PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : دیگر تو را به یاد نخواهم آورد



تووت فرنگی
24th August 2012, 02:44 PM
دیگر تو را به یاد نخواهم آورد
دیگر به خاطر تو اشک از دیده نخواهم ریخت
دیگر پیرامن تو نخواهم گشت
دیگر نام تو را بر زبانم نخواهد رفت
بعد از این ، ای نور ، سایه وار از تو می گریزم
بعد از این ، ای آفتاب شب پرده وار از تو دوری می گزینم
بعد از این ، من و راه من ، سرمن و سودای من
دیگر به امید بوسه ای به پایت نخواهم افتاد
دیگر به امید اینکه دستم را بگیری به پایت بوسه نخواهم زد
دیگر به امید نوازش چهره به خاک راهت نخواهم سود
نه دیگر ، دیگر هیچ وقت
هیچ وقت ، تا زنده هستم ...

{احمد شاملو}

saamaaneh
24th August 2012, 04:06 PM
ای گل خوشبوی من !دیدی چه خوش رفتی ز دست ؟
دیدی آن یادی که با من زاده شد ، بی من گریخت ؟
دیدی آن تیری که من پَر دادمش ، بر سنگ خورد ؟
دیدی آن جامی که من پُر کردمش ، بر خاک ریخت ؟
لاله ی لبخند من پرپر شد و بر باد رفت
شعله ی امید من خاکستر نسیان گرفت
مشت می کوبد به دلاندوه بی پایان من
یاد باد آن شب که چون بازآمدی ؟ پایان گرفت
امشب آن آیینه ام بر سنگ حسرت کوفته
غیرتصویر تودر هر پاره ام تصویر نیست
عکس غمناک تو در جام شرب افتاده است
پیش چشمانم جز این آیینه ی دلگیر نیست
آسمان ، تار است ودر من گریه های زار زار
بی تو تنهایم ولی تنها نمی خواهم تو را
ای امید دل، شبت آبستن خورشید باد
من چو خود ، زندانی شب ها نمی خواهم تو را
شاد باشیهر کجا هستی ، که دور از چشم تو
نقش دلبند ترا دراشکمی جویم هنوز
چشم غمگین تورا در خوابمی بوسم مدام
عطر گیسوی تورا ...از باد می بویم هنوز...

" نادر نادرپور"

saamaaneh
24th August 2012, 04:12 PM
ای رفته ز دل ، رفته ز بر ، رفته ز خاطر

بر من منگر ، تاب نگاه تو ندارم

بر من منگر ، زانکه به جز تلخی اندوه

در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم

ای رفته ز دل راست بگو ! بهر چه امشب

با خاطره ها آمده ای باز به سویم ؟

گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه

من او نیم ، او مرده و من سایه اویم

من او نیم ، آخر دل من سرد و سیاه است

او در دل سودازده از عشق شرر داشت

او در همه جا ، با همه کس ، در همه احوال

سودای تو را ای بت بی مهر ! به سر داشت

من او نیم ، این دیده من گنگ و خموش است

در دیده او آن همه گفتار ، نهان بود

وان عشق غم آلود در آن نرگس شبرنگ

مرموزتر از تیرگی شامگهان بود

من او نیم آری ، لب من این لب بی رنگ

دیری ست که با خنده یی از عشق تو نشکفت

اما به لب او همه دم خنده جان بخش

مهتاب صفت بر گل شبنم زده میخفت

بر من منگر ، تاب نگاه تو ندارم

آن کس که تو میخواهیش از من به خدا مرد

او در تن من بود و ندانم که به ناگاه

چون دید و چه ها کرد و کجا رفت و چرا مرد

من گور ویم ، گور ویم ، بر تن گرمش

افسردگی و سردی کافور نهادم

او مرده و در سینه من ، این دل بی مهر

سنگی ست که من بر سر آن گور نهادم

شرمنده این آخرشو فراموش کرده بودم بذارم.[khejalat]

علی محمد همتی
24th August 2012, 05:53 PM
اگه اینطوریا که میگید بود/اینارو نمینوشتید!!![nadanestan]

بحث
24th August 2012, 08:49 PM
اگه اینطوریا که میگید بود/اینارو نمینوشتید!!![nadanestan]
موافقم

312
25th August 2012, 01:01 AM
ايشالا تاپيكتون موفق باشه[tashvigh][golrooz]
خواهشا از كاربراني كه توي اين زمينه ها فعاليت بيشتري دارند براي رونق تاپيكتون دعوت بكنيد.
الان ظاهرا بيشتر اعدادارقام دعوت شديم[nadanestan]
................


برون شو ای غم از سینه که لطف یار می‌آید

تو هم ای دل ز من گم شو که آن دلدار می‌آید


نگویم یار را شادی که از شادی گذشتست او

مرا از فرط عشق او ز شادی عار می‌آید


مسلمانان مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید

که کفر از شرم یار من مسلمان وار می‌آید


برو ای شکر کاین نعمت ز حد شکر بیرون شد

نخواهم صبر گر چه او گهی هم کار می‌آید


روید ای جمله صورت‌ها که صورت‌های نو آمد

علم هاتان نگون گردد که آن بسیار می‌آید


در و دیوار این سینه همی‌درد ز انبوهی

که اندر در نمی‌گنجد پس از دیوار می‌آید



شــــــــمــــــــس تـــــبــــــريــــــــزي

نسیم بهآر
25th August 2012, 09:29 AM
تو كجايي سهراب؟
آب را گل كردند
چشم ها را بستند و چه با دل كردند...
واي سهراب كجايي آخر؟
زخم ها بر دل عاشق كردند
خون به چشمان شقايق كردند !
تو كجايي سهراب؟
كه همين نزديكي عشق را دار زدند !
اي سهراب
كجايي كه ببيني حالا دل خوش مثقالي ست...
دل خوش سيري چند
صبر كن سهراب...
گفته بودی قایقی خواهی ساخت !
قایقت جا دارد؟
من هم از همهمه ی اهل زمین دلگیرم..

نسیم بهآر
25th August 2012, 09:40 AM
خواب دیدیم که رویاست، ولی رویا نیست
عمر جز حسرت دیروز و غم فردا نیست

هنر عشق فراموشی عمر است، ولی
خلق را طاقت پیمودن این صحرا نیست

ای پریشانی آرام! کجایی ای مرگ؟
در پری خانه ی ما حوصله ی غوغا نیست

ما پلنگیم مگو لکه به پیراهن ماست
مشکل از آینه ی توست! خطا از ما نیست

خلق در چشم تو دل سنگ، ولی من دلتنگ
لا الهی هم اگر آمده بی "الا" نیست

موجِ شوریده دل آشفته ی ماه است ولی
ماه را طاقت آشفتگی دریا نیست

بر گل فرش، به جان کندن خود فهمیدیم
مرگ هم چاره ی دل تنگی ماهی ها نیست

✿elnaz✿
25th August 2012, 12:29 PM
به انتظار نبودي ، ز انتظار چه داني؟
تو بي قراري دل هاي بي قرار،‌چه داني؟

نه عاشقي كه بسوزي، نه بي دلي كه بسازي
تو مست باده ي نازي ، از اين دوكار چه داني؟

هنوز غنچه ي نكشفته اي به باغ وجودي
تو روزگار گلي را كه گشته خوار چه داني؟

تو چون شكوفه ي خندان و من چو ابر بهاران
تو از گريستن ابر نوبهار چه داني؟

معيني كرمانشاهي

✿elnaz✿
25th August 2012, 12:37 PM
مي گريم و مي خندم، ديوانه چنين بايد
مي سوزم و مي سازم، پروانه چنين بايد

مي كوبم و مي رقصم ، مي نالم و مي خوانم
در بزم جهان شور، مستانه چنين بايد

من اين همه شيدايي، دارم ز لب جامي
در دست تو اي ساقي، پيمانه چنين بايد

خلقم ز پي افتادند، تا مست بگريندم
در صحبت بي عقلان فرزانه چنين بايد

بر تربت من جانا، مستي كن و دست افشان
خنديدن بر دنيا، رندانه چنين بايد

معيني كرمانشاهي

ehsan122
25th August 2012, 01:25 PM
فراموش کردنت اسان است


کافیست دراز بکشم


چشمانمو ببندم



و نفس نکشم

saamaaneh
25th August 2012, 02:40 PM
عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنم

اکنون که پیدا کرده ام بنشین تماشایت کنم

الماس اشك شوق را تاجی به گیسویت نهم

گل های باغ شعر را زیب سرا پایت كنم

بنشین كه من با هر نظر با چشم دل با چشم سر

هر لحظه خود را مست تر از روی زیبایت كنم

بنشینم و بنشانمت آنسان كه خواهم خوانمت

وین جان بر لب مانده را مهمان لبهایت كنم

بوسم تو را با هر نفس ای بخت دور از دسترس

ور بانگ برداری كه بس غمگین تماشایت كنم

تا كهكشان تا بی نشان بازو به بازویت دهم

با همزمانی همدلی جان را هم آوایت كنم

ای عطر و نور توامان یك دم اكر یابم امان

در شعری از رنگین كمان بانوی رویایت كنم

بانوی رویاهای من ، خورشید دنیاهای من

امید فرداهای من ، تا كی تمنایت كنم ؟!

" فریدون مشیری "

312
25th August 2012, 02:47 PM
تصحيح ميكنم.حس نكرده بودم كه ميشه 380نفر رو با امكانات كساني مثل من به يك تاپيك دعوت كرد.ماشالا امكانات.[golrooz]باز هم براي رونق تاپيك آرزوي موفقيت دارم

homeyra
25th August 2012, 02:47 PM
ای رفته ز دل ، رفته ز بر ، رفته ز خاطر

بر من منگر ، تاب نگاه تو ندارم

بر من منگر ، زانکه به جز تلخی اندوه

در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم

ای رفته ز دل راست بگو ! بهر چه امشب

با خاطره ها آمده ای باز به سویم ؟

گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه

من او نیم ، او مرده و من سایه اویم

من او نیم ، آخر دل من سرد و سیاه است

او در دل سودازده از عشق شرر داشت

او در همه جا ، با همه کس ، در همه احوال

سودای تو را ای بت بی مهر ! به سر داشت

من او نیم ، این دیده من گنگ و خموش است

در دیده او آن همه گفتار ، نهان بود

وان عشق غم آلود در آن نرگس شبرنگ

مرموزتر از تیرگی شامگهان بود

من او نیم آری ، لب من این لب بی رنگ

دیری ست که با خنده یی از عشق تو نشکفت

اما به لب او همه دم خنده جان بخش

مهتاب صفت بر گل شبنم زده میخفت

بر من منگر ، تاب نگاه تو ندارم

آن کس که تو میخواهیش از من به خدا مرد

او در تن من بود و ندانم که به ناگاه

چون دید و چه ها کرد و کجا رفت و چرا مرد

من گور ویم ، گور ویم ، بر تن گرمش

افسردگی و سردی کافور نهادم










سلام دوست عزیز شعر زیبایی هست،فقط اسم شاعر این شعرو میشه بگید؟ممنون[golrooz]

saamaaneh
25th August 2012, 02:57 PM
دلم گرفته ای دوست ، هوای گریه با من


گر از قفس گریزم کجا روم ، کجا من ؟

کجا روم که راهی به گلشنی ندانم که دیده برگشودم به کنج تنگنا من

نه بسته‌ام به کس دل ، نه بسته کس به من دل چو تخته‌پاره بر موج ، رها ، رها ، رها من

ز من هر آنکه او دور ، چو دل به سینه نزدیک به من هر آن که نزدیک ، ازو جدا ، جدا من !

نه چشم دل به سویی ، نه باده در سبویی که تر کنم گلویی به یاد آشنا من

ز بودنم چه افزود ؟ نبودنم چه کاهد ؟که گویدم به پاسخ که زنده‌ام چرا من ؟

ستاره‌ها نهفتم در آسمان ابری دلم گرفته ای دوست ، هوای گریه با من

" سیمین بهبهانی "

saamaaneh
25th August 2012, 03:03 PM
سلام دوست عزیز شعر زیبایی هست،فقط اسم شاعر این شعرو میشه بگید؟ممنون[golrooz]


سلام گلم خودمم خیلی این شعر رو دوس دارم این شعر زیبا از " سیمین بهبهانی " است.

saamaaneh
25th August 2012, 03:41 PM
ای ساقیا مستانه رو آن یار را آواز ده

گر او نمی آید بگو آن دل که بردی باز ده

افتاده ام در کوی تو پیچیده ام بر موی تو

نازیده ام بر روی تو آن دل که بردی باز ده

بنگر که مشتاق توام مجنون غمناک توام

گرچه که من خاک توام آن دل که بردی باز ده

ای دلبر زیبای من ای سرو خوش بالای من

لعل لبت حلوای من آن دل که بردی باز ده

ما را به غم کردی رها شرمی نکردی از خدا

اکنون بیا در کوی ما آن دل که بردی باز ده

تا چند خونریزی کنی با عاشقان تیزی کنی

خود قصد تبریزی کنی آن دل که بردی باز ده

از عشق تو شاد آمدم از هجر آزاد آمدم

نزد تو بر داد آمدم آن دل که بردی باز ده

نسیم بهآر
26th August 2012, 08:44 AM
دیگر بهار در سبد روزگار نیست
دیگر "قرار" نیست نه ! دیگر قرار نیست

شادم که زود می گذرد شادی ام، ولی
غم می خورم که هیچ غمی مانگار نیست

از یاد رفت غرش شیران بی قرار
آهوی چشم های تو در بیشه زار نیست

بگذار در غبار فراموشمان کنند
این سینه را تحمل سنگ مزار نیست

اقرار عشق راه به انکار می برد
این کفر جز عبادت پروردگار نیست

فاضل نظری

narma
30th August 2012, 12:08 PM
من سزاوار نبودم (http://zahranews.mihanblog.com/post/286)

من سزاوار نبودم که کسی
یاد یک خاطره را
با لبی تشنهء عشق
بر لبم بنشاند ....
تا در عمری که در آن
حسرت و ناکامیست
در شب تنهائی
به تجسم به تماشا ایستم !
کولهء خاطره ام
وه چه خالی مانده ست
من تهی گشته ام ز عشق
تهی گشته ام ز شوق
ولی ....
باز باید باشم !
لا اقل دردی هست
که به آن میسوزم
و کسی نیست مرا دریابد
و کسی نیست تهی بودن را
از دلم پاک کند ....
تا به یک وعدهء پوچ
سبد خالی این خاطره را
پراحساس کند ...........

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد