توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : به آرامی آغاز به مردن میکنی اگر....
homeyra
1st September 2012, 05:30 PM
به آرامی آغاز به مردن میكنی
اگر سفر نكنی،
اگر كتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نكنی.
به آرامی آغاز به مردن میكنی
زمانی كه خودباوری را در خودت بكشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو كمك كنند.
به آرامی آغاز به مردن میكنی
اگر برده عادات خود شوی،
اگر همیشه از یك راه تكراری بروی،
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی،
اگر رنگهای متفاوت به تن نكنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نكنی.
تو به آرامی آغاز به مردن میكنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سركش،
و از چیزهایی كه چشمانت را به درخشش وامیدارند،
و ضربان قلبت را تندتر میكنند،
دوری كنی.
تو به آرامی آغاز به مردن میكنی
اگر هنگامی كه با شغلت یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نكنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نكنی،
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی،
كه حداقل یك بار در تمام زندگیت
ورای مصلحتاندیشی بروی.
امروز زندگی را آغاز كن!
امروز مخاطره كن!
امروز كاری كن!
نگذار كه به آرامی بمیری!
شادی را فراموش نكن!
(یادگاری از احمد شاملو)
یادت باشد:یکبار بیشتر زندگی نمی کنی، اما اگر همین یکبار را بدرستی زندگی کنی،کافیست!
✿elnaz✿
1st September 2012, 05:51 PM
بيا لبخند بزنيم بدون انتظار هيچ پاسخي از دنيا
نسیم بهآر
1st September 2012, 07:09 PM
مرسی[golrooz]
این متن رو قبلا هم خونده بودم فوق العاده زیبا وتاثیر گذاره
بازم مرسی
meys@m
1st September 2012, 07:58 PM
مرسی.بسیار زیبا و یادآوری خوبی بود.
سپاس.[golrooz]
یاسمین5454
1st September 2012, 08:03 PM
مرسی منم خونده بودم
ولی بازم ممنون[golrooz][golrooz]
shiny7
1st September 2012, 08:10 PM
اینو استاد کلاس کنکورم یه بار سر کلاس برام خونده بود خیلی قشنگه ولی خاطرات تلخی رو برام یاد آوری می کنه!
homeyra
1st September 2012, 08:37 PM
اینو استاد کلاس کنکورم یه بار سر کلاس برام خونده بود خیلی قشنگه ولی خاطرات تلخی رو برام یاد آوری می کنه!
از اینکه این متن باعث ناراحتیت شد متاسفم. اما اینو بدون وقتی ناراحتی ای از گذشته و خاطراتش به سراغت میاد،چون آسیب به گذشته تعلق داره پس رنجش حاصل از اون هم بزودی سرد میشه(یجورایی دِمُده میشه[cheshmak]).امیدوارم این جمله ها اون خاطرات تلخو از یادت ببره[cheshmak]:
وقتی از خاطره ای خاکستری رنج میبری با خود بخوان: اجازه میدهم گذشته از نو به نمایش درآید اما در آن زندگی نمیکنم.هرآنچه بوده ام و هرآنچه بوده را میپذیرم و
برای رهایی از گذشته با خود بخوان: من بازتابی از خاطراتم هستم. من در جهانِ در حالِ گذر هستم که در شرف زاده شدن است...
shiny7
1st September 2012, 08:41 PM
از اینکه این متن باعث ناراحتیت شد متاسفم. اما اینو بدون وقتی ناراحتی ای از گذشته و خاطراتش به سراغت میاد،چون آسیب به گذشته تعلق داره پس رنجش حاصل از اون هم بزودی سرد میشه(یجورایی دِمُده میشه[cheshmak]).امیدوارم این جمله ها اون خاطرات تلخو از یادت ببره[cheshmak]:
وقتی از خاطره ای خاکستری رنج میبری با خود بخوان: اجازه میدهم گذشته از نو به نمایش درآید اما در آن زندگی نمیکنم.هرآنچه بوده ام و هرآنچه بوده را میپذیرم و
برای رهایی از گذشته با خود بخوان: من بازتابی از خاطراتم هستم. من در جهانِ در حالِ گذر هستم که در شرف زاده شدن است...
مرسی دوست خوب اما شما باعث ناراحتیم نشدی!دعا کن بتونم از اون کسی که باعث این آزردگی خاطرم شده بگذرم...نمی خوام نفرینش کنم اما...
mozhgan.z.1368
2nd September 2012, 12:08 AM
شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
:با خودم می گفتم
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
!!!هیچ
زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند
زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.
narma
2nd September 2012, 09:43 AM
خاطرات را باید سطل سطل
ازچاه زندگی بیرون کشید
خاطرات نه سر دارند و نه ته
بی هوا می آیند تا خفه ات کنند
میرسند
... ... گاهی وسط یک فکر/ گاهی وسط یک خیابان
سردت می کنند/ داغت میکنند
رگ خوابت را بلدند/ زمینت می زنند
خاطرات تمام نمی شوند/ تمامت می کنند
z.v
5th September 2012, 04:47 PM
به به،واقعا که چقدر زیبا و تاثیر گذار بود....
دستتون درد نکنه دوست عزیز.
عالیییییییییییییییی بود.
بازم ممنون.[golrooz][golrooz][golrooz][golrooz][golrooz]
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.