نارون1
30th August 2012, 01:54 PM
1- نميدانم آيا ميشود از موجهاي فكري در تاريخ انديشه معاصر عربي سخن گفت يا نه؟ نه اينكه جهانانديشگي عربي جهاني آرام باشد؛ نه اينكه تنها يك نوع انديشه يا جريانانديشگي بتوان در آن يافت؛ مساله چيز ديگري است.
آري، ميتوان از انديشه عربي قبل از فروپاشي دستگاه خلافت، انديشه عربي ميان دو جنگ جهاني، انديشه عربي بعد از 67 و انديشه عربي بعد از 1990 سخن گفت. اما شايد سخن گفتن از موجهاي انديشه هم از يك طرف سخني است كه خود به نوبه خويش مواج و مبهم است و هم از ديگر سو اكنون بدل به نوعي كلاسيك در نگارش تاريخ انديشه شده است.
شايد بهتر باشد به دنبال نوع ديگري از نگارش يا حكايت متن ناتمام و گاه نافرجام انديشه عربي بود كه در آن به جاي سادهسازي امور آن چنان كه در گونه «موجنگارانه» ميتوان ديد، جهان انديشهها را به گفته فوكو در بيرونبودگي، بينظمي و پراكندگي و كميابياش مدنظر آورد.
جهاني كه در آن طي يك دوره از همان دورههايي كه پيشتر گفتيم باز شاهد تنوع و تكثر گفتماني هستيم؛ جهاني كه مرز تاريخي و جغرافيايي مسلمي نميتوان براي آن مفروض انگاشت؛ جهاني كه در آن گفتمانها زمانمندياي متفاوت از زمانمندي تاريخ دارند؛ مدتها بعد از آنكه ميانديشيم مردهاند باز از جايي سر در ميآورند و باز نميتوان آنها را در هياتي مشخص گرد آورد و محصور كرد.
2- شايد بهتر باشد به جاي جريانهاي انديشگي از گفتمانها سخن گفت. اين طور شايد بتوان بر ايده تاريخانگارانهاي كه در پس واژه جريان است و ناظر به گذر زمان، در پي همآمدگي، پيوست و تكامل است خلاص شد؛ گفتمانهايي كه به جاي آنكه در پي هم بيايند و همديگر را تكميل كنند و ما بتوانيم سيري منطقي در ميان آنها ببينيم يا مفروض انگاريم تنها در كنار هم نشستهاند، بيآنكه اين در كنار هم بودنشان نشان از يك نظم از پيش مشخصي داشته باشد. انسان عرب در چارچوب اين گفتمانهاست كه به امور مينگرد و در مورد آنها ميانديشد.
در واقع با چيزها نه آن چنان كه هستند بلكه آن چنان كه مينمايند سر و كار دارد. اين نمايش يا بازنمايي هم كار گفتمانهاي مختلفي است كه ميان ما و جهان حايل هستند و كار ترجمه جهان و شكلگيري اولويتها را بر عهده دارند. بر اساس تفاوت جايگاه گفتماني، اولويتهاي ما نيز با هم فرق خواهند كرد. در اين ميان مرزهاي يك گفتمان متصلب و نهايي نيستند. آدمي گاه از گفتماني به گفتماني ديگر ميلغزد. نمونهاش محمد عماره است يا حسن حنفي يا طه حسين يا «رفاعه طهطاوي» كه هر كدامشان زماني از گفتماني به گفتمان ديگر كوچيدند.
3 - عرصه انديشه در جهان عرب در دوران جديد عرصه بروز گفتمانهايي متفاوت و متكثر بوده است؛ گفتمانهايي كه از همان آغاز دوران جديد كه در شمارههايي پيشين به آن اشاره كرديم در جهان عرب بروز يافتند و در كنار هم به سر بردند. گاه برخيشان به حاشيه رفته و كمرنگ شدهاند و گاه به صدر آمده و عيان شدهاند.
گاه درهم غلتيده و خلقي نو آفريدهاند و گاه دوباره از هم گسستهاند تا با گفتمانهايي ديگر بياميزند. و در جريان اين آميختن و گسستن است كه انديشمندان نوشتههاي خود را نوشتهاند و با هم به گفتوگو پرداختهاند. منطق انديشه در جهان عرب را ميتوان يك «منطق گفتوگويي» خواند. در واقع اگرچه جغرافياي فكري جهان عرب داراي غايتي از پيش تعيينشده يا راهكارهايي هميشگي و پرسشهايي جاويدان نيست و كاملا زمانمند است اما اين همه سبب نميشود كه منطقي براي برجستن گفتمانها و تغيير ماهيت و جايگاه آنها وجود نداشته باشد.
چنين منطقي را ميتوان همراه با برهان غليون «منطق واكنشگرا» خواند. گفتمانهاي مختلف در جهان عرب در واكنش به پديدهها و موقعيت خاصي (و نه صرفا براي تفسير آن موقعيت يا آن چنان كه «هابرماس» در كتاب منطق علوم اجتماعي ميگويد براي خود تاملي) رخ داده و در پي بازسازي هويت بر مبناي آن موقعيتاند و بنابراين هم از يك طرف مانند تمام گفتمانها بازتابياند و هم از طرف ديگر ميتوان آنها را «واكنشگرا» خواند.
4- از جمله مهمترين اين گفتمانها در حوزه فكري جهان عرب ميتوان به گفتمان قوميتگرايي اشاره كرد؛ گفتماني كه چه بسا يكي از حجيمترين گفتمانها از حيث نوشتههاي پيرامون آن در جهان عرب باشد؛ گفتماني كه برخي مقولههايي كه با خود آورد از بس مورد انديشيدن و بازانديشيدن واقع شدهاند اينك مقولههايي بديهي به نظر ميآيند؛ مقولههايي كه گويي از ازل وجود داشته و نميتوان در آنها ترديد كرد.
در چند نوشته آينده ميكوشيم اين گفتمان را مورد كنكاش قرار دهيم؛ اينكه آيا ميتوان آن را در چارچوب منطق «واكنشگرايانه» تفسير كرد؟ عناصر اصلي آن چه چيزهايي ميتوانند باشند؟ اين گفتمان چگونه تغيير شكل داده و با گفتمانهايي ديگر درآميخته است؟ و دست آخر و مهمتر از همه آنكه به گفته ميشل فوكو چه چيزي سبب شد كه گزارههاي اين گفتمان و نه گفتماني ديگر در دورهاي به سطح بيايند و در مركز بنشينند؟
عبدالقادر سواري
شرق / شماره 1524
آري، ميتوان از انديشه عربي قبل از فروپاشي دستگاه خلافت، انديشه عربي ميان دو جنگ جهاني، انديشه عربي بعد از 67 و انديشه عربي بعد از 1990 سخن گفت. اما شايد سخن گفتن از موجهاي انديشه هم از يك طرف سخني است كه خود به نوبه خويش مواج و مبهم است و هم از ديگر سو اكنون بدل به نوعي كلاسيك در نگارش تاريخ انديشه شده است.
شايد بهتر باشد به دنبال نوع ديگري از نگارش يا حكايت متن ناتمام و گاه نافرجام انديشه عربي بود كه در آن به جاي سادهسازي امور آن چنان كه در گونه «موجنگارانه» ميتوان ديد، جهان انديشهها را به گفته فوكو در بيرونبودگي، بينظمي و پراكندگي و كميابياش مدنظر آورد.
جهاني كه در آن طي يك دوره از همان دورههايي كه پيشتر گفتيم باز شاهد تنوع و تكثر گفتماني هستيم؛ جهاني كه مرز تاريخي و جغرافيايي مسلمي نميتوان براي آن مفروض انگاشت؛ جهاني كه در آن گفتمانها زمانمندياي متفاوت از زمانمندي تاريخ دارند؛ مدتها بعد از آنكه ميانديشيم مردهاند باز از جايي سر در ميآورند و باز نميتوان آنها را در هياتي مشخص گرد آورد و محصور كرد.
2- شايد بهتر باشد به جاي جريانهاي انديشگي از گفتمانها سخن گفت. اين طور شايد بتوان بر ايده تاريخانگارانهاي كه در پس واژه جريان است و ناظر به گذر زمان، در پي همآمدگي، پيوست و تكامل است خلاص شد؛ گفتمانهايي كه به جاي آنكه در پي هم بيايند و همديگر را تكميل كنند و ما بتوانيم سيري منطقي در ميان آنها ببينيم يا مفروض انگاريم تنها در كنار هم نشستهاند، بيآنكه اين در كنار هم بودنشان نشان از يك نظم از پيش مشخصي داشته باشد. انسان عرب در چارچوب اين گفتمانهاست كه به امور مينگرد و در مورد آنها ميانديشد.
در واقع با چيزها نه آن چنان كه هستند بلكه آن چنان كه مينمايند سر و كار دارد. اين نمايش يا بازنمايي هم كار گفتمانهاي مختلفي است كه ميان ما و جهان حايل هستند و كار ترجمه جهان و شكلگيري اولويتها را بر عهده دارند. بر اساس تفاوت جايگاه گفتماني، اولويتهاي ما نيز با هم فرق خواهند كرد. در اين ميان مرزهاي يك گفتمان متصلب و نهايي نيستند. آدمي گاه از گفتماني به گفتماني ديگر ميلغزد. نمونهاش محمد عماره است يا حسن حنفي يا طه حسين يا «رفاعه طهطاوي» كه هر كدامشان زماني از گفتماني به گفتمان ديگر كوچيدند.
3 - عرصه انديشه در جهان عرب در دوران جديد عرصه بروز گفتمانهايي متفاوت و متكثر بوده است؛ گفتمانهايي كه از همان آغاز دوران جديد كه در شمارههايي پيشين به آن اشاره كرديم در جهان عرب بروز يافتند و در كنار هم به سر بردند. گاه برخيشان به حاشيه رفته و كمرنگ شدهاند و گاه به صدر آمده و عيان شدهاند.
گاه درهم غلتيده و خلقي نو آفريدهاند و گاه دوباره از هم گسستهاند تا با گفتمانهايي ديگر بياميزند. و در جريان اين آميختن و گسستن است كه انديشمندان نوشتههاي خود را نوشتهاند و با هم به گفتوگو پرداختهاند. منطق انديشه در جهان عرب را ميتوان يك «منطق گفتوگويي» خواند. در واقع اگرچه جغرافياي فكري جهان عرب داراي غايتي از پيش تعيينشده يا راهكارهايي هميشگي و پرسشهايي جاويدان نيست و كاملا زمانمند است اما اين همه سبب نميشود كه منطقي براي برجستن گفتمانها و تغيير ماهيت و جايگاه آنها وجود نداشته باشد.
چنين منطقي را ميتوان همراه با برهان غليون «منطق واكنشگرا» خواند. گفتمانهاي مختلف در جهان عرب در واكنش به پديدهها و موقعيت خاصي (و نه صرفا براي تفسير آن موقعيت يا آن چنان كه «هابرماس» در كتاب منطق علوم اجتماعي ميگويد براي خود تاملي) رخ داده و در پي بازسازي هويت بر مبناي آن موقعيتاند و بنابراين هم از يك طرف مانند تمام گفتمانها بازتابياند و هم از طرف ديگر ميتوان آنها را «واكنشگرا» خواند.
4- از جمله مهمترين اين گفتمانها در حوزه فكري جهان عرب ميتوان به گفتمان قوميتگرايي اشاره كرد؛ گفتماني كه چه بسا يكي از حجيمترين گفتمانها از حيث نوشتههاي پيرامون آن در جهان عرب باشد؛ گفتماني كه برخي مقولههايي كه با خود آورد از بس مورد انديشيدن و بازانديشيدن واقع شدهاند اينك مقولههايي بديهي به نظر ميآيند؛ مقولههايي كه گويي از ازل وجود داشته و نميتوان در آنها ترديد كرد.
در چند نوشته آينده ميكوشيم اين گفتمان را مورد كنكاش قرار دهيم؛ اينكه آيا ميتوان آن را در چارچوب منطق «واكنشگرايانه» تفسير كرد؟ عناصر اصلي آن چه چيزهايي ميتوانند باشند؟ اين گفتمان چگونه تغيير شكل داده و با گفتمانهايي ديگر درآميخته است؟ و دست آخر و مهمتر از همه آنكه به گفته ميشل فوكو چه چيزي سبب شد كه گزارههاي اين گفتمان و نه گفتماني ديگر در دورهاي به سطح بيايند و در مركز بنشينند؟
عبدالقادر سواري
شرق / شماره 1524