توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : آموزشی اصطلاحات تركي
پیمان هادی فرکوش
10th August 2012, 12:46 PM
بخش اول:
<<اصطلاحات اقلیمی و آب و هوایی>>
آق یئل( بادسفید) بادی است که از سمت غرب آذربایجان میوزد و خاصیت آن باعث زود رسیدن محصول میشود.
مه یئل:باد مه از شرق وشمال آذربایجان می آید که بادی است مفید ومرطوب.
دومان یئل: همان چن است که بصورت توده های متراکم ابرهای سفید در بالای کوهستان پیدا میشود و علامت بارندگی برف در زمستان و باران سرد در پاییز و بهار است.
بورروغان:گردباد و طوفان که به آن تنوره هم میگویند.
سازاخ:نسیم سردی که از کوهستان به جلگه می وزد.
آیاز:آسمان بدون ابر و شفا ف و شبهای پر ستاره در زمستان را گویند. با پیداشدن این هوا در زمستان سرما بیداد میکند و بدنبال آن برف شروع به باریدن میکند.
اولکر:ستاره ثریا یا خوشه پروین که در میان مردم به اولکر مشهور است.
دولی:تگرگ و دانه های یخ که از آسمان میبارد.
شهله ماخ: رطوبت و نم نم باریدن را گویند بی آنکه بارندگی شدید باشد در چند دقیقه همه جا را خیس میکند مانندشبنمی سیل آساست که روی زمین مینشیند.
قیروو:شبنم یخ بسته در روی زمین- شاخه های درختان و مزارع.
خشه نم:وقتی در پاییز و بهار باران ببارد وزمین خیس شود به اندازه ای که خیش گاوآهن در رطوبت فرورود گویند باران خشه نم باریده است.
قوراخلیق:خشکسالی راگویند.
چن: مه غلیظ- چنلی: مه آلود-ابر مه آلود.
چووغون:طوفان کوچک- کولاک- بوران.
چیسگین:ریز یاغیشلی: ریزش باران ریز در مه غلیظ.
قره یئل( باد سیاه) که از شمال شرقی می وزد و وزش این باد حالت سوزندگی دارد و با وزشش محصول را میخشکاند.
h.khakpour
10th August 2012, 08:42 PM
خیلی ممنون که اصطلاحات رو می گذارید واقعا مفید هستند.
من سالها بود که مه غلیظ رو فکر میکردم چم هست نه چن.
پیمان هادی فرکوش
10th August 2012, 09:14 PM
ممنون از لطف شما
ما هم ميگيم چم ولي صحيحش چن است .
اگر شما مترجم گوگل كلمه مه آلود رو ترجمشو به آذربايجان ببينيد نوشته چنلي.
ياشاسين
پیمان هادی فرکوش
18th August 2012, 12:36 AM
<< اصطلاحات جغرافیایی>>
گونی:آفتابگیر-در زبان ترکی گونی به معنای آفتابگیر و جبهه رو به خورشید کوهستان را گویند که در معرض تابش نور آفتاب باشد.
گوزی:محلی که آفتابگیر نباشد.
یوقوش(یوخوش):گردنه- سربالایی- فراز به معنای گردنه کوچک و سربالایی کوهستانی است.
کوفشن (کفشن):مزرعه کوچک پاره زمینهای پیرامون روستا که زیر کشت باشد.
کهل (کوفول): طویله – آغل –محل نگهداری دامها و چهارپایان را گویند که در داخل تپه ها و کوهها توسط مردم کنده شده یا بطور طبیعی بشکل غار بوجود آمده باشد.
homeyra
18th August 2012, 12:50 AM
سلام
توی این تاپیک اون اصطلاحاتی که توی صحبت روزمره استفاده میشه رو هم میگید؟ من خیلی دوس دارم اونارو یاد بگیرم[khejalat]
پیمان هادی فرکوش
18th August 2012, 10:56 PM
سلام
توی این تاپیک اون اصطلاحاتی که توی صحبت روزمره استفاده میشه رو هم میگید؟ من خیلی دوس دارم اونارو یاد بگیرم[khejalat]
سلام
چشم حتما يك موضوع جداگانه با عنوان اصطلاحات روزمره در تركي ايجاد ميكنم.
ياشاسينhomeyra
پیمان هادی فرکوش
18th August 2012, 11:01 PM
<< اصطلاحات مرتع و زمین کشاورزی>>
چول:صحرا-بیابان-زمین بایر که زیرکشت نرفته باشد.
زمی:مزرعه زیر کشت غلات و علوفه.
هامار:منطقه هموار و زمین صاف و مسطح قابل کشت.
آرخاج:مکانی در پناه کوه و تپه که گوسفندان را برای استراحت می خوابانند.
دمه(قوزولوق) محل نگهداری بره های تازه به دنیا آمده.
گدیح- گدیه:گدوک-گردنه.
قایا- قیه:صخره و تخته سنگ بزرگ.
چانقیل:قوم – سنگریزه – شن.
پیمان هادی فرکوش
25th August 2012, 09:40 PM
<<اصطلاحات واحدهای وزن(آغیرلیق اولچولری) >>
مثقال: مقدار آن دو برابر وزن سکه های یک ریالی ناصرالدین شاهی یا برابر با پنج گرم است. وزن کمتر از مثقال یک نخود است هر
24نخود یک مثقال است.
پونزا(پونزه): پنجه یک شانزدهم یک من هزار مثقال یعنی 5/62مثقال یا 5/12گرم.
چرک(چارک): یک چهارم یک من هزار مثقال یعنی 500 مثقال یا دو کیلو و نیم یا2500 گرم.
باتمان(من): یک من برابر هزار مثقال یا پنج کیلو گرم.(در میاب ده کیلو یک من است)
پوط:لغت روسی است که در زبان تکی و در مناطق روستایی آذربایجان رایج شده است. این مقدار وزن برابر است با 380/16
کیلوگرم. وزن پوط بیشتر در میان خریداران پشم یا روغن و گندم متداول بوده است.
گیروانکا: مانند پوط لغت روسی است مقدارآن برابر است با88مثقال یا200 گرم.
یوک(بار): حداکثر وزنی است که یک چهارپای باربر(اسب-الاغ یا قاطر) بتواند آن را بدون خسته شدن به میزان یک منزل کوهستانی
حمل کند.مقدارتقریبی آن برابر است با 75 کیلوگرم یا 15 من تبریز.
خلور( خروار): در دادو ستدهای بزرگ میان عمده فروشان و سوداگران رسم این است که اجناس سنگین مانند پشم و گندم
وسیب زمینی-آردوغیره را با وزن خروار خرید و فروش میکنند. هر خرواربرابر است با یکصد من 5 کیلوگرم تبریز.
پیمان هادی فرکوش
2nd October 2012, 07:54 PM
<<اصطلاحات زراعت و معیارهای مختلف وزن وحجم>>
جوت(جفت)قدرت کارایی یک گاو را که برای امور زراعتی مورد استفاده قرار میگیرد به دو واحدبرابر تقسیم میکنندکه هر قسمت را یک جفت یا جوت میگویند.
اوکوز(گاو)یک راس گاو نر قدرتمند که به کار کشت آید.یاریم اوکوز+بیر اوکوز+ایکی اوکوز=نیم گاو+یک گاو+ دوگاو.
باتمان: مقدار زمینی است که قدرت بار آوردن و کاشت یک من تبریز(5کیلو)بذر وتخم را داشته باشد.
دابباخ(تب فکی) ويروس بیماری در سم و پای دامها و زبان و دهان آنها که تولید زخم میکند.
پیمان هادی فرکوش
2nd October 2012, 07:57 PM
<<اصطلاحات قالیبافی و صنایع دستی>>
یوماق:گلوله نخ و پشم الوان
یون:پشم گوسفند
شیش: سیخ نوک کج
پیچاق:کارد
گوزم: پشم بهاره بسیار لطیف(پشم بره)
قزیل: پشم بز
پیتراق:غوزه خار چسبیده به پشم گوسفندان
تیفتک: کرک بسیار لطیف بز
پیمان هادی فرکوش
2nd October 2012, 07:59 PM
<< اصطلاات بیماریهای سنتی و محلی>>
یارا: زخم
قوتورلوق: بیماری جرب وگال
قره یارا:سیاه زخم
قیزیشما:تب سرماخوردگی
چوزه: جوش
قارین بورما:دل پیچه-شکم درد
چیبان: دمل- کورک
قان قوشماق:استفراغ خون از معده وروده
ساریلیق:یرقان-زردی.
قان گئت ماخ: خونریزی
سانجی: دل درد- درد
تریخ: اسهال
ستلجم: سینه پهلو- ذات الریه
اوچوق : تبخال
سویوق دیمه:سرماخوردگی
ایت دیر سگی: گل مژه
قیزدیرما: تب مالاریا
قاشینما: خارش.
قولوش: کمر درد- قولنج
قیزیلجا: سرخک
چیچک:آبله
تیترتمه: تب و لرز
اورک دویونمه: تپش قلب
پیمان هادی فرکوش
3rd October 2012, 07:17 PM
<<اصطلاحات واحدهای طول>>(دولما اولچی لری)
آغاج(فرسنگ) فرسخ: مقدار راهی که یک آدم معمولی در بیابان و کوه و یا جاده به حالت پیاده بدون خستگی و در حالت
معمولی بتواند در مدت یکساعت طی کند. هر آغاج یا فرسنگ برابر با 6 کیلومتر است.
منزل( خانه- استراحتگاه) مقدار راهی است که یک آدم پیاده یا یک راس چهارپای باربر بدون خستگی خود و چهارپایانش بتواند
در یک روز طی کند را یک منزل گویند.این مقدار راه معمولا 3 تا 5 فرسنگ یا16 تا30 کیلومتر است که در مدت 5 ساعت باید
طی شود.
دورت بارماق( چهار انگشت) پهنای چهار انگشت بهم چسبیده است از انگشت سبابه تا انگشت کوچک.
قاریش(قریش) وجب: طول آن از نوک انگشت کوچک تا نوک انگشت شصت درحالیکه همه انگشتان کاملا باز باشد.
آرشین( گز-ذرع):اگر یک دست انسان کاملا بصورت کشیده در امتداد شانه قرار گیرد و سر انسان کاملا رو به شانه اش باشد از
نوک بینی تا نوک انگشت میانی دست کشیده را یک آرشین یا گز حساب میکنند.
اووج(کف دست): مقدار گندم یا آردی که در یک کف دست در حالیکه همه انگشتان بهم چسبیده باشد و دو دست حالت یک
ظرف و کاسه را به خود میگیرد.
بیرآل(یک دست): واحد اندازه گیری آب چشمه یا جویبار و نهر که در مجرای معمولی آب و قنات جریان دارد بیرآل میگویند.
somayehfaridi
3rd October 2012, 08:09 PM
<< اصطلاحات جغرافیایی>>
گونی:آفتابگیر-در زبان ترکی گونی به معنای آفتابگیر و جبهه رو به خورشید کوهستان را گویند که در معرض تابش نور آفتاب باشد.
گوزی:محلی که آفتابگیر نباشد.
یوقوش(یوخوش):گردنه- سربالایی- فراز به معنای گردنه کوچک و سربالایی کوهستانی است.
کوفشن (کفشن):مزرعه کوچک پاره زمینهای پیرامون روستا که زیر کشت باشد.
کهل (کوفول): طویله – آغل –محل نگهداری دامها و چهارپایان را گویند که در داخل تپه ها و کوهها توسط مردم کنده شده یا بطور طبیعی بشکل غار بوجود آمده باشد.
یاشاسین آذر اوغلو
بیر سؤز دییم؟
گؤنی:جنوب (و جنوب هم در نیمکره شمالی آفتاب گیر است)
گؤزِی: شمال (شمال هم آفتاب گیر نیست)
پیمان هادی فرکوش
12th October 2012, 07:37 PM
<< اصطلاحات آب و آبیاری>>
آرخ: مجرای آب یا کانال خالی در بستر جویبار و نهر را گویند.
دسته: مبدا ساعت در قدیم در روستا بود که از ساعت 12 شب تا12ظهررا دسته میگفتند.( تقسیم آب چشمه و رودخانه مبدا ساعت همان دسته بود.)
قنوو: قنات و کانال’مجرای آب و کانال مسیر بتونی یا سنگچینی آب را گویند.
بولاق/بولاخ(چشمه) :به آبی که بطور طبیعی از کوه و تپه خارج شود بولاخ گویند.
گوزه: مظهر چشمه را گوزه گویند و به سر چشمه و ابتدای منبع زیرزمینی نیز میگویند.
گول(استخر) :در روستاهایی که آب کمیاب بوده و کفایت اراضی روستا را نمیکند آب چشمه ها و رودخانه های کم آب را در استخر یا گول ذخیره نموده و پس از پر شدن محفظه استخر بصورت رودخانه پرآب استفاده میکنند.
کهریز(قنات- کاریز) آب چندین حلقه چاه را در کوهستان از زیر زمین بهم ارتباط داده و آنها را بوسیله یک رشته مجرابه سطح زمین منتقل میسازند و آب در مظهر قنات در سطح افقی جاری میشود.
قویی(چاه) در روستاهای کمآب با کندن چاه به آبهای زیرزمینی دسترسی پیدا میکنند که بنام دایازقویی یا چاه نیمه عمیق و درین قویی یا چاه عمیق خوانده میشود.
دن او:دانه ای که نم نم به خود آب گرفته باشد’گندم را بعد از شکوفه کردن آبیاری نمودن.
نووا:آبیاری کردن زمین قبل از شخم زدن.
شومو(شخم آب ) زمین را پس از کشت بلافاصله آبیاری کردن.
خک او(خاک آب)اولین آبیاری زمین کشاورزی بعد از درو.
شوخوم-پرشوم:زمین شخم شده را دوباره شخم زدن جهت آیش.
پیمان هادی فرکوش
12th October 2012, 07:46 PM
«اصطلاحات مواد غذایی»
آغارتی:لبنیات و انواع محصولات شیری.
آیران:دوغ حاصل از ما ست.
آیران شوربا:آبگوشت کشک<اشگنه>
اریشته آشی:آش رشته.
اوماج آشی: آشی که از آرد و خمیر گندم و روغن تهیه میشود.
سوتلی آش:آشی که با شیر پخته میشود.
تندیر آشی: آشی که در تنور پخته میشود.
فتطیر:نانی که خمیر آنرا بلافاصله پس از خمیر کردن در تنور می پزند.
کومش:<کماج> نان پرحجم شبیه نان بربری که بصورت گرد و دولایه پخته میشود.
قوتماج:<قوتماش> در کوهستان چوپانان شیر گوسفندان را جوشانیده به آن قند یا شکر و نان خشک اضافه میکنند که لذیذ و قویترین غذا برای چوپانان است.
قوووت:غذایی شامل:آرد و پودر نخود همراه باسیب وگندم و سنجد.
قووورقا:گندم بو داده و برشته شده که همراه با شاه دانه خوردنی است.
قاخ: برگه زردآلو- سیب و...
قووورما: گوشت سرخ شده در روغن و چربی.
قاتوق: یوورت- ماست.
قوروت: کشک.
قیماق: سرشیرگرفته شده از ماست.
تورتا: مواد ته نشین شده روغن حیوانی پس از ذوب کردن کره.
جورتان: ماست آبکش پس از گرفتن سرشیر.
لور: چکیده آب پنیر.
شوربا: آبگوشتی که از قرمه تهیه میشود.
بزباش: آبگوشت کم حجم برای مصرف یکنفر.
دورمک: لقمه بصورت لوله.
هدیک/هدیح: گندم و نخود پخته شده در شیر و آش.< آش گندم>
خیتاب: خوراکی است لذیذ از روغن و تخم مرغ و تره صحرایی و شنگه در نانی که بصورت دو لایه پخته میشود.
جیزلیق: جوشانده دنبه گوسفند پس از برداشتن پیه و چربی که باقیمانده اش بسیار خوشمزه و لذیذ است.
سوزمه: ماست چکیده.
بال: عسل.
آنا بال: عسل سرخ رنگ و عسل بیش از یکساله که بازدهی زنبور بیشتر بوده است.
بچه بال: محصول کندوی عسل که برای اولین بار محصول میدهد و عسلی به رنگ زرد وسفید است.
شان بال: عسل موم دار.
سوزمه بال: عسل خالص بدون موم.
پیمان هادی فرکوش
12th October 2012, 07:47 PM
«اصطلاحات ظروف سفا لین»
ساخسی:سفال تولید شده از خاک رس.
سیین/سهین: کاسه سفالی لعابدار در اندازه های مختلف.
سهنگ: کوزه در اندازه های متوسط که دروگران در مزارع آب آشامیدنی در آن میریزند.
بارداخ: ظرف دسته دار لیوانی.
چاناخ: پیاله کوچک.
چولمک: نوعی ظرف سفالی که در آن غذا وما ست ریخته با خود به صحرا میبرند.
لولیین: لولهنگ و آفتابه سفالی و مسی.
مترت:matarat کاسه بزرگ لعابدار یا بی لعاب مخصوص ماست.
پیمان هادی فرکوش
12th October 2012, 07:49 PM
«اصطلاحات لباس و پوشاک»
آرخالیق:نوعی کت با مدل قدیمی و شبیه دامن چین دار.
آیاق قابی: نوعی کفش.
قورشاق: شال کمر.
الجک: دستکش.
کوینک:پیراهن.
باشماق: کفش.
چاریخ: چاروق از چرم و لاستیک.
بورک: کلاه.
یل: جلیقه مخصوص زنان که از روی لباس میپوشند.
دولاق:نوار پای پیچ.
پنجک:کت.
دیزلیک:زیرشلواری.
تومان: زیر شلواری/تنبان.
پیمان هادی فرکوش
12th October 2012, 07:50 PM
پايان
somayehfaridi
13th October 2012, 08:27 PM
<<اصطلاحات قالیبافی و صنایع دستی>>
یوماق:گلوله نخ و پشم الوان
یون:پشم گوسفند
شیش: سیخ نوک کج
پیچاق:کارد
گوزم: پشم بهاره بسیار لطیف(پشم بره)
قزیل: پشم بز
پیتراق:غوزه خار چسبیده به پشم گوسفندان
تیفتک: کرک بسیار لطیف بز
bitsad
22nd January 2013, 12:15 PM
مرسي[tashvigh]
شیرین75
4th February 2014, 02:02 PM
خیلی ممنون آقا پیمان خیلی ازدوستام میخواستن اصطلاحات رو یاد بگیرن منم ازمطالب شما کمک گرفتم
[tashvigh][tashvigh][tashvigh]
Latifeh-Yeganeh
22nd July 2014, 07:19 PM
سلام.سپاس بابت زحماتتون.قصد جسارت ندارم اما چرا اصطلاحات رو با الفبای ترکی نمی نویسید؟ بنظر بنده اگر با الفبای ترکی بنویسید بهتر است. هرچند شاید برای فارسی زبانان خواندنش کمی سخت باشد اما کسانی که قصد یادگیری زبان ترکی را دارند باید با الفبای آن نیز آشنا بشوند.باز هم سپاس.موفق باشید.
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.