zolfa
24th June 2012, 12:45 AM
http://www.maktabekamal.com/pe/images/stories/emag/small-boy-telephone.jpg (http://www.maktabekamal.com/pe/media/mkmag/52-wealth-business/325-%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%85%D8%8C-%D8%B4%D9%85%D8%A7-%DB%8C%DA%A9-%DA%86%D9%85%D9%86%E2%80%8C%D8%B2%D9%86-%D8%AE%D9%88%D8%A8-%D9%86%D9%85%DB%8C%E2%80%8C%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%8 7%DB%8C%D8%AF%D8%9F.html)
پسر کوچکی وارد داروخانه شد و یک کارتن را که کنار دیوار بود، آرام آرام با دستهای کوچکش به سمت تلفن هل داد. بر روی کارتن رفت تا دستش به دکمههای تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شمارهای هفت رقمی. مسئول دارو خانه متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش داد...
پسرک پرسید: «خانم، میتوانم خواهش کنم کوتاه کردن چمنها را به من بسپارید؟»
زن احتمالا پاسخ داد کسی هست که این کار را برایش انجام میدهد، چون پسرک بعدش گفت: «خانم، من این کار را با نصف قیمتی که او میگیرد انجام خواهم داد.»
زن در جوابش احتمالا گفت که از کار این فرد کاملا راضی است، چون پسرک بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد: «خانم، من پیادهرو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو میکنم. در این صورت شما در یکشنبه زیباترین چمن را در کل شهر خواهید داشت.»
بهنظر میرسید که پاسخ زن باز هم منفی است، چون پسرک تشکر کرد، خداحافظی کرد و گوشی را سر جایش گذاشت. اما عجیب بود که پسرک لبخند میزد. تمام چهرهاش میدرخشید!
مسئول داروخانه که به صحبتهای او گوش داده و متوجه شده بود که او از زن پاسخ منفی شنیده است، از لبخند و خوشحالی او متعجب شد. به سمتش رفت و گفت: «پسر... از رفتارت خوشم میآد؛ بهخاطر اینکه روحیۀ خاص و خوبی داری! دوست دارم کاری بهت بدم.»
پسر کوچک جواب داد: «نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم رو میسنجیدم، من همون کسی هستم که برای این خانوم کار میکنه!»
پسر کوچکی وارد داروخانه شد و یک کارتن را که کنار دیوار بود، آرام آرام با دستهای کوچکش به سمت تلفن هل داد. بر روی کارتن رفت تا دستش به دکمههای تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شمارهای هفت رقمی. مسئول دارو خانه متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش داد...
پسرک پرسید: «خانم، میتوانم خواهش کنم کوتاه کردن چمنها را به من بسپارید؟»
زن احتمالا پاسخ داد کسی هست که این کار را برایش انجام میدهد، چون پسرک بعدش گفت: «خانم، من این کار را با نصف قیمتی که او میگیرد انجام خواهم داد.»
زن در جوابش احتمالا گفت که از کار این فرد کاملا راضی است، چون پسرک بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد: «خانم، من پیادهرو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو میکنم. در این صورت شما در یکشنبه زیباترین چمن را در کل شهر خواهید داشت.»
بهنظر میرسید که پاسخ زن باز هم منفی است، چون پسرک تشکر کرد، خداحافظی کرد و گوشی را سر جایش گذاشت. اما عجیب بود که پسرک لبخند میزد. تمام چهرهاش میدرخشید!
مسئول داروخانه که به صحبتهای او گوش داده و متوجه شده بود که او از زن پاسخ منفی شنیده است، از لبخند و خوشحالی او متعجب شد. به سمتش رفت و گفت: «پسر... از رفتارت خوشم میآد؛ بهخاطر اینکه روحیۀ خاص و خوبی داری! دوست دارم کاری بهت بدم.»
پسر کوچک جواب داد: «نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم رو میسنجیدم، من همون کسی هستم که برای این خانوم کار میکنه!»