zolfa
4th July 2012, 01:37 PM
http://www.maktabekamal.com/pe/images/stories/emag/pebbles.jpg (http://maktabekamal.com/pe/media/mkmag/63-creativity-innovation/351-%D8%AF%D8%AE%D8%AA%D8%B1-%DA%A9%D8%B4%D8%A7%D9%88%D8%B1%D8%B2-%D9%88-%D8%B3%D9%86%DA%AF%D8%B1%DB%8C%D8%B2%D9%87%E2%80%8 C%D9%87%D8%A7.html)کشاورزی دختر زیبایی داشت که خیلیها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکاری که از کشاورز طلب داشت، متوجه شد کشاورز نمیتواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را میبخشد. دختر کشاورز از شنیدن این حرف به وحشت افتاد. پیرمرد برای این که حسن نیت خود را نشان بدهد گفت:
«اصلا یک کاری میکنیم. من یک سنگریزۀ سفید و یک سنگریزۀ سیاه در کیسهای خالی میاندازم. دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزۀ سیاه را بیرون بیاورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده میشود؛ و اگر سنگریزۀ سفید را بیرون بیاورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده میشود. اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.»
این گفتوگو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان تیزبینی داشت، متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت!
سپس پیرمرد از دختر خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد. تصور کنید اگر شما آنجا بودید چه کار میکردید؟ چه توصیهای برای آن دختر داشتید؟ اگر خوب موقعیت را تجزیه و تحلیل کنید میبینید که سه امکان وجود دارد: ۱ـ دختر جوان باید آن پیشنهاد را رد کند.
۲ـ هر دو سنگریزه را در بیاورد و نشان دهد که پیرمرد تقلب کرده است.
۳ـ یکی از آن سنگریزههای سیاه را بیرون بیاورد و با پیرمرد ازدواج کند تا پدرش به زندان نیفتد.
لحظهای به این شرایط فکر کنید. به نتایج هر یک از این سه گزینه فکر کنید،
اگر شما بودید چه کار میکردید؟ و سپس ادامۀ مطلب را بخوانید.
***
و این کاری است که آن دختر زیرک انجام داد: دست خود را به داخل کیسه برد، یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و بهسرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده است. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزههای دیگر ناممکن بود. در همین لحظه دخترک گفت: «آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم! اما مهم نیست. اگر سنگریزهای را که داخل کیسه است دربیاوریم، معلوم میشود سنگریزهای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است.» و چون سنگریزهای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه باید سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیلهگری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود بهاجبار پذیرفت؛ و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است.
«اصلا یک کاری میکنیم. من یک سنگریزۀ سفید و یک سنگریزۀ سیاه در کیسهای خالی میاندازم. دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزۀ سیاه را بیرون بیاورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده میشود؛ و اگر سنگریزۀ سفید را بیرون بیاورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده میشود. اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.»
این گفتوگو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان تیزبینی داشت، متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت!
سپس پیرمرد از دختر خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد. تصور کنید اگر شما آنجا بودید چه کار میکردید؟ چه توصیهای برای آن دختر داشتید؟ اگر خوب موقعیت را تجزیه و تحلیل کنید میبینید که سه امکان وجود دارد: ۱ـ دختر جوان باید آن پیشنهاد را رد کند.
۲ـ هر دو سنگریزه را در بیاورد و نشان دهد که پیرمرد تقلب کرده است.
۳ـ یکی از آن سنگریزههای سیاه را بیرون بیاورد و با پیرمرد ازدواج کند تا پدرش به زندان نیفتد.
لحظهای به این شرایط فکر کنید. به نتایج هر یک از این سه گزینه فکر کنید،
اگر شما بودید چه کار میکردید؟ و سپس ادامۀ مطلب را بخوانید.
***
و این کاری است که آن دختر زیرک انجام داد: دست خود را به داخل کیسه برد، یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و بهسرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده است. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزههای دیگر ناممکن بود. در همین لحظه دخترک گفت: «آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم! اما مهم نیست. اگر سنگریزهای را که داخل کیسه است دربیاوریم، معلوم میشود سنگریزهای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است.» و چون سنگریزهای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه باید سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیلهگری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود بهاجبار پذیرفت؛ و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است.