homeyra
2nd August 2012, 11:34 PM
بعد از **حادثـه یازدهـم سپتامبـر** که منجر به فرو ریختن برج های دو قلوی
تجارت جهانی در آمریکا شد، یک شرکت جلسه ایی ترتیب داد و از بازماندگان شرکت
های دیگری که افرادش از این حادثه جان سالم به در برده بودند دعوت کرد تا
کسانی که از این مهلکه جان سالم به در برده و در آن انفجار غایب بوده اند دلیل
خود را ذکر کنند. در صبح روز ملاقات ، مدیر واحد امنیت داستان زنده ماندن این
افراد را برای بقیه نقل کرد و داستان همه آدم ها یک نقطه مشترک داشت : همه در
اثر یک اتفاق کوچک . . جان سالم به در برده بودند!***
*. مدیر شرکت آن روز نتوانسته بود به برج برسد. **** چرا که روز اول کودکستان پسرش بودو باید شخصا در کودکستان حضور می یافت.***
*. همکار دیگر زنده ماند چون نوبت او بود که برای بقیه شیرینی دونات بخرد.***
*. یکی از خانم ها دیرش شد چون ساعت زنگدارش سر وقت زنگ نزد.***
*. یکی دیگر نتوانست به اتوبوس برسد.***
*. یکی دیگر غذا روی لباسش ریخته بود و به خاطر تعویض لباسش تاخیر کرد.***
*. اتومبیل یکی روشن نشده بود.***
*. یکی دیگر درست موقع خروج از منزل به خاطر زنگ تلفن مجبور شده بود برگردد.***
*. یکی دیگر تاخیر بچه اش باعث شده بود که نتواند سروقت حاضر شود***
*. یکی دیگر تاکسی گیرش نیامده بود.***
*. و یکی که مرا تحت تاثیر قرار داده بود کسی بود که آن روز صبح یک جفت کفش نو
خریده بود و با وسایل مختلف سعی کرد به موقع سرکار حاضر شود.اما قبـل از
اینـکه به بـرج ها برسـد روی پایش تـاول زده بود و به همیـن خاطـر کنـار یک
دراگ استـور ایستـاد تـا یـک چسب زخـم بخـرد و به همیـن خاطـر زنـده مانـد!***
*بـه همیـن خاطـر هـر وقـت:***
*در ترافیک گیر می افتم**.*
*آسانسوری را از دست می دهم.***
*مجبورم برگردم تا تلفنی را جواب دهم.***
*و همه چیزهای کوچکی که آزارم می دهد.***
*با خودم فکر می کنم.***
*که خدا می خواهد در این لحظه من زنده بمانم ...***
*دفعه بعد هم که شما حس کردید صبح تان خوب شروع نشده است.***
*بچه ها در لباس پوشیدن تاخیر دارند.***
*نمی توانید کلید ماشین را پیدا کنید.***
*با چراغ قرمز روبرو می شوید.***
*عصبانی یا افسرده نشوید.***
*بدانیـد که خداونـد مشغـول مـواظبت از شمـاست
تجارت جهانی در آمریکا شد، یک شرکت جلسه ایی ترتیب داد و از بازماندگان شرکت
های دیگری که افرادش از این حادثه جان سالم به در برده بودند دعوت کرد تا
کسانی که از این مهلکه جان سالم به در برده و در آن انفجار غایب بوده اند دلیل
خود را ذکر کنند. در صبح روز ملاقات ، مدیر واحد امنیت داستان زنده ماندن این
افراد را برای بقیه نقل کرد و داستان همه آدم ها یک نقطه مشترک داشت : همه در
اثر یک اتفاق کوچک . . جان سالم به در برده بودند!***
*. مدیر شرکت آن روز نتوانسته بود به برج برسد. **** چرا که روز اول کودکستان پسرش بودو باید شخصا در کودکستان حضور می یافت.***
*. همکار دیگر زنده ماند چون نوبت او بود که برای بقیه شیرینی دونات بخرد.***
*. یکی از خانم ها دیرش شد چون ساعت زنگدارش سر وقت زنگ نزد.***
*. یکی دیگر نتوانست به اتوبوس برسد.***
*. یکی دیگر غذا روی لباسش ریخته بود و به خاطر تعویض لباسش تاخیر کرد.***
*. اتومبیل یکی روشن نشده بود.***
*. یکی دیگر درست موقع خروج از منزل به خاطر زنگ تلفن مجبور شده بود برگردد.***
*. یکی دیگر تاخیر بچه اش باعث شده بود که نتواند سروقت حاضر شود***
*. یکی دیگر تاکسی گیرش نیامده بود.***
*. و یکی که مرا تحت تاثیر قرار داده بود کسی بود که آن روز صبح یک جفت کفش نو
خریده بود و با وسایل مختلف سعی کرد به موقع سرکار حاضر شود.اما قبـل از
اینـکه به بـرج ها برسـد روی پایش تـاول زده بود و به همیـن خاطـر کنـار یک
دراگ استـور ایستـاد تـا یـک چسب زخـم بخـرد و به همیـن خاطـر زنـده مانـد!***
*بـه همیـن خاطـر هـر وقـت:***
*در ترافیک گیر می افتم**.*
*آسانسوری را از دست می دهم.***
*مجبورم برگردم تا تلفنی را جواب دهم.***
*و همه چیزهای کوچکی که آزارم می دهد.***
*با خودم فکر می کنم.***
*که خدا می خواهد در این لحظه من زنده بمانم ...***
*دفعه بعد هم که شما حس کردید صبح تان خوب شروع نشده است.***
*بچه ها در لباس پوشیدن تاخیر دارند.***
*نمی توانید کلید ماشین را پیدا کنید.***
*با چراغ قرمز روبرو می شوید.***
*عصبانی یا افسرده نشوید.***
*بدانیـد که خداونـد مشغـول مـواظبت از شمـاست