توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : نشانه خروج روح از بدن
yas-90
22nd June 2012, 07:46 PM
سلام
یه سوال داشتم که کلا دونستنش خیلی برام جالبه اینکه نشانه خروج روح از بدن چیه؟؟؟؟
مثلا در فردی که دچار مرگ مغزی شده آیا فرد هنوز روح در بدن داره؟؟؟؟ و چه موقع میشه گفت روح از بدنش خارج شده؟؟؟؟ اون فرد هنوز تنفس و ضربان قلب داره اما واکنش های مغزی نداره و آیا اساس مرگ فقط از بین رفتن اعمال مغزیه؟؟؟ درسته که تنفس خودبخود نداره اما یه پزشک موظفه با توجه به پیشرفت تکنولوژی از این دستگاه برای فرد استفاده کنه چرا...چون اگه استفاده نکنه ضربان قلب فرد از بین میره و فرد میمیره...کار پزشک حیات بخشیدنه...........اصل سوالم اینه که از کجا میشه فهمید فرد ی که دچار مرگ مغزی شده روح از بدنش خارج شده
amirhosyn
22nd June 2012, 11:34 PM
سوال شما خیلی جالب است این گونه بحث ها را خیلی دوست دارم.فکرنکنم کسی بتونه جواب شما را بده[golrooz][tashvigh]
mamadshumakher
27th June 2012, 04:21 PM
من شنیدم انسان زنده هاله ای دور بدنش هست (امواجی خاص) که با تهیزاتی خاص اثبات شده و بعضی اون رو نشانه ی روح میدونن.شاید وقتی که اون هاله از بین بره یعنی دیگه روح رفته.
yas-90
29th June 2012, 11:06 AM
من شنیدم انسان زنده هاله ای دور بدنش هست (امواجی خاص) که با تهیزاتی خاص اثبات شده و بعضی اون رو نشانه ی روح میدونن.شاید وقتی که اون هاله از بین بره یعنی دیگه روح رفته.
خوب فردی که خوابه تو قران تقریبا مثل یه مرده میمونه(البته نه دقیقا این جمله یعنی منظورش اینه که شباهتی بین خواب و مرگ وجود داره و اینکه روح از بدن جدا میشه اما با بازگشت روح به بدن فرد دوباره از خواب بیدار میشه)...در حالیکه این امواجی که شما میگید در حالت خواب هم وجود داره
فکر کنم این امواج یه جور امواج الکترومغناطیس هستن که شاید به خاطر حضور یون ها در بدن ایجاد میشن و ربطی به روح نداره
mamadshumakher
2nd July 2012, 12:23 PM
خب من نمیفهمم توخواب روح از بدن میره بیرون چه فرقی با بیرون رفتن روح از بدن در زمان مرگ داره؟
تو خواب علائم حیاطی ما سر جاشه.من وارد نیستم شما بهتر میدونی که حتی فعالیت مغز بیشتره.
پس چرا وقتی در زمان مرگ روح از بدن میره بیرون که دیگه علائم حیاطی نداریم؟
من فکر نکنم روح از بدن در هنگام خواب جدا شه.
اصلا روح بیشتر به فعالیت مغز بستگی داره یا قلب؟
وحید 0319
2nd July 2012, 02:13 PM
سلام yas 90 امیدوارم مفید باشه
مراحل جدا شدن روح از بدن انسان
مرگ ومرگاندیشی (راز مرگ در بیان حضرتامیر)
واژه مرگ، مانند کلمه زندگی، هستی و پیدایش، مفهوم روشن و عامی داردکه بر کسی پوشیده نیست . اما در آن سوی این مفهوم همگانی و روشن، چیزی قرار دارد کهشاید هرگز برای کسی درست و دقیق معلوم نگردد و شناخته نشود . علی علیه السلام دراسرار و رموز مرگ میفرمایند:
«هر که از مرگبگریزد، در همین فرارش با مرگ روبرو خواهد شد! چرا که اجل در کمین جان است وسرانجام گریزها، هم آغوشی با آن است! وه که چه روزگارانی در پی گشودن راز مرگ بودم! اما خواستخدا این بود که این اسرار همچنان فاش نشوند! هیهات! چه دانشی سر به مهر!» .
اما در میان این پدیدههای میرا و فانی، تنها انسان است که از این سرنوشت،یعنی مردن خبر دارد . همه جانداران میمیرند، ستارگان و کهکشانها فرو میپاشند،اما نمیدانند که میمیرند و نمیفهمند که خواهند مرد! جز انسان که میداند ومیفهمد که خواهد مرد .
انسان هم از آغاز پیدایش مرگ آگاه، نیست . بلکهبهتدریجبا مفهوم مرگ آشنا میشود .
موجوداتی که مرگ ندارند و نیز موجوداتیکه از مرگ خود آگاه نیستند، از مرگ دلهره نداشته نگران هم نیستند . اما انسان باآگاه شدن از مرگ، مخصوصا با آگاه شدن از مرگ خود، دچار اضطراب و نگرانی شده، چندینپرسش اساسی درباره مرگ، بر ذهن و اندیشه او سنگینی میکنند:
- مرگ یعنی چه ؟ - چرا باید مرد؟ - چگونه میمیریم؟ - بعد از مرگ چه میشود؟ - چه کسی یا کسانی ازراز مرگ آگاهند؟ - میتوان مرگ را چارهجویی کرد؟ - آیا روحی داریم که با مرگ نابودنشود؟ - سرگذشت این روح - اگر باشد - پیش از پیوستن به جسم چه بوده است؟ - سرنوشتاین روح، پس از مرگ جسم، چه خواهد بود؟ و دهها پرسش دیگر .
و بشر از همانآغاز برای به دست آوردن پاسخ این پرسشها، تلاش کرده است . اگر چه پیامبران، فلاسفهو اندیشمندان، اولیا و عرفا و حتی افسانهبافان و اسطوره پردازان، هر یک به نوعی بهاین پرسشها پاسخ دادهاند; اما مرگ برای انسان همچنان یک معما و راز ناگشوده است .
اینک در این مقاله برآنیم تا این راز را با مولای متقیان، امیر مؤمنان علیبن ابیطالب در میان نهاده، در حد فهم و توان خویش، از اشارات آن بزرگ مردمرگاندیش، برای حل این معما بهره گیریم .
مرگ چیست؟
1- مرگ و مشکلات بیان ناپذیرش
امام علی علیه السلاممیفرمایند:
مشکلات مرگ چنان پیچیده و دردناکند که به وصف در نمیآیندو با قوانین خرد مردم این دنیا، سنجیده نمیشوند . و نیز میفرماید:
حالات و عوارضی که در دم مرگ پدید میآیند، قابلتوصیف و بیان نیستند . در فلسفه این بیان ناپذیری، چند تبیین را میتوان مطرحکرد:
اولا - مرگ یک تجربه شخصی است که شخص با این تجربه ارتباطش را بادیگران از دست میدهد . بنابراین نمیتواند تجربهاش را با دیگران در میان بگذارد . ما کسی را پس از مرگش نمیبینیم تا از تجربه مرگش، خبری بگیریم .
ثانیا - پدیده مرگ، چنان پیچیده و پر راز و رمز است که اگر مردگان هم به این دنیا باز گردندو بخواهند، جریان مرگ را توصیف کنند، نخواهند توانست:
ثالثا - جهان باطن، به دلیل بطوننهادی خود، بر اهل ظاهر قابل شناخت نیست . یعنی جهان محسوس و دنیا، با جهان غیب وآخرت، از جنس هم نیستند و لذا تا در دنیاییم، از آخرت بیخبریم .
رابعا - اگر قرار است که انسان گرفتار امتحان و ابتلا و فتنه شده، براساس تشخیص و انتخابخود، مورد آزمایش قرار گیرد، حتما باید، نوعی ابهام و پیچیدگی در کار باشد; وگرنه،همه انسانها یکسان عمل خواهند کرد و ابتلا و امتحانی در میان نخواهد بود . مثلااگر چنین بود که هر روز خداوند به نوعی برای مردم ظاهر میشد و همه مردم آشکاراقیامت و زندگی ارواح و نتایج اعمال را میدیدند; طبعا همه یکسان عمل میکردند . چنانکه در حیات دنیوی غالبا آن جا که هدفها روشن و نتیجه کار معلوم است، مردم دچاراختلاف نمیگردند .
باری، به هر دلیل، مرگ در هالهای از راز و رمز قراردارد:
«کس نمیداند که مرگ چگونه وارد خانه میشود؟ چه سان جان کسی رامیستاند؟ ، چگونه بر جنین در شکم مادر دست مییابد؟ او به سراغ جان جنین میرود؟یا جان جنین، به اذن پروردگارش، خواست مرگ را گردن مینهد؟ یا آن که مرگ از همانآغاز، در لایه لایه درون مادر جای دارد؟»
2- وصف عرفیمرگ
گاهی علیعلیه السلام به وصف عرفی مرگ میپردازد و آن را برابر فهم توده مردم توصیف میکند . منظور من از توصیف عرفی، همین است که مرگ را پایان زندگی، پایان بخش آمال و آرزوها،و عامل نابودی لذات و کامجوئیها بدانیم . 8.اینک نمونههائی از وصف عرفی مرگ که برزبان مولای متقیان علی علیه السلام جاری شده است:
«شادابی زندگی را افسردگیپیری در پیش است . دوران عافیتبه بیماری و درد پایان میپذیرد و سرانجام زندگی جزمرگ نیست . مرگی که دست انسان را از دنیا کوتاه کرده، راه آخرت را پیش پای وی خواهدنهاد . با تن لرزهها، دردهای جانکاه، اندوه گلوگیر و نگاه فریاد خواه، که از یارانو خویشاوندان و همسران کمک میخواهد، اما کاری از دست کسی بر نمیآید، و گریه همسودی ندارد . از افتادن در تنگنای گور و تنها و بیکس در گورستان ماندن چارهاینیست . آن گاه کرمها، تکه پاره تن او را برده و پوسیدگی، طراوت تن را لگد کوبکرده، و گذشت روزگار همه آثار او را به باد فنا و فراموشی میسپارد . تنهای نازنینمیگندند و استخوانهای محکم پوسیده میشوند، روح در زیر سنگینی اعمال میماند، وچیزی را که از غیب شنیده بود با چشم یقین میبیند . اما چه سود؟ ! که دیگر برکارهای نیک چیزی نمیتوان افزود و از لغزشها چیزی نمیتوان کاست .»
دروصف عرفی مرگ، این بیان مولای متقیان، در اوج زیبائی است که میفرمایند:
«مرگ مهمانیاست ناخوشایند! که ناخواسته از یار و دیارمان جدا میکند . حریفی که کسی هماوردشنیست .»
3- مرگ از نگاه دیگر
آنچه گذشت، وصف عرفی مرگ بود . وصفی در حد فهم عموم و برایعامه مردم . اما وصف مرگ به همین جا ختم نمیشود . مرگ تنها گذرگاه جهان غیب است . پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله وسلم، زندگی دنیا را خواب و مرگ را بیدارینامیده است . یعنی مرگ دریچهای استبرای خروج از عالم خیال و ورود به جهان حقیقت وواقعیت .
علی علیه السلام هم میفرمایند:
«ولو عاینتم ما قد عاین منمات منکم لجزعتم و وهلتم وسمعتم واطعتم ولکن محجوب عنکم ما قد عاینوا و قریب مایطرح الحجاب .»
مرگ، ما را با دنیای تازهای روبرو میکند که همه عوالمآن برای ما شگفتانگیز ورود به این دنیای جدید، تنها با برافتادن پردهای امکانمییابد که به دست مرگ فرو افتد . و نیز میفرماید:
«ای مردم این حقیقت رااز خاتم پیامبران بشنوید که: هر که میمیرد در حقیقت نمرده است، و اگر در ظاهرپوسیده میشود در باطن چیزی از ما پوسیده نمیشود بلکه پایدار میماند
مرگ از همان آغاز حضورش ارزشها را وارونه میکند . ما در این دنیا،خلق را میبینیم و حق را نمیبینیم; با مجاز آشنائیم و از حقیقتبیگانه . و لذاارزشها و ارزش گذاریهای ما براساس معیارهای حیات مادی و دانش محدود دنیوی است . با حضور مرگ، عالم غیب نمایان گشته، معیارها و بینشهای دیگری اساس ارزشها وارزیابیهای ما قرار میگیرند . و لذا، انسان دست پشیمانی میگزد و از دلبستگیهایخود دست میشوید و آرزو میکند که ای کاش او به دنبال این دنیانمیرفت:
بیم مرگ
ترس از مرگ، کاملا طبیعی است . چنان کهعشق و دلبستگی به زندگی کاملا طبیعی است . از هر چه بترسیم به خاطر آن است که بهکمالات زندگی زیان دارد و یا اصل حیات و زندگی ما را تهدید میکند . ما از شکستها،بدبختیها، فقر، جهل و بیماریها بیمناکیم برای این که با وجود نواقص و کاستی درزندگی و وسایل و اندامهای خود، حالت طبیعی زندگی را از دست میدهیم . یعنی اگر چهاصل زندگی را داریم اما بیماری، شکست و ضعف و نقص، فعالیتحیاتی را با مشکل روبروساخته، ما را از بهرهمندی کامل از ثمرات و لذایذ زندگی محروم میسازد .
امااین کاستیها و بیماریها وقتی مخوف و خطرناک جلوه میکنند که ما را در معرض مرگقرار بدهند! برای انسان بیماری، بهتر از مرگ است . برای این که بیماری اصل حیات راقطع نمیکند و تا ریشه در آب باشد امید ثمری هست . اما اگر به مرگ بیانجامد چونریشه زندگی را قطع میکند خطرناکتر و ترسناکتر میگردد . ترس از مرگ علل و جهاتمختلفی دارد که ما با ملاحظه گنجایش مقاله به مواردی از آنها اشارهمیکنیم:
علل ترس از مرگ
1- عشق به زندگی
چنان که گفتیم حتی عرفا واولیای الهی این نکته را قبول دارند که نظام ادراکی یعنی هوش و حواس ما بر محورحیات دنیوی تنظیم شدهاند، بنابراین تا از هوش و حواس بهره مندیم، حیات دنیوی ولذایذ آن ارج و منزلتخود را از دست نمیدهد . یک انسان متعادل زندگی را دوستمیدارد، جهان و زیبائیهای آن را دوست میدارد و آرزو میکند که بتواند برای همیشهزنده بماند .
انسان در دشوارترین شرایط هم دل از زندگی برنمیکند و معذور همهستبرای این که عشق به زندگی یک عشق غریزی و نهادی است .
انسان زندگی راحتی در شرایط تلخ و ناگوار هم بر مرگ و تلخیهای آن ترجیح میدهد . صائب تبریزیمیگوید:
زهری است زهر مرگ که شیرین نمیشود
هر چند تلخ میگذردروزگار عمر
2- دست نیافتن به آرزوها و اهداف
امام علی علیه السلام مرگ را عاملدستنیافتن آدمی به آرزوها و اهداف خویش میداند و میفرماید:
مرگ میان شما و هدفهایتان فاصله میشود .»
بنابرتحقیقات آماری برخی از محققان غرب، بسیاری از افراد مورد سؤال، دلیل خود را برایگریز از مرگ، در این نکته دانستهاند که مرگ مانع تحقق هدفها است . برایعدهای شماره سالهای عمر مهم نیست، بلکه این مهم است که انسان به کدام هدفدستیافته است؟ به دانشمندی گفتند: تا کی میخواهی زنده بمانی؟ گفت: آن قدر کهبتوانم نوشتن این دو کتاب را که در دست دارم به پایان برسانم .
به هرحال هر گونه آرزویی ممکن استبا حلول مرگ، بر باد رود و لذا انسانی که به سرنوشت ومرگ بیندیشد، دل به فریب آرزوها نمیسپارد، چنانکه امام علی علیه السلاممیفرمایند:
اگرانسان اجل و عواقب آن را میدید، با آرزو و فریب آرزوها دشمنی میورزید .»
3- کیفیت مرگ
یکی دیگر از عوامل ترس از مرگ، نگرانی و ترس از چگونگی مرگ است . این چگونگی گاهی به خود مرگ مربوط است و گاهی به شرایط و موقعیت مرگ .
الف - ترس از چگونگی خود مرگ
چنان که گذشت، هیچ انسانی، مرگ را نیازموده است . بنابراین طبیعی است که انسان نگران چگونگی مرگ و جان دادن باشد . چون نمیداند کهجان دادن چیست و جدائی جان از جسم چگونه است، مرگ با همه هیبت و سطوتش میآید و ماچیزی از آن نمیدانیم جز آن که:
«میهمانی است ناخوانده و ناخوشایند! هماوردیشکست ناپذیر که میکشد و قصاص نمیشود! دامش را همه جا گسترده، با لشکر درد و رنجمحاصره مان کرده، از هر سو هدف تیر و نیزه مان قرار میدهد . کابوس مرگ، با قدرتتمام، به حریم هستی انسان تجاوز کرده . بی آن که ضربتش خطا کند در هالهای از ابهامو تیرگی و با لشکری از بیماریها و دردهای جانکاه، و با انبوهی از مشکلات سایهسنگین خود را گسترده، طعم تلخش را میچشاند .»
ب - ترس از شرایط و موقعیتمرگ
انسان گاهی علاوه بر خود مرگ، از شرایط خاص مرگ نیز نگران میشود، مانندمرگ تصادفی و نابهنگام، مرگ با بیایمانی، مرگ در بستر نه در میدان جهاد، مرگ پس ازبیماری طولانی، کشته شدن به دست دیگران، مرگ در غربت و تنهایی و امثال اینها .
امام علی علیه السلام نگران مرگ در بستر استراحت و در مخالفت امر خداست واز این رو میگوید:
هماناگرامیترین مرگها کشته شدن در راه خداست . بدان کس که جان پسر ابوطالب در دست اوست،هزار مرتبه ضربتشمشیر خوردن بر من آسانتر است، تا در بستر مردن نه در طاعتخدا .»
4- حوادث پس از مرگ
یکی دیگر از عوامل نگرانی و ترس و اضطراب مردم نسبتبه مرگ،نگرانی از حوادث پس از مرگ است . قسمتی از این حوادث مربوط، به این دنیاست از قبیل: بیسرپرست ماندن کودکان، ازدواج همسران، تقسیم و تصرف اموال، کامیابی دشمنان،فروپاشی تن و . . . و قسمتی مربوط به آن دنیاست از قبیل: عذاب قبر و مشکلات حساب وکتاب اخروی .
ابنسینا عوامل و اسباب ترس از مرگ را از دیدگاه اشخاص مختلفبه شرح زیر مطرح میکند:
الف - عدهای از مجهول و مرموز بودن مرگ میترسند .
ب - گروهی از معلوم نبودن سرنوشت انسان پس از متلاشی شدن بدن بیمناکند .
ج - و بعضیها از نابودی مطلق جسم و روح میترسند .
د - و برخی ازدرد و رنج جان دادن نگرانند .
ه - و جمعی از عذاب بعد از مرگ میترسند .
و - و گروهی از جدایی از مال و جاه و لذایذ و خوشیهای زندگی بیمناکند
5 . نگرانی از نقص و کمبود عمل .
انسانهای با ایمان در هر شرایطیکه باشند اعمال خود را ناچیز دیده و از این بابت نگرانند .
همین افزودن بر زاد و توشه همیشه مورد تاکید انبیا و اولیابوده است و توشه را هر چه زیادتر هم باشد نسبتبه طولانی بودن راه ناچیز شمردهاند .
علی علیه السلام میفرمایند:
«آگاه باش که راهی سخت و دراز در پیشداری که توفیق شما در پیمودن این راه در گرو آن است که به شایستگی بکوشی و تامیتوانی توشه برگیری و بار گناه خود را سبک گردانی که سنگینی آن در این راه دشوار،رنج آور است . پیشاپیش تا میتوانی به آن سرای توشه بفرست . مستمندان را یاری رسانتا بدین وسیله توشهای بر دوش آنان بگذاری که روز قیامتبه تو باز گردانند تامیتوانی انفاق کن و برگ عیشی به گور خویش بفرست . اگر از تو وام خواهندغنیمتبشمار که اگر به وامی دست کسی را بگیری در روزهای سخت آن دنیا، دست تو رابگیرند . بدان که در پیش روی تو گردنههای صعب العبور وجود دارد که تا میتوانیباید سبک بار بوده و توشه راه داشته باشی
7 . کثرتگناه
یکی دیگر ازعوامل نگرانی مؤمنان از مرگ زیادی گناهان است . حضرت علی بنابراین اگر گناهکار نباشی باید همانند مولا از مرگ باک نداشته باشیکه تو به سوی آن بروی یا او به سوی تو گام بردارد .
8 . بیم از مرگبیفضیلت
اگر چه همه اقسام مرگ، مرگ اند; اما به لحاظ فضیلت مرگ با مرگ دیگرتفاوتی دارد از زمین تا آسمان . علی علیه السلام، آرزومند شهادت بود و مرگ در بستررا دوست نمیداشت . او در این باره میگوید:
«مرگ چنان با سرعت و جدیت درتعقیب ماست که چه ایستادگی کنیم و چه بگریزیم، بر ما دستخواهد یافت . با ارجترینمرگها نزد من، کشته شدن با شمشیر (شهادت) است . سوگند به خداوندی که جان فرزندابوطالب در دست اوست، اگر هزار شمشیر بر سرم بخورد، برایم آسانتر از آن است که دربستر بمیرم و نه در راه فرمان خدا .»
البته برای مردم عادی، مرگ در وطنمالوف، خانه شخصی، در بستر و میان فرزندان و خویشاوندان مطلوب است; اما مرگ درمیدان و شهادت در راه خدا چیز دیگری است .
9 . بیم از مرگ پیش از توبه
از آنجا که انسان مدام در معرض خطا وگناه است، خدای مهربان براساس همین طبیعت غیر معصوم انسان، برای جبران وی، همیشهتوبه و عذر او را پذیرفته، بر گناهانش قلم عفو میکشد .
علی علیه السلاممیفرماید:
«حاصل توبه، جبران گستاخیهای نفس است .»
اما انسانبه اقتضای هوا و هوس، از این فرصت هم، غالبا بد بهرهبرداری میکند . بدین سان کهاو باز بودن در توبه را دستآویز ادامه اعمال خلاف خود قرار داده، به امید توبه، درارتکاب گناه گستاخ و بی پروا میگردد . اما در عمل، گناه نقد شده و توبه نسیهمیگردد . علی علیه السلام در این باره میفرمایند:
«اگر پای لذت و شهوتی درمیان باشد، به گناه شتافته و در توبه درنگ میورزند .»
چنین انسانهاییغالبا هم قصد توبه دارند، اما به پیروی از هوس آن را به تاخیر میاندازند . گاه بهتوبه موفق میشوند و گاهی هم به وسیله مرگ غافلگیر شده، پیش از آن که توفیق توبه وجبران نواقص خود را داشته باشند، از دنیا میروند .
در اینجا نکته حساسی هستکه نباید از آن غفلت کرد و آن اینکه مرگ نقطه پایان خطوط دفتر شخصیت انسان است . علی علیه السلام پس از بحثی در اقسام ایمان و تقسیم ایمان بر دو قسم پایدار وناپایدار، میفرماید که:
«اگر از کسی بدتان آمد و خواستید که او را از دایرهدلبستگیهای ایمانی خود بیرون کنید، تا فرا رسیدن مرگش درنگ کنید! و چون بر حالتیکه بود بمیرد دیگر وقت آن است که بیزاری جوئید .»
10 . ترس از مرگ در کفر وگمراهی
بدون تردید از همه بدترمرگ در حال کفر و گمراهی است . علی علیه السلام با بیانی لبریز از احساس درد ازمردمی که به چنین سرنوشتی گرفتارند مینالد .
او درباره مردم دوران جاهلیتمیگوید که:
«هیچ حریمی را حرمت نمینهادند فرزانگان را در میانشان ارج ومنزلتی نبود . به دور از نظام دینی زندگی کرده و در حال کفر جان میسپردند
شوق مرگ
1- اگر مرگ محملانتقال از دنیای متغیر و فانی به جهان ثابت و باقی است، پس چرا بیصبرانه درانتظارش نباشیم .
ما این دنیا را وقتی دوست میداشتیم که از دنیای برتر وبهتری خبر نداشتیم . اکنون میدانیم که:
«این دنیا برقش بیفروغ و اساسش بردروغ است . و اموالش در معرض غارت و تاراج است . چونان عشوه گر هرزهای است که بهکس وفا نمیکند و همچون مرکب سرکش از کسی فرمان نمیبرد . دروغگویی خیانتکار،ناسپاسی حق نشناس و دشمنی حیله گر است . حالاتش ناپایدار، عزتش ذلت، جدش بازی وسرافرازیش سرافکندگی است . سرای جنگ و غارت، تبهکاری و نابودی و ناخوشی و ناآرامیاست . وصلههایش به هجران پیوسته، راههایش حیرت زا، پناهگاههایش ناپیدا و سرانجامامیدهایش نومیدی است
اما در آن سوی این جهان، جهانی است، ازلی وابدی، که اگر انسان با آگاهی و آمادگی وارد آن جهان شود
علی علیه السلامدر وصف بهشت میگوید:
«اگر خیالی از بهشت را چنانکه وصف شده تصور کنی از هرچه در دنیاست دلسرد میشوی اگر چه همه زیبا و پر جاذبه باشند و بر سر آرزوها وامیال نفسانی خود نسبتبه لذتها و مناظر زیبای جهان پا میگذاری . اگر دربارهدرختان بهشتی اندیشه کنی که چگونه شاخههای آنها با وزش نسیم میرقصند وریشههاشان در تودههای مشک پنهانند بر کنار رودهای زلال و خوشههایی از گوهرهایآبدار و میوههای گوناگونی که از هر طرف جلوه میکنند غرق حیرت میشوی . شاخههایپر میوه بدون زحمت در دسترس تو قرار میگیرند تا هر چه خواهی بر چینی . مهماندارانبهشت و خدمتگزاران آن لحظهای از آن کاخها و ساکنانشان غفلت نکرده و مدام باطعامهای لذیذ و شرابهای گوارا پذیرایی میکنند . ساکنان آن دیار مورد تکریم خداوندبوده از هر گونه، دگرگونی و انتقال در امانند . اگر تو دل را به آن مناظر زیبامتوجه کنی از دل و جان در اشتیاق آن سامان خواهی بود . و چون مرگ و قبر در و دروازهآن دیارند، آرزو خواهی کرد که از همین جا تو را بردارند و به گور سپارند
در اینجا نکتهای را یادآور میشوم که مرگ برای افراد غیر مؤمن نیزباید ارزش خود را داشته باشد . ارزش مرگ برای افراد غیر مؤمن و برای کسانی که بقایروح و دنیای پس از مرگ را قبول ندارند از چند جهت میتواند مورد توجه قرارگیرد:
«یکی این که همین مرگ، آنان را از ادامه زندگی حیوانی و افزودن برگناه و تبهکاری خویش باز میدارد . خداوند کریم میفرماید: «کافران چنین نپندارندکه فرصت زندگی به سود آنان است، نه! بلکه ما به آنان فرصت میدهیم تا بر بار گناهخود بیفزایند و به عذاب سخت و سنگینی گرفتار آیند .»
2 . توصیف شوقمرگ
امام علی علیه السلام میفرماید:
محبوبترین چیزی که در انتظارش هستم مرگ است .»
یکی پرسید ازسقراط کز مردن چه خواندستی
بگفت ای بیخبر مرگ از چه نامی زندگانیرا
اگر زین خاکدان پست روزی بر پری بینی
که گردونها و گیتیهاست ملکآن جهانی را
اگر مرگ را چنان دریابیم که علی علیه السلام دریافته بود; باید درعین نگرانی از کمتوشهگی و در عین تلاش برای تدارک ذخیره آخرت، بیصبرانه درانتظار مرگ مطلوبی باشیم که ما را از تنگنای جهان خاکی به بیکران ساحت غیب انتقالدهد . علی علیه السلام میفرماید:
«به پیشواز مرگ بشتابید! مرگی که اگر فراربکنید شما را در مییابد، و گر بر جای خودمانید باز هم به سراغتان میآید . و اگرفراموشش کنید، او شما را از یاد نمیبرد
بنابراین دلبستگی انسان بهزندگی دنیوی، براساس میزان مرگاندیشی وی تنظیم میگردد . اگر دنیا زده بود که بهمرگ نمیاندیشد . بیتردید رویاروی چنین کسی با مرگ بسیار نامطلوب خواهد بود . برایاین که چنین شخصی برای حیات اخروی آمادگی نداشته و ذخیره لازم را نیندوخته
چنانکه شوق مرگ، از محبت دنیا در دل انسان میکاهد:
«هر که مرگرا در برابر خود مجسم کند، به امور دنیوی زیاد توجه نمیکند .»
اشتیاقانسان به مرگ یک حالتبسیار شگفتانگیز و اعجاز گونه استبرای این که هر انسانیچنان که گذشتبه زندگی علاقمند است و اگر کسی سودای مرگ در سر بپروراند حتما بهمقامی رسیده که دیگران نرسیدهاند و چیزهایی دریافته که دیگران در نیافتهاند . درقرآن کریم آرزوی مرگ نشان عشق انسان به خدا است .
Sa.n
2nd July 2012, 07:42 PM
در یکی از کتاب های ما نوشته بود مرگ پلی است که از این دنیا سفر می کنیم به دنیایی که پر از خوبی و برای بعضی مانند عسل و برای بعضی از هر چیز ممکن تلخ تر
همین فرموده ی یکی از امامان بوده که الان به خاطر ندارم
عرفان سلیم زاده
2nd July 2012, 08:03 PM
به نظر من موقعی که ادمای خوب می خوان بمیرن شیطان دست از سرشون بر میداره و ترک شون می کنه.
به همین دلیل فرد ایمانی هم پای ایمان پیامبران خواهند داشت.
موقع مرگ میتونند حس کنند قصری که تو بهشت براشون ساخته اند چقدر براشون قشنگ و زیباست.
به همین دلیل موقع مرگ ارامشی وصف نشدنی دارند.
[shaad]
mamadshumakher
2nd July 2012, 08:58 PM
دوستان اینجا منظور بعد علمی خروج روح از بدن هست [shaad]
yas-90
2nd July 2012, 11:02 PM
خب من نمیفهمم توخواب روح از بدن میره بیرون چه فرقی با بیرون رفتن روح از بدن در زمان مرگ داره؟...............«الله یتوفی الانفس حین موتها و التی لم تمت فی منامها؛ خداوند نفس ها را در وقت مردن و (نفس) زنده ها را که هنوز نمرده اند و وقت خوابیدن می گیرد» (زمر/42).
تو خواب علائم حیاطی ما سر جاشه.من وارد نیستم شما بهتر میدونی که حتی فعالیت مغز بیشتره.
پس چرا وقتی در زمان مرگ روح از بدن میره بیرون که دیگه علائم حیاطی نداریم؟دقیقا مشکل همین جاست که آیا بود و نبود علائم حیاتی میتونه دلیلی بر مرگ و زندگی افراد باشه یا نه...........یا مثلا جنین در چهار ماهگی یا 16 هفتگی یک انسان کامل شناخته میشه چون روح در بدنش دمیده میشه در حالیکه علائم حیاتیش زودتر شروع میشه
من فکر نکنم روح از بدن در هنگام خواب جدا شه.
اصلا روح بیشتر به فعالیت مغز بستگی داره یا قلب؟ خودمم همین سوالمه........ولی فکر کنم هیچ کدام
mamadshumakher
2nd July 2012, 11:30 PM
پس دقیقا چه زمانی میشه گفت روح از بدن خارج شده؟
راستی این که میگید جنین در 4ماهگی انسان شناخته میشه چون روح در بدنش وجود داره از کجاست؟یعنی کی گفته؟مسلمونها میگن؟یا دلیل علمی داره؟
yas-90
4th July 2012, 06:14 PM
پس دقیقا چه زمانی میشه گفت روح از بدن خارج شده؟ خوب این سوال رو پرسیدم چون دقیقا همینو نمیدونستم
راستی این که میگید جنین در 4ماهگی انسان شناخته میشه چون روح در بدنش وجود داره از کجاست؟یعنی کی گفته؟مسلمونها میگن؟یا دلیل علمی داره؟
آیات 12 تا 14 سوره مومنون درمورد شکل گیری جنینه:
و لقد خلقنا النطقة الانسان من سلالة من طين (12)
ثمّ جعلناه نطفة فى قرار مكين (13)
ثم خلقنا النطفة علقه فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظما فكسونا العظم لحما ثم انشاناه خلقا آخر فتبارك الله احسن الخالقين (14)
طبق احادیث کلمه آخر در آیه 14 منظور ماه چهارمه.......هر چی گشتم احادیث رو پیدا نکردم(قبلا یکی از اساتید تو اسلایداش گذاشته بود من اسلایداش رو هم ندارم....اگه تونستم پیدا کنم میذارم)
البته این ماه چهارم تو ادیان مختلف متفاوته.............از 40 روزگی(مسیحیت) یا از هنگام شکل گیری نطفه(فکر کنم یهودیت.......فکر کنم)
یاسمن . د.ه
4th August 2012, 10:23 PM
دوستان یه روش هست که روح رو از بدن آدم در میار ه دستاش آروم آروم میاد بالا ببینم میتونم پیداش کنم
mamadshumakher
2nd September 2012, 05:17 PM
فکر کنم جواب سوال یا بهتر بگم دلیل اینکه نمیشه جوابی پیدا کرد رو پیدا کردم.
ایه 85 سوره السراء
(آيه 85)- روح چيست؟ در تعقيب آيات گذشته به پاسخ بعضى از سؤالات مهم مشركان يا اهل كتاب پرداخته، مىگويد: «از تو در باره روح سؤال مىكنند، بگو: روح از فرمان
پروردگار من است و به شما بيش از اندكى علم و دانش داده نشده است» (وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا).
پرسش كنندگان از حقيقت روح آدمى سؤال كردند، همين روح عظيمى كه ما را از حيوانات جدا مىسازد و برترين شرف ماست، و تمام قدرت و فعاليت ما از آن سر چشمه مىگيرد و به كمكش اسرار علوم را مىشكافيم.
و از آنجا كه روح، ساختمانى مغاير با ساختمان ماده دارد و اصول حاكم بر آن غير از اصول حاكم بر ماده و خواص فيزيكى و شيميايى آن است، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مأمور مىشود در يك جمله كوتاه و پرمعنى بگويد: «روح، از عالم امر است يعنى خلقتى اسرارآميز دارد».
yas-90
2nd September 2012, 09:00 PM
فکر کنم جواب سوال یا بهتر بگم دلیل اینکه نمیشه جوابی پیدا کرد رو پیدا کردم.
ایه 85 سوره السراء
(آيه 85)- روح چيست؟ در تعقيب آيات گذشته به پاسخ بعضى از سؤالات مهم مشركان يا اهل كتاب پرداخته، مىگويد: «از تو در باره روح سؤال مىكنند، بگو: روح از فرمان
پروردگار من است و به شما بيش از اندكى علم و دانش داده نشده است» (وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا).
پرسش كنندگان از حقيقت روح آدمى سؤال كردند، همين روح عظيمى كه ما را از حيوانات جدا مىسازد و برترين شرف ماست، و تمام قدرت و فعاليت ما از آن سر چشمه مىگيرد و به كمكش اسرار علوم را مىشكافيم.
و از آنجا كه روح، ساختمانى مغاير با ساختمان ماده دارد و اصول حاكم بر آن غير از اصول حاكم بر ماده و خواص فيزيكى و شيميايى آن است، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مأمور مىشود در يك جمله كوتاه و پرمعنى بگويد: «روح، از عالم امر است يعنى خلقتى اسرارآميز دارد».
سلام
خوب این درست...........اما بالاخره نباید برای یکسری مسائل مثل پیوند اعضا در مرگ مغزی یه سری قوانین وجود داشته باشه.........مثلا همین که فردی که دچار مرگ مغزی شده دیگه مرده به حساب میاد............این مرده حساب شدن به چه علته؟؟؟ به خاطره اینکه دیگه راه برگشتی نداره؟؟؟ خوب حالا چون راه برگشتی نداره خودمون علائم حیاتیشو به صفر برسونیم و آیا واقعا چنین حقی داریم ......یعنی چون راه برگشتی نداره دیگه روح نادیده گرفته میشه یا نه؟ ییا نه اینکه راه برگشتی نداره یعنی روحی هم دیگه وجود نداره.......پس علائم حیاتی که وجود دارن چی؟؟؟.........نمیدونم دیگه کلا سوال زیاد ایجاد میشه
mamadshumakher
2nd September 2012, 09:59 PM
پرسش كنندگان از حقيقت روح آدمى سؤال كردند، همين روح عظيمى كه ما را از حيوانات جدا مىسازد و برترين شرف ماست، و تمام قدرت و فعاليت ما از آن سر چشمه مىگيرد و به كمكش اسرار علوم را مىشكافيم.
من فکر میکنم که با توجه به ارزش روح که تمام قدرت و فعالیت ما از ان سرچشمه میگیرد باید گفت مرگ مغزی به ما این اجازه رو میده که ما علائم حیاتی رو قطع کنیم.چون خاصیت روح ادمی رو به عملکرد مغز نسبت دادن.وقتی دیگه قدرت رشد معنوی نداریم پس دیگه علائم حیاتی نمیتونه نشانه ی زنده بودن باشه.چون باز هم ذکر کرده
و از آنجا كه روح، ساختمانى مغاير با ساختمان ماده دارد و اصول حاكم بر آن غير از اصول حاكم بر ماده و خواص فيزيكى و شيميايى آن است،
البته این طرز فکر منه.من هیچ اطلاعاتی در زمینه پزشکی ندارم.
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.