ریپورتر
23rd June 2012, 11:17 AM
روزگار غریبی ست... روزگاری که بر مدار پول می گردد برای عده ای سرشار از عیش و خوشی ست و برای عده زیادی هم جز رنج ، ارمغانی به بار نمی آورد. سخت ترین بیماری هم که داشته باشی اگر پول باشد سه سوته درمان ات می کنند و اگر هم دستت تهی باشد و تهی دست باشی سرما خوردگی ناچیز هم از پا می اندازدت و زمین گیرت می کند.
به گزارش پایگاه خبری شوشان، خانواده دختر بچه رامهرمزی هم در زمره افرادی هستند که توان تامین هزینه درمان فرزند خود را ندارند. پدر و مادرش به هر دری زده اند که بیماری دخترشان را علاج کنند در به رویشان گشوده نشده و این دختر 7 ساله هفت سال است رنجی می برد که ممکن است من و شما توان یک روز تحمل آن را نداشته باشیم.
تصورش را بکنید که موقع غذا خوردن ، غذا به جای رفتن در معده از بینی شما خارج می شود ! چه حس و حالی به شما دست می دهد؟! حتی تصورش هم برای مان سخت است چه رسد به تجربه چنین چیزی.
مادرش می گوید فقط من متوجه می شوم که مهسا چه می گوید. از هر 10 جمله 7 بار می گوید دهانم درد می کند، دندان هایم درد می کند.
وارد خانه شان می شویم. مادرش به استقبال مان می آید و پس از نشستن با حالتی اندوهگین می گوید : ببخشید که چیزی برای پذیرایی نداریم. فقط آب در خانه داریم.
http://tabnak.ir/files/fa/news/1391/4/2/167869_980.jpg
پسر بچه ای که بعدا می فهمم کر و لال است در گوشه ای از اتاق برای خودش بازی می کند. مهسا هم در گوشه ای دیگر کز کرده و فقط با چشمانی به اشک نشسته، به ما زل می زند. نوزادی نیز قنداق شده چشم هایش را بر هم گذاشته و فارغ از رنج هایی که پدر و مادر می کشند معصومانه به خواب رفته است.
اشک های مهسا نشان از دردی بزرگ داشت ؛ دردی لاعلاج که علاج اش فقط پول است. دردی که کلید درمانش در دست مسئولین است و متاسفانه تاکنون دریغ شده است.
پدرش قربانعلی سه سالی می شود که بیکار است. چند سال پیش در ترمینال کار می کرده و به خاطر ادغام چند شرکت نیروهای مازاد اخراج می شوند و از قضا وی نیز جزو اخراجی ها بوده است ؛ از قدیم گفته اند هر چه سنگ است پیش پای لنگ است!
قربانعلی می گوید مادرم با پدر خانمم عموزاده اند و به اصطلاح پزشکی ما نوع 4 ازدواج های فامیلی محسوب می شویم. با توجه به اینکه علیرضا فرزند اولم ناشنوا بود تشخیص های پزشکی هیچ مشکلی را برای مهسا نشان ندادند.
http://tabnak.ir/files/fa/news/1391/4/2/167870_706.jpg
قربانعلی و کبری 3 فرزند دارند ؛ علیرضا فرزند اول که کر ولال است . مهسا فرزند دوم که سقف دهانش سوراخ است و مشکل کام دارد و آیدا فرزند 40 روزه خانواده که سر سالم به در برده و تاکنون هیچ مشکلی ندارد.
علیرضا هفت ماهه بود که پدر و مادرش می فهمند ناشنواست. برای درمانش راهی تهران هم می شوند ولی سنگ بزرگ " نداری " پیش پایشان قرار می گیرد و توان پرداخت 25 میلیون برای کاشت حلزونی و آموزش های بعد ندارند.
برای درمان مهسا نیز همین مسیر را طی می کنند. مادرش می گوید : تامین 20 میلیون برای درمان علیرضا و 12 میلیون برای جراحی سقف دهان مهسا برای ما که تاکنون با قرض زندگی مان را گذرانده ایم خیلی سخت است.
بار سنگین این نداری به قول قربانعلی بر دوش مادر خانواده است . قربانعلی می گوید : بیشتر درد را همسرم تحمل می کند چرا که من حداقل روزی دو سه ساعت بیرون هستم ولی همسرم... پولی ندارم که بچه ها را کلاس بگذارم. حوصله شان در خانه سر می رود.
بیماری علیرضا و مهسا به گونه ای ست که حتی مدرسه نیز از قبول آنان سر باز می زند. پدرش می گوید : مدرسه علیرضا را 2 هفته بیشتر نپذیرفت. مهسا هم که نمی رود. نمی تواند صحبت کند. کسی صدایش را نمی شنود. همین که صحبت می کند دندان هایش درد می می گیرد....
بیکاری پدر ، رنج های آنان را مضاعف کرده است. آن طور که خودش می گوید از عهده اجاره خانه هم بر نمی آیند. حتی هزینه پوشاک نوزاد 40 روزه را هم ندارند....
قربانعلی می گوید : خیلی وقت است برای بچه ها چیزی نخریدم حداقل اگر کاری داشتم می توانستم لباسی برایشان بخرم ولی می بینید که ... عید هم خبری از هیچ چیز نبود. فقط خواهر خانمم که از مشهد آمد دو بلوز برای بچه ها آورد.
http://tabnak.ir/files/fa/news/1391/4/2/167872_106.jpg
دست نیاز قربانعلی به سوی همه کس دراز شده ؛ از نماینده گرفته تا رییس یک اداره اما پاسخی جز این ها نشنیده است : می خواستی بچه دار نشوی !
پرداخت به این موضوعات که چرا خانواده و خانواده هایی با این بضاعت مالی ، صاحب چندین بچه می شوند و چرا آموزش ها و مشاوره های لازم پیش از ازدواج ارائه نمی گردد و هزار چرای دیگر ، در این مجمل نمی گنجد اما آنچه عیان است و قابل بیان ، اینکه خانواده ای با دو فرزند بیمار در شرایط ویژه ای به سر می برند که با هر روز بی تفاوتی مسئولین مشکلشان حادتر می شود.....
دلم از این همه بی تفاوتی می گیرد.. از پنجره اتاق ، بیرون را نگاه می کنم. حیات خانه بلوک بندی است. آفتاب داغی می تابد. در و پیکر خانه از گرما خیس شده. پنکه سقفی اتاق هم توان چرخیدن ندارد. ساعت حول و حوش 2 بعد از ظهر است و روی اجاق خانه چیزی نیست. بوی هیچ چیزی به غیر از شرجی به مشام نمی رسد. نگاهم را به طرف جمع برمی گردانم. قربانعلی و کبری هر دو سکوت کرده اند...
مهسا در آغوش مادرش نشسته و لحظه ای او را رها نمی کند. قربانعلی در سوی دیگر ، سرش را به زیر انداخته و مرا نگاه می کند و تنها جمله ای که می گوید این است : به نظر شما این مصاحبه فایده دارد؟ تا حالا مورد این طوری داشته اید ؟ کسی هم کمک می کند؟
http://tabnak.ir/files/fa/news/1391/4/2/167871_365.jpg
به گزارش پایگاه خبری شوشان، خانواده دختر بچه رامهرمزی هم در زمره افرادی هستند که توان تامین هزینه درمان فرزند خود را ندارند. پدر و مادرش به هر دری زده اند که بیماری دخترشان را علاج کنند در به رویشان گشوده نشده و این دختر 7 ساله هفت سال است رنجی می برد که ممکن است من و شما توان یک روز تحمل آن را نداشته باشیم.
تصورش را بکنید که موقع غذا خوردن ، غذا به جای رفتن در معده از بینی شما خارج می شود ! چه حس و حالی به شما دست می دهد؟! حتی تصورش هم برای مان سخت است چه رسد به تجربه چنین چیزی.
مادرش می گوید فقط من متوجه می شوم که مهسا چه می گوید. از هر 10 جمله 7 بار می گوید دهانم درد می کند، دندان هایم درد می کند.
وارد خانه شان می شویم. مادرش به استقبال مان می آید و پس از نشستن با حالتی اندوهگین می گوید : ببخشید که چیزی برای پذیرایی نداریم. فقط آب در خانه داریم.
http://tabnak.ir/files/fa/news/1391/4/2/167869_980.jpg
پسر بچه ای که بعدا می فهمم کر و لال است در گوشه ای از اتاق برای خودش بازی می کند. مهسا هم در گوشه ای دیگر کز کرده و فقط با چشمانی به اشک نشسته، به ما زل می زند. نوزادی نیز قنداق شده چشم هایش را بر هم گذاشته و فارغ از رنج هایی که پدر و مادر می کشند معصومانه به خواب رفته است.
اشک های مهسا نشان از دردی بزرگ داشت ؛ دردی لاعلاج که علاج اش فقط پول است. دردی که کلید درمانش در دست مسئولین است و متاسفانه تاکنون دریغ شده است.
پدرش قربانعلی سه سالی می شود که بیکار است. چند سال پیش در ترمینال کار می کرده و به خاطر ادغام چند شرکت نیروهای مازاد اخراج می شوند و از قضا وی نیز جزو اخراجی ها بوده است ؛ از قدیم گفته اند هر چه سنگ است پیش پای لنگ است!
قربانعلی می گوید مادرم با پدر خانمم عموزاده اند و به اصطلاح پزشکی ما نوع 4 ازدواج های فامیلی محسوب می شویم. با توجه به اینکه علیرضا فرزند اولم ناشنوا بود تشخیص های پزشکی هیچ مشکلی را برای مهسا نشان ندادند.
http://tabnak.ir/files/fa/news/1391/4/2/167870_706.jpg
قربانعلی و کبری 3 فرزند دارند ؛ علیرضا فرزند اول که کر ولال است . مهسا فرزند دوم که سقف دهانش سوراخ است و مشکل کام دارد و آیدا فرزند 40 روزه خانواده که سر سالم به در برده و تاکنون هیچ مشکلی ندارد.
علیرضا هفت ماهه بود که پدر و مادرش می فهمند ناشنواست. برای درمانش راهی تهران هم می شوند ولی سنگ بزرگ " نداری " پیش پایشان قرار می گیرد و توان پرداخت 25 میلیون برای کاشت حلزونی و آموزش های بعد ندارند.
برای درمان مهسا نیز همین مسیر را طی می کنند. مادرش می گوید : تامین 20 میلیون برای درمان علیرضا و 12 میلیون برای جراحی سقف دهان مهسا برای ما که تاکنون با قرض زندگی مان را گذرانده ایم خیلی سخت است.
بار سنگین این نداری به قول قربانعلی بر دوش مادر خانواده است . قربانعلی می گوید : بیشتر درد را همسرم تحمل می کند چرا که من حداقل روزی دو سه ساعت بیرون هستم ولی همسرم... پولی ندارم که بچه ها را کلاس بگذارم. حوصله شان در خانه سر می رود.
بیماری علیرضا و مهسا به گونه ای ست که حتی مدرسه نیز از قبول آنان سر باز می زند. پدرش می گوید : مدرسه علیرضا را 2 هفته بیشتر نپذیرفت. مهسا هم که نمی رود. نمی تواند صحبت کند. کسی صدایش را نمی شنود. همین که صحبت می کند دندان هایش درد می می گیرد....
بیکاری پدر ، رنج های آنان را مضاعف کرده است. آن طور که خودش می گوید از عهده اجاره خانه هم بر نمی آیند. حتی هزینه پوشاک نوزاد 40 روزه را هم ندارند....
قربانعلی می گوید : خیلی وقت است برای بچه ها چیزی نخریدم حداقل اگر کاری داشتم می توانستم لباسی برایشان بخرم ولی می بینید که ... عید هم خبری از هیچ چیز نبود. فقط خواهر خانمم که از مشهد آمد دو بلوز برای بچه ها آورد.
http://tabnak.ir/files/fa/news/1391/4/2/167872_106.jpg
دست نیاز قربانعلی به سوی همه کس دراز شده ؛ از نماینده گرفته تا رییس یک اداره اما پاسخی جز این ها نشنیده است : می خواستی بچه دار نشوی !
پرداخت به این موضوعات که چرا خانواده و خانواده هایی با این بضاعت مالی ، صاحب چندین بچه می شوند و چرا آموزش ها و مشاوره های لازم پیش از ازدواج ارائه نمی گردد و هزار چرای دیگر ، در این مجمل نمی گنجد اما آنچه عیان است و قابل بیان ، اینکه خانواده ای با دو فرزند بیمار در شرایط ویژه ای به سر می برند که با هر روز بی تفاوتی مسئولین مشکلشان حادتر می شود.....
دلم از این همه بی تفاوتی می گیرد.. از پنجره اتاق ، بیرون را نگاه می کنم. حیات خانه بلوک بندی است. آفتاب داغی می تابد. در و پیکر خانه از گرما خیس شده. پنکه سقفی اتاق هم توان چرخیدن ندارد. ساعت حول و حوش 2 بعد از ظهر است و روی اجاق خانه چیزی نیست. بوی هیچ چیزی به غیر از شرجی به مشام نمی رسد. نگاهم را به طرف جمع برمی گردانم. قربانعلی و کبری هر دو سکوت کرده اند...
مهسا در آغوش مادرش نشسته و لحظه ای او را رها نمی کند. قربانعلی در سوی دیگر ، سرش را به زیر انداخته و مرا نگاه می کند و تنها جمله ای که می گوید این است : به نظر شما این مصاحبه فایده دارد؟ تا حالا مورد این طوری داشته اید ؟ کسی هم کمک می کند؟
http://tabnak.ir/files/fa/news/1391/4/2/167871_365.jpg