PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : داستان دوستیِ پروانه ای



golden3
12th May 2012, 09:15 AM
یک شب سرد پاییز یک پروانه اومد پشت پنجره اطاق پسرک و به شیشه زد:

http://www.1pars.com/images/2012/jaleb/PARvaneh.jpg

پسرک كه سرش حسابی گرم بود،برگشت و دید یه پـروانه كوچیک اونجاست! ...

پروانه با شور و شوق گفت:می‌خوام باهات دوست بشم،لطفا پنجره رو باز كن.

اما پسرک با اوقات تلخی جواب داد: نمی‌شه،تو یه پروانه هستی!

پروانه خجالت زده سرش رو كج كرد و با صدای لرزون گفت: لطفا پنجـــــره رو باز كن،هـــــوا اینجـــا خیلی ســــرده!

اون پسر باز هم قبول نكرد: برو از اینجا و منو راحت بذار!

پروانه با غم زیاد از اونجا دور شد.

فرداش پسرک از رفتارش پشیمون شد و پیش خودش گفت: برای اولین بار كسی خواست با من دوست بشه ولی من حرفشو گوش نكردم و پیش خودش فكر كرد كه "ممكنه پــروانه برگرده و این بار با هم دوست می‌شیم".مدت‌ها كنار پنجره باز اتاقش نشست. پــــروانه‌های زیــــادی اومدن اما از پـــــروانه اون شب خبـــــری نشد.

خسته از انتظار،پسرک پیش مرد دانا رفت و ماجرا رو براش تعریف كرد.

مرد دانا بهش گفت: پسر عزیزم عمر پروانه‌ها بیشتر از یک یا دو روز نیست!

پسرک از اون روز دیگه همیشه یادش موند كه برای دوستی و دوست داشتن فرصت كوتاهی داره و نباید از کوچکترین فرصتی دریغ کرد.


منبع:1پارس

ایده تا پدیده
12th May 2012, 10:28 AM
یک شب سرد پاییز یک پروانه اومد پشت پنجره اطاق پسرک و به شیشه زد:

http://www.1pars.com/images/2012/jaleb/PARvaneh.jpg

پسرک كه سرش حسابی گرم بود،برگشت و دید یه پـروانه كوچیک اونجاست! ...

پروانه با شور و شوق گفت:می‌خوام باهات دوست بشم،لطفا پنجره رو باز كن.

اما پسرک با اوقات تلخی جواب داد: نمی‌شه،تو یه پروانه هستی!

پروانه خجالت زده سرش رو كج كرد و با صدای لرزون گفت: لطفا پنجـــــره رو باز كن،هـــــوا اینجـــا خیلی ســــرده!

اون پسر باز هم قبول نكرد: برو از اینجا و منو راحت بذار!

پروانه با غم زیاد از اونجا دور شد.

فرداش پسرک از رفتارش پشیمون شد و پیش خودش گفت: برای اولین بار كسی خواست با من دوست بشه ولی من حرفشو گوش نكردم و پیش خودش فكر كرد كه "ممكنه پــروانه برگرده و این بار با هم دوست می‌شیم".مدت‌ها كنار پنجره باز اتاقش نشست. پــــروانه‌های زیــــادی اومدن اما از پـــــروانه اون شب خبـــــری نشد.

خسته از انتظار،پسرک پیش مرد دانا رفت و ماجرا رو براش تعریف كرد.

مرد دانا بهش گفت: پسر عزیزم عمر پروانه‌ها بیشتر از یک یا دو روز نیست!

پسرک از اون روز دیگه همیشه یادش موند كه برای دوستی و دوست داشتن فرصت كوتاهی داره و نباید از کوچکترین فرصتی دریغ کرد.


منبع:1پارس

گاهی هم جواب پروانه جواب مثبت میدیم بعد قدر این پروانه رو نمیدونیم[golrooz]

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد