ساناز فرهیدوش
7th July 2012, 10:20 PM
مازلو مشهورترین اندیشمندی است که اندیشه مدرن را در شناخت عوامل محرک فعالیت انسان ها تغییر داد و مکتب «روانشناسی انسانگرایی»Humanism (http://en.wikipedia.org/wiki/Humanistic_psychology) را در مقابل «روانشناسی رفتارگرایی»Behaviorism (http://en.wikipedia.org/wiki/Behaviorism) بنیاد گذاشت. او پنج نوع نیاز را در انسان به عنوان عامل همه تلاشها برشمرد. نیازهای اولیه در قاعده هرم و نیازهای فراتر را به ترتیب در ردیف های بالاتر قرار دارند. هرچه نیازها متعالیتر باشد، نیاز به رشد و بلوغ بیشتری دارد و لذا تعداد افرادی که در آن سطح هستند کمتر است. یک استاد معاصر*، این نیازها را با نگاهی نو بررسی کرده و مواردی را به آن ها افزوده است:
نياز شماره يك؛ نيازهاي فيزيولوژیک و مادی Physiological
نيازهای فيزيكي شامل نیاز به تنفس، میل به خوردن، آشامیدن و حتی ميل جنسي است. ارضای این نیازها بسيار اهميت دارد، زیرا تعادل فيزيكي، تعادل رواني و حتی تعادلات بيوشيميايي، الكتريكي و مغناطيسي را برقرار ميكند و سيستمي را كه به هم ريخته، منظم مي كند.
نياز شماره دو؛ امنيت و آرامش Security & Safety
نیازهای یک و دو نيازهاي واقعي Actual هستند كه همهي انسانها در حالت عادي -نه بيماران عجيب وغريب- دارند. اين نيازها اصولا نيازهاي مبتني بر كمبود Deficiency Needs هستند، يعني تعادل به هم ميخورد و بايد آن را برقرار كرد. اگر شخص گرسنه است، غذا مي خورد و سير مي شود. اگر تشنه هست، آب مي خورد و ... اگر قرار بود خود اين ها به خودي خود لذت داشته باشند، شخص شيلنگ آب را در دهان می گذاشت و دوساعت آب می نوشید! اما در عمل، بعد از نوشیدن دو سه ليوان آب، ممکن است حال شخص به هم بخورد و حتی برایش کُشنده باشد. پس این دو دسته نیازها عمومی و تعادلی هستند. اشكال كار بسیاری از مردم دنيا اين است كه شرايط نامناسب زندگي و نبود رشد احساسي-عاطفي و انساني-اخلاقي، موجب شده در همين نيازها بمانند و در هر سنی احساس کمبود و شهوت به اين نيازها را داشته و نیازمند ارضای آن باشند. این نیازها در واقع باید خود به وجود بیایند و خود برطرف شوند.
- - - به روز رسانی شده - - -
نياز شماره سه؛ تعلق و عشق Love & Belonging
انسان بايد مفهوم عشق را در خودش رشد دهد. عشق، خود به خودی و یک احساس تنها نیست. اريك فروم بسيار درست مي گوید که: "عشق هنري است آموختني". متاسفانه اغلب مردم دنيا نه اين هنر را آموخته اند و نه از آن استفاده مي كنند. در یک دوران كوتاه، دوپامين مغز كارهايي مي كند که قصه ي ديگري است. اغلب مردم چون در نياز يك و دو مانده اند و در واقع بيشترين زندگي آن ها در نياز شماره دو هست، به شماره سه نمي رسند. اينجا نكته اي وجود دارد. در نیاز شماره سه كه مساله ي عشق است، رابطه جنسي هم هست، اما نوع لطيف آن. فرويد سخنی دارد که "عشق، پالایش ميل جنسي است". يعني رابطه جنسي به ظريفترين، لطيفترين و زيباترين فرم اخلاقي و انساني، تبديل به عشق می شود وگرنه يک فريب، يک دروغ، حقه بازي و يک تخیل است. مايه و پايه رابطه جنسي عشق است. پس رابطه جنسي كه در حقيقت مربوط به نياز شماره يك بود، حالا در نياز شماره سه دیده می شود. اشكال كار اينجاست كه بسياري از مردم نياز شماره سه را اصلن ندارند ولي آن را بهانه اي برای ارضا قرار می دهند! وانمود مي كند که عاشق کس یا چیزی است برای اين كه زندگي مادي خود را تامين كند، به امنيت و آرامش برسد و درمحيط اجتماعي موفق به نظر بياید. در حالي كه نياز شماره سه اولن باید با رشد روحی انسان به وجود بياید و بعد نيازي است كه موجب رشد شخص می شود. به همين جهت است كه مزلو به درستي مي گوید: "نيازهای مبتني بر بودن و شدن" Being که شخص در آن یک چیز دیگری می شود
- - - به روز رسانی شده - - -
نياز شماره سه؛ تعلق و عشق Love & Belonging
انسان بايد مفهوم عشق را در خودش رشد دهد. عشق، خود به خودی و یک احساس تنها نیست. اريك فروم بسيار درست مي گوید که: "عشق هنري است آموختني". متاسفانه اغلب مردم دنيا نه اين هنر را آموخته اند و نه از آن استفاده مي كنند. در یک دوران كوتاه، دوپامين مغز كارهايي مي كند که قصه ي ديگري است. اغلب مردم چون در نياز يك و دو مانده اند و در واقع بيشترين زندگي آن ها در نياز شماره دو هست، به شماره سه نمي رسند. اينجا نكته اي وجود دارد. در نیاز شماره سه كه مساله ي عشق است، رابطه جنسي هم هست، اما نوع لطيف آن. فرويد سخنی دارد که "عشق، پالایش ميل جنسي است". يعني رابطه جنسي به ظريفترين، لطيفترين و زيباترين فرم اخلاقي و انساني، تبديل به عشق می شود وگرنه يک فريب، يک دروغ، حقه بازي و يک تخیل است. مايه و پايه رابطه جنسي عشق است. پس رابطه جنسي كه در حقيقت مربوط به نياز شماره يك بود، حالا در نياز شماره سه دیده می شود. اشكال كار اينجاست كه بسياري از مردم نياز شماره سه را اصلن ندارند ولي آن را بهانه اي برای ارضا قرار می دهند! وانمود مي كند که عاشق کس یا چیزی است برای اين كه زندگي مادي خود را تامين كند، به امنيت و آرامش برسد و درمحيط اجتماعي موفق به نظر بياید. در حالي كه نياز شماره سه اولن باید با رشد روحی انسان به وجود بياید و بعد نيازي است كه موجب رشد شخص می شود. به همين جهت است كه مزلو به درستي مي گوید: "نيازهای مبتني بر بودن و شدن" Being که شخص در آن یک چیز دیگری می شود
نياز شماره يك؛ نيازهاي فيزيولوژیک و مادی Physiological
نيازهای فيزيكي شامل نیاز به تنفس، میل به خوردن، آشامیدن و حتی ميل جنسي است. ارضای این نیازها بسيار اهميت دارد، زیرا تعادل فيزيكي، تعادل رواني و حتی تعادلات بيوشيميايي، الكتريكي و مغناطيسي را برقرار ميكند و سيستمي را كه به هم ريخته، منظم مي كند.
نياز شماره دو؛ امنيت و آرامش Security & Safety
نیازهای یک و دو نيازهاي واقعي Actual هستند كه همهي انسانها در حالت عادي -نه بيماران عجيب وغريب- دارند. اين نيازها اصولا نيازهاي مبتني بر كمبود Deficiency Needs هستند، يعني تعادل به هم ميخورد و بايد آن را برقرار كرد. اگر شخص گرسنه است، غذا مي خورد و سير مي شود. اگر تشنه هست، آب مي خورد و ... اگر قرار بود خود اين ها به خودي خود لذت داشته باشند، شخص شيلنگ آب را در دهان می گذاشت و دوساعت آب می نوشید! اما در عمل، بعد از نوشیدن دو سه ليوان آب، ممکن است حال شخص به هم بخورد و حتی برایش کُشنده باشد. پس این دو دسته نیازها عمومی و تعادلی هستند. اشكال كار بسیاری از مردم دنيا اين است كه شرايط نامناسب زندگي و نبود رشد احساسي-عاطفي و انساني-اخلاقي، موجب شده در همين نيازها بمانند و در هر سنی احساس کمبود و شهوت به اين نيازها را داشته و نیازمند ارضای آن باشند. این نیازها در واقع باید خود به وجود بیایند و خود برطرف شوند.
- - - به روز رسانی شده - - -
نياز شماره سه؛ تعلق و عشق Love & Belonging
انسان بايد مفهوم عشق را در خودش رشد دهد. عشق، خود به خودی و یک احساس تنها نیست. اريك فروم بسيار درست مي گوید که: "عشق هنري است آموختني". متاسفانه اغلب مردم دنيا نه اين هنر را آموخته اند و نه از آن استفاده مي كنند. در یک دوران كوتاه، دوپامين مغز كارهايي مي كند که قصه ي ديگري است. اغلب مردم چون در نياز يك و دو مانده اند و در واقع بيشترين زندگي آن ها در نياز شماره دو هست، به شماره سه نمي رسند. اينجا نكته اي وجود دارد. در نیاز شماره سه كه مساله ي عشق است، رابطه جنسي هم هست، اما نوع لطيف آن. فرويد سخنی دارد که "عشق، پالایش ميل جنسي است". يعني رابطه جنسي به ظريفترين، لطيفترين و زيباترين فرم اخلاقي و انساني، تبديل به عشق می شود وگرنه يک فريب، يک دروغ، حقه بازي و يک تخیل است. مايه و پايه رابطه جنسي عشق است. پس رابطه جنسي كه در حقيقت مربوط به نياز شماره يك بود، حالا در نياز شماره سه دیده می شود. اشكال كار اينجاست كه بسياري از مردم نياز شماره سه را اصلن ندارند ولي آن را بهانه اي برای ارضا قرار می دهند! وانمود مي كند که عاشق کس یا چیزی است برای اين كه زندگي مادي خود را تامين كند، به امنيت و آرامش برسد و درمحيط اجتماعي موفق به نظر بياید. در حالي كه نياز شماره سه اولن باید با رشد روحی انسان به وجود بياید و بعد نيازي است كه موجب رشد شخص می شود. به همين جهت است كه مزلو به درستي مي گوید: "نيازهای مبتني بر بودن و شدن" Being که شخص در آن یک چیز دیگری می شود
- - - به روز رسانی شده - - -
نياز شماره سه؛ تعلق و عشق Love & Belonging
انسان بايد مفهوم عشق را در خودش رشد دهد. عشق، خود به خودی و یک احساس تنها نیست. اريك فروم بسيار درست مي گوید که: "عشق هنري است آموختني". متاسفانه اغلب مردم دنيا نه اين هنر را آموخته اند و نه از آن استفاده مي كنند. در یک دوران كوتاه، دوپامين مغز كارهايي مي كند که قصه ي ديگري است. اغلب مردم چون در نياز يك و دو مانده اند و در واقع بيشترين زندگي آن ها در نياز شماره دو هست، به شماره سه نمي رسند. اينجا نكته اي وجود دارد. در نیاز شماره سه كه مساله ي عشق است، رابطه جنسي هم هست، اما نوع لطيف آن. فرويد سخنی دارد که "عشق، پالایش ميل جنسي است". يعني رابطه جنسي به ظريفترين، لطيفترين و زيباترين فرم اخلاقي و انساني، تبديل به عشق می شود وگرنه يک فريب، يک دروغ، حقه بازي و يک تخیل است. مايه و پايه رابطه جنسي عشق است. پس رابطه جنسي كه در حقيقت مربوط به نياز شماره يك بود، حالا در نياز شماره سه دیده می شود. اشكال كار اينجاست كه بسياري از مردم نياز شماره سه را اصلن ندارند ولي آن را بهانه اي برای ارضا قرار می دهند! وانمود مي كند که عاشق کس یا چیزی است برای اين كه زندگي مادي خود را تامين كند، به امنيت و آرامش برسد و درمحيط اجتماعي موفق به نظر بياید. در حالي كه نياز شماره سه اولن باید با رشد روحی انسان به وجود بياید و بعد نيازي است كه موجب رشد شخص می شود. به همين جهت است كه مزلو به درستي مي گوید: "نيازهای مبتني بر بودن و شدن" Being که شخص در آن یک چیز دیگری می شود