PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : داستان



وحید 0319
4th July 2012, 02:07 PM
در زمانهای گذشته ، حاکمی تخته سنگی را وسط جاده ای قرار داد ، و برای اینکه واکنش مردم را ببیند ، خودش را در جایی مخفی کرد .
بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند حاکم بی اعتنا از کنار تخته سنگ می گذشتند ، بسیاری هم غرولند می کردند که این چه شهری است که نظم ندارد ، حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است و ...
با این حال ، هیچ کس تخته سنگ را از وسط بر نمی داشت .
نزدیک غروب ، یکی از روستاییان ، که پشتش بار میوه و سبزی بود ، نزدیک سنگ شد . بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی که بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آنرا کناری قرار داد
ناگهان کیسه ای را دید که زیر تخته سنگ قرار داشت . کیسه را باز کرد و داخل آن سکه های طلا و یادداشتی پیدا کرد . حاکم در آن یادداشت نوشته بود : هر سد و مانعی ممکن است فرصتی برای تغییر زندگی انسان باشد

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد