PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : داستان عشق مثل حلقه‌های پیوستۀ یک زنجیر است...



zolfa
7th September 2012, 05:44 PM
http://www.maktabekamal.com/pe/images/stories/emag/snow-road.jpg (http://www.maktabekamal.com/pe/media/mkmag/56-life/405-%D8%B9%D8%B4%D9%82-%D9%85%D8%AB%D9%84-%D8%AD%D9%84%D9%82%D9%87%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8 C-%D9%BE%DB%8C%D9%88%D8%B3%D8%AA%D9%87-%DB%8C%DA%A9-%D8%B2%D9%86%D8%AC%DB%8C%D8%B1-%D8%A7%D8%B3%D8%AA.html)


یک روز بعدازظهر وقتی «اسمیت» داشت از سرکار به خانه برمی‌گشت، در میانۀ راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود. زن برای او دست تکان داد تا متوقف شود. اسمیت پیاده شد و خودش را معرفی کرد، و پرسید چه کمکی می‌توانم به شما بکنم. زن گفت صد‌ها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست. و سپس به لاستیک پنچر ماشین اشاره کرد و گفت می‌توانم از شما خواهش کنم این لاستیک را برای من عوض کنید؟ وقتی که اسمیت لاستیک را عوض کرد و آماده رفتن شد، زن پرسید: «من چقدر باید بپردازم؟» اسمیت پاسخ داد: «شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در چنین شرایطی بوده‌ام. روزی یک نفر به من کمک کرد، همان‌طور که من به شما کمک کردم. اگر واقعا می‌خواهید بدهی‌تان را به من بپردازید، همین کار را بکنید:
نگذارید زنجیر عشق به شما ختم شود!»
***
چند کیلومتر جلو‌تر، زن کافۀ کوچکی را دید و رفت داخل تا چیزی بخورد و بعد راهش را ادامه بدهد؛ ولی نتوانست بی‌توجه از لبخند شیرین زن پیشخدمتی بگذره که می‌بایست هشت ماهه باردار باشد و از خستگی روی پا بند نبود. او داستان زندگی پیشخدمت را نمی‌دانست و احتمالا هیچ‌گاه هم نخواهد فهمید. وقتی که پیشخدمت رفت تا بقیه صد دلارش را بیاورد، زن از در بیرون رفته بود، در حالی ‌که روی دستمال سفره یادداشتی را باقی گذاشته بود. وقتی پیشخدمت نوشته زن را می‌خواند اشک در چشمانش جمع شده بود. در یادداشت چنین نوشته بود: «شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده‌ام و روزی یک نفر هم به من کمک کرد، همان‌طور که من به شما کمک کردم. اگر واقعا می‌خواهی بدهی‌ات رو به من بپردازی، همین کار رو بکن. نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!» همان شب وقتی زن پیشخدمت از سرکار به خانه رفت، در حالی‌که به آن پول و یادداشت زن فکر می‌کرد به شوهرش گفت: «دوستِت دارم اسمیت، همه چیز داره درست می‌شه...»

shabhayebarare
7th September 2012, 06:24 PM
داستان عاشقانه و پند آموز
پس از 11 سال زوجی صاحب فرزند پسری شدند. آن دو عاشق هم بودند و پسرشان را بسیار دوست داشتند. فرزندشان حدوداً دو ساله بود که روزی مرد بطری باز یک دارو را در وسط آشپزخانه مشاهده کرد و چون برای رسیدن به محل کار دیرش شده بود به همسرش گفت که درب بطری را ببندد و آنرا در قفسه قرار دهد. مادر پر مشغله موضوع را به کل فراموش کرد.
پسر بچه کوچک بطری را دید و رنگ آن توجهش را جلب کرد به سمتش رفت و همه آنرا خورد. او دچار مسمومیت شدید شد و به زمین افتاد. مادرش سریع او را به بیمارستان رساند ولی شدت مسمومیت به حدی بود که آن کودک جان سپرد. مادر بهت زده شد و بسیار از اینکه با شوهرش مواجه شود وحشت داشت. وقتی شوهر پریشان حال به بیمارستان آمد و دید که فرزندش از دنیا رفته رو به همسرش کرد و فقط سه کلمه بزبان آورد. فکر میکنید آن سه کلمه چه بودند؟ شوهر فقط گفت: "عزیزم دوستت دارم!" عکس العمل کاملاً غیر منتظره شوهر یک رفتار فراکُنشی بود. کودک مرده بود و برگشتنش به زندگی محال. هیچ نکته ای برای خطا کار دانستن مادر وجود نداشت. بعلاوه اگر او وقت میگذاشت و خودش بطری را سرجایش قرار می داد، آن اتفاق نمی افتاد. هیچ دلیلی برای مقصر دانستن وجود ندارد. مادر نیز تنها فرزندش را از دست داده و تنها چیزی که در آن لحظه نیاز داشت دلداری و همدردی از طرف شوهرش بود. آن همان چیزی بود که شوهرش به وی داد. گاهی اوقات ما وقتمان را برای یافتن مقصر و مسئول یک روخداد صرف می کنیم، چه در روابط، چه محل کار یا افرادی که می شناسیم و فراموش می کنیم کمی ملایمت و تعادل برای حمایت از روابط انسانی باید داشته باشیم. در نهایت، آیا نباید بخشیدن کسی که دوستش داریم آسان ترین کار ممکن در دنیا باشد؟ داشته هایتان را گرامی بدارید. غم ها، دردها و رنجهایتان را با نبخشیدن دوچندان نکنید. اگر هرکسی می توانست با این نوع طرز فکر به زندگی بنگرد، مشکلات بسیار کمتری در دنیا وجود می داشت. حسادت ها، رشک ها و بی میلی ها برای بخشیدن دیگران، و همچنین خودخواهی و ترس را از خود دور کنید و خواهید دید که مشکلات آنچنان هم که شما می پندارید حاد نیستند.[golrooz]

بلدرچین
21st September 2012, 12:33 PM
مرسی داستان قشنگی بودش

زهرا صبری
30th October 2012, 04:14 PM
ممنون

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد