توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : خسته ام...
elinaaa
29th July 2012, 09:48 PM
از زندگی،از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام
دلخسته سوی خانه،تن خسته می کشم
آه...کزین حصار دل آزار خسته ام
بیزارم از خموشی تقویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام
از او که گفت یار تو هستم ولی نبود
از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام
تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید
از حال من مپرس که بسیار خسته ام
elinaaa
29th July 2012, 11:46 PM
دیوار مست و پنجره مست و اتاق مست
این چندمین شب است که خوابم نبرده است؟
رویای تو،مقابل من،گیج و خط خطی
در جیغ جیغ گردش خفاش های پست
رویای "من" مقابل"تو" تو که نیستی
دکتر بلند شد و مرا روی تخت بست
دارم یواش یواش که از هوش می...روم
پیچیده توی جمجمه ام هی صدای دست
هی دست دست میکنی و من که مرده ام
آن کس که نیست،خسته شده از هر آنچه هست
من از...کمک!همیشه...کمک!...خسته تر...کمک
مادر یواش آمد و پهلوی من نشست
<با احتیاط حمل شود چون شکستنی است>
یکهو جیرینگ بغض کسی در گلو شکست...
آسد مرتضي
29th July 2012, 11:54 PM
هرشب دلم گرفته است
انگار وابسته شدم به تنهایی
دیگر رهایم نمیکند
وانگار خودم هم به بودنش وابسته شده ام
اما باز تنهایم هیچ چیز عوض نمیشود
http://www.uc-njavan.ir/images/kk5raagkrop8q14gr4f.jpg
elinaaa
29th July 2012, 11:55 PM
از خاطرات گمشده می آیم،تابوتی از نگاه تو بر دوشم
بعد از تو من به رسم عزاداران،غیر از لباس تیره نمی پوشم
در سردسیری از من بیهوده،وقتی که پوچ و خسته و دلسردم
شبها شبیه خواب و خیال انگار،تب می کند تن تو در آغوشم
تکثیر می شوند و نمی میرند،سلولهای خاطرات در من
انگار مانده چشم تو در چشمم،لحن صدای گرم تو در گوشم
هر چند زیر این همه خاکستر،آتش بگیر و شعله بکش در من
حتی پس از گذشت هزاران سال،روشن شو ای ستاره خاموشم
بعد ازتو شاید عاقبت من نیز،مانند خواجه حافظ شیراز است
من زنده ام به شعر و پس از مرگم،مردم نمی کنند فراموشم
وحید 0319
29th July 2012, 11:57 PM
تا کجای قصه باید ز دلتنگی نوشت
تا به کی بازیچه بودن توی دست سرنوشت
تا به کی با ضربه های درد باید رام شد
یا فقط با گریه های بی قرار آرام شد
بهر دیدار محبت تا به کی در انتظار
خسته از این زندگی با غصه های بی شمار
نارون1
30th July 2012, 12:03 AM
اي مرغ آفتاب!
زنداني ديار شب جاودانيم
يك روز، از دريچه زندان من بتاب
***
مي خواستم به دامن اين دشت، چون درخت
بي وحشت از تبر
در دامن نسيم سحر غنچه واكنم
با دست هاي بر شده تا آسمان پاك
خورشيد و خاك و آب و هوا را دعا كنم
گنجشك ها ره شانه ي من نغمه سر دهند
سرسبز و استوار، گل افشان و سربلند
اين دشت خشك غمزده را با صفا كنم
***
اي مرغ آفتاب!
از صد هزار غنچه يكي نيز وا نشد
دست نسيم با تن من آشنا نشد
گنجشك ها دگر نگذاشتند از اين ديار
وان برگ هاي رنگين، پژمرده در غبار
وين دشت خشك غمگين، افسرده بي بهار
***
اي مرغ آفتاب!
با خود مرا ببر به دياري كه همچو باد،
آزاد و شاد پاي به هرجا توان نهاد،
گنجشك پر شكسته ي باغ محبتم
تا كي در اين بيابان سر زير پر نهم؟
با خود مرا ببر به چمنزارهاي دور
شايد به يك درخت رسم نغمه سر دهم.
من بي قرار و تشنه ي پروازم
تا خود كجا رسم به هر آوازم...
***
اما بگو كجاست؟
آن جا كه - زير بال تو - در عالم وجود
يك دم به كام دل
اشكي توان فشاند
شعري توان سرود؟
*****
elinaaa
30th July 2012, 12:09 AM
دستی تو را ربود و دلم را بها نداد!
در من غرور بود و تمنا نکردمش!
او هم دگر تو را به من بی وفا نداد...
elinaaa
30th July 2012, 12:14 AM
از این راهرو یک نفر رد شده
که عطرش همونه که تو میزنی
برای به زانو در آوردنم
تو از مرگ حتی جلو میزنی
از این راهرو یک نفر رد شده
مث وقتایی که تو ناراحتی
نفس میکشم با تمام وجود
عجب عطر خوبی زده لعنتی
یه جوری دلم تنگ میشه برات
محاله بتونی تصور کنی
گمونم نمیتونی حتی خودت
جای خالیتو تو دلم پر کنی
*elman*
30th July 2012, 02:00 AM
شب خیابان مثل من است
هر از چندی
خاطرهای بیاحتیاط میگذرد
دلم یک تصادف جدی میخواهد
پر سر و صدا
آمبولانسها سراسیمه شوند
و
کار از کار بگذرد
گــــــــــــــــــــــــ ـــــــاهی دلم میخواهد خرمایی بخورم! فاتحه ای بخوانم برای روحم!!! شادیش ارزانی آنهایی که.... بودن و رفتنم برایــــــــــــــــــــش ان فرقی ندارد.
elinaaa
30th July 2012, 01:00 PM
خستگی های مرا
چه کسی خواهد کشت؟
داغ تنهایی را
چه کسی از قلبم خواهد شست؟
چه کسی با من بود؟
چه کسی با من هست؟
چه کسی هست که اندوه مرا
با نگاهی به نگاهم ببرد از قلبم
و بگیرد از من
غم تنهایی را؟
خستگی هایم را
با که تقسیم کنم؟
حرف تنهایی را،حرف دلتنگی را
به که تسلیم کنم؟
چه کسی می داند به چه می اندیشم؟
چه کسی می فهمد من پر از تشویشم؟
چه کسی با من دلخسته دمی از من گفت؟
چه کسی با من مطرود نشست؟
چه کسی حرف مرا،درد مرا
لحظه ای باور کرد؟
لحظه ای دید درونم چه غمی است
و چه اندوه گرانی هر دم
در نگاهم جاریست؟
خستگی هایم را
با که تقسیم کنم؟
حرف تنهایی را،حرف دلتنگی را
به که تسلیم کنم؟
به که گویم که من ازخویش گریزان شده ام
و ز تنهایی خویش
و از این تردیدی
که دمادم به دلم می کوبد
داغ تنهایی را
به که گویم ز امیدی که مرا تاخود اوج
به تماشا می برد
و از آن قله یکتای بلند
به پریدن می خواند
و به پرواز و رسیدن به دمی بی وزنی
اینک...اینک حتی
ذره ای باقی نیست
و کلامی،بغضی
دیر گاهی است در این تنهایی
در گلویم با قی است
و کسی نیست مرا
گوید این خاموشی
بشکن اینک و بیا
لحظه ای بانگ برآریم که این تاریکی
تا ابد باقی نیست!
وحید 0319
30th July 2012, 01:03 PM
ستارۀ من بودی...
نخواستی آسمونت بشم (http://www.atrebaroon.blogfa.com/).. (http://www.atrebaroon.blogfa.com/).. (http://www.atrebaroon.blogfa.com/)
پــــــــرنده شدی......رفتی....
اینبار منتظر نباش (http://www.atrebaroon.blogfa.com/) درختت بشم. (http://www.atrebaroon.blogfa.com/).. (http://www.atrebaroon.blogfa.com/).. (http://www.atrebaroon.blogfa.com/)
من هنـــــــــــــــــوز همون آسمون بی ستاره ام......
http://s3.picofile.com/file/7371004408/Setareh_www_atrebaroon_blogfa_com_.jpg
elinaaa
30th July 2012, 02:01 PM
همی پوسد
درون سینه ام قلبم
از این شب ها
تنم چون کوره می سوزد
نگاهم را نگاه تو
همی دوزد
به الهام حقیقت ها
elinaaa
30th July 2012, 02:03 PM
کودک درون من
آدمی بود یخی!
تا به لب خنده نشاندم شد آب!!!
elinaaa
30th July 2012, 02:05 PM
روزی می آید که من نیستم
آن روز می فهمی که من چیستم
روزی که می برند مرا روی دست ها
دیر است ولی میفهمی که من کیستم
elinaaa
30th July 2012, 03:17 PM
با لبهای سرخت
زندگی سپید مرا پک زدی
و حالا
نیم سوخته
از لای انگشتهایت رها میکنی
من
طعمه ای شده ام
برای خستگی تمام زیر سیگاریها...
http://parsnaz.ir/upload/22/0.527400001313581801_parsnaz_ir.jpg
sayed mojtaba
30th July 2012, 04:13 PM
دل گیرم از تمام الفبای شهر بی کسی
بخصوص از چند حرف ف ا ص ل ه
elinaaa
30th July 2012, 09:49 PM
خسته ام از خستگی...
از تو و اندیشه دلبستگی...
خسته از تنهایی و خورشید و ماه
از نفس افتادم ای توصیف آه
خسته ام،خسته از دستان بی مهر زمان
از خیال دوستی،از این و آن
آری آری خسته ام
تشنه یک جرعه خواب
تا نبینم در خیال خسته ام یک دم تو را
حاضرم خفتن چو فرجامی سیاه
خسته ام من
خستگی را خسته کردم...
بس که خستم این تن رنجور و بس افسرده را
خسته ام من
elinaaa
30th July 2012, 09:53 PM
به ابر گفتم نبار
بسکه باریده بود
قهر کرد
سرزمین دلم کویر شد!
و رفت سرزمین رقیب
و او سبزی فروش شد!!!
yas-90
30th July 2012, 10:22 PM
خسته ام میفهمید؟!
خسته از آمدن و رفتن و آوار شدن.
خسته از منحنی بودن و عشق.
خسته از حس غریبانه این تنهایی.
بخدا خسته ام از اینهمه تکرار سکوت.
بخدا خسته ام از اینهمه لبخند دروغ.
بخدا خسته ام از حادثه صاعقه بودن در باد.
همه عمر دروغ،
گفته ام من به همه.
گفته ام:
عاشق پروانه شدم!
واله و مست شدم از ضربان دل گل!
شمع را میفهمم!
کذب محض است،
دروغ است،
دروغ!!
من چه میدانم از،
حس پروانه شدن؟!
من چه میدانم گل،
عشق را میفهمد؟
یا فقط دلبریش را بلد است؟!
من چه میدانم شمع،
واپسین لحظه مرگ،
حسرت زندگیش پروانه است؟
یا هراسان شده از فاجعه نیست شدن؟!
به خدا من همه را لاف زدم!!
بخدا من همه عمر به عشاق حسادت کردم!!
باختم من همه عمر دلم را،
به سراب !!
باختم من همه عمر دلم را،
به شب مبهم و کابوس پریدن از بام!!
باختم من همه عمر دلم را،
به حراس تر یک بوسه به لبهای خزان!!
بخدا لاف زدم،
من نمیدانم عشق،
رنگ سرخ است؟!
آبیست؟!
یا که مهتاب هر شب، واقعاً مهتابیست؟!
عشق را در طرف کودکیم،
خواب دیدم یکبار!
خواستم صادق و عاشق باشم!
خواستم مست شقایق باشم!
خواستم غرق شوم،
در شط مهر و وفا
اما حیف،
حس من کوچک بود.
یا که شاید مغلوب،
پیش زیبایی ها!!
بخدا خسته شدم،
میشود قلب مرا عفو کنید؟
و رهایم بکنید،
تا تراویدن از پنجره را درک کنم!؟
تا دلم باز شود؟!
خسته ام درک کنید.
میروم زندگیم را بکنم،
میروم مثل شما،
پی احساس غریبم تا باز،
شاید عاشق بشوم!!
elinaaa
30th July 2012, 10:36 PM
من آمده ام...خسته و پریشان و زار...
از انتهای بی کسی ها...
تا نهایت تنهایی...
آمده ام تا شب را بشکافم و از روزنه هایش
نور امیدی پیدا کنم به سوی آینده ای روشن
به سوی تو...به سوی من...
به سوی خوبی ها...
آری...من آمده ام تا پیدا کنم
زلالی فرداهایمان را...
elinaaa
30th July 2012, 10:40 PM
دوباره زار و خسته ام
به انتظار مردن ثانیه ها نشسته ام
دوباره از خودم برون شدم،دوباره دل شکسته ام
http://www.yaspatogh.com/images/articles/y1/ax-asheghane-tanhaie-01.jpg
*tara*
31st July 2012, 12:24 PM
این جاده ها که به تو نمی رسد می دانم
بیهوده است این همه سال چشم گذاشتن شاید که بیایی
که خبری از بنفشه بهار بیاوری
از شکوفه سپید ماه
این جاده ها که به تو نمی رسد می دانم
این کوره راها
این روزها
این سالها
هیچ کدام به تو ختم نمی شود
*tara*
31st July 2012, 12:25 PM
آخه چطور دلم میاد چشماتو گریون ببینم
میرم ولی اینو بدون،چشم انتظارت میشینم
میرم ولی گریه نکن نزار از عشقت بمیرم
شاید تو اوج بی کسی با عکسات آروم بگیرم
میرم ولی بدون یکی خیلی تورو دوست داره
یکی که از دوری تو سر به بیابون میزاره ه ه ه ه ه ه
elinaaa
31st July 2012, 09:12 PM
و نوشتم اینجا
خستگی های دل تنها را
آسمان سرد و غبارآلود
سایه بر غربت من می تابد
خاطره بر قلم بی حالی
که پر از خستگی تکرار است
از شب تنهایی
داستان ها دارد
با دلم می گویم
قصه از بخت بدم
غم از باطن این قصه
به من می خندد
عمر در حسرت و تنهایی و غم
نرمک،آرام آرام
شب پر از قصه من
و غمی سربسته
که به من زنجیر است
تکیه ام بر باد است
آسمان با همه وسعت خود
نزد تنهایی من
مات و حیران مانده...
elinaaa
31st July 2012, 09:15 PM
کجا اشتباه بود؟!
که ما
باقیمانده های تقسیم صفر شدیم!
در خارج قسمتی
که بینهایت بود!!!
elinaaa
31st July 2012, 09:19 PM
یک تبسم بزن و روشن شو
یک تبسم کافی است
که دلت باز شود
باد هم کار ندارد
با چراغی خاموش
homeyra
31st July 2012, 09:42 PM
می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش
می برم تا که در آن نقطه دور
شستشویش دهم از رنگ نگاه
شستشویش دهم از لکه عشق
زین همه خواهش بیجا و تباه
می برم تا ز تو دورش سازم
ز تو ای جلوه امید حال
می برم زنده بگورش سازم
تا از این پس نکند باد وصال
ناله می لرزد
می رقصد اشک
آه بگذار که بگریزم من
از تو ای چشمه جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من
بخدا غنچه شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چید
شعله آه شدم صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسید
عاقبت بند سفر پایم بست
می روم خنده به لب ‚ خوینن دل
می روم از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل
وحید 0319
31st July 2012, 10:54 PM
به تو ميانديشم،
و به رؤياهايت، و غم دیروزی.
با همه دلتنگیخنده هایت همه آرامش بود،تو پيام آور شادي بودي.و در آن تاريكيچشمهایت روشن، گويي از جنس بلور.گونههايت همه سرخ و نگاهت گيرا.همه را خوب به خاطر دارم.
تو بدان، باور كن، روشنيها با توست .من به ايمان تو ايمان دارم.
به تو ميانديشم، و به رؤياهايت، و سرانجام سپيد.تا ابد خواهم ماند.رفتني نيست مرا.
*tara*
1st August 2012, 12:24 AM
دلم بچگی می خواهد جلوی کدام مغازه باید پا بکوبم تا برایم آرامش بخرند!
elinaaa
1st August 2012, 12:41 AM
مرا ای من،از یاد ببر
ببر مرا از یاد و چون باد ببر
من از تو ناخوشنودم
بیش از اینم آزار مده
این دل تنها شده را غصه ی بسیار مده
پیش از تو هم قلم مونس جان بود،یادت نیست؟
تو آمدی و رفتی ولی آنکه ماند و آنچه بود شعر بود و قلم،یادت نیست؟
فریاد فریاد خدایا چه بگویم...
درد من از زخم یار بر تن خاطرم نیست
درد من از جور زمانی است که مرا یار دید و گفت:
تو را من هیچ یادم نیست...
وحید 0319
1st August 2012, 01:00 AM
به غم كسي اسيرم كه ز من خبر ندارد عجب از محبت من كه در او اثر ندارد
غلط است هر كه گويد دل به دل راه دارد دل من ز غصه خون شد دل تو خبر ندارد
می رسد روزی که بی من روزها را سر کنی می رسد روزی که تنها مرگ را باور کنی
می رسد روزی که تنها در کنار قبر من شعرهای کهنه ام را مو به مو از بر کنی
elinaaa
1st August 2012, 11:57 AM
چه فرقی میکند،امروز یا فردا
چه فرقی میکند،دیروز یا دیشب
تو وقتی نیستی با من
چه فرقی میکند اینها
چه فرقی میکند دل بشکند یا نه
و یا اشکی بریزد از سر غمها
چه فرقی میکند اصلا،که دنیا غرق در شادی
و یا چون روح قبرستان
پر از اندوه آدمها
مهم فقدان دست توست
وگرنه این همه آدم...
چه فرقی میکند بی تو...
elinaaa
1st August 2012, 12:22 PM
این همه لحظه های بی تو
در پی هیچ و پوچ بودن
این همه فرض محال ساختن
در آرزوی عاشقانه بودن
من همان ستاره ی شب تاریکم
در آرزوی محال با تو بودن
http://s2.picofile.com/file/7123086769/aheghane_tanhaie_6_.jpg
آسد مرتضي
1st August 2012, 11:53 PM
تا کی باید نوشت
از نبودن هایت
پس نقطه سر خط
آغاز شو
http://www.uc-njavan.ir/images/01jymj05vrwdvnx3cw.jpg
*elman*
2nd August 2012, 12:59 AM
خسته ام
وقتی بودی فقط از رفتن گفتی
برنگردی هاااااااااااااا
بگذار به خیالت دلخوش باشم
من چقدر دوستت دارم....
elinaaa
2nd August 2012, 02:42 AM
یاد می آورم آن فصل را
وقتی اولین باد سرد وزید
آخرین برگ زرد لرزید
و تنهاترین آواره هم
اسیر جاذبه ی جبر شد!!!
elinaaa
2nd August 2012, 02:45 AM
قرار بود دنیا را تکان بدهیم
و حالا
عاجز مانده ایم
از تکان دادن خاک شلوارمان!
مهیای شکار نهنگ شده بودیم
قورباغه هم
نصیبمان نشد!!!
آسد مرتضي
2nd August 2012, 02:53 AM
هستی انگار ،هستی !اما نمیبینمت ، دلم تیر میکشد
وگاهی دلم برای وجودت آغوش خودی را باز میکند
حس کردن شبیه ترنم بارات بر صورتم
آه ؛ چرا باران نمیبارد این دل
حس شیرین خیس شدن های احساس
ودوست دارم هایی که در گلو خشک میشود
برای قطره های حس کرد، دست پا میزنم
elinaaa
2nd August 2012, 11:25 AM
مغرور نشو
که زتو بی وفاترم
بازی نکن با دلم
که زود می روی ز خاطرم
دل اگر بشکند هراسی نیست
این غرور است که گر بشکند خوارترم
دل من سالهاست که تکه تکه شده
سرم اما بالاست
گرچه ویران ترم...
elinaaa
2nd August 2012, 11:59 AM
خسته ام
از این زمانه بی رحم
از این
باد مخالف،همیشه در حال وزش
خمیده ام
از این روزهای سنگین و جان فرسا
کجاست آن دست مهربان،که در کودکی دعایش می کردم؟
کجاست آن مردانگی که در بین ابیات به جا مانده از دور
به جا مانده و بس
کجاست؟
به کدامین خرابه پناه برم؟
به کدامین...؟
http://avazak.ir/gallery/albums/userpics/10001/Avazak_ir-Light293.jpg
Rez@ee
2nd August 2012, 12:05 PM
قهرمان خسته از مهدی سهیلی
ای قهرمان خسته میدان زندگی
ای رهنورد خسته تن و خسته جان من !
موی سپید گونه تو گرد راه تست
آثار خسته جانی تو در نگاه تست
در راه عمر تو که همه پاک بود و پاک ـ
بسیار دیده ام که نشیب و فراز بود
بسیار دیده ام که بچشم نجیب تو ـ
درد و ملال بود و غمی جانگداز بود
اما به زندگانی پر افتخار تو ـ
نه حرف عجز بود، نه دست نیاز بود.
دست تو پاک بود و دلت پاک و چشم، پاک
روح تو جز بشهر حقیقت سفر نکرد
جان تو جز به راه مروت گذر نکرد
مرد خدا توئی
روشندلی که دین و شرف را بروزگار ـ
هرگز فدای یافتن سیم و زر نکرد
تو پاکدامنی
در چهره تو نقش مسیحا نشسته است
اندهگین مباش ـ
گر روزگار، با تو گهی کجمدار بود.
زیرا نصیب تو ـ
از این شکستها شرف و افتخار بود.
ای مرد پاکباز !
در راه عمر، هر که سبکبار میرود ـ
پا مینهد به درگه حق، رو سپید و پاک
و آن سیم و زد طلب که گرانبار زیسته است
دست گناه مینهدش در دهان خاک
ای قهرمان خسته تن و خسته جان من !
دانم تو کیستی
دانم تو چیستی
یکعمر در سراچه دلتنگ زندگی ـ
مردانه زیستی
در پیش خلق، خنده بلب داشتی ولی ـ
پنهان گریستی .
در چشم من مسیح بزرگ زمانه ای
ای مرد پاکزاد
بر جان پاک تو ـ
از من درود باد ـ
از من درود باد .
*tara*
3rd August 2012, 02:11 PM
نمـــی خواهَمـ ـــ عـــاشقـ ـــانه هــایَــم مال ِ دیگـــری بــاشَد ...
وقتـــی قَلبــمـ ــــ بی تــآبــــ ِ تـوستــــ ـــــ !
ستاره صبح امید
3rd August 2012, 02:37 PM
هروقت دل کسی رو شکستی
روی دیوار میخی بکوب
تا ببینی چقدر دل شکستی
هروقت دلشان را به دست اوردی
میخی را از روی دیوار بکن
تا ببینی چقدر دل به دست اوردی
اما چه فایده...؟؟ که جای میخ ها بر روی دیوار می ماند
elinaaa
5th August 2012, 12:37 PM
یک بار،نه صدبار،نه هر بار نفهمید
انگار نه انگار...نه!انگار نفهمید
فریاد زدم،داد زدم،دوستت دا...
یک عمر به در گفتم و دیوار نفهمید
elinaaa
5th August 2012, 12:40 PM
در جاده ای بی عبور
چادر تنهاییم را سر کشیدم
و از پرچین خاطره ها دور می شوم
بی هیچ آرزویی
شاید فراموش شدن همین باشد
به همین سادگی
*tara*
5th August 2012, 12:44 PM
خیال کن قلب من شکستنی نیست خیال کن حقمه تنها بمونم
خیال کن عاشقم بودی ولی من شاید قدر تو رو هرگز ندونم
گذشتی از منو ساکت نشستم ...
گذشتی از منو دیدی که خستم...
تو یادت رفته که توی چه حالی کنارت بودمو زخماتو بستم
saamaaneh
5th August 2012, 05:09 PM
من از زندگی تو هوات خستم
ازت خستم و باز وابستم
نگو ما کجاییم که شب بین ماست
خودم هم نمیدونم اینجا کجاست
بیا با هوای دلم سر نکن
بهت راست میگم تو باور نکن
از این فاصله سهم مو کم نکن
بهت خیره میشم نگاهم نکن
تو رنجیدی و دل ندادم بری
خودم رو فراموش کردم تو یادم بری
تو یادم بری، زندگیم سرد شه
یه روز این پسر بچه هم مرد شه
ولی هر شب از خواب من رد شدی
به هر راهی رفتم تو مقصد شدی
درست لحظه ای که ازت میبرم
تحمل ندارم شکست میخورم
نمیشه تو این خونه پنهون بشم
بهم سخت میگیری آسون بشم
اگه پای من جاده رو برنگشت
فراموش کن بین ما چی گذشت
*elman*
5th August 2012, 10:34 PM
خسته ام فردا نگاهت را برایم پست کن
یک بغل حال و هوایت را برایم پست کن
گوشم از آواز غمگین سکوت شب پر است
لطف کن لحن صدایت را برایم پست کن
تو مگیر این اشتباه را
لطف کن لطف حضورت را برایم پست
کن
elinaaa
7th August 2012, 10:57 AM
این بار تو بگو
فقط تو
از راه بیایم
یا از بیراه
تا به تو ختم شوم
گمراه شده ام!!!
در این "تو در تو"ی ساده
elinaaa
7th August 2012, 10:59 AM
آه در دلم بساط کرده است
و من...
آه در بساط ندارم
elinaaa
7th August 2012, 12:06 PM
منم آن قاصدک چشم به راه
که هم آواز سکوت
همه شب منتظر خیزش باد
می کند زمزمه با خویش چنین:
< هله ای باد سحر خیزان
منم آن خسته ی درمانده به راه
که در این منزل آمیخته با خنده و آه
بوی مرداب گرفتم
برخیز>
elinaaa
11th August 2012, 09:33 PM
چه زود رفتی و آخر چه دیر برگشتی
گمان کنم که تو را غرق کرده خوشبختی
میان آمد و رفتن تحملت خوب است
نگو دلت به سر آمد،عجیب سرسختی
سرم به سنگ زمانه به شدت عادت کرد
نمی شود که بگویم درنگ کن لختی
تو راحتی و همین برای من کافیست
گذشتم از سر عهدی که با دلم بستی
وحید 0319
11th August 2012, 10:04 PM
کسی که زل زده ای جای من به چشمانش کسی که در شب چشمت گرفته مهمانیگرفته دست تو را و گمان کنم داریبرای او غزل عاشقانه می خوانیگمان کنم که به چشمش ستاره می بخشی...که گرچه ماه منی، از شبم گریزانی...خدا نکرده اگر عاشقش... زبانم لال!مگر تو عاشق من...؟ هه... چه عشق ارزانی!بدون تو چه کسی پس... مرا که بانویت ...که حال و روز مرا... نه! تو هم نمی دانی...
وحید 0319
11th August 2012, 10:04 PM
کسی که زل زده ای جای من به چشمانش کسی که در شب چشمت گرفته مهمانیگرفته دست تو را و گمان کنم داریبرای او غزل عاشقانه می خوانیگمان کنم که به چشمش ستاره می بخشی...که گرچه ماه منی، از شبم گریزانی...خدا نکرده اگر عاشقش... زبانم لال!مگر تو عاشق من...؟ هه... چه عشق ارزانی!بدون تو چه کسی پس... مرا که بانویت ...که حال و روز مرا... نه! تو هم نمی دانی...
elinaaa
12th August 2012, 06:47 PM
نه نمی دانی...
هیچ کس نمی داند...!
پشت این چهره آرام در دلم چه میگذرد...!
نمی دانی...!
کسی نمی داند...!
این آرامش ظاهر و این دل ناآرام...!
چقدر خسته ام می کند...
elinaaa
13th August 2012, 03:28 PM
تمام دلخوشی ام
کتاب کنار طاقچه ای است
که گاهی
تنهاییم را پر می کند!
و هزاران بار در آن نوشته شده:
خدا بزرگ است
بزرگ است
بزرگ
...
..
.
elinaaa
13th August 2012, 03:31 PM
روز اول گفتمش دل را
کنمت رها از غم دنیا
روز دوم باز می گفتم
کن مدارا تا خود فردا
.
.
.
.
.
سال ها میگذرد،هنوز من
می کنم امروز...می کنم فردا!!!
نارون1
14th August 2012, 11:54 PM
از انتظار از این همه تکرار خستهام
از گریه روی شانهی دیوار خستهام
از این همه صدا که بهرغم سکوت تو
در خاطرات مانده تلانبار خستهام
یا تو به این ادامهی مکتوم دلخوشی
یا من از این غیاب بهاجبار خستهام
از سطرهای اندک کم حرف پی ببر
که من از اینِ شکایتِ بسیار خستهام
مانند شعرهای قدیمی مرا بخوان:
"ای یار ای یگانهترین یار" خستهام
elinaaa
15th August 2012, 12:56 AM
با تنی زخم خورده و غمگین،دلم امیدوار یاری بود
دست در دست خسته ام بگذار،آنچه رخ داد بدبیاری بود
شیشه ی عمر من شکست آری،تا دلت مثل سنگ شد وقتی
اشک من بی حضور دستانت روز و شب مثل سیل جاری بود
انتخابی که نیست اما کاش،زندگی طرز دیگری هم داشت
دل نمی بستم این چنین شاید،عشق اگر روزی اختیاری بود
بی تعارف...به من چه آورده غیر از این خاطرات وارفته
آنچه را نام عشق دادیم و حاصلش گریه زاری بود
مثل "گلهای خشک" یا مثل "بی تو هرگز" که حک شده بر چوب
باد کرده به روی دستانم هرچه از دوست یادگاری بود
کاش در مدرسه به جای "حساب" یک نفر بود خوب میفهماند
"عاشقی مفت هم نی ارزد" یا "محبت" سیاه کاری بود
تف بر این روزهای تکراری،هفته و ماه،ماه من افسوس
سالهایم تناوب درد و زخم خوردن و بردباری بود
elinaaa
22nd August 2012, 10:10 PM
فکر می کردم
یک نفر پشت در است
و مرا می خواند
با دو چشم تشنه
می شنیدم...
اما
وقت خدا که رسید
دیدم که خودم پشت درم!!!
elinaaa
22nd August 2012, 10:12 PM
خسته ام از این دنیا
از این تکرار تکراری
از این دنیای پر نیرنگ
از این بی بند و باری نفسها میزنم
شاید
به پایان آید این حبسم
ولی انگار محکومم
در این زندان اجباری
elinaaa
22nd August 2012, 10:17 PM
گویند به من که چرا خسته ای
در خود خزیده،لب فرو بسته ای
گویم که: آیا کسی هست مرا درک کند
این آتش درون مرا سرد کند
گر سنگ صبوری هست،نشان دهید
این آرزوی خفته را تکان دهید
من شرح درد خویش پیش خدا برم
ناگفته های خویش بی صدا برم
گویم که یا رب سنگ صبورم تویی
آیا بود که درد مرا دوا کنی
زین غصه های دنیوی مرا رها کنی!!!
وحید 0319
23rd August 2012, 02:05 AM
چشـم مـن گــم شـد و تـو پنجرهها نيومدیگـفته بـودم واسـه خـــــاطر خــــــدا نيومدی يکــی گفت شــبای مهتاب بشينم دعا کنمبـالا رفت دســـتای مـن واسـه دعــا نيومدی دلِ مـن اســير چشمای تـو شد حتی واسهايـن کــه ايـن دــيوونه رو کنی رهـــا نيومدی واســه تــو نـوشـته بـودم کـه دلــم ديـــوونتهتــو گـذاشـتی بـه حسـاب يــه خـطا نيومدی يکی گفت اوّل راه ســخت مجـــنونی هنــوزســـر گذاشـــتم بــه دل بــــيابـونا نــــيومدی يکی گفت بـــرو واســـه کـــبوترا دونــه بــريزدلـــــمو ريــــختم واســـه کــــبوترا نــيومدی ســـبزی زنــدگيمو بستم به غوغــای ضـريحامـــانت دادم اونـــو دســت رضــــا نــيومدی نــذرمــو نـوشتمش رو گُـــــلا تــا يـــادم نــرهنــذرا رو يکــی يکــی کـــــردم ادا نـــيومدی گـفته بــودم يــه کســــی بــياد بگه آخـرشهلااقـــــل بــــيا بـــــرای يــه نگــــــا نـــيومدی گفته بــودن بــــيا از عشـق تـو ديــوونه شدهلااقـــل بــــرای خــــــاطر شـــــــفا نـــيومدی آشِــــناتـرين غــــريبهای تـــو قــصّههای مـنمـــنو کُشـتی تــو غــــريبِ آشــــنا نــيومدی ديدمت رد میشـدی از کـوچههای خـــاطرهالتـــماست کــردمــو گـفتم بـــيا، نـــيومدي؟ خوبيا تموم می شن می رن يه جا تو خاطرهمـثِ تــــو رفـتی سـراغِ خــوبيا نـــيومدی نمیگم بــيا، اگـــه دوس نــداری بــياي، نـیا[golrooz]لااقـــــل فقط بـهـم بگـــــو چــــرا نـــيومدي؟
narma
23rd August 2012, 09:39 AM
بیچاره عشق (http://www.njavan.com/post-165.aspx)
بیچاره عشق
که هر چه را ندانستیم چیست
عشقش دانستیم
وهر کسی را که خواستیم
معشوق نامیدیم
...... هر چه خواستیم را
به پایش نوشتیم
ودردهامان را به گردنش انداختیم
زبان ندارد بگوید
کیست ...چیست.. و چرا هست یا نیست
فقط می تواند بنگرد
چگونه ما اندک تمایلی را عشق می نامیم
و اندک علاقه ای را فوران عاشقی
میان وعده های دیدارهایمان را هجران
و آن که هیچ نشانی از عشق در او نیست را
تجلی بی بدیل معشوقبیچاره عشق...
narma
23rd August 2012, 09:45 AM
خدا پتو آفرید، برای او آفرید
تن از هلو آفرید، برای او آفرید
هیچگاه حسرت زندگی دیگران را نخوردهام. خواستهام زندگی مشابه داشته باشم، اما هیچگاه حسرت و افسوس در کارم نبوده است. اما امروز سپیده دم برای یک قرار کاریِ نکبت بار و پلشت، به نوشهر رفتم و شب هنگام باز گشتم. غروب سری به کنارهٔ دریا زده بودم . در پلاژ نوشهر، جوانکی دست در کمر گیسو بلندی دیدم که پتوی گلبافِ گوزن نشان را دور خود پیچیده بودند و غروب خورشید را چنان مینگریستند که گویی حرف سهراب سپهری راست است و واقعا: «پشت دریاها شهری است»
خسته بودم و قرار کارِ توهین آمیز و چندشناک خود را، با آرامش آنان قیاس کردم و از رودگان اثنی عشر و حتی کبدم آهی سرد برخاست! کمتر از بیست سال مینمودند و در ماه مبارک و فرخنده و خجسته و با شکوهِ رمضان، در ماه ضیافت الله، در چنین ایامِ به غایت میمونی! دربِ خودروی «خدا مدلی» را گشودند و دزدانه و زیر جُلکی، به دور از چشم شیخ و شحنه و محتسب، نوشیدنیهایی بس گوارا به رگ زدند با نوای قُلپ قُلپ قُلپ!
سنشان بیشتر از بیست سال نبود، اما جهت احتیاط، بیست و یک سال!
آن دو داروگِ عاشق، آن دو دوشندهٔ پدرانِ شیری! آن دو عزیز زاده ای که در عمرشان، دست و انگشتان قلمی خود را به چیزی حرص الود نیازیدهاند، از کجا آوردهاند؟ آن آرامش و آن ماشین و آن… از کجا آمده؟
لابد؛ «با خدا دادگان ستیز مکن/ که خدا دادگان را، خدا داده است!»
یا؛ «هذا مِن فضل ربّی!»
هان؟! آری؟
با خودم گفتم:
خدا پتو آفرید، برای او آفرید
تن از هلو آفرید، برای او آفرید
جام و سبو
فرشته خو آفرید، برای او آفرید!
——————————————–
خدا وطن آفرید، برای من آفرید
نقشهٔ اَن آفرید، برای من آفرید
زاغ و زغن
کِرم و کفن آفرید، برای من آفرید!
وحید 0319
23rd August 2012, 08:08 PM
نگارمن رفتی تو از کنار من
وای از منو این دل بیقرار من
رحمی کن ای خدا به روزگارمن
دل ناگرونم که زیادت برم
نمیره این غصه دیگه از سرم
بامن بمون ای مهربون
یه وقت نشی نامهربون
شباکه تنها توی راهی
محونگاه اون ستارهایی
یادت باشه که یارت یه گوشه ای نشسته تو تنهایی.........
http://upload.iranvij.ir/images_bahman/79370864652032800234.jpg
- - - به روز رسانی شده - - -
نگارمن رفتی تو از کنار من
وای از منو این دل بیقرار من
رحمی کن ای خدا به روزگارمن
دل ناگرونم که زیادت برم
نمیره این غصه دیگه از سرم
بامن بمون ای مهربون
یه وقت نشی نامهربون
شباکه تنها توی راهی
محونگاه اون ستارهایی
یادت باشه که یارت یه گوشه ای نشسته تو تنهایی.........
http://upload.iranvij.ir/images_bahman/79370864652032800234.jpg
elinaaa
23rd August 2012, 08:33 PM
اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم
کسی که حرف دلش را نگفت من بودم
دلم برای خودم تنگ می شود آری
همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم
نشد جواب بگیرم سلام هایم را
هر آنچه شیفته تر از پی شدن بودم
چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را؟
اشاره ای کنم انگار کوهکن بودم
elinaaa
23rd August 2012, 08:38 PM
راز را بشنوی و لال بمیری سخت است
باغ را حس کنی و کال بمیری سخت است
پا به پا،مثل درختان به پاییز دچار
سالها باشی و هر سال بمیری سخت است
در دل دشت و یا کنج قفس...هر دو یکیست
هر کجا در هوس بال بمیری سخت است
کوه باشی و یا کاه چه فرقی دارد؟
زیر خرواری از آمال بمیری سخت است
در پی وعده دیدار پس از عمری عشق
کوچه را طی کنی و قال بمیری سخت است
elinaaa
24th August 2012, 05:50 PM
الهام من! الهه ی رویای شعر من
آوای خنده های تو معنای شعر من
من ضرب میشوم به تپش های بودنت
چیزیست چشمهای تو منهای شعر من
ناخوانده شعر چشم تو را از برم -الا-!
پر میشود زچشم تو دنیای شعر من
هی روی کاغذ از تو نوشتم،ولی نشد!
(اشک تو)...راه حل معمای شعر من
دیگر الهه گریه که نه...بغض هم نکن!
هق هق،دگر ترانه نشو به جای شعر من
هرچند من به قول تو(دیوانه ام)...ولی
پایان!...الهه...نام تو امضای شعر من!!!
(الهام)
elinaaa
25th August 2012, 10:41 PM
تو را شناخته ام بی شناسنامه و نام
چگونه؟با هیجان همین یکی دو کلام
همین یکی دو کلامی که می وزی بر من
به انضمام کمی لکنت و کمی ابهام
چقدر ساده سرک میکشی به خلوت من
و نرم مثل فرود کبوتری بر بام
چه نعمتی است که لب باز میکنی همه صبح
سلام ای گل زیبای نو شکفته سلام!
در این جهان برآشفته این جهان عبوس
فقط نگاه تو از عشق میدهد پیغام
دوباره همسفرم باش پس چه آسان است
عبور از اقیانوسهای نا آرام
نه دلخوشم به خیابان مه گرفته شهر
نه به این اتاقک سرد خزیده در اوهام
فقط به اینکه سلامی کنی و باز شود
زبان بسته این شعرهای نیمه تمام
elinaaa
29th August 2012, 04:17 PM
دلم
پرچم برافراشته ی دولت عشق
آه
از کودتای قهر....
elinaaa
29th August 2012, 04:21 PM
صدای جاروی زمخت رفتگر
چهار بار بود
و صبح
همسایه ها گفتند
مرد بیچاره!
در آغوش جدول ها خوابیده بود
و حالا گرمای پتوی پوسیده سیاه
داشت گرمش میکرد
آمبولانس که رسید
همه گفتند
بلند بگو لا اله الا الله
و از فردا
خیابان خاک بر سر شد
mehrab123
29th August 2012, 04:45 PM
در دلم آرزوی آمدنت می میرد
و میان من و تو فاصله جا میگیرد
من در این دشت جنون تنهایم
من از این فاصله ها بیزارم
و در این گستره فاصله ها می میرم
من میان شب و روز
در تن خشک زمین
من میان صحرا
همه جا یکه و تنها
خسته از جور زمان
با تنی خورده به جان زخمی چند
میزنمبانگ که وااااااای
هستی ام رفته به باد
ضجه ام را که شنید؟
جای دل تنگ تر از مشت من است
نفسم می گیردمی گشایم نفسی پنجره را
تا تمامیت تن خود را به هوا بسپارم
narma
30th August 2012, 12:06 PM
وقتی
دلت خسته شــد ،
دیگر
خنده معنایی ندارد
فـقـط
می خندی تا دیگران ، غم آشیانه کرده در چشمانت را نـبـیـنـنـد !
وقتی
دلت خسته شــد ،
دیگر
حتی اشکهای شبانه هـم آرامت نمی کنند
فـقـط
گریه می کنی چون به گریه کردن عادت کرده ای !
وقتی
دلت خسته شــد ،
دیگر هیچ چیز آرامت نمی کند به جز دل بریدن و رفتن...
elinaaa
30th August 2012, 08:21 PM
قلبم را می فشارد دردی سخت
دلم از غصه ها مرد عاقبت
وجودم را در شبی تنها و غمگین
می سپارم بر خاک سرد گورستان تنهایی
شاید یک نفر در همین نزدیکی
برایم سوره ای از عشق گوید باز
و روحم را کند لبریز این احساس
یک نفر بود که با یاد دلم می زیست
و این شاید : نقطه پایان آغازی دگر باشد
http://avazak.ir/gallery/albums/userpics/10001/normal_Avazak_ir-Light358~0.jpg
elinaaa
2nd September 2012, 12:06 AM
افتخاری برای من نیست!
اما جای هزار زخم مرا به صبوری وا داشته است
تو هم تجربه کن
من هراسی ندارم
اگر از زخم زدن من تو به آرامش می رسی
پس به التماس می ایستم که زخمت را کاری و عمیق بزن
اگر از قطرات اشکم در تنهایی برکه وجودت جاری می شود
پس مرا تنهای تنها بگذار تا ببارم
گویند امید را پایانی نیست اما
اینبار هم دوست دیگری ازکنارم گذشت و امیدم مرگ را حس کرد
برایت پلی میشوم برای گذشتن از من
از من که گذشتی فقط به آرامی دستی تکان بده تا خود فرو بریزم
احساس کردم که احساس مرا درک میکنی
و میبینم تو هم مرا ترک کرده ای
فکر کردم با تو به خود میرسم تا از خود به خدا برسم
وشاید تو نمی خواهی من به خدا برسم
این پایان راه بود برای من
اما خودت را آزار مده
آسوده باش که آزردگی ات مرا می آزارد
آسوده باش و راحت همچو مخمل
شفق را که دیده ای،من به رنگ شفقم
پر از امید اما....خسته خسته
خواستم بنام تو برای خودم بنویسم
اما اگر صدای قلمم که توتم من است تو را می آزارد
دیگر هیچ
ولی ای کاش این را زودتر به من میگفتی
که ننویس
از من ننویس
elinaaa
4th September 2012, 08:09 PM
خسته ام از اینکه ندیدم تو را!
ولی قلم وصف تو را زدم
خسته ام از نبودن با تو
ولی گفتن از همراهی همیشگی ات
خسته ام از اینکه صحبت حضور تو را کردم
ولی نغمه ی مهاجرت را سرودم
امید ندارم به دیدارت،باورت می شود؟
نمی دانم حضور داری یا نه؟
در خیال منی!یا حقیقت داری...
کاش نوشته های مرا یک بار میخواندی...فقط یک بار
همین برای من بس بود
قایقم زود شکست!...باور کن
elinaaa
5th September 2012, 09:18 PM
در خویش فرو رفته و در خود نشسته
انگار نه انگار کسی دل به تو بسته
تکلیف مرا یکسره کن یا تو می آیی
یا من بروم بعد بگویی که گسسته
دردیست درونم چه شده باز خدایا!
ای وای! بنا شد که دلم باز شکسته
من میگذرم خوب به یاد تو بماند
دیگر دل من هم زشکستن شده خسته
حیران رفت و دیگر تو بمان با خودت اینجا
ارزانی خود باشدت این یار خجسته....!
وحید 0319
6th September 2012, 01:22 AM
چیزی در حوالی این دورها٬
غربت مرا افزون می کند.
بخت اگر یار می شد٬
لیلی در بند تنهایی نبود.
مجنون اسیر بیابان نمی شد.
و من٬
آخرین شعرم را برای تو می سرودم.
elinaaa
7th September 2012, 09:08 PM
به هوای تو
صفحه های خاک خورده را ورق زدم
بعد از آنکه لا به لای صفحه ها
گل امید را پیدا کردم
صفحه ی آفتابی تو تا خورد
دست های خسته ی من،طاقت ایستادن ندارد
رنگ آفتابی تو را سیاه نمی کنم!!!
چشمهای پر از حسرت من،طاقت نور را ندارد
به تو نگاه نمی کنم!!!
باز کن صفحه ی آفتابی را
تا کمی گرم شوم
elinaaa
8th September 2012, 07:38 PM
برایت سخت دلگیرم
کجایی قاصدک
خبرها خواهم از آنجا
که روزها میگذرد از من
همه روزها به سمت باد بنشینم
که شاید با نسیمی
نفس بادی
بیاری آن خبر خوش را
هوا آن نیست هوایی که میخواهند
همه اینجا دلگیر،دل مرده
سراشان غم زده
گلهای باغچه شان بیرنگ
نمیدانند کدامین خاک
دل پژمرده شان را
شاد خواهد کرد
کدام آبی
زمین تشنه شان را
سیر خواهد کرد
منم مثل همه شوق رسیدن تو را دارم
کجایی قاصدک
کجایی قاصدک...
*tara*
10th September 2012, 02:27 AM
برای دلم، گاهی مادری مهربان میشوم
دست نوازش بر سرش میکشم میگویم: «غصه نخور، میگذرد …»
برای دلم، گاهی پدر میشوم
خشمگین میگویم: «بس کن دیگر بزرگ شدی ….»
گاهی هم دوستی میشوم مهربان
دستش را میگیرم میبرمش به باغ رویا …
دلم ، از دست من خسته است
mehrab123
10th September 2012, 03:29 AM
شادی بسر رسید
گرما فروکش شد
دیگر تو نبودی
دیگر ویترین ایرانسل و همراه اول
پاسخی برای این انتظار سخت و دردناکم نداشتند
دیگر برایم هیچ
معنای خاصی داشت
وان تو بودی که نبودی
دیگر از همه جا بریدم
اه سخت در عذابم
طاقت دوریت مراکشت
اهنگ پویا بیاتی هم اما
بسر رسید و
من همچنان خسته ام
خسته
یکه وتنها
بی تو
اما باخاطرات تلخ شیرینت
با خندها
با اشک ها
دیگر دکلمه ام جایی ب برای خود نمایی حرف هایم نداشت
اما
تو بودی و خواهی ماند
با اینکه نیستی ...
درخاطرم
لیک که من خسته تشنه مانده از همه جا
گیج در این موج سکوت
مانده ام که که بتواند جایت را پرکند
دیگر حتی انیشتینم
جوابی برایم پیدا نکرد
ومن
همچنان
خسته
در ابهام
ماندم
تا خودت جواب معماها را برایم Emailکنی
دیگر خودمم ازین کلمات
ازین تکرار واژه ها خسته شدم
فقط جون مادرت زودتر Emailکن
elinaaa
11th September 2012, 11:55 AM
وقتی که شکست صورتت،دل خسته می میری
در اوج که هستی ناگهان پربسته می میری
مغرور که میشوی کمی فاصله است
با یک قدم از حقارتت،نشکسته میمیری
وقتی که توان رد شدن را داری
پل پشت سرت شکست پس کت بسته میمیری
با پول و تمام سکه هایت شادی
با سرفه ی ساده ای ولی دلبسته میمیری
آماده یک تقاص باید باشی
بی حرمت و زنده ای ولی،پیوسته میمیری
elinaaa
13th September 2012, 01:09 PM
من بی تو
شعر خواهم نوشت...تو بی من چه خواهی کرد؟
اصلا
یادت هست که
نیستم...؟!!!
elinaaa
13th September 2012, 08:19 PM
کاش چشمانم،جای صفحات کتابت بود
لااقل این طور میتوانستی نگاهم را بخوانی!!!
elinaaa
15th September 2012, 09:51 AM
صدایم را نمی جویی...!
ولی من بارها از تو برای باد می گویم
و می میرم !
و می بازم تمام زندگی را !
باز می بینم:
تو از بادی و من برباد
elinaaa
18th September 2012, 10:18 PM
گاهگاهی که رود از خاطر من که تو نیستی کنار من و من کنم شروع به
گفتن نگفته های قلب خسته ام
پس از گذشتن زمان
که شاید اندک و کم است و شاید هم زیاد از زیادتر
ناگهان به یاد خویش می آورم تو نیستی کنار من
رود ز خاطرم چطور تو رخ کشیدی از رخم
به حال خود نهادی ام،گذشتی از من و دلم
و باز نشینم از سحر به شب به راه بازگشت تو
تو را قسم به خاطرات
به من جواب این بگو
چرا رود ز خاطرم تمام خاطرات تلخ
ولی تو صاحب تمام تلخ کامی ام نمیری از خیال من
تو را قسم به جان آن عزیزتران کسان
خود بگو و راستش را بگو
به خاطرم می آریم؟
هنوز هست خاطرت چطور با اشاره ات نفس گرفتی از تنم؟
تو را قسم به کل این جهان بگو
یافته ای کسی چو من بخواهدت؟
بیا و حال نظاره کن ز خاطرت نمیبرم
نارون1
18th September 2012, 10:44 PM
محبس خویشتن منم ، از این حصار خسته ام
من همه تن انا اللحقم ، کجاست دار ، خسته ام
در همه جای این زمین ، همنفسم کسی نبود
زمین دیار غربت است ، از این دیار خسته ام
کشیده سرنوشت من به دفترم خط عذاب
از آن خطی که او نوشت به یادگار خسته ام
در انتظار معجزه ، فصل به فصل رفته ام
هم از خزان تکیده ام ، هم از بهار خسته ام
به گرد خویش گشته ام ، سوار این چرخ و فلک
بس است تکرار ملال ، ز روزگار خسته ام
دلم نمی تپد چرا ، به شوق این همه صدا
من از عذاب کوه بغض ، به کوله بار خسته ام
همیشه من دویده ام ، به سوی مسلخ غبار
از آنکه گم نمی شوم در این غبار ، خسته ام
به من تمام می شود سلسله ای رو به زوال
من از تبار حسرتم که از تبار خسته ام
قمار بی برنده ایست ، بازی تلخ زندگی
چه برده و چه باخته ، از این قمار خسته ام
گذشته از جاده ی ما ، تهی ترین غبار ها
از این غبار بی سوار ، از انتظار خسته ام
همیشه یاور است یار ، ولی نه آنکه یار ماست
از آنکه یار شد مرا دیدن یار، خسته ام
mehrab123
18th September 2012, 11:28 PM
دیگر از تبلیغ های چشمگیر
از ان سایت های وقت گیر
از ان هکر های کلاه سیاه
از ان گروپ های دامن گیر
از فیس و فیس و فیس ها
از ان مکان های دلگیر
گوگل پلاس یاهو فیس بوک
از همه و همه من شدم دلگیر
دیگر حتی فیس فار سو فیس نما نیز
به جمع ان همه مشتری مداری
پیوسته اند و من از همه شان خسته ام
elinaaa
20th September 2012, 03:41 PM
بیایید و ببینیدم
های مردم با شما هستم
صدای زوزه ی باد و صدای خش خش برگم
که من همسایه ی مرگم،نه بی رنگم
پر از نارنجی و زردم
که من عریانی اشجار تابستان
منم من این خزانستان
منم پاییز افسرده،دل آزرده،تمام شوق پژمرده
و گورستان صدها آرزو سینه
و شاید هم دلم مرده
بیایید و ببینیدم
خزانم من خزانستان
جفای مهر شوریده
و گل های پلاسیده
و رقص برگ در بادم
تمام گرمی رنگم
وجود روشن پاییزی نامم نه از ننگم
تمام ماضی و آینده را پاییز می بینم
تمام روز و شب ها را غم انگیز و ملال انگیز میبینم
نمی دارد کسی هم دوستم ای دل
چرا دلخوش به پاییزی کند مردم؟
برای برگ ریزانش؟برای لختی سبزان پا بر خاک؟برای چه؟
ولی میگویم ای مردم بیایید و ببینیدم
خزانم من خزانستان و شاید لذت باران
چه میداند کسی شاید
مبارک باد میلادم
رفیق آشنایی ها نه زجر این جدایی ها
چه میداند کسی شاید.............
elinaaa
20th September 2012, 03:42 PM
http://gallery.lovetime.ir/InterPhoto.image.php?file=MjAxMl8wMy8xMC9iNDY0MzQ3 MzdlNzk4YTQ2YzdmYzI3Nzc5YThmZmVkNi5qcGc=
elinaaa
21st September 2012, 03:04 PM
از این عادات بی تغییر
از این حالات بی تعبیر
از این نوشتنی های نا خواندنی
از این منی که در ابتدا بود تا آن تویی که در انتهاست
خسته ام
پشت دیوارهای بی پنجره،زندگی معنا ندارد
فقط داستانی است خالی از حادثه محدود به من
کاش صبر را انقدر خوب فرا نمی گرفتم
کاش سقف طاقتم کوتاه بود
شاید من،اینجا،حاصل یک خودکشی در دنیای دیگر باشم
شاید هم نه
شاید این دروغ،حقیقت باشد
پس کمی آهسته رد شو
خستگی هایم بیدار می شوند...
*tara*
24th September 2012, 01:22 AM
می دونی ؟؟
باید بفهمی وقتی دلت می گیره ... تنهایی !!
باید یاد بگیری از هیچ کس توقع نداشته باشی !
باید عادت کنی که با کسی درددل نکنی !!
باید درک کنی که هر کس مشکلات خودشو داره !!
باید بفهمی وقتی ناراحتی ... دلتنگی... یا بی حوصله ای ...
هیچ کس حوصله ی تو رو نداره !!
دیگه باید فهمیده باشی همه رفیق وقتای خوشی اند !!
leyli man
24th September 2012, 09:24 AM
اینایی که تو خونه دلشون می گیره !
اینایی که تا دیر وقت بیدارن !
همونایی که شبا بیداران و صبحا خواب !
اینایی که همراه اول و ایرنسل بهشون اس ام اس میده
شیرجه می زنن رو گوشی !
اینایی که زود جوابه زنگ می دن !
اینایی که بیشتره وقتا آنلاینن !
اینایی که بیخود و بی جهت اددلیستشون زیاده !!
اینا تنهان !!!
یه کم هواشونو داشته باشین......
*elman*
27th September 2012, 03:57 AM
خسته ام از خودم که دوستت دارم و هنوز باورم نمی شود دوستم نداری
خسته ام از تو که دوستش داری و هنوز باورت نمی شود که دوستت ندارد
خسته ام از او که اصلا نیست و خیالش گند زده به خیالم
elinaaa
30th September 2012, 11:28 AM
دوباره برای دیدنت
چشم به آسمان شدم
دوباره نیستی و من
سر در گم و حیران شدم
تمام می شوم شبی
در سکوت مرگبار
مرا رها نمی کنند
این خاطرات و این حصار
کجا جست و جو کنم
مهر و عطوفت تو را
دوباره بارانی شدم
خسته ام از تکرارها
صبورم و ایمان به تو
یک لحظه کم نمی شود
دستان من رو به خداست
دعا مکرر می شود
جای تو امن است هنوز
من مانده ام لیلای تو
سبز است یادت مهربان
اشعار من فدای تو
*elman*
30th September 2012, 04:47 PM
خسته ام از اشکهایم از چشمانم که هم بادیدنت خیس میشوند و هم در حسرت دیدنت
خسته ام از دلی که عاشق توست و نمیتوانم بفهمانم فراموشت کند
خسته ام از تو که این همه جایت کنارم خالیست
elinaaa
2nd October 2012, 12:04 AM
خسته ام و سنگین!
کوههایی که کنده ام...
در خود ریخته ام فقط!!!
وحید 0319
4th October 2012, 05:04 PM
مچاله کن... بشکن... بند بزن... خط بزن... خلاصه راحت باش... ارث پدرت نیست ...قلب تنهای من است!!!
elinaaa
5th October 2012, 12:33 PM
توی پس کوچه خیالم سرگردان
در پی نقشی از بوی بهار
ایستادم به تماشای خدا
مات و حیرانم از این کوچه سرد
شب این کوچه چقدر تاریک است
مگر اینجا گذر مهتاب نیست
کرم شب تاب کجا بیدار است
کو نسیمی که غبار از دل این کوچه بگیرد
بیزارم از این کوچه سرد
نه بهاری نه گلی
جلوه گر این کوچه خزان است هنوز!
بحث
5th October 2012, 12:49 PM
خسته ام خسته از دنیا . از انتظار کشیدن خسته ام خدا
elinaaa
10th October 2012, 10:09 PM
راضی به سکوتم
دلخوش به هیچ
بنشسته بر سراب صبر خویش
دورتر
آرزوی ماسیده ایست
لش کش کنان به راه پیش
سوسوی لبخند فانوس امید
کاش می شد بتابد
بیش از این در دلم
بیش
*tara*
13th October 2012, 06:06 PM
خسته ام… از تـــــو نوشتن…!
کمی از خود می نویسم
این “منم” که،
دوستت دارم…!
elinaaa
24th October 2012, 09:59 AM
بی تو
گرد و غبار نشسته
روی خاطراتم
در این دنیای خاکستری
دفن کردند صدایم را
خدایا....
همه جا تاریک و ظلمت فرا گرفته
می ترسم از این ظلمت
فریادهایم را
دردهایم را
ناله های سوزناکم را
زیر خروار...خروار خاک
دفن کردند
لاله ای که بر قبرم
روئیده
پیام آور درد من است
دردی که نتوان گفت
دردی که خاکسترم کرد
*tara*
27th October 2012, 06:39 PM
خـــــدا جونـــــــــــــــــم ،*
برای خاموشـــــی شبهای انتظــــارم ،
فقط یک فــــوت کافیست . . .
خـــــاموشـــــم کــــــــــــن ، خستـــــه ام..!!
elinaaa
29th October 2012, 10:42 AM
خسته ام از نگاههای شما
خسته از نگاههای افسرده
می روم از پیشتان امشب
آی آدمهای تا ابد مرده
شهرتان بوی کفن دارد
بوی کافور و خاک نم خورده
بی اجازه خدا مردید....
مثل کودکی که سم خورده
سالهاست روی چهره تان
جای خنده ها خالیست
می شود خنده را تعارف کرد؟
آه،این خیال پوشالیست
با دو دست خود قبری...
کنده اید و در خود حبسید
شهرتان شهر ارواح است
روح و جسمتان هم پوسید
خنده از شهر شما
رفته است و بر نمی گردد
مردمان همیشه غمگین اند
هیچ کس دگر نمی خندد
خسته ام از حال شما
خسته از حال های افسرده
می روم از پیشتان امشب
آی آدمهای پژمرده
elinaaa
1st November 2012, 12:01 AM
روزی از روزهای سرد پاییزی
که هوا همچو قلب من پر از غم توست
سراغ نفسهای گرم تو را،از نسیم سوزان و سرد می گیرم
اما دریغ...!
گویی انگار میان دم سرد نفسش،خبری از نفس گرم تو نیست........
می گذرد نسیم و اینبار گریه کنان
سراغ گامهای نرم تو را از برگهای خشک و زرد می گیرم
نه.......!
انگار کسی تو را ندیده در اینجا!انگار تو تنها در خیال من بودی!
میان گردش برگهای خشک پاییزی
میان تازیانه ی سرد و ضخیم نسیم
دوباره باز در این تکاپویم
که تو را باورت کنم بسان خیال،که تو تنها خیال هستی و بس!
نا امید و خسته نشینم به گوشه ای و تو را
دوباره خیال می کنم و دوباره درد می گیرم....
*tara*
1st November 2012, 07:05 PM
خَستــــه ام....!
امــــا تَحمـُـــل مـی کُنــم...
خُــــدایـــا روزِگـــارت با من و احساسم بـَــد تـــا کـــرد...!
elinaaa
6th November 2012, 09:50 PM
نگاه می کنم به شب به آسمان بی فروغ
نگاه می کنم به خود در این سراچه دروغ
نگاه می کنم به غم که رخنه کرد در وجود خسته ام
نگاه می کنم به روز به نور گرم و بی خرد
شرار خانمان سوز
نگاه می کنم به آب به بخت تیره و خراب
به واژه های این کتاب
نگاه می کنم به تو
نگاه می کنم به او
نگاه می کنم به ما
به قلب های پر ریا
به خنده های قهرناک
به اشک های زیر خاک
به چشم های منتظر سوالهای بی جواب
به هر کجا می نگری تمام زندگی سراب
به یک خیال خوب و خوش
که پایدار نیست حتی در خواب
حقیقتی خیال کش
جماعتی مرده پرست و زنده کش
نگاه میکنم ولی نگاه نیست کار من
که سالها و سالهاست
به روی حتی خواب هم
دو چشم خویش بسته ام
نگاه می کنم ولی......
elinaaa
7th November 2012, 09:37 PM
من ندانستم وداع تلخ من
در خیال و ذهن تو جا مانده است...
شب به شب در خاطرت تب میکنم
یا که در چشمان تو جا مانده ام...
من ندانسته گناهی کرده ام
شایدم با رفتنم در یاد تو
سر عشقی را هویدا کرده ام...
مانده ام در کار خود حیران چرا؟
در نگاه تو ثریا مانده ام؟!
روح من از عشق بی زارست
و من باز در فکر تو الهام مانده ام...
elinaaa
11th November 2012, 10:40 PM
http://up.funfar.ir/images/si9nbinu4m3uq5qo44dr.jpg
elinaaa
19th November 2012, 07:41 PM
راست می گویی تو...
خستگی واژه ی زیبایی نیست....
تو بگو من چه کنم؟
من پر از خستگی ام....
تا به کی باید ماند؟
تا به کی باید زیست؟
من دگر دلزده ام از ماندن...
بی تو این جاده ها می گویند...
مقصدی در کار نیست....
سونای69
19th November 2012, 08:05 PM
خدایا:
نمی دانم چه می خواهم خدایا
به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جوید نگاه خسته ی من
چرا فسرده است این قلب پر سوز
ز جمع آشنایان می گریزم
به کنجی می خزم آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تیرگی ها
به بیماردل خود می دهم گوش
گریزانم از این مردم که با من
به ظاهر همدم و یکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت
به دامانم دو صد پیرایه بستند
از این مردم، که تا شعرم شنیدند
به رویم چون گلی خوشبو شکفتند
ولی آن دم که در خلوت نشستند
مرا دیوانه ای بد نام گفتند
دل من، ای دل دیوانه ی من
که می سوزی از این بیگانگی ها
مکن دیگر ز دست غیر فریاد
خدا را، بس کن از این دیوانگی ها
"فروغ فرخزاد"
elinaaa
20th November 2012, 10:25 PM
خستگی/ تنها کلمه ای است/ که برای من باقی مانده است/ تو بیا جمله ام را عوض کن....
elinaaa
20th November 2012, 10:33 PM
خسته ام اما صبور
چشم به راه یک عبور
عابری می خواهم
همچو خود عاری زدنیای جنون
عابری زیبارو
سخت چون سنگ صبور
از درون دریا دل
مملو از زیبایی
عاری از رشک و غرور
خواهد آمد او
می توانم که ببینم سایه اش از دور
چشم هایش شیشه ای از جنس نور
همچنان ناز تماشا می کند
عاری از خشم خالی ز غرور
نم نم او وا می کند
عده ای مروارید از پس لعل کبود
تن و جانم را فدایش می کنم
باشدم راهی به قلب او درون
mehrab123
22nd November 2012, 03:03 PM
خستگی مرز نمی شناسد...هر روز....
هر شب.....
کمی زود.....
کمی دیر......
.....کمی اینور .......کمی آنور......
................................................د ر هر حال خسته میشوی ..............ولی....................... ای کاش................. بعد انبوه خستگی............. باشد کسی که با لبخند نگاهش زوال از تن آدمی بیرون کند!
ساتین
22nd November 2012, 03:13 PM
خسته ام…!وقتی میبینم دویدنم به دنبالش دور ترم میکند، خسته تر میشوم…!خدایا کم آورده ام تو راضیش کن کمی آهسته تر برود…!
سونای69
26th November 2012, 09:38 PM
از مــــن نرنــج...
من نه مغـــرورم و نه بی احســاس ...
فقط دل خستـــہ ام ...
دل خستـــہ از اعتمـــادی بیجا ...
elinaaa
30th November 2012, 12:55 AM
اینجا اتاق من است...
پنجره هایش رو به نیامدن تو باز می شود...
و پرده هایش را باد
از غبار خاطراتت می تکاند...
تو رفته ای
و حال همه ی خاطره ها ابریست...
در شب چشمهایم...
ستاره ستاره درد...
چشمک می زند
دیر رسیده اند مردم
اشک زیادی از من رفته است...
بلدرچین
30th November 2012, 12:59 AM
خستگی را قاب کرده ی دلم کرده ام/رنگش سیاه/وجودش عذاب/بارش سنگین/غمش کهنه/اسمش سرد است/بیا و این غم زندگی م را درهم بشکن...
بلدرچین
30th November 2012, 01:10 AM
خستگی را چگونه بنویسم/ازهرحرفش صد غم میچکد/خستگی را هرچه کنی سرد است و پرغم/خستگی درد دل زمانه است/خستگی تنهایی جان است/خستگی را نمیتوان پاک کرد جز با یار...
elinaaa
7th December 2012, 03:45 PM
خسته بودم پای رفتن هم نبود
حس بند کفش بستن هم نبود
مثل ماهی مرده ای بر روی آب
باک از دریا گسستن هم نبود
چشم در چشم حریص پرتگاه
جرات از پل گذشتن هم نبود
کشتی بی بادبان یعنی سکون
چاره جز در گل نشستن هم نبود
خواست بیدارم کند با پاره سنگ
نیتش شاید شکستن هم نبود!!
کوچه را بستند این بد واژه ها
راه از تکرار جستن هم نبود...
elinaaa
25th December 2012, 07:56 PM
قلب من از تپیدن خسته شد!
پای من از راه رفتن مانده شد!
یک روز یافتم من رفیقی مهربان!
رفت که رفت روزی پیدایش نشد!
پایان
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.