kamanabroo
24th June 2012, 01:40 AM
پيرزني به حضور پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله رسيد، علاقه من بود که اهل بهشت باشد.
پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله به او فرمود:
پيرزن به بهشت نمي رود.
او گريان از محضر پيامبر خارج شد.
بلال حبشي او را در حال گريه ديد.
پرسيد:
چرا گريه مي کني ؟
گفت :
گريه ام به خاطر اين است که پيغمبر فرمود:
پيرزن به بهشت نمي رود.
بلال وارد محضر پيامبر شد حال پيرزن را بيان نمود.
حضرت فرمود:
سياه نيز به بهشت نمي رود.
بلال غمگين شد و هر دو نشستند و گريستند.
عباس عموي پيامبر آنها را در حال گريان ديد.
پرسيد:
چرا گريه مي کنيد؟
آنان فرمايش پيامبر را نقل کردند.
عباس ماجرا را به پيامبر عرض کرد.
حضرت به عمويش که پيرمرد بود فرمود:
پيرمرد هم به بهشت نمي رود.
عباس هم سخت پريشان و ناراحت گشت .
سپس رسول اکرم هر سه نفر را به حضورش خواست ، آنها را خوشحال نمود و فرمود:
خداوند اهل بهشت را در سيماي جوان نوراني در حالي که تاجي به سر دارند وارد بهشت مي کند، نه به صورت پير و سياه چهره .
داستانهای بحارالانوار
پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله به او فرمود:
پيرزن به بهشت نمي رود.
او گريان از محضر پيامبر خارج شد.
بلال حبشي او را در حال گريه ديد.
پرسيد:
چرا گريه مي کني ؟
گفت :
گريه ام به خاطر اين است که پيغمبر فرمود:
پيرزن به بهشت نمي رود.
بلال وارد محضر پيامبر شد حال پيرزن را بيان نمود.
حضرت فرمود:
سياه نيز به بهشت نمي رود.
بلال غمگين شد و هر دو نشستند و گريستند.
عباس عموي پيامبر آنها را در حال گريان ديد.
پرسيد:
چرا گريه مي کنيد؟
آنان فرمايش پيامبر را نقل کردند.
عباس ماجرا را به پيامبر عرض کرد.
حضرت به عمويش که پيرمرد بود فرمود:
پيرمرد هم به بهشت نمي رود.
عباس هم سخت پريشان و ناراحت گشت .
سپس رسول اکرم هر سه نفر را به حضورش خواست ، آنها را خوشحال نمود و فرمود:
خداوند اهل بهشت را در سيماي جوان نوراني در حالي که تاجي به سر دارند وارد بهشت مي کند، نه به صورت پير و سياه چهره .
داستانهای بحارالانوار