توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعر غریبه ام و ...
artadokht
22nd May 2012, 08:28 AM
غريبه ام و در اين شهر مست تنهايي
به رغم غربت من ، شهره ام به شيدايي
غريبه ام و دلم همدلي طلب دارد
در اين تراكم غربت عجب تقاضائي!
غريبه ام و سلامم جواب مي خواهد
سلام بي جواب دلم صحنه اي تماشائي
دلم گرفته خدايا تو هم غريب شدي؟
بيا رفيق دلم شو، زغربتت به درآيي
دلم شكسته تر از شيشه هاي شهر شماست
اگر چه نيست شعر من اما ، چه بند زيبايي
خداي جمله غريبان ، رفيق شبهايم
همين كه فكر من هستي چه غم ز تنهائي
سيد محمد قاسمي
22nd May 2012, 09:06 AM
سلام اي بابا اخه artadokht با اين شعر تون يه جورايي دلم گرفت
غريبه ام و در اين شهر مست تنهايي ياد غريبيم در تهران افتادم
غريبه ام و دلم همدلي طلب دارد غريبي و بي كسي
دلم گرفته خدايا تو هم غريب شدي؟ درسته يكتا هستش ولي تنها نيست
خوب بابا جون اين رو زودتر بگو
بيا رفيق دلم شو، زغربتت به درآيي
حال با اي توصيف ها من حرفي ندارم
[khande]
mozhgan.z.1368
22nd May 2012, 10:45 AM
پشت شیشه برف میبارد
پشت شیشه برف میبارد
در سکوت سینه ام دستی
دانه اندوه میکاردمو سپید آخر شدی ای برف
تا سرانجام چنین دیدی در دلم باریدی ... ای افسوس
بر سر گورم نباریدی چون نهالی سست میلرزد
روحم از سرمای تنهایی میخزد در ظلمت قلبم
وحشت دنیای تنهاییدیگرم گرمی نمی بخشی
عشق ای خورشید یخ بسته سینه ام صحرای نومیدیست
خسته ام ‚ از عشق هم خسته غنچه شوق تو هم خشکید
شعر ای شیطان افسونکارعاقبت زین خواب درد آلود
جان من بیدار شد بیداربعد از او بر هر چه رو کردم
دیدم افسون سرابی بودآنچه میگشتم به دنبالش
وای بر من نقش خواب بودای خدا ... بر روی من بگشای
لحظه ای درهای دوزخ راتا به کی در دل نهان سازم
حسرت گرمای دوزخ را؟دیدم ای بس آفتابی را
کو پیاپی در غروب افسردآفتاب بی غروب من !
ای دریغا در جنوب ! افسردبعد از او دیگر چی میجویم؟
بعد از او دیگر چه می پایم ؟اشک سردی تا بیافشانم
گور گرمی تا بیاسایمپشت شیشه برف میبارد
پشت شیشه برف میبارد
در سکوت سینه ام دستی
دانه اندوه میکارد.فروغ فرخزاد
javad4481
22nd May 2012, 11:14 AM
غريبه را ندهند اينجا راه
من هم مثل تو هستم ،نگو آه
اه م ز دل كند دوباره آغاز
نمي خواهد او كباب غاز
نخبگي را خواهد او حالا
ليك نگذازند شود او والا
نخبگي را نخبگيت لازم است
عقل و هوش آدميت لازم است
هر چرا گويند آورم الان من
گويند غريبه اي تو را دعوت نامه لازم است
گذرانيم هفت خان رستم را بايد
تا شويم آخرش نخبگه شايد
davoud13
22nd May 2012, 11:32 AM
سلام
آقا سید شما هم شیطونیا؟راستشو بخوای منم مثل خودت تو تهران بدجور غم بی کسی رو احساس کردم.دوران دانشجوییم تو اون شهر بدترین خاطراتو برام رقم زد بد خیلی بد.
javad4481
22nd May 2012, 11:42 AM
اره واقعا تو شهر غريب زندگي كردن خيلي سخته
aleyasin
22nd May 2012, 03:23 PM
هركجا هستم باشم آسمان مال من است
پنجره وفكر وهواو عشق و زمين مال من است
چه اهميت دارد گاه اگر مي رويند
قارچ هاي غربت؟
من نمي دانم كه چرا مي گويند
اسب حيوان نجيبي است و كبوتر زيباست
وچرا در قفس هيچ كسي كركس نيست
گل شبدر چه كم از لاله ي قرمز دارد
چشم ها را بايد شست و جور ديگر بايد ديد
ir2007
22nd May 2012, 04:20 PM
سه غــم آمد به جانم هر سه یک بار
غریــــبی و اسیـری و غـــم یــــــار
غریبــــــی و اسیــری چــــاره گیروم
غم یار و غم یار و غم یار
پت
22nd May 2012, 04:58 PM
ای وایییییییییی.........چرا اینجا همه غم دارن..........
javad4481
22nd May 2012, 06:09 PM
ز غم را تفريح نيست ما را اي پت
تو خواهي شادي را برو حرف بزن با حسين مت
ما دل گرفتاگان را شادي نيست
از غم و غمخواري ما را باكي نيست
شادي را خواهيم هميشه
اما با بيكاري شادي نميشه
تو هميشه هر كجا شادي
و از غم و اندئه آزادي
كاش هميشه باشي شاد
نباشد غم ز تو از فرشاد
شاديم به شاديه تو
شاد باشي هميشه تو
yas-90
22nd May 2012, 07:17 PM
و فردا
که حتما مهم نیست
چندمین روز
چندمین ماه
این چند سال
چند قرن متوالیست.
همه چیز هم که اتفاق بیفتد
دیواره ی فنجان ات چندان بلند نیست
و به سادگی می شود
هر کسی را به غم مشترک خود نوشت.
روزها
به دیدن کسانی می روی
که دوستت دارند
و دستهایت را می بوسند
و پیشانیت را می بوسند
اما دلت به هیچ کس نمی رود.
کسی از یک شعر آنطرفتر
هر شب حالت را می پرسد؟؟
هنوز دستهای هیچ کس به اشتراک غمت نمی رسد
چرا که نشانه های فنجان ترا تنها آفریدند
مثل تنهایی تنهای کسی که فکر می کرد غریبه است
من پیشانیم را دوست ندارم
و دستهایم که قطعا کافرند
که فنجان قهوه ام را درست بر نمی گردانند
و تنهایی همه ی آدمها
از فنجان من بلند می شود
فنجانی پر از غربت
که مدام زیادتر می شود.
کیوان هاشم
✿elnaz✿
22nd May 2012, 08:18 PM
به پندار تو:
جهانم زيباست،
جامه ام ديباست،
ديده ام بيناست،
زبانم گوياست،
قفسم هم طلاست،
بر اين ارزد كه دلم تنهاست؟
محسن مهابادی زاده
22nd May 2012, 08:45 PM
...
محسن مهابادی زاده
22nd May 2012, 08:50 PM
سلام همراه....
گرچه در بیان ضعیفم و زبان و نگارشم ناتوان..ولی ...به قول مشکی پوش دوست داشتنی : وایسا دنیا من میخوام پیاده شم...
sayed mojtaba
22nd May 2012, 11:20 PM
قابل توجه عزیزان :
چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید
آرماندیس
26th May 2012, 11:49 AM
هوا بس ناجوان مردانه سرد است (http://bidaar.persianblog.ir/post/78/)
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت ،
سرها در گریبان است.
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را.
نگه جز پیش پا را دید نتواند ،
که ره تاریک و لغزان است.
وگر دست محبّت سوی کس یازی ،
به اکراه آورد دست از بغل بیرون ،
که سرما سخت سوزان است.
نفس ، کز گرمگاه سینه می آید برون ، ابری شود تاریک.
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت.
نفس کاینست ، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟
مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین!
هوا بس ناجوانمردانه سرد است... آی...
دمت گرم و سرت خوش باد!
سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای!
منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم.
منم من ، سنگ تیپا خورده ی رنجور.
منم ، دشنام پست آفرینش ، نغمه ی ناجور.
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بی رنگ بی رنگم.
بیا بگشای در ، بگشای ، دلتنگم.
حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
تگرگی نیست ، مرگی نیست ،
صدایی گر شنیدی ، صحبت سرما و دندان است.
من امشب آمدستم وام بگذارم.
حسابم را کنار جام بگذارم.چه می گویی که بیگه شد ،
سحر شد ، بامداد آمد؟
فریبت می دهد ، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه
نیست
حریفا! گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی سرد
زمستان است.
و قندیل سپهر تنگ میدان ، مرده یا زنده ،
به تابوت ستبر ظلمت نُه توی مرگ اندود ، پنهان است.
حریفا! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز یکسان است.
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت.
هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دست ها پنهان ،
نفس ها ابر ، دل ها خسته و غمگین ،
درختان اسکلت های بلور آجین ،
زمین دلمرده ، سقف آسمان کوتاه ،
غبار آلوده مهر و ماه ،
زمستان است.
گاهی میان خانه ات احساس غربت می کنی آن وقت است که آشنای دیرین تو هموطنت اولین تنه را بر پیکرت می زند....
7raha7
26th May 2012, 10:28 PM
گر مرد رهی میان خون باید رفت... از پای فتاده نیمه جان باید رفت... تو پای به راه بنه و هیچ مپرس... خود راه بگویدت که چون باید رفت...انقد بهونه نگیرید. قشنگیای زندگی اینقدر زیاده که گاهی یادم میره به غمهام فکر کنم... نه که غم ندارم. ولی ای کاش عظمت... در نگاه تو باشد... نه در آنچه بدان مینگری...
elinaaa
26th May 2012, 10:48 PM
دل ما اونقده پارست،موندنش مرگ دوبارست،آسمون سینه ی ما ،خیلی وقته بی ستارست،همینی که باقی مونده ،واسه دلخوشی تو بشکن،تیکه تیکه هامو بردن،آخرینشم تو بکن،نمیخوام بگذره عمری،خسته شی واسه فریبم،یقتو نمی گیره هیچکس،آخه من اینجا غریبم،بزن و برو عزیزم،مثل هرکس که زد و برد،طفلی این دل که همیشه به گناه دیگرون مرد......رضا صادقی
s@n@z
26th May 2012, 11:48 PM
آموخته ام کسی که یادم نکرد من یادش کنم شاید که او از من تنها تر باشد [golrooz]
با وجود خدای به این بزرگی که کسی غریب و تنها نمیشه
ایرج بابایی
5th September 2012, 06:58 PM
سلام دوست عزیز،عالی بودولی یکم ناقص بود
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.