mohammad.persia
19th May 2012, 08:15 AM
در جایی , حکایتی از نویسنده مشهوری خواندم که از این قرار بود:
پادشاهی بیمار شد و هیچ کس ازمرض او سر در نمی آورد .
احساس بدبختی او را فرا گرفته بود. برای رهایی از این گرفتاری چاره ای اندیشید و اعلام کرد:
" نصف قلمرو پادشاهی ام را به کسی میدهم که بتواند مرا معالجه کند "
تمام ادم های دانا گرد هم آمدند تا ببینند چطور می شود شاه را معالجه کرد , اما هیچ کدام راه چاره ای نیافتند. سرانجام یکی از
آنها گفت که فکر میکند بتواند شاه را معاجه کند: " باید یک آدم خوشبخت پیدا کنید , پیراهنش را بردارید و بر تن
شاه کنید , در این صورت شاه معالجه خواهد شد "شاه پیک هایش را برای یافتن یک انسان خوشبخت روانه کرد .
آنها به سراسر مملکت سفر کردند ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند. حتی یک نفر هم پیدا نشد که کاملا خوشنود وسعادتمند باشد:
آنکه ثروت داشت , بیمار بود. آنکه سالم بود , در فقر به سر می برد , آنکه سالم و ثروتمند بود , همسر و زندگی تلخی داشت.
آنکه فرزندی داشت , فرزندانش صالح نبودند . خلاصه همه ازچیزی گله و شکایت داشتند.
اواخر شب , فرزند شاه که داشت از کنار کلبه محقری می گذشت صدای یک نفر را شنید که می گفت : خدا را شکر که کارم را
تمام کرده ام . خوب غذا خورده ام و می توانم دراز بکشم و بخوابم ! دیگر چه چیز می توانم بخواهم ؟
پسر شاه خوشحال شد و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند و پیش شاه بیاورند و به مرد نیز هر چه بخواهد بدهند. پیک ها
برای بیرون آوردن پیراهن مرد به کلبه رفتند , اما آن مرد خوشبخت پیراهن نداشت !!!
به نظر شما برای سعادتمند بودن امکانات خاصی نیاز است ؟ اگر شما منتظرید تا همه چیز مهیا شود تا احساس شادی و سعادت
کنید هیچ وقت به آن نخواهید رسید . خوشبختی در همین لحظه هاست,
در لحظه لحظه زندگی که از میان انگشتانمان با بی توجهی میریزند . از زندگی خود لذت ببرید, از کارتان , از خانواده ,دوستان و همراهانتان . میتوان به سادگی از همه چیز لذت برد.
لطفا خوشبختی را پیچیده نکنید !!!
پادشاهی بیمار شد و هیچ کس ازمرض او سر در نمی آورد .
احساس بدبختی او را فرا گرفته بود. برای رهایی از این گرفتاری چاره ای اندیشید و اعلام کرد:
" نصف قلمرو پادشاهی ام را به کسی میدهم که بتواند مرا معالجه کند "
تمام ادم های دانا گرد هم آمدند تا ببینند چطور می شود شاه را معالجه کرد , اما هیچ کدام راه چاره ای نیافتند. سرانجام یکی از
آنها گفت که فکر میکند بتواند شاه را معاجه کند: " باید یک آدم خوشبخت پیدا کنید , پیراهنش را بردارید و بر تن
شاه کنید , در این صورت شاه معالجه خواهد شد "شاه پیک هایش را برای یافتن یک انسان خوشبخت روانه کرد .
آنها به سراسر مملکت سفر کردند ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند. حتی یک نفر هم پیدا نشد که کاملا خوشنود وسعادتمند باشد:
آنکه ثروت داشت , بیمار بود. آنکه سالم بود , در فقر به سر می برد , آنکه سالم و ثروتمند بود , همسر و زندگی تلخی داشت.
آنکه فرزندی داشت , فرزندانش صالح نبودند . خلاصه همه ازچیزی گله و شکایت داشتند.
اواخر شب , فرزند شاه که داشت از کنار کلبه محقری می گذشت صدای یک نفر را شنید که می گفت : خدا را شکر که کارم را
تمام کرده ام . خوب غذا خورده ام و می توانم دراز بکشم و بخوابم ! دیگر چه چیز می توانم بخواهم ؟
پسر شاه خوشحال شد و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند و پیش شاه بیاورند و به مرد نیز هر چه بخواهد بدهند. پیک ها
برای بیرون آوردن پیراهن مرد به کلبه رفتند , اما آن مرد خوشبخت پیراهن نداشت !!!
به نظر شما برای سعادتمند بودن امکانات خاصی نیاز است ؟ اگر شما منتظرید تا همه چیز مهیا شود تا احساس شادی و سعادت
کنید هیچ وقت به آن نخواهید رسید . خوشبختی در همین لحظه هاست,
در لحظه لحظه زندگی که از میان انگشتانمان با بی توجهی میریزند . از زندگی خود لذت ببرید, از کارتان , از خانواده ,دوستان و همراهانتان . میتوان به سادگی از همه چیز لذت برد.
لطفا خوشبختی را پیچیده نکنید !!!