سن-شکست عشقی-نداشتن اعتماد بنفس-درونگرا-متفاوت بودن با محیط-نداشتن توانایی ارتباط اجتماعی-از دست دادن عزیزان
کشف راهکار=دربارهی افزایش سن به نظرم از خود فرد دیگه کاری بر نمیاد.باید اطرافیان زحمتشو بکشن
شکست عشقی=در این مورد باید کمی تنها موند و خوب فکر کرد.نمیشه زود به حالت عادی برگشت.اما سعی بر این باشه که منطقی باشیم و خودمونو بین میلیونها ادم ببینیم که این مشکل تو دنیا زیاد پیش اومده
نداشتن اعتماد بنفس=برای این هم باید فرد تلاش کنه هم اطرافیان.استعداد یابی-کلاس های مورد علاقه و ...
درونگرا= این افراد کمی تا حدی همینجوری هستن عیب نداره.یعنی تعداد مواردی که خنده بر لبانشون میاره کمتر از افراد دیگه هست باید اون موارد رو شناسایی کرد و ازون راه وارد شد.
متفاوت بودن با محیط=این بر میگرده به اعتماد بنفس.اگه اعتماد به نفس باشه محیط تاثیر بدی نمیزاره.دیگه سلام و علیک کردن که سیگاریو مودب و ولگرد و سوسول و ... نمیشناسه.برو جلو و به بچه های محله سلام کن.نترس
بقیه موارد رو شما بگید.اگه جایی هم اشتباه کردم بگید.ممنون.
خیلی عالی بود دوست عزیز...بنظر من به نکات ظریف و خیلی آموزنده اشاره کردید
و در مجموع و به زبان ساده تر بهترين راه براي خنثي كردن اين عوامل شايد صرفا آن باشد كه در دور و بر ديگران باشيم،....... برخي از واكنشهاي آدمي در برابر تنهايي مثل فعل پذيري ، پرخوابي ، پرخوري ، استفاده از آرامبخشها ....... تماشاي بيش از حد تلويزيون ...گوشه نشینی....استفاده نادرست از الكل يا اعتياد به كار ميتواند انزوا و تنهايي را تشديد كند.
درمان تنهايي عبارت است از ورود به جرگهاي از دوستان و بستگان كه با آنها ميتوان كارهايي را بطور مشترك انجام داد.....مخصوصا دوستان قابل اعتماد......... تنهايي عاطفي به خاطر در فقدان يك دلبستگي عاطفي نزديك و صميمانه است. تنهايي عاطفي را نميتوان با دستيابي برطرف كرد بلكه بايد صميميت عاطفي برقرار شود.
elinaaa
11th September 2012, 12:26 PM
راستش narma عزیز تو یکی از پستاشون گفتن یکی از دلایلی که باعث تنهایی میشه کوچ کردن به یه شهر دیگست و این دقیقا برای من اتفاق افتاد...یعنی من سالها تو شهری زندگی میکردم و وقتی نقل مکان کردم واقعا تمام زندگیم عوض شد...هیچوقت یادم نمیره اون روزای اول احساس میکردم دچار افسردگی شدم...من از همه چیز دور شده بودم،از همکلاسیام،دوستام و خیلی چیزای دیگه...واقعا احساس تنهایی میکردم ...ولی شاید گذر زمان باعث شد کم کم همه چیز عادی بشه و خوشبختانه الان دوستای خوبی دارم اینجا...اما به نظر شما این خوبه که آدم به تنهایی عادت کنه؟راستش گاهی آدم خیلی دلش میخواد با کسی حرف بزنه ولی انگار اون موقع هیشکی نیست...شاید بگید خوب خدا که همیشه هست کی بهتر از اون بله قبول ولی آیا این همون عادت کردن به تنهایی نیست؟فکر میکنید چرا آدمای این دور و زمونه اکثرا تنها هستن؟فکر نمیکنید ما گاهی زیادی درگیر کار و مشغله های خودمون هستیم در حالی که خیلی راحت میتونیم در کنار هم باشیم...نمیدونم شاید دارم اشتباه میکنم...شما چی فکر میکنید؟!!!
elinaaa
13th September 2012, 10:16 PM
فکر کنم این بحث دیگه تموم شده باشه ولی شاید خوندن این چند جمله از دکتر شریعتی خالی از لطف نباشه...دردناک هست ولی به من ثابت کرد تنهایی برای همه هست،شاید نتونیم تنهایی همدیگرو درک کنیم ولی میتونیم با محبت به هم و با کمک به هم پرش کنیم...امیدوارم.
درد علی(ع) دو گونه است،دردی که از ضربه ی ابن ملجم در فرق سرش احساس میکند و درد دیگر درد بسیار بزرگتری است که او را تنها در نیمه شبهای خاموش به دل نخلستانهای اطراف مدینه کشانده و به ناله درآورده است.ما تنها بر دردی می گرییم که از ابن ملجم در فرقش احساس میکند،اما این درد علی (ع) نیست،دردی که چنان روح بزرگی را به ناله آورده است،تنهایی است،تنهایی که ما آنرا نمیشناسیم.باید این درد را بشناسیم نه آن درد را که علی (ع) درد شمشیر را احساس نمیکند و ما درد علی را احساس نمیکنیم.
میلاد صفری
15th September 2012, 12:05 PM
دوستان اگر دیدشون رو نبت به تنهایی عوض بکنن و یه دید مثبت داشته باشن از این تنهایی میتونن خیلی بیشتر استفاده بکنن جایی که تنهایی از اونا استفاده بکنه
1=1+1
15th September 2012, 12:11 PM
مرسی از بحث جالبتون
منو یاد این جمله ی دکتر شریعتی انداخت:
«تنهایی به معنی بی کسی نیست، بلکه به معنای جدایی است. به معنای بی کسی نیست، به معنای بی«او» یی است.
شاید به قول دکتر شریعتی بشه از راه عرفان و نزدیک شدن به خدا، علت تنهایی و راه های رفع این مشکلو پیدا کرد.
دقیقا نظر منه [tafakor]
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.