PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : کاغذ کاهی



kahrupay
6th May 2012, 09:59 PM
کاغذ کاهی
می نوشت. می نوشت از روزگاران قدیم. از نامه ای نخوانده در لای کتاب. از شوق دیدار سیاهی کلاغ. از آتش چشمان مادر. از فریاد های خاموش سکوت. اشک ریزان و مدهوش می نوشت. می نوشت از خودکشی خدا در سکوت عشق. می نوشت از گریه های مانده در راه بهار.
زندگی در آن زمان پدیده ای نوپا بود. زندگی در آن زمان هاله ای از ابهامات به امید آگاهی بود. زندگی در آن زمان با هیاهو و دست خالی، به سوی سرنوشت می دوید.
مرگ در آن هنگام شور انسان بود. لذت پاییز بود. قالی سلیمان بود. مرگ در آن وقت هنگامه ی دیدار آیینه و نگاه و تپش بود.
اما حال چگونه بسپارم دلم را به تار و پود صحبت آدم ها ؟ چگونه بخندم با وجود دفتری خیس زیر باران ؟ چگونه بگریم با و جود رویش برگ ؟
این ها همه نبض کلماتی بود که در کاغذ کاهی مادام می تپید. روزها با حقه ی کودکانه ی شب به پایان می آمدند و زندگی هنوز ادامه داشت. حال دود از کنده ی پیر دنیا بلند می شد. چرا این گونه بود ؟ چرا خاک تاریک و سرد مثل قبل مهربان نبود ؟ چرا دیگر زمین به گرد ابر ها نمی چرخید ؟ چرا خورشید آرام گرفته بود در زمانه ای که عشق نفرت را بقل می کرد و می بوسید ؟ چرا ناظر پژمرده شدن غنچه ماه بود نه خدا ؟ چرا سکوت عینکی شده بود ؟ چرا چشمان منتظر شمع به دنبال پروانه اشک می ریخت ؟ چرا شقایق در قفس شعر زندانی شده بود ؟
اشک هایش جاری بود، لب هایش می گفت، دستانش می نوشت.
تا چشمان ماه و خورشید کار می کرد، می نوشت. روز های پی در پی. شب ابدیت فرا رسید و باز نوشت اما دیگر سر رفته بود حوصله ی زندگی. دیگر رخسار برگ ها ز سبزی پاک بود. دیگر تنهایی رفته بود و نور، عصا به دست شده بود.
زندگی دنیا را ترک کرد. کاغذ کاهی اما بود. با قطره هایی اشک و کلماتی مرده. اکنون کاتب خسته ی محبت اگر هم می خواست نمی توانست بنویسد.
آری، کاغذ کاهی را برای تیرگی مداد ساخته اند نه برای دل تنگ من و تو. همیشه همین گونه بوده است.......

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد