آسد مرتضي
2nd August 2012, 03:47 PM
سید حمید رضا برقعی شاعر جوان آئینی کشورمان آخرین شعر خود را در شان امام حسن علیه السلام سروده است.
ناگهان آسمان بهاری شد
عشق در کوچه ها جاری شد
نور ماه مدینه را تا دید
عرق شرم ماه جاری شد
عطر شوق ملک چکید از عرش
قطره قطره چه آبشاری شد
آسمان غرق بوسه اش می کرد
گونه هایش ستاره کاری شد
آسمان خنده کرد و خانهٔ وحی
از غم روزگار، عاری شد
روی پیشانی اش که چین افتاد
خم ابروش ذوالفقاری شد
چه صف کُفر را به هم می ریخت
بر دل کُفر، زخم کاری شد
لحظه ها ماندگار و زیبا بود
روزها مثل روزگاری شد . . .
. . . که خدا قلب کعبه را وا کرد
و جهان غرق بی قراری شد
اسوۀ صبر بود و صلح و صفا
او خداوند بردباری شد
*****
زیر پایش خدا غزل می ریخت
غزلی را که از ازل می ریخت
آن امامی که تا سحر امشب
روی لب های من غزل می ریخت
شب شعر مرا چه شیرین کرد
بین هر واژه ای عسل می ریخت
آن که در جیب کودکان یتیم
قمر و زهره و زُحل می ریخت
آن کریمی که در پیالۀ دهر
هر چه می ریخت لم یَزل می ریخت
از همان کوچه ای که رد می شد
حُسن یوسف در آن محل می ریخت
تیغ خصمش ولی به وقت نبرد
رنگ از چهرۀ اجل می ریخت
شتر سرخ را به خون غلطاند
لرزه بر لشگر جمل می ریخت
آن امامی که روز عاشورا
از لب قاسمش عسل می ریخت
*****
روی لب هایتان دعا دیدیم
در نگاه تو ما خدا دیدیم
ای کریمی که پشت خانۀ تو
مُلک لاهوت را گدا دیدیم
به خدا لحظه لحظه لطف تو را
تک تک ما تمام ما دیدیم
ای مقامت در آسمان بهشت
روی دوش نبی تو را دیدیم
با تو ما در میان خوف و رجا
جبرِ در اختیار را دیدیم
صبر گاهی حماسۀ مرد است
پشت صلح تو کربلا دیدیم
در نگاه تو یاس را عمری
خسته در بین کوچه ها دیدیم
ناگهان آسمان بهاری شد
عشق در کوچه ها جاری شد
نور ماه مدینه را تا دید
عرق شرم ماه جاری شد
عطر شوق ملک چکید از عرش
قطره قطره چه آبشاری شد
آسمان غرق بوسه اش می کرد
گونه هایش ستاره کاری شد
آسمان خنده کرد و خانهٔ وحی
از غم روزگار، عاری شد
روی پیشانی اش که چین افتاد
خم ابروش ذوالفقاری شد
چه صف کُفر را به هم می ریخت
بر دل کُفر، زخم کاری شد
لحظه ها ماندگار و زیبا بود
روزها مثل روزگاری شد . . .
. . . که خدا قلب کعبه را وا کرد
و جهان غرق بی قراری شد
اسوۀ صبر بود و صلح و صفا
او خداوند بردباری شد
*****
زیر پایش خدا غزل می ریخت
غزلی را که از ازل می ریخت
آن امامی که تا سحر امشب
روی لب های من غزل می ریخت
شب شعر مرا چه شیرین کرد
بین هر واژه ای عسل می ریخت
آن که در جیب کودکان یتیم
قمر و زهره و زُحل می ریخت
آن کریمی که در پیالۀ دهر
هر چه می ریخت لم یَزل می ریخت
از همان کوچه ای که رد می شد
حُسن یوسف در آن محل می ریخت
تیغ خصمش ولی به وقت نبرد
رنگ از چهرۀ اجل می ریخت
شتر سرخ را به خون غلطاند
لرزه بر لشگر جمل می ریخت
آن امامی که روز عاشورا
از لب قاسمش عسل می ریخت
*****
روی لب هایتان دعا دیدیم
در نگاه تو ما خدا دیدیم
ای کریمی که پشت خانۀ تو
مُلک لاهوت را گدا دیدیم
به خدا لحظه لحظه لطف تو را
تک تک ما تمام ما دیدیم
ای مقامت در آسمان بهشت
روی دوش نبی تو را دیدیم
با تو ما در میان خوف و رجا
جبرِ در اختیار را دیدیم
صبر گاهی حماسۀ مرد است
پشت صلح تو کربلا دیدیم
در نگاه تو یاس را عمری
خسته در بین کوچه ها دیدیم